مولوی در تعبیراتی که از مرگ آورده، گاهی آن را امری ناپسند و گاهی مطلوب و پسندیده توصیف کرده است. از نظر وی حقیقت آدمی، روح اوست که مدتی در بدن محبوس گشته است.
... کسی که غافل از این معنی است؛ یعنی خود را بدن مادی می پندارد، مرده است. از این رو کسانی که به دنیا دل بسته اند، مردگانی اند که این جهان تنگ و تاریک از نظر آنها فراخ و روشن است. در این معنی، زندگی و مرگ امری تشکیکی است و مراتب آنها، همان مراتب نزدیک بودن به خداوند یا دور بودن از اوست. علم و معرفت که خود نیز دارای مراتب شدت و ضعف است، موجب قرب به خداوند است. از این رو انسانی که دارای معرفت بیشتری باشد، نزدیک تر به خداوند و زنده تر است. مرگ در معنایی دیگر، چیزی است که عارفان، مشتاق آنند و مولوی با تعبیراتی مانند به وصال رسیدن و از حجاب خارج شدن از آن یاد کرده است. این مقاله با بیان تعبیرات مختلف مولوی از مرگ و تحلیل آنها با مبانی عرفانی وی، می کوشد به تصویری که مولوی از زندگی و مرگ داشته است، نزدیک شود.
بیشتر