آثار مرتبط با شخصیت ها | کتابخانه مجازی الفبا

آثار مرتبط با شخصیت ها | کتابخانه مجازی الفبا

کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی

فارسی  |   العربیه  |   English  
telegram

در تلگرام به ما بپیوندید

public

کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
header
headers
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ... همه موارد عنوان موضوع پدید آور جستجو در متن
: جستجو در الفبا در گوگل
مرتب سازی بر اساس و به صورت وتعداد نمایش فرارداده در صفحه باشد جستجو
  • تعداد رکورد ها : 74
بررسی نقش فهم در پیوند پدیدارشناسی و هرمنوتیک در تفکر هیدگر و ریکور
نویسنده:
سیده اکرم برکاتی ، یوسف شاقول ،محمدجواد صافیان
نوع منبع :
مقاله , مطالعه تطبیقی
منابع دیجیتالی :
چکیده :
پدیدارشناسی هرمنوتیکی (hermeneutical phenomenology)، رویکرد فلسفی‌ای است که از ترکیب دوگرایش مهم پدیدارشناسی و هرمنوتیک در فلسفه‌‌ی قاره‌ای به‌وجود آمد. هیدگر(1976-1889) را می‌توان بنیانگذار پدیدارشناسی هرمنوتیکی دانست که با تأثیر از لوازم پدیدارشناسی هوسرل درنسبت با معنی و تفسیر، و شعار معروف او یعنی به‌سوی خود چیزها، با نوآوری درهردو نگرش، میان آنها پیوند برقرار کرد. ریکور(2005-1913) نیز تحت تأثیر مفهوم اپوخه در پدیدارشناسی هوسرل، پس از هیدگر به‌نحو بدیعی این پیوند رابرقرار می‌سازد. تفاوت آنها در این است که به‌بیان ریکور، هیدگر راه کوتاه تحلیل هستی‌شناسانه دازاین را در برقراری این پیوند دنبال می‌کند و ریکور راه طولانی تحلیل معناشناختی آثار و نشانه‌های انسان را پیشنهاد می‌دهد. فرضیه‌ی اصلی در پژوهش حاضر این است که نشان دهیم با وجود تفاوت در نوع رویکرد آنها به این پیوند، می‌توان "فهم" را یکی از مهمترین لوازم امکان برقراری این پیوند دراندیشه‌ی دو فیلسوف تلقی کرد. دیدگاه مشترک دو فیلسوف درباره‌ی فهم را می‌توان دلیلی براین مدعا دانست. اهمیت اثبات این فرض این است که می‌توان با بررسی همه‌ی امکان‌های فهم، بستر گسترده‌ای از امکانات در این پیوند یافت که افق‌های متعددی در حوزه‌های هرمنوتیک، معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی و پدیدارشناسی بگشایند و ما را در مسیر درک حقیقت یاری ‌نمایند.
صفحات :
از صفحه 59 تا 81
پرسش از امکانِ تشکیلِ جامعه اصیل بر مبنای خوانشِ پدیدارشناسانه هایدگر از «اخلاق نیکوماخوس»
نویسنده:
سید مجید کمالی, سعید بینای مطلق, یوسف شاقول
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
کلیدواژه‌های اصلی :
چکیده :
در این مقاله امکان تشکیل جامعه اصیلِ انسانی بر اساس «وجود و زمان» تبیین می شود؛ همچنین نشان داده می شود، فهم هایدگر از چنین جامعه ای مبتنی است بر خوانش پدیدارشناسانه او از برخی مفاهیم اخلاقی ارسطویی – مفاهیمی همچون دوستی و شجاعت- در کتاب اخلاق نیکوماخوس. انسان هم در اندیشه ارسطو و هم در تفکر هایدگر، پیشاپیش – یعنی قبل از هر فکر، تصمیم یا کنشی – نسبتی وجودی با عالم پیرامونی خود دارد. در اینجا مراد از امکان تشکیل جامعه، در واقع، امکان فرارفتن از «خود» و ربط یافتنِ «وجودی» با «دیگری» است. برای تبیین این نظر، می کوشیم قرائت پدیدارشناسانه هایدگر از «اخلاق نیکوماخوس» و تاثیری را که این قرائت بر شکل گیری «وجود و زمان» داشته، به نحوی مقتضی بیان کنیم.
