ترجمه ماشینی :
هایدگر هستیشناسی را بهعنوان شکلی محاسبهگر از تفکر تعریف میکند که همه چیز را بر اساس یک اصطلاح پایهای مطلق به یک شی یا موجود تقلیل میدهد. در هستیشناسی از خدا خواسته میشود تا این عالیترین واژه باشد که همه موجودات دیگر بهعنوان یک کل بر آن مبتنی بر «هستی» جهانی خود هستند. از نظر تاریخی، هستیشناسی رابطه بین فلسفه و الهیات را بر این نظام هستیشناسی جهانی استوار میکند که تنها یکسانی را تحت شرایط علیت و دلیل کافی میپذیرد. هایدگر خواستار یک «گام به عقب» از هستیشناسی به سوی شیوهای از تفکر فلسفی است که به موجودات اجازه میدهد بر اساس شرایط خودشان ظاهر شوند و به الهیات درجاتی از خودمختاری نسبی برای درمان رابطه وجودی مؤمن با دیگری میدهد. از سوی دیگر، ژان لوک ماریون راهحل «فلسفی» هایدگر برای هستیشناسی را رد میکند و راهحلی رادیکال «الهیاتی» است. ماریون مدعی است که مفهوم هستیشناختی خود منشأ هستیشناسی است و به این ترتیب، باید در رابطهای عرفانی با دیگری کاملاً غلبه کرد که وارونگی بنیادی تفکر فلسفی را انجام میدهد. ماریون پروژه الهیات خود را با پدیدارشناسی «دادگی» تقویت میکند که پارادوکس رسیدن متعالی را به عنوان بالاترین امکان فلسفه در نظر میگیرد.
در این پروژه من خطوط گامهای مربوط به هایدگر و ماریون را از به خداشناسی دنبال میکنم. و استدلال میکنند که اولین گزارشهای هایدگر از «حیات واقعی» منابع پرباری را برای افشای یک هستیشناسی باقیمانده در اندیشه ماریون ارائه میدهد. من عمیقترین منبع هستیشناسی را هرگونه تعهد به استقلال مطلق اندیشه نظری در مقابل تعهدات بنیادی یا جهانبینی میدانم. علاوه بر این، من استدلال میکنم که عقبنشینی ماریون از هستیشناسی نه تنها ناقص است، بلکه این دیدگاه فلسفی را که هستیشناسی لزوماً یا از نظر ساختاری خشونتبار است، تداوم میبخشد. من با ترسیم برنامه ای برای یک فلسفه مسیحی که به استقلال نسبی فلسفه و الهیات به عنوان رشته های نظری که به طور متقابل وجودی در جهان بینی ریشه دارند، به پایان می رسم. این بازیابی به شرایط اساسی هرمنوتیکی فلسفهورزی احترام میگذارد، حتی در حالی که فضایی را برای فلسفه مسیحی باز میکند تا مفروضات هستیشناختی خود را درباره رابطه سوژه با دیگری کاملاً بیان کند.