جستجوي پيشرفته | کتابخانه مجازی الفبا

جستجوي پيشرفته | کتابخانه مجازی الفبا

کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی

فارسی  |   العربیه  |   English  
telegram

در تلگرام به ما بپیوندید

public

کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
header
headers
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ... همه موارد عنوان موضوع پدید آور جستجو در متن
: جستجو در الفبا در گوگل
مرتب سازی بر اساس و به صورت وتعداد نمایش فرارداده در صفحه باشد جستجو
  • تعداد رکورد ها : 74
روش‌شناسی تحقیق در علوم قرآنی
نویسنده:
احمد قرایی سلطان‌آبادی
نوع منبع :
رساله تحصیلی
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
ایرانداک,
چکیده :
امروزه فلسفه علم با کارکردهای خاص خود، علوم و معارف بشری از آن جمله علوم انسانی را با مسایلی جدی مواجه ساخته است . در حوزه علوم اسلامی از آن به عنوان فلسفه های مضاف یا معرفت های درجه دوم یاد کرده اند .فلسفه علوم قرآنی به عنوان یکی از معرفت های درجه دوم درصدد آن است که مبادی و مبانی دانش علوم قرآنی را مورد ارزیابی و تنقیح قرار دهد.روش شناسی تحقیق در علوم قرآنی به مثابه یکی از مسایل مطرح در این حوزه بر آن است که به ما کمک نماید تا بتوانیم روش ها و رویکردهای پژوهشی شکل گرفته در این دانش اسلامی را کشف و بررسی نماییم.با تکیه بر چنین موضوعی می توان به این نتایج دست یافت :1 ـ مطالعات و تحقیقات زیادی در دانش علوم قرآنی به وسیله روش های مختلف شکل گرفته است .2 ـ امکان استفاده از روش های پژوهشی چوننقلی ، عقلی ، تحلیلی ، تطبیقی، میان رشته ای و ... در علوم قرآنی وجود دارد .3 ـ هر یک از پژوهشگران و اندیشمندان علوم قرآنی از روش یا روش های خاص خود برای بررسی مباحث علوم قرآنی بهره جسته اند. از این مطلب می توان به بحث مهم کثرت گرایی روش شناختی در این حوزه معرفتی دست یافت .4 ـ در هر یک از الگوهای روش شناختی مطرح در این رساله، با روشهای متعددی مواجه هستیم : سیوطی بیشتر از روش های نقل و اقتباس کمک گرفته است . زرقانی به جهت رواج شبهات مختلف در اطراف هر موضوع قرآنی ، روش های تحلیلی و انتقادی را ترجیح داده است . آیت الله خویی از روشهای نقلی ، عقلی ، تحلیلی ، تطبیقی و میان رشته ای مدد جسته است . علامه طباطبایی با نگرش فلسفی و منطقی ، روش های تحلیلی و استدلالی و میان رشته ای را برگزیده است . آیت الله معرفت نیز با رویکردی جامع نگر به تحلیل مباحث علوم قرآنی پرداخته است ، هم تقریبا توجه به اصول و فنون روش شناختی در تحقیقات ایشان به چشم می خورد و هم از روش‏های مختلف پژوهشی چون : نقلی و تاریخی ، عقلی و استدلالی ، توصیفی و تحلیلی ،تطبیقی و میان رشته ای و ... بهره جسته است .
