چکیده :
با توجه به آیاتی که تفسیر و بررسی آنها گذشت دلالت هیچیک بر حرمت مدیریت زنان احراز نگردید آیه قوامون گرچه می توانست با دلالت التزامی، حرمت مدیریت های زنان را در سطوح کلان ثابت کند اما دارای سه مشکل جدی است اول آن که قیاس نظام خانواده با نظام اجتماع مع الفارق است استاد مطهری اجتماع منزلی را بر خلاف اجتماع مدنی میداند و این دو با یکدیگر از این لحاظ قابل مقایسه نیستند.
اجتماع زن و مرد یک اجتماع طبیعی است نه قراردادی.
قیاس دو اجتماع مدنی و خانوادگی با یکدیگر دلیل منطقی ندارد.دوم اینکه اگر ولایت مطلقه مردان درخانواده ثابت می شد قیاس اولویت هم ممکن بود درحالیکه این ولایت(اگر ثابت باشد) محدود به امور زناشویی است بنابر این تسری این ولایت محدود به اجتماع صحیح نخواهد بود.
سوم آنکه بسیاری از پُست های کلان مدیریتی از سنخ ولایت نیستند تا مشمول آیه قرار گیرند بلکه از جنس وکالتند و یا دست کم ولایت بودن آنها محرز نیست.
چهارم اینکه در واژه « قوامون» اختلاف نظر وجود دارد برخی آن را به معنای مراقبت ، مسئولیت می دانند نه سلطه و اختیار، یعنی مرد مسئول تامین نیازهای همسر خویش می باشد بر این اساس اصلاً مقوله ولایت مطرح نیست تا شما بخواهید عدم جواز آن را در سطوح کلان استنباط نمایید.اما آیه «امن ینشّأ فی الحلیه» صفات مذکور در آیه، ذاتی زنان نیست و عمومیت ندارد و شرایط فرهنگی، اجتماعی و محیط تربیتی در این زمینه موثر است.قرآن واقعیتی بر اساس محیط تربیتی بیان میکنداز تعبیر «یُنشّوُ» پیداست که قرآن منطقه تربیت را بیان میکند؛ زنانی که در چنان محیطی رشد می کنند طبیعتاً نمی توانند مسئولیت های سنگین اجتماعی را بردوش گیرند این مسئله در مورد مردان نیز صادق است مردانی که در زر و زیور رشد و نموّ کرده باشند و پختگی لازم را در حوادث و سختی های روزگار کسب نکرده باشند، نمی توانند عهده دار مسئولیت های سنگین اجتماعی شوند «و هو فی الخصام غیر مبین» دلیل دیگری بر این مدعاست زیرا در زمان مافراوانند زنانی که قدرت محاجه داشته و می توانند سخن خود را به خوبی تبیین کنند زنان وکیل شاهد بر این مدعا هستند.اما آیه ملکه سبا ، حرمت مدیریت زنان را ثابت نمی کند زیرا تعجب هُدهد نمی تواند دلیل بر مذمت باشد شاید تعجب وی به این دلیل باشد که تا آن زمان ، حکومت و مدیریت زنان سابقه نداشته است واثبات مذمومیت و حرمت بسیار بعید به نظر می رسد.
ثانیاًخداوند درقرآن بلقیس را دوراندیش، عاقل، واقعنگر و پیرو و خواهان حق و حقیقت معرفی میکند.
قرآن بیان میکند که وقتی بلقیس نامه حضرت سلیمان علیهالسلام را دریافت کرد، از آن با احترام یاد نمود:«قَالَتْ یَا أَیُّهَا المَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ» و سپس در مورد نوع برخورد با حضرت سلیمان علیهالسلام، با بزرگان قوم خود مشورت کرد که این نشاندهنده حُسن تدبیر و شیوه صحیح مدیریت او بر کشورش است که برخلاف دیگر پادشاهان، مستبدانه و مغرورانه تصمیمگیری نکرد نمل/29 ثالثاً وقتی وی به دربار حضرت سلیمان علیهالسلام آمد و شکوه و عظمت حکومت حق را مشاهده کرد و با دربار خود مقایسه نمود، حقیقت بر او روشن شد و متوجه گردید که قدرت او در مقابل قدرت خداوند ناچیز است، به سرعت ایمان آورد و از گذشته و افکار و عقاید خود، با تعبیر «ظلم بر نفس خود» یاد کرد.«قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» درنهایت پس از ایمان آوردن بلقیس،وی مدت ها ، بر قوم خود حکومت کرد.
