چکیده :
elh 70.4 (2003) 1137-1151 there is a cinematic quality to this opening scene from salman rushdie's novel—one can imagine it filmed in ironic, gently understated terms: the figure of a returning emigrant, on his knees against a mountain-flushed landscape, the sound of an indignant thud as his head bows in the namaz, and then the same figure rising, filled with a new pride.
within a single image, rushdie seems to encapsulate every reservation he feels towards religion in general—and towards islam in particular: faith as something essentially childlike and naïve, a habit to be grown out of, a near-enough synonym for nationalism and capitalism, a myth which sometimes needs a good hard bump on the nose to be dispelled.
disbelievers, regardless of whether they are born-again atheists or congenitally skeptical from birth, seem to wander through most of rushdie's works: in the moor's last sigh, no place for god can be found in aurora's masterpiece, nor on the lips of her mother ("there is no world but the world," she cries, a perversion of the la-illahi la illah); the three sisters in shame all reject the god of the society from which they withdraw, as does changee chamchawala in the satanic verses, who finds his own father "more godlike .
.
.
than any allah," until the old man becomes a believer himself.
the abruptness of aadam aziz's moment of un-conversion has something faintly sartrean about it—sartre, we will recall, stopped believing in god as a child, after refusing to feel guilty about burning a piece of the family carpet: "i was busy covering up my crime when suddenly god saw me.
i felt his gaze inside my head and on my hands; .
.
.
i grew angry at such a crude lack of tact and blasphemed, muttering like my grandfather: 'sacré nom de dieu de nom de dieu de nom de dieu.' he never looked at me again." in one essay, rushdie relates how he himself lost his faith with equal suddenness at the age of fifteen, in the middle of a latin lesson.
the consumption of a ham sandwich immediately after this epiphanic moment, we are told, seemed to confirm the "correctness of [his] new position." sudden losses of faith, distinctly un-pauline road-to-damascus revelations, unexpected aufklärungen where the protagonist suddenly sees through the perceived sham of religion and superstition—the existence of such enlightenment souls in rushdie's novel tends to obscure the presence of not one but several islams in his work, a polyphony of different islams which many commentators have overlooked.
rushdie's various islams surface according to the mood and feeling of the moment; different versions serve different purposes at different times.
sometimes it is a pool of fanaticism, replete with all the echoes of jihad and the blessings of martyrdom; at other times, when confronted with hindu nationalism in the forms of the shiva sena and the hindu extremist organization rss, islam is invoked as the faith of an oppressed minority, struggling courageously against the blindness of bigots like mainduck the frog.
sometimes islam, along with history and capitalism, is cited as just another violent metaphysics, responsible for war and prejudice on a large scale.
in calmer moments, rushdie is keen to stress the moderate, more democratic elements within islam, particularly when commentators like v.
s.
naipaul are excessively critical towards it.
geographical as well as ideological variations are observed—moorish islam as well as moghul india seem to capture rushdie's imagination at various moments.
if pakistani's islam, as a state religion, is seen as stultifying and thought-threatening, rushdie is keen to remind us (particularly in his own self-defense) of a long tradition of critical...
ترجمه ماشینی:
یک ویژگی سینمایی در این صحنه آغازین از رمان سلمان رشدی وجود دارد-می توان تصور کرد که این فیلم با اصطلاحات کنایه آمیز و ملایم به تصویر کشیده شده است: شکل یک مهاجر بازگشتی ، در زانو در برابر چشم انداز سرخ شده از کوه.
، صدای تپش خشمگین در حالی که سرش در نماز خم می شود ، و سپس همان شکل بالا می آید ، پر از غرور جدیدی.
به نظر می رسد که رشدی در یک تصویر واحد ، هرگونه احتیاطی را که نسبت به دین به طور کلی-و به ویژه اسلام-احساس می کند ، در بر می گیرد: ایمان به عنوان چیزی اساساً کودکانه و ساده لوحانه ، عادتی برای رشد ، مترادف تقریباً ناسیونالیسم و سرمایه داری ، اسطوره ای که گاهی برای از بین بردن نیاز به ضربه محکم و محکمی روی بینی دارد.
به نظر می رسد که کافران ، فارغ از این که خداناباور هستند یا از بدو تولد شکاک هستند ، در اکثر آثار رشدی سرگردان هستند: در آخرین آه مور ، هیچ جایی برای خدا در شاهکار آرورا و لب های مادرش یافت نمی شود.
او فریاد می زند ، "انحرافی از لا الهی لا اله" ("هیچ دنیایی جز جهان وجود ندارد") ؛ سه خواهر شرم آور همگی خدای جامعه ای را که از آن کناره گیری کرده اند رد می کنند ، همانطور که چانگ چاوالا در آیه های شیطانی ، که پدر خود را "خدایی تر از هر خدا" می داند ، تا زمانی که پیرمرد خود م belمن می شود به ناگهانی شدن لحظه تبدیل عاد عزیز ، چیزی کم و بیش سارترایی دارد-سارتر ، به یاد می آوریم ، در کودکی اعتقاد به خدا را متوقف کرد ، پس از خودداری از احساس گناه در مورد سوزاندن قطعه ای از فرش خانواده: "مشغول پوشش بودم.
من ناگهان خدا را دیدم.
من نگاهش را در سرم و روی دستانم احساس کردم...
از چنین بی تدبیری خشمگین عصبانی شدم و به عنوان پدر بزرگم زمزمه کردم و ناسزا گفتم: 'sacré nom de dieu de nom de dieu de nom de dieu.
' او دیگر هرگز به من نگاه نکرد.
"در مقاله ای ، رشدی بیان می کند که چگونه او در پانزده سالگی ، در میانه درس لاتین ، ایمان خود را با ناگهانی از دست داد.
به نظر می رسد که مصرف ساندویچ ژامبون بلافاصله پس از این لحظه خلقت ، م theید این امر است.
"درستی موقعیت جدید [او]." از دست دادن ناگهانی ایمان ، آشکارا افشاء نشدن از راه پائولین به دمشق ، aufklärungen غیر منتظره ، جایی که قهرمان به طور ناگهانی از طریق شمایل درک شده از دین و خرافات-وجود چنین روحهای روشنگری را در رشدی می بیند.
این رمان تمایل دارد حضور نه یک اسلام بلکه چند اسلام را در آثار او مبهم کند ، چند صدایی از اسلام های مختلف که بسیاری از مفسران از آن غافل شده اند.
اسلام های مختلف رشدی با توجه به روحیه و احساس آن لحظه ظاهر می شوند ؛ نسخه های مختلف اهداف مختلف را در زمان های مختلف ارائه می دهند.گاهی اسلام ، همراه با تاریخ و سرمایه داری ، تنها به عنوان یک متافیزیک خشن دیگر ، مسئول جنگ و تعصب در مقیاس بزرگ ذکر می شود.
در لحظات آرام تر ، رشدی مشتاق است تا بر عناصر معتدل و دموکراتیک تر در اسلام تأکید کند ، به ویژه هنگامی که مفسران مانند v.
s.
naipaul بیش از حد نسبت به آن انتقاد می کنند.
تغییرات جغرافیایی و ایدئولوژیکی مشاهده می شود - به نظر می رسد که اسلام مور و هند مغول در لحظات مختلف تخیل رشددی را به خود جلب می کند.
اگر اسلام پاکستانی ، به عنوان یک دین دولتی ، تحریک آمیز و تهدیدآمیز تلقی می شود ، رشدی مشتاق است که به ما (به ویژه در دفاع از خود) سنت دیرینه انتقادی را یادآوری کند ...