صفحات :
از صفحه 213 تا 233
هستی‌شناسی کران‌مندی در فلسفه هایدگر و فوکو
نویسنده:
سیدجمال قریشی خوراسگانی ، علی کرباسی‌زاده اصفهانی ، یوسف شاقول
نوع منبع :
مقاله , مطالعه تطبیقی
منابع دیجیتالی :
چکیده :
در این مقاله نقش بنیادین کران‌مندی در کارهای هایدگر و فوکو بررسی می‌شود. استدلال می‌شود که کران‌مندی، فهم هایدگر از هستی و تاریخ هستی و نیز فهم فوکو از مدرنیته و سپس کل تاریخ اندیشه غربی را امکان‌پذیر می‌کند. گام‌هایی که در این مسیر برداشته می‌شود ازاین‌قرار است: نقش بنیادین تناهی در فهم هایدگر از هستی تحلیل می‌شود؛ تحلیل تناهی در کارهای دوره اولیه فکری فوکو یعنی نظم اشیاء و زایش پزشکی بالینی بررسی می‌شود؛ تفسیر فوکو از صورت‌بندی تناهی در فلسفه هایدگر توضیح داده می‌شود؛ نقش نیستی جزئی و نیستی نسبی در مقابل نیستی مطلق در فهم دو فیلسوف از کران‌مندی انسان تبیین می‌شود؛ مفصلاً شرح داده می‌شود که چگونه فردیت‌یافتگی، ایستادگی، حقیقت و تاریخ‌مندی سوژه بر پایه کران‌مندی و مرگ امکان‌پذیر می‌شود؛ درنهایت، چگونگی تلاقی فوکو با هایدگر در گذار از فهم شناخت‌شناسانه تناهی و رسیدن به فهم عملی از تناهی خود و ترسیم تاریخ هستی تحلیل می‌شود.
صفحات :
از صفحه 300 تا 326
تحلیل تطبیقی اثر نظریه علیت اشرابی بر غایت‌شناسی طبیعی دکارت و سوارز
نویسنده:
محمدعلی سلطان‌مرادی ، یوسف شاقول ، غلامحسین توکلی
نوع منبع :
مقاله , مطالعه تطبیقی
منابع دیجیتالی :
چکیده :
فرانسیسکو سوارز با ابداع نظریۀ علیت اشرابی ادعا کرد که علل اربعه وجود را به معلول اشراب می‌کنند. بدین ترتیب، نظریه اشرابی علّیت مفهوم هر چهار علّت -به ویژه علّت غایی- را شبیه علّت فاعلی می‌گرداند. از این رهگذر، سوارز می‌توانست در فلسفۀ خود ارادۀ آزاد و بی‌غایت الهی را با کنش غایتمند او در طبیعت جمع کند. دکارت نیز، با تأثیرپذیری از نظریه اشراب، علت غایی را از فلسفه خود حذف کرد تا راه را برای توضیح مکانیکی طبیعت هموار نماید. بدین نحو نظریه‌ای که با اهدافی الهیاتی ابداع شده بود، مبنای توضیح علمی طبیعت قرار گرفت. در این پژوهش تفاوت‌ها و شباهت‌های غایت‌شناسی طبیعی را در متافیزیک دکارت و سوارز بررسی می‌کنیم. مطالعۀ تطبیقی این دو نظام مابعدالطبیعی نشان می‌دهد که چگونه ممکن است دو نظریه از مبانی واحدی متأثر باشند، اما به نتایج متضادی بینجامند. بنابراین، در ابتدا مفهوم نظریۀ اشرابی علیت را تحلیل خواهیم کرد، پس از آن با تکیه بر شواهد متنی تأثیر نظریۀ اشراب بر غایت‌شناسی سوارز و دکارت را آشکار خواهیم ساخت. سپس بررسی می‌کنیم که چگونه دکارت، با بسط نظریه علیت سوارز، ضرورت علّی (فاعلی) را تنها خیر در طبیعت در نظر گرفت.