بررسی اندیشه سیاسی در آثار فلاسفه مسلمان (از فارابی تا ابن سینا)
نویسنده:
علی موسوی عمادی
نوع منبع :
رساله تحصیلی
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
ایرانداک,
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی :
چکیده :
فلسفه سیاسی یونانی که بر مبنای تأمل نظری در بنیاد شهر و مدینه یونانی تأسیس و تدوین گشته بود، مفاهیم بنیادینی هم چون: حکومت قانون، مصلحت عمومی، رابطه شهروندی، سعادت و نقادی نظام مبتنی برخودکامگی را دارا بود. بحث جدی درباره فلسفه مدنی در دوره اسلامی که با فارابی آغاز شد، به طور عمده افلاطونی بود، چرا که از یک سو، کتاب سیاست ارسطوـ که اخلاق نیکوماخسی، مقدمه ای بر آن بود ـ به عربی ترجمه نشده بود و ازسوی دیگر، این کتاب ، با مبانی شریعت اسلامی و مدینه ای که با توجه به آن ایجاد شده بود، متعارض بود. غفلت فارابی از ضابطه (مصلحت عمومی) به عنوان ضابطه سنجش و تمیز شیوه فرمانروایی خوب از بد، که در کانون فلسفه سیاسی یونانی قرار داشت، باعث شد که نه بتواند در تمیز میان نظام های مدینه فاضله و مدینه های تغلب، به اندیشه یونانی اقتدا کند و نه بتواند ضابطه یونانیان در تمیز میان نظام های سیاسی مطلوب و منحرف را در فلسفه مدنی خود وارد کند. ازسوی دیگر، با تفسیر فلسفی از نبوت و وارد کردن مفهوم شاهی آرمانی که در کانون نظریه سیاسی ایرانشهری قرار دارد، و مفهوم بنیادین آن، رئیس مدینه و کانون تحلیل آن رأس هرم قدرت سیاسی بود، از فلسفه سیاسی یونانی فاصله می گیرد. با ابوالحسن عامری و سپس ابن مسکویه، گذار از فلسفه سیاسی به سیاست ایرانشهری، با شدت بیشتری دنبال شد، تا این که ابن سینا با انحلال اندیشه سیاسی در الهیات شفاء و تأکید بر تمایز دو وجه حکمت(نظری و عملی)، اقدامی انجام داد که منجر به جدایی نظر وعمل، و در نتیجه، بی معنایی کامل حکمت عملی شد و بدین ترتیب، دوره شکوفایی فلسفه سیاسی با مرگ ابن سینا به پایان رسید.
بررسی تطبیقی جایگاه عقل فعال در نظام فلسفی ارسطو (با تکیه بر تفسیر اسکندر افرودیسی) و ابن سینا
نویسنده:
محمدرضا توکلی بنیزی
نوع منبع :
رساله تحصیلی , مطالعه تطبیقی
وضعیت نشر :
ایرانداک,
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی :
چکیده :
ارسطو در نظریه شناخت خود قائل به دو نوع عقل شد؛ یکی عقل منفعل و دیگری عقل فعال. مفسران ارسطو درباره جایگاه عقل فعال نظریات متفاوتی ارائه کردند؛ عده‌ای همچون اسکندر افرودیسی و پس از او فیلسوفان اسلامی عقل فعال را بیرون نفس قرار دادند. اسکندر افرودیسی آن را با خدا یکی دانست و فیلسوفان اسلامی آن را در سلسله عقول و به‌عنوان عقل دهم به‌حساب آوردند. عده‌ای دیگر همچون یوحنای نحوی آن را درون نفس تفسیر کردند. هر گروه با استناد به بخشی از متون ارسطو و صفاتی که او به این دو نوع عقل نسبت می‌دهند به چنین تفاسیری دست زده‌اند. در مورد فیلسوفان اسلامی که در این رأی متأثر از اسکندر افرودیسی بوده‌اند نیز همین نظر صادق است. علاوه بر این، تفکر آن‌ها در فضای دینی تأثیری دوچندان در طرح این نظر داشته است.