نمل/ 44اما آیه «وقَرنَ فى بیوتکنَّ» بر حرمت مدیریت زنان دلالت ندارد؛ زیرا اولاً، شأن نزول آیه خطاب به همسران پیامبر صلیاللهعلیه وآله است و مخاطب آن عموم زنان نیستند و به فرض عمومیت, فرمانى ارشادى است نه الزامى.
از این روى, هیچ فقیهى به مقتضاى ظاهر این آیه شریفه, فتوا به وجوب خانه نشینى و حرمت آمد و شد زنان در جامعه را نداده است.ثانیا ، همانگونه که از سبک و سیاق آیه مشخص است ـ صِرف عدم حضور در اجتماع مورد نظر آیه نیست، بلکه در این آیه، زنان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از ظاهر شدن در اجتماعات، بسان زنان عصر جاهلیت نهی شدهاند و این دلالت نمیکند که اگر زنی همه شئونات شرعی و اخلاقی را رعایت کند از حضورش مانعی باشد.اما آیه« وللرّجال علیهِنّ درجه » با توجه به صدر آیه و نیز آیات قبل و بعد آن, به خوبى می توان دریافت که آیه ،طلاق و مسائل آن را بیان مى کند و در محدوده نظام خانواده به شوهران امتیاز داده است.
دلالت این آیه می تواند ریاست شوهر بر همسر در خصوص روابط زوجیت باشد با این ترتیب نمی توانبر اساس آیات قرآن کریم، حرمت فقهی مدیریت زنان را به ویژه در سطوح کلان نظام از قبیل وزارت و ریاست بر قوای سه گانه احراز نمود هنگامی که حرمت ثابت نشد اصل بر جواز خواهد بود آری اگر این موضوع، ذیل ولایت زنان قرار می گرفت و شک در جواز مدیریت داشتیم، اصل عدم ولایت جاری می شد و برای جواز آن محتاج دلیل می شدیم اما به دلیل آنکه موضوع تحقیق ، مدیریت های در سطح کلان است که فارغ از ولایت می باشد، در صورت عدم اثبات حرمت، می توان ، جواز را نتیجه گرفت.
بخش دوم ادله روایات است ، روایاتی که می تواند مانعی برای جواز مدیریت زنان محسوب شود مورد بررسی قرار می گیرد روایات هم به لحاظ سندی بررسی می شود و هم دلالت آن ها مورد کنکاش و تحلیل قرار می گیرد.این روایات در 8 دسته زیر قرار می گیرند:1. روایاتی که رسیدن زنان به مناصب اجتماعی را موجب بدبختی و عقب ماندگی جامعه می داند.
قال رسول الله (ص):لَن یَفلَح قومٌ وَلّوا أمرَهُم إمراه.
رستگار نخواهد شد جمعیتی که امر (حکومت) آنان را زنی به عهده بگیرد.
این روایت که با تعابیر گوناگونی وارد شده و توسط برخی از فقهای ما نیز مورد استدلال قرار گرفته از طریق اهل سنت نقل شده است و راوی آن شخصی به نام «ابی بکره» است و کتابهای حدیثی اهل سنت همگی از او نقل کرده اند .
او که استماع این حدیث از پیامبر(ص)را موجب مصونیت خویش می شمارد.
به همراهنقل حدیث ، فضای صدور آن را نیز مطرح ساخته است.
این حدیث بر اساس ملاک های موجود در حدیث شناسی, ضعیف به شمار می رود.
تنها راوی اصلی این روایت، شخصی به نام ابی بکره است و جالب این که ،روایت بعد از حدود 25 سال که ابی بکره آن را از پیامبر شنیده بود در واقعه جمل به یک باره ،در ذهن ابی بکره شکل می گیرد و در همان ایّام نقل می شود پیش از او هیچ کس متعرض این حدیث نشده است اگر واقعاً این سخن از پیامبرخدا (ص) باشد باید حداقل دیگران نیز آن را نقل می کردند و یا دست کم زودتر نقل می شد زیرا چنین جمله ای حدود 30 سال پیش از این واقعه ، به پیامبر نسبت داده شده است و جز ابی بکره ، هیچ کس آن را از پیامبر نقل نکرده است و این واقعاً جای سوال دارد که در این مدت آیا هیچکس دیگری این سخن را از پیامبر نشنیده بود؟! ظاهراً ابی بکره برای رهایی از همراهی با عائشه و فرار از شرکت در جنگ، به این سخن پیامبر(ص) که تنها راوی آن نیز خود اوست تشبّث می کند و بارها نیز آن را بازگو کرده است.بنابراین اصل روایت به دلیل تنها راوی آن که واقعه 30 سال پیش از جمل را ، فجأهً بیان می کند؛ به شدّت زیر سوال است.