صفحات :
از صفحه 79 تا 100
ارزیابی طرح گادامر در نقد شکاف میان زیبایی و حقیقت در زیبایی شناسی مدرن
نویسنده:
پدیدآور: عبدالله امینی ؛ استاد راهنما: محمدجواد صافیان ؛ استاد مشاور: یوسف شاقول
نوع منبع :
رساله تحصیلی
چکیده :
به نظر برخی از مفسران و منتقدان در دوره‌ی مدرن و به طور خاص در زیبایی‌شناسی کانت شکافی میان زیبایی و حقیقت ایجاد شده است. کانت با تأسی از وجه سوبژکتیویستی و ایدئالیستی فلسفه‌‌‌‌‌ی مدرن ادراک زیبایی‌شناختی و هنری را به صرف «لذت زیبایی‌شناختی» سوبژه تقلیل می‌دهد و هرگونه وجه «معرفتی» هنر را منکر می‌شود. در نوشتار حاضر این مسأله را در گفتمان‌های مهم زیبایی‌شناسی مدرن با محوریت نقد گادامر بر آن و ارزیابی خوانش او از این مسأله در فصولی چند پی گرفته‌ایم. پرسش‌هایی که راهبر ما بوده‌اند و چارچوب متن رساله را جهت داده‌اند به این شرح است: چرا و چگونه در دوره‌ی مدرن (و به ویژه در زیبایی‌شناسی کانت) میان حقیقت و هنر شکاف ایجاد می‌شود، مبانی و عوامل چنین شکافی چیستند؟ نسبت میان حقیقت و زیبایی در گفتمان‌های زیبایی‌شناسی مدرن به چه شیوه‌ای تکوین یافت و مشخصه‌های هر یک چیست؟ و نهایتاً این‌که راه-حل گادامر (به تأسی از هایدگر) در جهت فراروی از این شکاف چیست و تا چه حد توانسته از چنین شکافی فراروی کند؟ برای درک منظر و نحوه‌ی تفسیر گادامر از شکاف میان زیبایی و حقیقت در زیبایی‌شناسی مدرن با محوریت زیبایی‌شناسی کانتی، ابتدا به طرح و بررسی مولفه‌های مهم هرمنوتیک فلسفی او پرداخته شده است که در شیوه‌ی تعامل او با سنت زیبایی‌شناسی مدرن بی‌واسطه دخیل بوده‌اند. سپس جهت بیان بهتر مسأله و روشن شدن موضوع، مسائل و چارچوب زیبایی‌شناسی، به زمینه‌های شکل‌گیری زیبایی‌شناسی به-مثابه یک علم در دوره‌ی مدرن و نیز مولفه‌های عمده‌ی آن پرداخته-ایم. حال با این پیش‌زمینه نسبت میان حقیقت و زیبایی در سه گفتمان مهم زیبایی‌شناسی مدرن (با محوریت کانت، هگل و نیچه) مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. آن‌چه از بررسی اخیر به دست آمده این است که زیبایی‌شناسی مدرن تک‌صدا و مبتنی بر یک خوانش واحد نیست، بلکه طیف گسترده‌ای از چندصدایی‌ها و چندمعنایی‌ها را در بر می‌گیرد، تا جایی‌که در مورد هر کدام از این گفتمان‌های محوری بایستی در باب نسبت میان زیبایی و حقیقت حسابی جداگانه باز کرد. اما نکته‌ی محوری این است که زیبایی‌شناسی به‌مثابه یک علم از نگرش سوبژکتیویستی دوره‌ی مدرن همواره متأثر بوده و این امر مبنایی موجه برای پذیرش برخی از نقدهای گادامر و هایدگر بر این سنت است. هایدگر در مقام استاد گادامر چونان حلقه‌ی واسطی است که ما را از مولفه‌های سوبژکتیویستی دوره‌ی مدرن به‌نحو عام و مولفه‌های زیبایی‌شناسی به‌نحو خاص به خوانش انتقادی گادامر رهنمون می‌کند. او زمینه‌های نقد بر این سنت را به‌نحو کلی فراهم کرد و از تقلیل حقیقت هنر به «استتیک» و صرف لذت زیبایی‌شناختی برآشفت. بنابراین، هایدگر در طرح مجدد نسبت میان حقیقت و زیبایی (هنر) حق تقدم دارد و همو بود که راه را برای گادامر هموار کرد. در ادامه ابتدا گام‌ سلبی گادامر در نقد زیبایی‌شناسی مدرن و چارچوب کلی نقدهای او بر این حوزه مورد بحث قرار گرفت و پس از آن گام ایجابی او با توجه به توسلش به انگاره‌های بازی، فستیوال و بازخوانی هرمنوتیکی برخی از مفاهیم محوری دیگر در حوزه‌ی هنر و زیبایی به مثابه بدیلی برای «آگاهی زیبایی‌شناختی» و «تمایزگذاری زیبایی‌شناختی» مورد بحث و ارزیابی قرار گرفت. نتیجه‌ای که از این بحث اخیر حاصل شد این است که گادامر با بهره‌گیری از چنین انگاره-هایی در دفاع از تجربه‌ی هنری، رخداد فهم و گشودگی حقیقت در سپهر هنر تاحدی توانسته است خود را از برخی از برایندهای سوبژکتیو حاکم بر زیبایی‌شناسی مدرن برهاند و این شکاف را پُر کند، گرچه از جهاتی هنوز برخی از ایده‌های زیبایی‌شناسی کانتی را هم‌چنان خواسته یا ناخواسته تکرار می‌کند.