اخلاق نیکوماخوس ارسطو
نویسنده:
کالوین پینکین
نوع منبع :
مقاله , ترجمه اثر , کتابخانه عمومی
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
قم : دانشگاه قم,
چکیده :
در این مقاله، نظریه اخلاقی ارسطو از رهگذر بررسی انتقادی کتاب اخلاق نیکوماخوس بررسی شده است. مفهوم محوری اخلاق ارسطو، مفهوم سعادت یا کامیابی است. سیر او در اخلاق به سوی مطلوبی است که فی‌نفسه مطلوب باشد نه آن که به دلیل چیزی دیگر مطلوب باشد. به تعبیر دیگر، ارسطو در پی خیر برین بود. ارسطو انسان سعادت‌مند را انسان فضیلت‌مند می‌داند و تحلیل ارسطو از فضیلت، تأثیری چنان درازآهنگ داشته که در عصر حاضر، با بازسازی نظریه او، اخلاقی پدید آمده که به اخلاق مبتنی بر فضیلت (virtue ethics) موسوم است.
صفحات :
از صفحه 36 تا 57
تبیین غایت شناختی در زیست شناسی ارسطو
نویسنده:
علی حقی
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
چکیده :
در علم ارسطویی تبیین یک چیز یا یک امر بر وفق صورت حقیقی یا ذات معقول آن و غایتی که داشت و هدفی که برمی آورد انجام می شد. مثلاً چرا اشیا سقوط می کنند؟ بر اساس رأی ارسطو و پیروانش حرکت طبق تمایل ذاتی هر چیز به بازجست قرارگاه طبیعی اش، تبیین می شود. قرارگاه یا «مقر طبیعی» آتش بالاست و مقر خاک پایین است. اشیا سنگین تر گرایش نیرومندتری به سمت اسفل دارند و لذا باید سریع تر سقوط کنند. غایت حرکت- غایت به هر دو معنا، هم به معنای نهایت و هر به معنای غرض و غایت – بیش تر مورد توجه است تا جریان هایی که در آن میان و پیش از آن اتفاق می افتد. بدین جهت علیَت با توجه به هدف های آینده (علل نهایی) و تمایلات ذاتی (علل صوری) توصیف می شود، نه صرفاً با آثار رویدادهای گذشته (علل فاعلی) که بر مواد منفعل و مستعد (علل مادی) عمل می کند.سخنان فوق به این معنا نیست که در علم ارسطویی مشاهده جایی نداشت. ارسطو خود در رده بندی زیست شناختی، پژوهش های فراوانی کرده بود که مستلزم مشاهده دقیق بود. ولی بحث غایت یعنی همان مسئله هدف دار و با قصد و غرض انگاشتن هر چیز و هر کار، علیالاصول جای خود را به نظریه هایی که بتوان با تجربه های بیش تر امتحانشان کرد، نپرداخته بود.
معرفت و اخلاق در الهیات قدیس بوناونتورا
نویسنده:
علی حقی‌
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
بررسی دیدگاه کارل بارت در باب الاهیات نوارتدوکسی
نویسنده:
محبوبه وحدتی پور، سید علی حقی
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
شیراز: دانشگاه شیراز,
چکیده :
کارل بارت در دوره میانی حیات الاهیاتی خود، تحت تاثیر دیدگاه های کیرکگارد، به تقابل میان خداوند و انسان اعتقاد داشت و این تقابل را بر اساس مواجهه وجودی میان خداوند و انسان سرگشته و حیران در بحران ایمان تفسیر می کرد، لیکن در نگارش دوباره کتاب اصول عقاید کلیسا تغییر عقیده داد و با الهام از کتاب مقدس، دیگر نه از تقابل میان خداوند و انسان، بلکه از وحدت میان خداوند و انسان سخن گفت، چرا که بنابر آموزه تجسد خداوند در عیسی مسیح، نه تنها هیچ تقابلی میان خدا و انسان وجود ندارد، بلکه نوعی یگانگی میان آن ها برقرار است.
صفحات :
از صفحه 19 تا 38
روش شناسی علوم تجربی از دیدگاه ابن سینا، شهید صدر و پوپر
نویسنده:
علی حقی
نوع منبع :
رساله تحصیلی , مطالعه تطبیقی
وضعیت نشر :
موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران: ,
کلیدواژه‌های اصلی :
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی :
انسان‌شناسی فلسفی ابن‌سینا، عرفانی مولانا، علمی داروین.