اما به لحاظ دلالت :7. مخالف قرآن است.
حدیثى که مخالف قرآن باشد, طبق ضابطه مسلّم در حدیث شناسى, باید آن را کنار گذاشت که اعتبارى ندارد8. عدم فلاح, منافاتی با جواز ندارد و این مناقشه دوّمی است که مرحوم خوانساری نموده است: (والتعبیر به (لایفلح) لاینافی الجواز) مگر آنکه با ملازمه عقلی عدم جواز را ثابت نماییم که این هم صحیح نیست زیرا همان گونه که گذشت ، عدم فلاح نمی تواند مستقیماً مربوط به امر آخرت باشد تا نشان از معصیت آنان در ارتکاب نفس این کار باشد.9. مفاد این روایات, بر فرض صحت, یک امر عقلی و ارشادی است و نه حکم شرعی الزامی, و این می تواند بیانگر عدم توانایی تکوینی و نوعی زنان نسبت به پذیرش مسئولیت هایی چنین دشوار و بازماندن از مسئولیت های دیگر باشد.
با توجه به برخى از واقعیتها, بهتر است زن زمام حکومت را در دست نگیرد, نه این که جایز نباشد.
دست کم در صورت شک بین عقلی ، ارشادی و شرعی ، الزامی، اولی مقدم است.
10. اگر بتوان از این حدیث, (حرمت) را استنباط کرد؛ تنها در محدوده رهبری و امامت جامعه(زمامداری) است، یعنی با توجه به موقعیت صدور حدیث, محتواى آن مربوط به ولایت به معنى حکومت است, نه مطلق ولایت11. فضای صدور حدیث, این احتمال را قوّت می بخشد که این سخن تنها در خصوص وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران آن روز و دستگاه سلطنت ساسانیان وارد شده است; یعنی مردم و دستگاهی که وضعیت اجتماعی و سیاسی آنان به جایی رسیده بودکه از وجود مردان کارآزموده و انسان های لایق تهی گردیده بودو برای حفظ سلسله ساسانیان وحراست ازرسوم سیاسی موجود, تا این حدّ اصرار می ورزید که زمام کشورخویش را در آن شرایط حساس به دختران خسروپرویز بسپارند, این ها به سعادت و رستگاری نخواهند رسید.دسته دوم :با برشمردن اوصافی برای زنان، شایستگی آنان را برای سرپرستی و مدیریت امور جامعه، زیر سوال می برد.
این روایات را به دو دسته تقسیم می کنیم؛ دسته ای که بهره زنان را از عقل و ایمان ناکافی می داند و دسته دیگر برای زنان ویژگی هایی را بیان می کند که شایستگی آنان را برای مدیریت جامعه نفی می کند.برخی از روایات دسته اول عبارتند از:1. مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُولِ..2. المرأه عقرب حلوه اللسعه3. المرأه شر کلها و شر ما فیها انه لابد منها4. لولا النّساء لدَخل الرّجال الجنّهروایات نقصان عقل به گونه ای نیستند که اطمینان به صدور آنها حاصل شود زیرا تمامی راویان آنها ثقه نیستند ضمن آنکه اخبار غیرمتواتر (و غیرقطعی که موثق باشند) در مورد احکام شرعی فرعی حجت است اما در امور تاریخی و مسائل اعتقادی حجیّتبردار نیست زیرا آن اثر شرعی نیست و معنا ندارد شارع غیر علم را علم دانسته و مردم را به آن متعبّد سازد.
به اعتقاد برخی ظنّ مطلق و خبر واحد معتبر در مورد اخبار تاریخی و تکوینی حجت نیستتبیین دیدگاهها در باره نقصان عقل زنان:1. ضعف عقل اکتسابی (تجربی) زنان2. ضعف عقل نظری3. محدود بودن دلالت روایات(قضیهٌ شخصیهٌ)4. نقص عقل در زنان پدیده ای اجتماعی و فرهنگی است; نه پدیده ای تکوینی5. نقصان تعقّل نه عقل6. نقصان تعقّل در عقل عملی نه عقل نظریخداوند متعال به واسطه حکمت بالغه خویش، برای نظام احسن، احساسات زن را بیشتر از احساسات مرد قرار داده است.در حالیکه مردان نسبت به زنان دارای نقصان عواطف واحساسات هستند و این امر برای چرخش حیات، ضروری است بسیاری از مواقع غلبه احساسات در زن، دست و پای عقل عملی را برای رسیدن به مطلوب می بندد.
