چکیده :
ترجمه ماشینی :
در این پایان نامه ادعا می کنم که میشل فوکو یک فیلسوف طرفدار روشنگری است.
من استدلال میکنم که تاریخ انتقادی اندیشه او حالتی از خودمختاری در اندیشه و عمل را پرورش میدهد که نشاندهنده یک مفهوم کانتی از بلوغ است.
بعلاوه، من ادعا میکنم که چون او مسیر نیچهای را به سوی روشنگری دنبال میکند، شرح آزادی فوکو از نقد او از اینکه ما هستیم ناشی میشود، که شامل رد محدودیتهای تجربی اومانیسم است.
در عین حال، و شاید مهمتر از همه، من همچنین پیشنهاد میکنم که فوکو یک مفهوم پساانسانگرایانه از تناهی و هستی را بیان میکند.
برای شروع، من نشان میدهم که در مسیر انسانگرایی به سوی رشد، که توسط روسو، کانت و هگل پایهگذاری شده و در حال حاضر توسط رالز و تیلور حمایت میشود، فلسفهای از سوژه خودمختار که خواهان خودشکوفایی از طریق بازشناسی است، مقدم بر نقد معرفتشناختی و سیاسی است.
محورهای تجربی عینی، هنجاری و ذهنی اومانیسم را ایجاد می کند.
بر اساس نقدهای باستانشناختی، تبارشناسی فوکو، و وقتی با هم کار میکنند، نقدهای تاریخی انتقادی از این شرایط امکان استقلال و بازشناسی، معتقدم که اومانیسم نمیتواند به ما بیاموزد چگونه آزادانه بیندیشیم یا عمل کنیم.
-و اینکه شناخت اومانیسم از جهان و عدالت آن در سیاست مستلزم طرد محدود افراد متفاوت و تسلیم ذهنیت افراد عادی است.
در پاسخ به ناپختگی که در قلب اومانیسم قرار دارد، نشان میدهم که فوکو باستانشناسی، تبارشناسی و تاریخ انتقادی را به کار میگیرد تا بدیلهای پساانسانگرایانه و روشنگرانه خود را از جمله ساوویر، پووآر و اخلاق اخلاقی کشف کند.
پس از اینکه او توضیحی از علت و معلول در علوم انسانی را از ساویار به روابط بین ساوآر و پووآر منتقل کرد، توضیح میدهم که چگونه فوکو اولاً نحوه اعمال پووآر توسط مکانیسمهای تولیدی را بازبینی میکند که بدن را نظم میدهد و شهروند را تنظیم میکند، و ثانیاً ماهیت pouvoir که او آن را حکومتی بودن یا عمل شخص نسبت به اعمال دیگران توصیف می کند.
او سپس آزادی را به عنوان نقطه مقابل pouvoir/savoir پس میزند، و من نشان میدهم که چگونه تاریخ انتقادی نشان میدهد که قبل از اینکه رابطه هرمنوتیکی با خود ولوچ در مرکز درک اومانیسم از هویت اخلاقی باشد، ذهنیت اخلاقی در دوران باستان شکل گرفته است.
از طریق آزادی زاهدانه و آگونیستی که مبتنی بر رابطه عملی با خود است.
فوکو از این بهعنوان طرحی برای زمان حال استفاده میکند، که در آن یک وضعیت اخلاقی-سیاسی خودمختاری در اندیشه و عمل در برابر محدودیتهای ما از pouvoir/savoir شکل میگیرد.
بنابراین من ادعا می کنم که تصویر فوکو به عنوان یک فیلسوف ضد روشنگری، که چیزی جز نقد متعارف و آزادی غیراخلاقی ارائه نمی دهد، نمایانگر دیدگاه کسانی است که ضد اومانیسم برایشان شبیه ضدروشنگری است.
این انتقادات با تزی که من در این پایان نامه تأیید می کنم، نادرست نشان داده می شوند، و آن این است که تاریخ انتقادی به منزله نقد، پس از آن یک هستی شناسی، یعنی هستی شناسی انتقادی فوکو، بلوغ ایجاد می کند و تقویتی را تأیید می کند که هم ضد و هم پسا اومانیسم است.
.
in this dissertation i claim that michel foucault is a pro-enlightenment philosopher.
i argue that his critical history of thought cultivates a state of being autonomous in thought and action which is indicative of a kantian notion of maturity.
in addition, i contend that, because he follows a nietzschean path to enlightenment, foucault’s elaboration of freedom proceeds from his critique of who we are, which includes a rejection of humanism’s experiential limits.
at the same time, and perhaps most importantly, i also suggest that foucault articulates a posthumanist conception of finitude and being.
to begin with, i show that on humanism’s path to edghtenment, which is established by rousseau, kant and hegel and currently advocated by rawls and taylor, a philosophy of the autonomous subject who desires self-actualisation through recogrution precedes the epistemologcal and political critiques which generate humanism’s objective, normative and subjective axes of experience.
on the basis of foucault’s archzological, genealogical and, when they operate together, critical historical critiques of these conditions of possibility for autonomy and recogrution, i maintain that humanism fails to teach us how to think or act freelythat is, as critical thought that delivers enhghtenment-and that humanism’s knowledge of the world and its justice in politics necessitate the confined exclusion of those who are different and the submission of subjectivity of those who are normal.
in response to the immaturity that is at the heart of humanism, i illustrate that foucault deploys archeology, genealogy and critical history to excavate his posthumanist, enlightenment alternatives of savoir, pouvoir and ethico-morality.
after he relocates an explanation of cause and effect in the human sciences from savioir to the relations between savoir and pouvoir, i explicate how foucault reconceives, firstly, the way pouvoir is exercised by productive mechanisms, which discipline the body and regulate the citizen, and, secondly, the nature of pouvoir, which he characterises as governmentality, or one’s action upon the actions of others.
he then retlunks freedom as the vis-a-vis of pouvoir/savoir, and i demonstrate how critical history reveals that, prior to the hermeneutic relation to self wluch is at the centre of humanism’s conception of moral identity, ethical subjectivity in antiquity is formed through an ascetic, agonistic freedom that is based on a practical relation to self.
foucault uses this as a blueprint for the present, in which an ethico-political state of being autonomous in thought and action is constituted over against our limits of pouvoir/savoir.
i thus claim that foucault’s portrayal as an anti-enlightenment philosopher, who proffers nothing but anormative critique and amoral freedom, represents the perspective of those for whom to be anti-humanism is akin to being antienlightenment.
these criticisms are exposed as misguided by the thesis that i verify in this dissertation, which is that critical history qua critique, thence an ontology, namely, foucault’s critical ontology, brings about maturity and endorses an ehghtenment that is both contra- and post-humanism.
نویسنده :
Bregham Dalgliesh
منبع اصلی :
https://era.ed.ac.uk/handle/1842/1725
پایگاه :
پ:پایگاه پایان نامه
یادداشت :
Keywords: Michel Foucault, Philosophy, Ontology, Kant, Nietzsche, Hegel
توضیحات فیزیکی اثر :
267 صفحه .
نوع منبع :
رساله تحصیلی
,
کتابخانه عمومی