نویسنده:
کبری مشایخی قلاطوییه
نوع منبع :
رساله تحصیلی
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
ایرانداک,
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی :
چکیده :
در این نوشتار، در قالب تحلیلی مستقل اندیشه‌های ابن سینا، مولانا و داروین در زمینۀ انسان شناسی به توصیف و مقایسه انسان شناسی فلسفی، عرفانی و نیز علمی پرداخته‌ایم. فلاسفه‌ به حقیقت کلی انسان می‌پردازند. به تعبیری به انسان در مقام چیستی و هستی انسان سروکار دارند. ابن سینا، معتقد است: نوع انسان قدیم است و پیوسته‌ انسان‌های‌ دیگری‌ بعد از آن‌ انسان‌ بوده‌اند.بنابراین ‌‌ایشان‌ قائل ‌به ‌‌دگرگونی ‌نفس‌ انسان نمی‌باشد. و نوع ‌انسان را از اول تا آخر موجودی ثابت و بدون تغییر می‌داند. وی‌ معتقد است مابه‌ الامتیاز انسان از سایر موجودات به نفس ناطقه اوست‌ از دید عرفا، انسان از جنبۀ باطنی و روحانی‌ موجودی‌ است توانمند و قابل. انسان مولانا، حامل ودیعۀ الهی بسیار گرانبهایی است. اگر او نبود، هیچ مخلوقی هستی نمی‌یافت. او هم چنین انسان را عالم صغیر می‌داند مبتنی بر عالم کبیر. وی ‌معتقد است همین امر مابه الامتیاز او از سایر موجودات می‌باشد و انسان‌ می‌تواند به مرحله‌ انسان کامل برسد. در انسان شناسی‌ علمی، به انسان‌ چنان که ‌هست‌، پرداخته ‌می‌شود یعنی‌ انسان در مقام تحقق. انسان شناسی‌زیستی ‌یا علمی، تصویر انسان بالفعل را بدست‌ می‌دهد. داروین‌ نیز پیدایش ‌آدمی ‌را صرفانتیجۀ‌انتخاب طبیعی‌ می‌داند. بر اساس‌ دیدگاه‌ داروین، تفاوت‌ انسان ‌با سایر موجوداتماهوی یا نوعی نیست. بلکه تفاوت به‌درجه است
ماهیت جوهر جسمانی و جوهر نفسانی در اندیشه دکارت
نویسنده:
ملیحه زختاره
نوع منبع :
رساله تحصیلی
وضعیت نشر :
ایرانداک,
چکیده :
رنه دکارت به عنوان بنیان‌گذار فلسفه جدید درآغاز با دو مسأله اساسی مواجه بود: معرفت یقینی و نسبت جسم و نفس. وی نخستین فردی بود که در فلسفه جدید نبوغ بسیار بالایی از خود نشان داد و نظریاتش در طبیعیات، فیزیک و نجوم جدید تاثیر بسزایی داشت. اگرچه دکارت وارث فلسفه مدرسی بود و بسیاری از میراث آنان را پاس می‌داشت اما اصول گذشتگان را یکسره نپذیرفت و کوشید فلسفه‌ای با بنیان جدید بنا کند. در وهله اول وی بر این باور بود که اولاً گوهر علوم طبیعی کشف نسبت‌هایی است که می‏توانند به صورت ریاضی‌ بیان شوند؛ همه علوم طبیعی باید این قابلیت را بیابند که در ریاضیات فروکاسته شوند تا یکی شوند و عالم، از آن حیث که می‌توان‏ آن را به صورت لمی تبیین کرد، بایستی آن‌چنان سرشتی داشته باشد که سیر و سلوک ریاضیاتی را پذیرا شود. ثانیاً تصور وی این بود که ریاضیات به طور کلی سرمشق معرفت یقینی و روش دستیابی به آن است، از این‌رو در صدد برآمد کشف کند این یقین عبارت از چه چیزی است و مقرر کرد همه معتقدات با محک چنین قطعیتی یعنی با روش‌هایی که به اندازه روش‌های ریاضیات واضح و متمایز است، بایستی آزموده شوند.