اين تحقيق به دنبال تحليل و بررسی مطلوب يا مضرّ بودن نقش بينش فلسـفی در فهـم ديـن
است. از اينرو ابتدا به تبيين و تحليل رويكردها پرداخته و سپس آراء و انظار در مس
... سئله نقد
می گردد. نكته حائزاهميت در تبيين اصل مسئله، تعيين نوع رابطه بين معارف دينی با نفس
الأمر دين است. روشن شدن اين رابطه، نقش بينش فلسفی را روشن می نمايـد. درايـنبـاره
چهار رويكرد وجود دارد: رويكرد اول با قائل شدن به تأويل، بر ايـن بـاور اسـت كـه بـين
حاقّ دين و معارف دينی ملازمه نيست؛ از اينرو بينش عصـری را حـاكم بـر نقـش بيـنش
فلسفی در فهم دين می نمايد. رويكرد دوم با قائل شدن به نقش تفسيری برای بينش فلسفی،
بين حاقّ دين و معارف دينی ملازمه می بيند و بينش فلسفی را قابل تطبيق با معـارف دينـی
می داند. رويكرد سوم معارف ديـن را برگرفتـه از حـاقّ ديـن دانسـته وآن را در تضـاد بـا
بينش های بشری و از جمله بينش فلسفی می داند؛ از اينرو نه تنها نقشی برای بينش فلسـفی
در فهم دين قائل نيست، بلكه آن را مانع فهم ديـن قلمـداد مـی نمايـد. رويكـرد چهـارم بـا
تأكيد بر حجيت فهم عرفی حاصل از بينش عرفی، معارف دين را عين ظواهردين می داند
و دخالت بينش فلسفی را در آن، بدعت و حرام بـه شـمار مـی آورنـد. رويكـرد مختـار بـا
تأكيد بر انكشاف دين بر اثر بينش شرعی، به انطباق معارف دينی با نفس الأمر دين معتقـد
بوده و در مقام كشف معارف دينی از منابع دين، عناصر مؤثر در اين كشف را، تأثيرگذار
می داند. نتيجه اينكه با اصل قرار دادن بيـنش شـرعی، در صـورت تـأثير بيـنش فلسـفی فـی
الجمله، در طول بينش شرعی، به صورت عنصر مؤثر در كشف حاق دين، بـدون دخالـت
مبانی، برآن صحه می گذارد، در غيراين صورت، بر مانعيت بيـنش فلسـفی در فهـم حـاق
دين تصريح می نمايد.
بیشتر