دو مفهوم تجربهٔ دینی و تجربهٔ زیسته امروزه به طور گسترده در فلسفهٔ دین و علوم انسانی به کار میروند. با این حال، با توجه به کاربردهای کاملاً متفاوت آنها در این
... ن حوزهها، ابتدائاً به نظر نمیرسد که نسبتی میان آنها برقرار باشد. مدعای پژوهش حاضر این است که اگر تعریف این دو مفهوم از حیث فلسفی در اندیشههای مبدعان آنها، یعنی به ترتیب فردریش شلایرماخر و ویلهلم دیلتای، مد نظر قرار بگیرد، وجوه اشتراک مهمی میان آنها یافت خواهد شد. چنین مطالعهای با توجه به موضوع باید با کمک روشهای تاریخی و هرمنوتیکی صورت بگیرد. با بررسی ریشهٔ مشترک آنها در فلسفهٔ استعلایی کانت و به ویژه در تحلیل آگاهی نزد کانت، میتوان مشاهده کرد که چطور شلایرماخر و دیلتای با پیگیری لوازم تحلیل استعلایی آگاهی به دو مفهوم تجربهٔ دینی و تجربهٔ زیسته رسیدهاند که هر دو بر نوعی آگاهی بیواسطه نسبت به رابطهٔ خود با دیگری ابتنا دارند و نوع خاصی از تجربهٔ درونی هستند که به سبب بیواسطگی خود میتوانند مبنایی استوار برای الهیات و علوم انسانی فراهم بیاورند. در نتیجهٔ مقایسهٔ این دو مفهوم میتوان گفت که تجربهٔ دینی نزد شلایرماخر معادل با گونهٔ خاصی از تجربهٔ زیسته نزد دیلتای است. به علاوه، با نظر به تأثیرپذیری عمیق دیلتای از شلایرماخر، این احتمال تاریخی را میتوان در نظر گرفت که او حتی مفهوم تجربهٔ زیستهٔ خود را با بسط مفهوم تجربهٔ دینی شلایرماخر به دست آورده باشد. این یافتهها نشان میدهد که دو مفهوم تجربهٔ دینی و تجربهٔ زیسته و دو حوزهٔ فلسفهٔ دین و علوم انسانی که در بدو امر بیگانه از هم به نظر میرسند، میتوانند نسبتی با هم برقرار کنند، و حتی از یک جنس باشند، که این امر میتواند تأثیرات مهمی در گسترش افقهای مطالعات فلسفهٔ دین و همچنین در ایجاد پیوندی سازنده میان الهیات و علوم انسانی داشته باشد.
بیشتر