در واقع از نظر وی عقایدی را می‏توان پذیرفت که صدقشان به صورت واضح و متمایز بر انسان پدیدار شده باشد. به عبارت دیگر بداهت ملاک حقیقت است. هر تصوری هم که بعد از تعقل، وضوح و تمایز آن آشکار باشد، به عنوان تصور درست و راستین قابل قبول است.منظور دکارت از وضوح و تمایز، آن نوع بداهت ذاتی است که مشخصه ساده‌ترین قضایای ریاضی و منطق است. قضایایی که هر کسی می‏تواند صدق آنها را با فروغ فطری عقل دریابد. چنین قضایایی از نظر دکارت دارای خصلت تردید ناپذیری‏اند، به این معنا که نه فقط تردید در مورد آنها بسیار دشوار است، بلکه ذاتاً نمی‏توانند مورد تردید واقع شوند و در همین تلاش برای رسیدن به قضایای تردیدناپذیر است که دکارت درصدد برمی‏آید به معرفت یقینی دست یابد که واجد خصیصه تردیدناپذیری به صورت کامل باشد. در این راه وی مصمم شد در هر آنچه که تردید روا باشد، تردید کند تا ببیند آیا چیزی باقی می‏ماند که از این روند مصون بماند. به عبارتی «دکارت فلسفه خود را با انعکاس شک و تردید آغاز نمود که به نظر می‌رسید در اغتشاشات فکری سده هفدهم رایج بوده اما با فلسفه‌ای تمام کرد که تا سده بیستم بر تفکر غرب سیادت نمود.» دکارت دریافت در بسیاری چیزها که عموماً بسیار یقینی انگاشته می‏شوند، می‏توان تردید کرد: مثلاً در وجود اشیاء مادی پیرامون خود و درخصوص ادراکاتی که به استناد عقل متعارف دریافته می‌شوند. «من گاهی تجربه کرده‌ام که این حواس فریبنده است و عاقلانه‌تر این است که به چیزی که یک بار ما را فریب داده است کاملاً اعتماد نکنیم.»زیرا هر چند در آن لحظه خاصی که اشیاء مادی مختلف را می‏بیند و احساس می‏کند، از وجود آنها بسیار مطمئن می‏باشد، ولی در مرحله دوم مواقعی دیگر که به خواب می‏رود و خواب می‏بیند و همه چیزهایی را که فرضاً در پیرامون وی می‏باشند، به صورت رویاها در خواب می‏بیند یعنی همین احساس یقین را در مورد وجود آنها نیز دارد، پس چگونه می‏توان یقین حاصل کرد کهاشیایی که در این لحظه بیداری در پیرامون وی هستند، رویایی بیش نباشند؟ وی حتی توانست شک کند خودش بدنی دارد که یکی از اشیاء مادی است و لذا می‏شود از شک مصون باشد؟ سپس دست کم به این نتیجه رسید که یک امر یقینی وجود دارد که در آن نمی‌توان شک کرد و آن این‌که، شک می‏کند؛ زیرا در همان زمان که در حال شک کردن است می‌بایست وجود داشته باشد تا شک کند. بنابراین از این‌جا نتیجه گرفت نمی‌توان در اینکه که فکر می‌کند و به عبارت دیگر شک می‌کند، شک کند؛ زیرا شک کردن خود یک قسم فکر کردن است. لذا دریافت دست کم یک قضیه تردیدناپذیر وجود دارد: «من فکر می‏کنم». اما از این قضیه، قضیه دیگری نتیجه گرفت، «پس هستم»که در اصل بنیادی دکارت (Cogito ergo sum) انعکاس یافت؛ زیرا این‌که هیچ‌کس نمی‏تواند بدون آنکه موجود باشد فکر کند، از نظر وی قضیه‌ای تردیدناپذیر است و بداهت ذاتی دارد که حتی شیطان فریبکار دکارت هم نمی‌تواند در آن تردید افکند. زیرا هرچند دامنه اطلاق شک را وسعت بخشم، نمی‌توانم