چکیده :
سؤال اصلیای که در این مقاله به آن میپردازیم چنین است: آیا میتوان براساس آراء فلاسفۀ یونان و قرون وسطا و دکارت در باب جوهر و عرض و نظر آنان در باب خداوند و صفات او، تعریف اسپینوزا در کتاب اخلاق از جوهر، صفت و حالت را بهتر درک کرد؟ ولفسون اینگونه اسپنوزا را تفسیر کرده است و ما در این مقاله نگاهی نقادانه به تفسیر او داریم.
ارسطو و دکارت به تعدد جواهر باور داشتند؛ اما اسپینوزا با تعریف خود از جوهر، نظریۀ وحدت جوهر را مطرح ساخت.
از نظر اسپینوزا جوهر، موجودی است که به غیر نیازی ندارد و خودش، خود را تصور میکند.
اسپینوزا با این تعریف وحدت را در جهان و موجودات جهان حاکم کرد.
حالت در فلسفۀ اسپینوزا، یک شباهت به عرض در نظام فلسفیِ ارسطو دارد: تصور حالت در فلسفۀ اسپینوزا و عرض در نظام ارسطو بدون جوهر ممکن نیست؛ اما عرض در نظام ارسطویی سببِ تشخصِ جوهر است، اما در فلسفۀ اسپینوزا، جوهر مقدم بر حالت است.
درحقیقت حالت نتیجۀ ضروریِ جوهر است.
اسپینوزا صفت را به گونهای تعریف میکند که نشان دهد چگونه جوهر به خودش میاندیشد و خودش را مییابد.
از نظر اسپینوزا، جوهر صفات نامتناهیای دارد؛ اما او فقط از دو صفت نام میبرد: بُعد و فکر.
اسپینوزا جوهر را با هرکدام از صفات این همان میداند.
از نظر او جوهر همان عقل است که به خودش یعنی جسم میاندیشد و خود را مییابد.
بر این اساس تعدد صفات نیز با بساطت ذات جوهر، ناسازگار نیست.
this article explores the concept of substance, attributes, and modes in spinoza's "ethics" by examining them through the perspectives of ancient greek and medieval philosophers, as well as descartes' views on substance and extension, along with their notions of god and his attributes.
wolfson's interpretation of spinoza based on these perspectives serves as the basis for this investigation.
the primary objective of this article is to critically evaluate wolfson's interpretation of the concepts of substance, attribute, and mode as proposed by spinoza, with a focus on their philosophical implications and coherence within spinoza's overall framework.
spinoza's predecessors, aristotle and descartes, believed in the multiplicity of substances.
in contrast, for spinoza, there is only one substance—a self-sufficient being that exists independently and does not rely on others for its existence.
one considers a similarity between modes in spinoza's philosophy and accidents in aristotle's system: it is impossible to imagine modes and accidents without substance.
despite this similarity, in the aristotelian system, accidents characterise the substance, but in spinoza's philosophy, the substance precedes modes; in fact, modes result necessarily from the substance.
spinoza then claims that the substance has infinite attributes, but the human mind only knows two attributes—thought and extension.
according to him, the substance is identical to its attributes.
so, the substance as thinking thinks about itself, i.e., the body.
for spinoza, individual things and ideas are finite modes of the attributes of body and mind that follow necessarily from the substance.