سئوال اصلی این مقاله این است که ریشه های ناواقع گرایی و نسبیگرایی پرسپکتیویسم در علوم اجتماعی را در کجا باید جستجو کرد، زیرا چنانچه از پیشینه و تاریخ علوم اجت
... تماعی بر می آید، این علوم فرزند روشنگریاند که در نتیجه انتظار میرفت در همسویی با اصول و معتقدات روشنگری مانند عقلانیت و امکانپذیری شناخت قرار داشته باشند. علاوه بر عوامل تعیین کننده متعددی که بر گرایش علوم اجتماعی بعد از دهه پنجاه(قرن بیستم) به نسبیگرایی نقش داشته اند، نباید از نقش تعیین کننده مبانی انسان شناختی پرسپکتیویسم که در هرمنوتیک، اگزیستانسیالیسم، جامعهشناسی معرفت و... ظهور یافته، چشم پوشی نمود. دیدگاه های پرسپکتیویستی عموماً برخلاف دیدگاه مرسوم پیش از خود که میپنداشتند انسان موجودی است با ویژگی های خاص از جمله عقلانیت که ویژگی هر فرد بشری است، فرض میکند که انسان موجودی سیال و وابسته به اوضاع و احوال تاریخی، اجتماعی فرهنگی مشخصی است که با دیگر افراد انسانی و در خوش بینانهترین حالت با دیگر اجتماعات بشری، هیچ وجه تشابهی ندارد. پرسپکتیویسم، عینیتِ معرفت در علوم اجتماعی را نقادی میکند، زیرا مفاهمه، گفتگو و داوری میان آراء و دیدگاهها را ناممکن میداند و عقلانیت متداول را نفی میکند، به همین جهت از دیدگاهی ناواقعگرایانه در فلسفه، علوم اجتماعی و فلسفه دین دفاع میکند که تهدید مهمی علیه واقعگرایی در علوم انسانی محسوب می شود. امکان زبان در انسانها، کارآمدی آموزش و اصل همانندی، استدلال هایی نسبتاً خوب برای اذعان به طبیعتی مشترک در وجود انسانها است که نتیجه باور به پذیرش طبیعت مشترک انسانی، امکان شناخت در علوم اجتماعی خواهد بود.
بیشتر