آن را در مورد وجود خویش اطلاق کنم. زیرا در نفس عمل شک کردن وجود من آشکار می-شود. شک من که اندیشه من است به وجود این منی که می‌اندیشد پیوسته است. ممکن نیست که من ادراک کنم که می‌اندیشم، بی‌آنکه به یقین ادراک کنم که هستم. اگر در این پیوستگی شک کنم، خود این شک باز هم تایید تصدیق مرا در پی خواهد داشت. شرط اساسی شک من متیقن بودن وجود من به عنوان اندیشه است. در اینجا ما با حقیقت مشخص و ممتازی مواجهیم که هم از تاثیر تباه‌کننده و فرساینده شک فطری که محتملاً درباره احکام خود در مورد امور مادی احساس می‌کنیم و هم از شک اغراق‌آمیزی که با فرضیه موهوم دیوپلید ممکن می‌گردد در امان است. اگر من دچار فریب می‌شوم، باید وجود داشته باشم تا دچار فریب شوم، اگر من خواب می‌بینم، باید وجود داشته باشم تا خواب ببینم. در اینجا باید این نکته را در نظر داشت که از نظر دکارت شک کردن صورتی از فکر کردن است. وی این اصل را زیربنای فلسفه خود قرار داد و نخستین گام برای رهایی از شک را انجام داد؛ زیرا درباره هر چیز دیگری می‌توان شک کرد ولی درباره این امر هرگز نمی‌توان شک کرد. اما در خصوص این بنیاد یک چیز باید مورد توجه باشد: عبارت «من شک می‌کنم، پس هستم» قیاسی نیست که در آن کبری قضیه حذف شده باشد زیرا «اگر قیاس بود مقدمات آن می‌بایست واضح‌تر و معلوم‌تر از نتیجه «پس هستم» باشد و «پس هستم» دیگر نخستین بنیاد هر علمی نمی‌بود. بعلاوه این نتیجه یقینی هم نمی‌شد؛ زیرا درستی آن وابسته به مقدمات کلی است که مولف قبلاً درباره آنها شک کرده است. بنابراین «می‌اندیشم پس هستم» قضیه واحدی است که برابر است با «من شی متفکرم.»به این ترتیب دکارت توانست به وجود خویش از طریق «فکر می‏کنم، پس هستم» یقین حاصل کند. به عبارت دیگر کسی که می‌گوید «می‌اندیشم پس هستم یا وجود دارم، وجود را با قیاس منطقی از فکر استنتاج نمی‌کند بلکه با یک عمل بسیط شهود عقلی آن را مورد ادراک قرار می‌دهد، گویی امری است که فی‌نفسه و بالذات بر وی معلوم است. اینکه هر آنکه فکر می‌کند هست و یا وجود دارد از قبل بر فرد معلوم است اما از طریق تجربه فردی اکتساب شده است که اگر موجود نباشد قادر به فکر کردن نیست.ممکن است دکارت اندیشه خود را یا با وضوح تمام یا با استحکام منطقی تمام بیان نکرده باشد اما موقف کلی او این است که من در مورد خاص خود، ارتباط ضروری میان فکر خود و وجود خود را یه علم شهودی ادراک می‌کنم یعنی شهود می‌کنم و این شهود را در قضیه «می-اندیشم پس هستم» اظهار می‌کنم. ازحیث منطقی این قضیه مستلزم فرض قبلی یک مقدمه کلی است ولی این امر بدان معنا نیست که من نخست درباره یک مقدمه کلی می‌اندیشم و آنگاه نتیجه خاصی از آن استخراج می‌کنم. به عکس علم صریح من به مقدمه کلی به تبع شهود من از ارتباط عینی و ضروری میان فکر من و وجود من حاصل می‌شود و یا شاید بتوان گفت که این علم مقارن با شهود است به این معنا که این علم به سبب آنکه نهفته در شهود است و یا