به دلیل غلبه احساسات و عواطف مادری و همسری در زن، جنبه تعقل زن در مقایسه با مرد کمتر است و احساسات قوی زنانه در بهره گیری از عقل، گاه به مثابه مانع عمل می کند ، شدت عاطفه در زنان زمینه ظهور و شکوفایی عقل در آن ها را محدود ساخته و در عوض ضعف عاطفه در مردان قدرت تعقل در آن ها را افزوده است در واقع عواطف و احساسات به عنوان مانعی برای تعقّل کامل محسوب می شوند؛لذا از آن جا که مردان در مقایسه با زنان، از عواطف کمتری برخوردارند، مانع برای بروز و قوّت تعقّل در آن ها کمتر، و در نتیجه اقتضای تعقل در آن ها بیشتر می شود.
پس قوّت تعقل در مردان به خاطر قوّت خود آن ها نیست بلکه به خاطر ضعف عواطف (موانع تعقل) در آن هاست.
از مشورت با زنان نهی می کند مربوط به جنبه های احساسی است.
الاّ مَن جُرّبت بکمال عقل»؛ «مگر زنانى که به کمال خردمندى آزموده شده اند».
یعنی در اموری که احساس در آن نقش اساسی دارد با زن مشاوره نکن.
نه اینکه در هر امری حتی در امور خیر با زن مشورت نکن.
ونه اینکه حتی در مسائل علمی با زن مشورت نکن.المَرأَهُ شَرٌّ کلُّها و شَرٌّ ما فیها انّه لابدّ منهااز نظر سندی اطمینانی به صدور این روایت وجود ندارد این روایت در نهج البلاغه به صورت مرسله ذکر شده است و کتب دیگر آن را از نهج البلاغه نقل کرده اند ثانیاً؛ طبق روایات، زن خوب از تمام خوبى ها برتر است.
امام صادق علیه السلام مى فرماید: «أکثر الخیر فى النساء»؛ نگرش اصیل و اصلى اسلام به زن به عنوان نعمتى الهى است که استعدادهاى فراوانى در وجود او به ودیعه نهاده شده است.
و اگر این استعدادها در مسیر هدف آفرینش و طاعت و بندگى خدا باشد، بیشترین خیر و خوبى را در بر خواهد داشت.
ولى اگر همین استعدادهاى فوق العاده در غیر مسیر هدف خلقت و اطاعت و عبادت خداوند قرار گیرد، زمینه ساز فساد و تباهى براى خود و جامعه خواهد بود.امام صادق علیه السلام مى فرماید: «...
لیس للمرأه خَطَرٌ لا لصالحتهن و لا لطالحتهن، أما صالحتهن فلیس خطرها الذهب والفضه، بل هى خیر من الذّهب والفضّه، و اما طالحتهن فلیس التراب خطرها بل التراب خیر منها»؛ثالثاً؛ مقصود امیرالمومنین علیه السلام در این روایت، هشدار به مردان است که در نحوه برخورد و معاشرت با زنان به گونه اى عمل نکنند که از اهداف خویش باز بمانند و به طور دائم مشغول معاشرت با زنانشان باشند که این معاشرت دائمى و سرگرم بودن افراطى شرّ خواهد بود زیرا مانع رسیدن آنان به اهدافشان خواهد شد.
امّا از سوى دیگر لازمه زندگى، همراهى و همنشینى با آنان است.اما روایتی که زن را عقرب معرفی می کند«المرأه عقرب حلوه اللسعه»، در پاسخ باید گفت:به لحاظ سندی این روایت نیز مرسله است و اطمینانی به صدور آن وجود ندارد.
این روایت در نهج البلاغه ذکر شده است و معمولاً دیگران از آن نقل کرده اند.
به لحاظ دلالی نیز باید گفت که امیرالمومنین علیه السلام زن را ریحانه (گل خوشبو) مى داندبنابر این قطعاً در صدد نکوهش زنان نیست بلکه این جمله در واقع هشدارى است به زنان و مردان که مراقب رفتارهاى خویش باشند.
خداوند متعال جمال و کشش خاصى را در زن قرار داده است و این جذبه از همان زمان آغازین خلقت آدم و حوّا بوده است.
چنان که در روایات هم وارد شده است که وقتى خداوند پس از آدم حوّا را آفرید و چشم آدم به این زن افتاد؛ آن چنان جمالى در او دید که گفت: خدایا این مخلوق زیبا کیست؟ و من مى خواهم با او مأنوس و هم صحبت باشم و زمانى که صداى حوا را شنید به حوّا گفت چقدر خلقت تو زیباست! بنابراین خداوند متعال جمال و کشش خاصى را در درون زن قرار داده است که این کشش باعث مى شود مردان گرایش خاصى نسبت به زنان احساس نمایند و زنان از این دل ربایى و خوش صحبتى سوء استفاده کنند.
