بدون شناخت کار فرگه، راسل و منطقدانان پیشینْ فلسفه زبانِ ویتگنشتاین که بر مبنای آنها برساخته شده قابل فهم نیست. این فصل تلاشی است برای فراهم آوردن این اطلاعات پسزمینهای. نظریه تصویری معنا، که در فصل قبل مطرح شد، نظریهای در باره ماهیت گزاره است. لازم است بپرسیم منظور ویتگنشتاین از «گزاره»(Satz) که آن را از سنت فلسفی اخذ کرده چیست. در درجه اول، «گزاره» به معنای «جمله» است، و در واقع کلمه آلمانیای که او استفاده میکند به هر دو اصطلاح قابل ترجمه است و زمانی هم که خود او به انگلیسی مینوشت چنین ترجمه میکرد. از این رو، جملات «سزار به سرزمین گُلها حمله کرد»، «تخمهای پرنده توکا آبی هستند»، «دو به علاوه سه پنج میشود» و «یا فرهاد فردا خواهد آمد یا نخواهد آمد» طبعا همگی گزاره محسوب میشوند. اما، دستورِ «سیمین، کتری را روشن کن»، آرزوی «ای کاش ماه بعد در انگلیس باشم» و پرسشِ «داریوش کیه؟»، گرچه جملات کاملاً درستیاند، معمولاً گزاره محسوب نمیشوند. ولیکن، جملهای مثل «اگر استقلال شهرآورد را بُرد پولدار میشوم» از لحاظ فلسفی گزارهای تلقی میشود که از دو گزاره «استقلال شهرآورد را برد» و «پولدار میشوم» و یک رابط پیونددهنده «اگر... آنگاه...» ساخته شده؛ در حالی که از نظر غیر فیلسوف جمله «اگر استقلال شهرآورد را ببرد» طبیعتاً یک بند(clause)، یعنی یک بند فرضی، قلمداد میشود نه یک جمله، یا یک جمله به همراه بخشی از یک ادات. بنابراین، به نظر میرسد که نه همه جملهها گزارهاند و نه همه گزارهها جملهاند: به طور خلاصه، گزاره عبارت است از جملهای اِخباری که قابل اتکاء به خود است، خواه بالفعل چنین باشد یا نه. ولیکن، پیچیدگیهای بیشتری وجود دارد. «بروتوس سزار را کشت» و «Brutus killed Caesar» دو جمله متفاوتند: یکی جملهای فارسی و دیگری انگلیسی است. اما چون آنها در دو زبان مختلف معنای یکسانی دارند، نمونههایی از دو گزاره مختلف محسوب نمیشوند. لذا، مضاف بر شرایط و قیود پیشگفته، باید بگوییم گزاره جملهای است که به اعتبار معنایش لحاظ میشود و نه (مثلاً) به اعتبار نحوه تلفظش یا نحوه نگارشش. برخی فلاسفه ترجیح دادهاند بگویند چنین نیست که گزارهْ جمله (نوع خاصی از جمله، یا جملهای که به نحوی خاص لحاظ شده) است، بلکه درواقع جمله گزاره را بیان میکند، گزارهای که هستومندی کمتر ملموس و بیشتر انتزاعی تلقی میشود. بنا بر این دیدگاه، برای مثال قانون دوم ترمودینامیک گزارهای است که ممکن است به زبانهای بسیار متفاوت و صور بسیار مختلف بیان شود؛ ولیکن همیشه گزارهای بوده، حتی پیش از آنکه به دست انسانی کشف شود، در موردش فکر شود یا در بارهاش سخن گفته شود. ویتگنشتاین در سراسر زندگیاش با این برداشت از گزاره مخالف بود. او در پژوهشها تأکید میورزد که فلسفه زبان با پدیدههای زمانی ـ مکانیِ زبان سر و کار دارد، نه با امری خیالی بیرون از زمان و مکان. اما فیلسوف در باره واژهها همانطور صحبت میکند «که ما در مورد مهرههای شطرنج صحبت میکنیم زمانی که قواعد بازی را بیان میکنیم، و نه زمانی که خصوصیات فیزیکی آنها را توصیف میکنیم». آنچه او در اینجا میگوید با کاربست آن در آثار اولیهاش نیز همخوانی دارد. او زمانی که رساله را مینوشت، گرچه جملات را بیانگر گزارهها قلمداد نکرد، جملات و گزارهها را بیانگر اندیشهها دانست. این امر در واقع کارکردی سنتی بود که از زمانی که ارسطو در در باره تفسیر نوشت: «اصوات گفتاری، نمادهایی برای تأثرات در نفس هستند»، به گزارهها نسبت داده میشد. محتوای باورها یا اندیشههای آدمی قابلیت بیان شدن در جملات را دارند: برای نمونه، اگر فرهاد باور دارد که انقلاب گریزناپذیر است، اندیشههای فرهاد با جمله «انقلاب حتمی است» قابل بیان است. برخی بر این باورند که اندیشههایی وجود دارد که در قالب واژگان بیانناپذیرند. خواه اینگونه باشد یا نه ــ به این نکته باز خواهیم گشت ــ روشن است که بخش اعظم اندیشههای ما در زبان قابل بیان هستند؛ لذا بررسی ماهیت زبان، ماهیت اندیشه را هم روشن میسازد. فیلسوفِ زبان در آنِ واحد هر دو را بررسی میکند. بدین ترتیب، ویتگنشتاین هدف و غرض رساله را جمعبندی میکند: «هدف از این کتاب، نهادن حد و مرز بر اندیشه است ــ به بیان دقیقتر، نه بر اندیشه بلکه بر بیان اندیشهها» (TLP Preface). فلسفه رساله درصدد است آنچه را اندیشیدنی است از طریق نشان دادنِ آنچه گفتنی است آشکار کند، و با تعیین مرزهای زبان مرزهای اندیشه را مشخص سازد.
اصل کتاب را از اینجا بخوانید.