آتوریته (مرجعیت) در باور توسط فیلسوفانی چون لاک و دکارت و کانت، مورد نقد قرار گرفته است. زاگزبسکی نظرات کانت را قلب خودگزینی بهحساب میآورد و شک دستوری را عام
... مل تبدیلشدنِ او به قهرمان خودگزینی میداند. زاگزبسکی تلاش میکند تا با استفاده از این مبنا که بین قوای من با دیگران تفاوتی وجود ندارد و دیگران از همان قوایی برخوردارند که من واجد آن هستم به اثبات ارزش مرجعیت بپردازد. عدم تمایز به این نتیجه ختم میشود که به همان دلیل و به همان میزان که میتوان به خود اعتماد نمود به دیگران نیز باید اعتماد نمود و خودگزینی با همه اقسام آن دیدگاه جامعی به نظر نمیرسد. هرچند که میتوان میان خودگزینی و اعتماد به دیگران ارتباط وثیقی یافت و زاگزبسکی این کار را انجام میدهد؛ ولی خودگزینی بدون اعتماد به دیگران دیدگاهی است که به تناقض ختم میشود؛ چراکه وقتی هیچ تمایزی میان قوای شخص و دیگران نباشد، اعتماد به خود بدون اعتماد به دیگران، ترجیح بلامرجح است. باورداشتنِ دیگران به یک گزاره دلیلی اولیه و پیشینی به دست میدهد که من نیز آن باور را بپذیرم و باید اصل را این قرار داد که «همه قابلاعتماد هستند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود». از نگاه زاگزبسکی اثبات خلاف از راه اعتماد به قوه ستایش و پیش چشم قراردادن وجدان میسر میشود و این دو مؤلفه در مهمترین نقد مرجعیت؛ یعنی اختلافنظر اهمیت بسیاری پیدا میکند. دامنه اعتماد به دیگران توسط اصل "بسط اعتماد" به اعتماد به اعتماد دیگران و همچنین اصل اعتماد در اجتماع معرفتی گسترش می باید. دو محدودیت مهم در این نظریه فهم و انگیزش است که به ترتیب در نظر و عمل به وجود میآید. این دو را باید از مرجعیت معرفتی استثناء نمود و زاگزبسکی به این موضوع توجه کافی دارد و مرجعیت را صرفاً به گزارهها محدود میکند. نظریه مرجعیت با درنظرگرفتن وجدان و عاطفه ستایش، در باور دینی بر مبنای تقریری متفاوت از دلیل وفاق عام به اثبات خداوند میپردازد و زاگزبسکی در صدد است با این تقریر جدید مرجعیت را در ساحت باور دینی تحت عنوان نظریه انگیزش الهی یا تشبه به خداوند مطرح کند. دیدگاه زاگزبسکی به آراء آیتالله جوادی آملی شباهت دارد. آیتالله جوادی آملی به این موضوع بهصورت مجزا و تفصیلی نپرداخته است؛ امّا با سیر در آثار ایشان میتوان به یکسان بودن مبانی در نظریه ایشان؛ یعنی جواز تقلید محققانه با دیدگاه زاگزبسکی پی برد. آیتالله جوادی آملی با ملاک قراردادنِ حقیقت و نه روش سعی میکند آن را تبیین کند و معتقد میشود که تقلید در اصول دین فینفسه و صورت مطلق باطل نیست و اصل رسیدن به یقین است نه استدلال تفصیلی. نظرات این دو اندیشمند در ساحتهایی چون اعتماد به عاطفه ستایش بهعنوان مبنا و نظریه انگیزش الهی بهعنوان نتیجه اعتماد معرفتی به دیگران قابل تطبیق است.
بیشتر