از این رو امیرالمومنین علیه السلام با دقّتى که به این موضوع داشته اند خواسته اند با این جمله حکیمانه مردان را از عواقب سوء گرایش هاى غیرمنطقى نسبت به زنان آگاه سازند.
یعنى اگر چه آفرینش زن، شاهکار خلقت است و جذبه ها و جمال هاى دل ربایى دارد اما غرق شدن در این امور و معطوف شدن توجه دائمى به آن، مانند سم کشنده اى است که انسان را از پا در مى آورد و موجبات هلاکت او را فراهم مى سازد و شاید از همین روست که گفته شده است «مَن تعُود أفخاذَ النِّساءِ لَم یَفلَح»«اگر کسى به کامجویى از زنان عادت کند به فلاح و رستگارى نخواهد رسید».
پس همان طور که ملاحظه مى شود امیرالمومنین علیه السلام نخواسته است به زنان توهین نمایند بلکه خواسته اند مردان را نسبت به عواقب سوء زن پرستى و افراط در لذت جویی از زنان آگاه سازند.اما با فرض پذیرش ، مجموع این گونه روایات نوعى هشدار به مردان است براى دقّت در برخورد با زنان و کنترل هواهاى نفسانى خویشتن، به طورى که سرگرم شدن به زنان موجب نشود از کسب ثواب و اعمال صالح باز بمانند، در واقع این روایات بیان نقطه ضعف مردان است نه نقطه ضعف زنان، زیرا به مردان هشدار مى دهد که جلوه گرى زنان شما را از خدا و عبادت دور نسازد.جمله «اگر زنان نبودند مردان داخل بهشت مى شدند» یا «اگر زنان نبودند حقیقت بندگى خدا بجا آورده مى شد» را مى توان به این جمله تشبیه نمود: «اگر اتومبیل نبود هیچ تصادفى رخ نمى داد».امیرالمومنین علیه السلام درباره دنیا نیز بیانى مشابه با همین تعبیر دارد: «فانّما مَثَل الدنیا مَثَلُ الحَیّه، لَیِّنٌ مَسُّها قاتِلٌ سَمُّها» «دنیا مثل آن مار خوش رنگى است که رنگش زیبا، پوست آن بسیار نرم است اما درون آن سمّ کشنده اى است».آیا این سخن حضرت امیرعلیه السلام مذمّت دنیاست؟ دنیایى که همه پیامبران، اولیاء، حکیمان، عارفان، صالحان و شهیدان در آن به کمال رسیده اند؟!مِن اخلاقِ الأنبیاءِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِم حُبُّ النِّساء- وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ- ما تلذََّذَ الناسُ فى الدُّنیا والاخِرَهِ بلذَّهٍ أکثرَ لهُم من لذَّهِ النِّساء»- حُبُّ النِّساءِ وَ هُوَ سَیفُ الشَّیطان» «حُبّ (افراطى) زنان شمشیر شیطان است».پیام های این روایات:1.
هشدار به مردان در برخورد با زنان و کنترل هواهاى نفسانى تا از عبودیت خدا جا نمانند.2.
هشدار به زنان که با حفظ خویشتن به ابزار شیطان تبدیل نشوند.
دسته سوم :روایاتی کهاز اطاعت و تدبیر زنان منع کرده و آن را غیر مجاز اعلام می کند.