مبانی و مولفه‌های روشنگری و رمانتیسم در اندیشه‌ی روسو
نویسنده:
پدیدآور: فاطمه سلیمانی دهنوی ؛ استاد راهنما: یوسف شاقول ؛ استاد مشاور: علی کرباسی‌زاده
نوع منبع :
رساله تحصیلی
تبیین توماس آکوئینی از نسبت میان زیبایی با خیر و حقیقت در چهارچوب بحث از صفات استعلایی وجود
نویسنده:
فاطمه صانعی,یوسف شاقول
نوع منبع :
مقاله , کتابخانه عمومی
منابع دیجیتالی :
چکیده :
یکی از شرایط شکل گیری زیباشناسی جدید یا استتیک در دورة روشنگری، استقلال زیبایی از خیر و حقیقت بوده است. اما در فلسفة پیش از دوران تجدد، یعنی در دورة یونان باستان و قرون وسطی، زیبایی جدای از خیر و حقیقت فهم و تبیین نمی شد. این تفکیک ناپذیری در رویکرد مابعدالطبیعی و هستی شناختی به این سه معنای ارزشی ریشه دارد. یک نمونة برجسته از این رویکرد را نزد توماس آکوئینی می توان دید. توماس در بستر مبحث صفات استعلایی وجود مخلوق، به نسبت زیبایی با خیر و حقیقت می پردازد. وی می کوشد این سه گان را در دو مرتبة وجود مخلوق و مرتبة الهی با هم مرتبط سازد. از سوی دیگر، توماس با مرتبط ساختن این صفات با قوای شناختی و ارادی نفس، اساسی مابعدالطبیعی برای حیات اخلاقی و حیات نظاره گرانه فراهم می آورد که زیبایی در آن نقشی اساسی دارد.
خوانش بینامتنی دیالوگیسم باختین بر اساس دیالکتیک هگل
نویسنده:
یوسف شاقول ، مریم السادات حسینی‌سیرت
نوع منبع :
مقاله
منابع دیجیتالی :
چکیده :
با وجود این که اندیشه باختین و هگل در نظر اول ارتباط چندان روشنی با یکدیگر ندارند و به خصوص که باختین در اظهارنظرهای صریح خود منتقد هگل و روش دیالکتیکی اوست، اما می‌توان بر اساس اصول خود باختین خوانشی بینامتنی از متون باختین داشت و دیالوگیسم او را که در حکم چهارچوب اندیشه اوست بر اساس دیالکتیک هگل خوانش کرد. این خوانش بینامتنی از سه بخش تشکیل شده: در بخش نخست وضعیت‌های دیالکتیکی که عبارت‌اند از «وضعیت در – خود»، «وضعیت برای – خود» و «وضعیت در – خود و برای – خود»، در دیالوگیسم باختین شناسایی می‌شوند. بخش دوم به بازبینی دیالوگیسم باختین با کمک مفاهیم منطقی «کل، جزء و فرد» از فلسفه هگل، اختصاص داده شده است. در بخش سوم نیز ادعای باختین مبنی بر مونولوگی بودن دیالکتیک هگل بررسی و رد می‌شود. در نتیجه این خوانش بینامتنی از دیالوگیسم باختین هر چند گفت‌وگوی پنهان او با هگل آشکار می‌شود اما این گفت‌وگو هنوز به معنای تطابق صددرصدی اندیشه او با هگل نیست.
