ترجمه ماشینی:
در فلسفه جدید، مفهوم ایدئولوژی مشکلی برای رابطه الهیات با سیاست بوده است. بویژه در کاربرد مارکسیستی، «ایدئولوژی» به تأثیر خاصی اشاره دارد که اله
... هیات در جامعه مدرن می گذارد تا واقعیت مادی را که زندگی و فعالیت عملی انسان را شکل می دهد، پنهان یا پنهان کند. این یکی از دلایل متعددی است که الهیات، حتی در شکل سیاسی خود، «ایدئولوژی» را به عنوان موضوعی ذاتی در شکل انتقادی آن در نظر نگرفته است. عدم توجه نظری به ایدئولوژی در خود الهیات به کمبود نقد درونی به ویژه در الهیات سیاسی منجر شده است. با این حال، الاهیات و ایدئولوژی با هم در حوزه ای ظاهر می شوند که کمترین انتظار آن را داریم: نظریه انتقادی رادیکال. نظریه انتقادی مکرراً به نقد الهیات و ایدئولوژی پرداخته است تا از پتانسیل رهایی بخش الهیات برای پرداختن به مسائل سیاسی عمده در میان آگاهی حاد ما از بحران اجتماعی و بن بست سیاسی استفاده کند. پایان نامه من گفتگوکنندگان کلیدی الهیاتی و فلسفی (مانند اسلاوی ژیژک، یوهان باپتیست متز، پل تیلیش، مارسلا آلتهاوس-رید، تئودور آدورنو، و غیره) را تجزیه و تحلیل می کند که نشان دهنده مسیرهای اصلی در این دو گفتمان - الهیات سیاسی مدرن و فلسفه سیاسی معاصر - هستند. ترویج نقش نقد درونی در الهیات سیاسی. این مهم است زیرا کارکرد نقد ایدئولوژی (و نقد به طور کلی) در الهیات سیاسی مسیحی را روشن می کند. همچنین نشان میدهد که چگونه نظریههای ایدئولوژی معاصر رابطه الهیات با سیاست را واسطه میکنند، موضوعی که با توجه به «رویکردن به دین» اخیر در سیاست و فرهنگ معاصر اهمیت فزایندهای دارد؟ آیا الهیات سیاسی پس از نظریه انتقادی همچنان می تواند هنجارهایی را برای برقراری نظم اجتماعی عادلانه، برابری طلبانه و همبسته ارائه کند؟ این پایان نامه یک الهیات انتقادی را ترسیم می کند که نقد را به عنوان یک مفهوم الهیات درونی در الهیات سیاسی بازیابی می کند. این امر الهیات را به دور از ارائه هنجارها و به سمت اجرای نقد بازتعریف می کند، اما این کار را بدون کاهش ماهیت کاملاً سیاسی آن انجام می دهد.
بیشتر