1. وَ اتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ إِنْ أَمَرْنَکُمْ بِالْمَعْرُوفِ خَالِفُوهُنَّ حَتَّى لَا یَطْمَعْنَ فِی الْمُنْکَرِ2. فَقَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ لَا تُطِیعُوا النِّسَاءَ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ لَا تَأْمَنُوهُنَّ عَلَى مَالٍ وَ لَا تَذَرُوهُنَّ یُدَبِّرْنَ أَمْرَالْعِیَالِ فَإِنَّهُنَّ إِنْ تُرِکْنَ وَ مَا أَرَدْنَ أَوْرَدَنَا الْمَهَالِکَ وَ عَصَیْنَ أَمْرَ الْمَالِکِ فَإِنَّا وَجَدْنَاهُنَّ لَا وَرَعَ لَهُنَّ عِنْدَ حَاجَتِهِنَّ وَ لَا صَبْرَ لَهُنَّ عِنْدَ شَهْوَتِهِنَّ3. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ طَاعَهُ الْمَرْأَهِ نَدَامَهٌ.4. ثلَاثٌ مُهْلِکَاتٌ طَاعَهُ النِّسَاءِ وَ طَاعَهُ الْغَضَبِ وَ طَاعَهُ الشَّهْوَهِ5. طَاعَهُ النِّسَاءِ غَایَهُ الْجَهْلِ6. فِی خِلَافِ النِّسَاءِ الْبَرَکَهُ7. کُلُّ امْرِئٍ تُدَبِّرُهُ امْرَأَهٌ فَهُوَ مَلْعُونٌ.روایاتی که از اطاعت زنان منع می کند به اندازه ایهستند که برخی محدثان ، بابی را در کتاب خود با عنوان «ترک طاعه النساء» قرار داده اند و این حاکی از کثرت روایات و نیز پذیرش محتوای روایات استسند این روایات ضعیف است این روایات علی فرض صحت سند، تأکید دارد بر اینکه مرد، همسرش را به تسلیم شدن در برابر او و پذیرش نظر او در همه امور، عادت ندهد، تا این حالت زمینه تسلط همسرش را بر خود او فراهم نسازد و موجب سلب اراده اش نگردد.
بنابراین شاید معنی حدیث این باشد که زنان را به مخالفت کردن با نظراتشان عادت دهید.
این عادت دهی به مرد این امکان را می دهد تا در برابر خواست زن بایستد.
به گونه ای که خود زن هم احساس کند شوهرش قدرت ایستادگی در برابر برخی از خواسته هایش را داردمرد، زن را به اطاعت مطلق در برابر او حتی در کار نیک عادت ندهد طوری که این کار، اطاعت از خود زن به شمار آید نه به سبب نیک بودن آن کار؛ زیرا تسلیم شدن در برابر زن و اطاعت مطلق از او، گاه زن را به طمع می افکند تا با سوء استفاده از اهرم عاطفی و جنسی، شوهرش را به کار ناپسندی وادار کند حدیث در صدد پیشنهاد تجربه مخالفت در برخی از حالات است تا در روابط زن و مرد هماهنگی و توازن ایجاد شودالبته روایاتی نیز در این زمینه وجود دارد که مصادیق اطاعت مرد از همسر خود راچنین بیان می کند فِیمَا أَوْصَى بِهِ النَّبِیُّ (ص) عَلِیّاً (ع) یَا عَلِیُّ مَنْ أَطَاعَ امْرَأَتَهُ أَکَبَّهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ فِی النَّارِ فَقَالَ عَلِیٌّ وَ مَا تِلْکَ الطَّاعَهُ قَالَ یَأْذَنُ لَهَا فِی الذَّهَابِ إِلَى الْحَمَّامَاتِ وَ الْعُرُسَاتِ وَ النَّائِحَاتِ وَ لُبْسِ الثِّیَابِ الرِّقَاقِ انس بن محمد از پدرش و او از امام صادق (ع) و او از پدرانش از على (ع) نقل مىکند که پیامبر خدا (ص) در وصیّتى به او فرمود: یا على، هر کس زنش را اطاعت کند، خدا او را در آتش جهنم سرنگون مىسازد، على (ع) گفت: این اطاعت چیست؟فرمود: به او اجازه دهد که به حمامها و عروسىها و عزاها برود و لباس نازک بپوشد.صرف نظر از احراز صحت اسناد این دسته از روایات، باید گفت که منظور حضرت از گرمابه ها و مجالس عروسى و...، مجالسى است که به سبک جاهلیت است و زنان در برابر مردان با ناز و فخرفروشى به خودنمایى مى پرداختند.
بدیهى است که اسلام هرگز به چنین کارى اجازه نمى دهد و چنین مردانى که همچنین در روایت دیگرى که از پیامبرصلى الله علیه وآله نقل شده است آمده است: «...
و المرأه إذا خرجت من باب دارها متزیّنهً متعطّره و الزّوج بذلک راض یبنى لزوجها بکلّ قدم بیت فى النّار...»زمینه آلوده شدن محیط جامعه و زندگى خویش را فراهم مى کنند، مجازات خواهد کرد.بعضى از روایات آمده است: «النساء حبائل الشیطان» «زنان دام هاى شیطان هستند»بدیهى است این گونه روایات به فرض صحت سند، در مقام هشدار به مردان در نحوه برخورد و رفتار آنان نسبت به زنان است.
یعنى اگر بخواهید سرگرم امور واهى، لهو و لعب و لذائذ زودگذر شوید، شیطان نیز این امور را براى شما زینت مى بخشد و گرایش به زن را در شما بیشتر مى کند.