صفحات :
از صفحه 362 تا 388
تراژدی در فلسفه هگل
نویسنده:
مریم‌السادات اوشلی
نوع منبع :
رساله تحصیلی
منابع دیجیتالی :
وضعیت نشر :
ایرانداک,
چکیده :
اين نوشتار به بررسي نظريه ي تراژدي هگل که به نحو مبسوط در کتاب درسگفتارهاي زيبايي‌شناسي وي آمده است، مي‌پردازد. هگل بر اساس اصول ديالکتيکي خود، تراژدي را ذيل درام، درام را ذيل شعر و شعر را ذيل هنرهاي رمانتيک که يکي از سه گانه‌هاي تاريخ هنر است، دسته بندي مي‌کند؛ هنري که‌‌ همان زيبايي مصنوع است و در حکم بهترين تجلي محسوس مطلق. بر همين اساس از نخستين اهداف اين نوشتار بررسي جايگاه زيبايي شناسي و هنر در نظام فلسفي هگل و پس از آن، بررسي جايگاه شعر، درام و تراژدي در اين نظام است.در گام بعد نگارنده از نگاه هگل، به پرسش اصلي تراژدي چيست، پاسخ مي دهد. در جايي که ديگر انديشمندان با نظر به مخاطب تراژدي سعي در تبيين آن داشتند، هگل توجه خود را به ماهيت تراژدي معطوف کرده و با محور قرار دادن تصادم و آشتي تراژيک، اين ژانر ادبي را مورد بازخواني قرار داده و آن را گونه‌اي از شعر دراماتيک معرفي مي‌کند که در آن تصادم ميان دو موضع رخ مي‌دهد؛ دو موضعي که هر يک به تنهايي و به طور في نفسه اخلاقاً موجه‌اند، اما از آنجايي که اعتبار موضع مقابل را تصديق نمي‌کنند، به راه خطا مي‌روند. اين برخورد و تصادم نهايتاً با آشتي تراژيک منحل مي‌شود و در اين آشتي نه يک اصل اخلاقي بلکه يک جانبه نگري و جزئيت آن اصل اخلاقي نقض مي‌شود. هگل در مسير فلسفه ورزي خود در باب تراژدي، فيلسوفانه برخي از آثار خلق شده در اين گونه ي ادبي را به بررسي مي‌نشيند. به تفاوت‌هاي ميان تراژدي يونان و تراژدي مدرن مي‌پردازد و در حاليکه تراژدي يونان را با ويژگيهايي نزديک‌تر به اصل تراژدي، معرفي مي‌کند، اين شائبه را در ذهن مخاطب ايجاد مي‌کند که گويي تراژدي مدرن تنها صورت انحرافي تراژدي است. گام آخر در اين نوشتار ارائه ي تحليلي است از نظريه ي تراژدي هگل. نظريه ي تراژدي هگل، به دليل نگاه متفاوت او به موضوع، از طرفي مورد اقبال قرار گرفت و از طرف ديگر مانند هر نظريه ي فلسفي ديگري از نقد و خرده گيري اخلافش، مبرا نماند. ولي با اين همه تأثيري که اين نظريه بر گفتمان ادبي بعد از خود گذاشت، غير قابل انکار است.
بررسی رابطه متقابل فلسفه و تغییرات اجتماعی از دیدگاه ریچارد رورتی و هگل
نویسنده:
پدیدآور: علی‌مراد حسینی شیتاب ؛ استاد راهنما: مهدی دهباشی ؛ استاد مشاور: یوسف شاقول
نوع منبع :
رساله تحصیلی , مطالعه تطبیقی
چکیده :
این رساله در صدد است تا بیان دارد که اندیشه ی سیاسی در قرون هجده و نوزده مبتنی بر متافیزیک و مابعدالطبیعه بود و درکالبدشکافی تئوریک خود؛ مشهورات سیاسی و ایدئولوژیک خویش را مشروط به شاخص‌های معرفت‌شناختی و متافیزیکی می‌کرد. خود مدافعان اندیشه ی سیاسی نیز این تقدم مابعدالطبیعه بر اندیشه‌ی سیاسی را قبول داشته و رعایت می‌کردند. تا این که در پایان قرن نوزدهم این اندیشه پیش آمد که تأسیس و قوام علوم ربطی به فلسفه و متافیزیک ندارد. ریچارد رورتی نوپراگماتیسم آمریکایی، در دفاع از آراء و نظرات جان رالز، بر این باور است؛ که حقانیت و مشروعیت یک نظام اجتماعی و یا سیاسی یا برتری یک نظام اجتماعی و سیاسی بر سایر نظامها، بی نیاز از دفاع فلسفی و نظری است. این تقابل دیدگاه ما را برآن داشت تا به نسبت سنجی میانِ رابطه ی متقابل تغییرات اجتماعی و فلسفه از دیگاه ریچارد رورتی و هگل بپردازیم . راه بردن به این مسئله ی محوری - چنان که در طول رساله آشکار است - از پاسخ به این پرسش بر می آید که رابطه ی متقابل تغییرات اجتماعی و فلسفه در هگل و رورتی چگونه است ؟ برای پاسخ گویی به این مسئله، به اندیشه های سیاسی و اجتماعی رورتی و سپس هگل پرداخته شد و یادآور شدیم که تأثر رورتی از هگل بیشتر سلبی بوده تا ایجابی، هرچند که دو فیلسوف تقدم فلسفه بر ساختارهای تحقق یافته در جامعه را انکار کرده اند و اصلاح سیاسی و ایده سازی در راستای بهبود وضعیت اجتماعی وسیاسی جامعه را پذیرفته اند؛ اما آنچه بجای آن پیشنهاد کرده اند مختلف و بعضاً متعارض است چنانکه، رورتی دمو کراسی را قبول دارد اما هگل با آن بشدت دشمن است.
  • تعداد رکورد ها : 74