بالذات در شهود تضمن دارد، کشف می‌شود. البته دکارت در ذیل واژه افکار طیف بسیار وسیعی از آن‌چه را که می‏توان تجربه‏های شخصیِ معلومِ بی‌واسطه ضمیر و تردیدناپذیر دانست، در نظر داشت. مثلاً دکارت هر چند می‏تواند در وجود اشیاء مادی پیرامون خود و اینکه بدنی دارد، شک کند اما معتقد است دست کم در این که واجد این تجربه‌ است که گویی چنان اشیایی وجود دارند، نمی‏تواند شک کند. به عبارتی وی دریافت می‏تواند در این‌که بدنی دارد شک کند، ولی نمی‏تواند شک کند هنگامی که فکر می‏کند، وجود نداشته باشد. از این‌رو نتیجه گرفت آن «من»ی که اثبات نموده است، وجود دارد و چیزی است که ذاتش فکر کردن است. به این ترتیب توانست وجود خویش را به منزله یک «موجود متفکر» یا آن‌چنان که خودش با تأیید تردیدآمیزی اظهار می‏دارد، به منزله جوهری که خصیصه ذاتی آن فکر کردن است، به اثبات رساند.در این مقطع دکارت طبعاً به مضمون افکار خویش التفات می‏کند. دکارت دریافت در میان تصوراتش، تصوری از موجود کامل یا خدا وجود دارد که با اثبات آن مجوزی به دست آورد تا دست کم برخی از معتقداتی را که در اثر شک از ذهن خویش کنار گذاشته است، مجدداً مطرح نماید. وی احساس ‏کرد اگر پاره‏ای از اساسی‏ترین معتقدات عرفی را، هر چند با احتیاط بپذیرد، کار موجهی کرده است.دکارت بعد از اثبات جوهر نفسانی و تجرد و استقلال وجودی آن از بدن و وجود خدا به عنوان علت مبقیه آن، به اثبات وجود بدن و جسم به عنوان جوهری می‌پردازد که امتداد صفت ذاتی آن است و «اساساً وجه اشتراکی میان فکر و امتداد وجود ندارد.»در واقع از دید دکارت جز امتداد که ذات جسم را تشکیل می‌دهد، هرآنچه در جسم وجود دارد، جزء خواص ثانویه‌ای است که معلول دخالت ادراک است. اما حقیقت جسم، جزء خواص اولیه است که معقول است و از آن صورت حسی نداریم بلکه عقل آن را به نحو شهودی درک می‌کند. به عبارت دیگر علم نفس به عالم از طریق تحلیل عقلانی عملکردهای خواص فیزیکی است.از نظر دکارت حس به ادراک عقلی ارجاع داده می‌شود. البته این نکته به این معنا نیست که ادراک حسی کاملاً باطل است، بلکه به معنای تائید تصورات واضح و متمایز درونی آن، بدون توجه به آنچه داده حسی بیان می‌کند، می‌باشد. بنابراین او وحدت نفس و جسم را می‌پذیرد اما اختلاف عمیقی میان فکر و امتداد به عنوان صفات نفس و جسم قائل می‌شود و به ثنویت آن دو می‌رسد و به‌گونه‌ای از نفس سخن می‌گوید که گویی می‌تواند بدون بدن موجود باشد. وی مدعی شد که عمل تفکر برخلاف تخیل و احساس به مکان و جایی نیاز ندارد و به هیچ شئ مادی وابسته نیست. البته تمایزی که مد نظر دکارت است تمایز عقلی است که فقط در ذهن است، اما واقعیت این دو در خارج همین صفات است. دکارت در عین تمایز ذاتی نفس و جسم قائل نیست که حقیقت ذات انسان را فقط نفس تشکیل می‌دهد و جسم فقط ابزاری در دست نفس است. نفس و جسم دارای وحدت جوهری هستند. «نفس در عین تمایز، در عمل با جسم متحد است.»
  • تعداد رکورد ها : 74