بنابراین یکى از بهترین دام هاى شیطان، براى ربودن ایمان مردان، ایجاد گرایش افراطی و بیش از حد آنان به زنان و بزرگ جلوه دادن جاذبه هاى زنان براى مردان است.
پس، از این حدیث مى توان دو هشدار برداشت کرد: 1.
هشدار به مردان، 2.
هشدار به زنان.هشدار به زنان که با عواطف خود در اراده مردان تأثیر نگذارند و هشدار به مردان که با سُست ارادگی تابع خواست زنان قرار نگیرند نمونه این امر در روایتی مشاهده می شود که زنان با ربودن عقل مردان توصیف شده اند.دسته چهارم :با برشمردن اوصافی برای زنان، از مشورت کردن با آنان پرهیز داده است1.
«ایّاکم و مشاورهَ النّساء فإنَّ فیهنَّ الضعفُ و الوهنُ و العَجزُ.2.
«ایّاکَ و مشاورهَ النساء فإنَّ رایهُنَّ الى أفنٍ.3.
«یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لایُقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ وَ لایُظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ وَ لایُضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ یَعُدُّونَ الصَّدَقَهَ فِیهِ غُرْماً وَ صِلَهَ الرَّحِمِ مَنّاً وَ الْعِبَادَهَ اسْتِطَالَهًًً عَلَى النَّاسِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَهِ الْنساءِ وَ إِمَارَهِ الصِّبْیَانِ وَ تَدْبِیرِ الْخِصْیَان.هیچیک از این نقل ها سندی ندارد از این رو نمی توان به صدور آن اطمینان حاصل نمود.اولاً؛از مشورت با زنان به طور کلّى نهى نشده است بلکه مشورت با زنان در امور احساسی نهی شده است زیرا احساسات و عواطف زنانه مانع تعقل می گردد.چنان که به مشورت با مردان نیز به شکل عام تشویق نشده است؛ بلکه آنچه در روایات، مورد تأکید و تشویق واقع شده، مشورت با صاحبان عقل و تجربه و انسانهاى درستکار و مشارکت دادن آنها در کارها مىباشد و در این جهت، میان زنان و مردان فرقى وجود ندارد ثانیاً؛ مفاد روایات مطلق نیست زیرا اگر زنى بر اساس دانایى، زیرکى و کسب تجربه بر احساسات و ترس خود فایق آمد و به پختگى و کاردانى لازم برسد، مانعى از مشورت با او نیست و لذا در حدیثى دیگر از امیرالمومنین علیه السلام به دنبال «ایّاک و مشاوره النّساء» آمده است: «الاّ مَن جُرّبت بکمال عقل»؛ «مگر زنانى که به کمال خردمندى آزموده شده اند».در این صورت مانند مردان شایسته مشورت هستند.ثالثاً ؛شاید بتوان این نکته را نیز اضافه کرد که به دور داشتن مخاطبین از مشورت با زنان ، عدم مشورت در مسائلی است که تربیت زنان آن روزگار ، هیچ تناسبی با آگاهی در آن امور نداشته است ، چون محدوده فعالیت زنان در آن عصر بسیار محدود بوده و بسیاری از کارهای سخت و فعالیت های اجتماعی را در شأن زن نمی دانسته اند و آنان را از آن امور دور نگه داشته اند.رابعاً ؛تاریخ و سیره نیز فرازهایی از مشورت با زنان آگاه و با تجربه را به یادگار دارد چنانکه رسول خدا در صلح حدیبیه با ام سلمه مشورت کرد و نظر وی را راجح دانست.
و نیز پیامبر اسلام با همسران خود در باره ازدواج دخترانش مشورت مىکرد.خامساً ؛ البتّه همه زنان و به خصوص زنان تحصیل کرده با آگاهى از این تفاوت ها و شناخت حالات طبیعى خویش مى توانند قوه تعقّل خویش را تقویت و عواطف و احساسات خویش را مهار نمایند و در تصمیم گیرى ها پا به پاى مردان پیش روند و در امورى که آشنایى زنان در آن، بیشتر است طرف مشاوره قرار گیرند.رسول اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: «ائتمرو النساء فى بناتهن» «در امور مربوط به دختران با زنان مشورت کنید».
قرآن کریم نیز حل برخى از مسایل خانوادگى را در گرو تبادل افکار و رایزنى زن و مرد دانسته است:«فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما»«اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت و مشورت یکدیگر، فرزندشان را زودتر از دو سال از شیر بازگیرند، مرتکب گناهى نشده اند».دسته پنجم : زن را از رفتن به خارج منزل نهی می کند.روایاتی که در آنها پیامبرصلى الله علیه وآله فرموده اند: زنان را بى لباس بگذارید تا در خانه بمانند قال رسول اللَّه صلى الله علیه وآله:«النِّساءُ عَورَهٌ فَاحبِسُوهُنَّ فى الْبُیُوتِ واسْتَعینُوا عَلَیْهِنَّ بِالْعُرى»؛«فان احداهُنَّ اذا کثُرَت ثیابُها و اَحسَنَت زینتُها اعجَبَها الخُروج سند این روایات غیر قابل اعتماد استاولاً از احکام الزامى و وظایف شوهر آن است که لباس مناسب و در حدّ شأن براى همسر و فرزندان خویش مهیّا کند.
این حکمى فقهى است که در رساله هاى عملیه مراجع تقلید، به آن تأکید شده است و بر اساس روایات متعدّدى بنا نهاده شده است منظور از حبس و عریان کردن در این عبارت، زندانى کردن و لخت کردن زنان نیست چرا که این کار با مسلّمات و اصول و مبانى احکام فقهى و اخلاقى منافات دارد.
ثالثاً از روایات معلوم می شود که 1.
تمام بدن زن براى مرد جاذبه دارد و نیازمند حفظ و پوشش است.2.
بهترین پوشش براى زن، ماندن در خانه و خانه دارى است.3.
لباس و زینت فراوان زمینه تبرّج گرا و روحیه خودنمایى برخى زنان را تحریک مى کند و او را تهییج به خروج از منزل مى نماید.4.
با کنترل لباس و زینت زنان زمینه خروج از خانه براى تبرّج و خودنمایى گرفته مى شود.ثالثاً روایت در مقام تحقیر زن نیست بلکه به طبع اولیه خودآرایى و خودنمایى زنان اشاره دارد که بایستى با هدایت آن، رنگ و بوى الهى بگیرد.
چه بسیار زنان فرهیخته اى که با خودسازى طبع تبرج گرى و زینت دوستى خود را فقط براى همسران خویش آشکار مى کنند.
پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله درباره ویژگى هاى خوب زنان مى فرماید: «...عَلَیْهَا أَنْ تَطَیَّبَ بِأَطْیَبِ طِیبِهَا وَ تَلْبَسَ أَحْسَنَ ثِیَابِهَا وَ تَزَیَّنَ بِأَحْسَنِ زِینَتِهَا»اما روایتی که از حضرت زهرای مرضیه (س) نقل شدکه بهترین چیز برای زن آن است که نه مردان او را ببینند نه او مردان را ببینداولاً اگر غرض این گونه روایات را، نفى مطلق حضور زنان در عرصه هاى اجتماعى بدانیم این معنا با سایر آموزه هاى دینى سازگار نخواهد بود چه اینکه در آموزه هاى دینى از مراجعه به مردان جز در موارد اضطرارى منع شده اند مثلاً مراجعه زنان به پزشکان مرد، فقط در صورت اضطرار جایز است.
بنابراین باید در زمینه هایى از جمله پزشکى، زنان در مجامع علمى حضور پیدا کنند و پس از فراگیرى علوم به صحنه هاى اجتماعى رفته و به کار و خدمت بپردازند تا آن اضطرار از بین برود وگرنه دائماً نمى توان با وضعیت اضطرارى زندگى کرد، چه اینکه وضعیت اضطرارى یا ناچارى، موقّتى است و باید بدنبال راه چاره رفت که مستلزم حضور سالم زنان در فعالیت هاى علمى جامعه است.همان گونه که حضرت فاطمه زهراء علیها السلام وقتى احساس مسئولیت کردند ، براى حمایت از ولایت و امامت على علیه السلام به مسجد رفتند و خطبه خواندند و هم براى کمک به پدر بزرگوارشان، هنگامى که پیشانیشان شکسته بود به میدان جنگ احد رفتند.
دختران او نیز در کربلا، کوفه، شام و مدینه با ایراد خطبه به وظایف و مسئولیت هاى خویش عمل نمودنددر مجموع از فضاى سخن و چگونگى آن در مقابل روایات دیگر مى توان دریافت که سخن در ارجحیت و اولویت است نه این که حتماً چنان باشد، به عبارت دیگر حدیث توصیه اخلاقى است و ارجحیت دور بودن زن و مرد را بیان مى کند و مقصود اصلى کاهش حداکثری اختلاط است مگر آنکه مصلحت قوى ترى در بین باشد.
دسته ششم : ولایت و سرپرستی بر جامعه را از جنس زن، منتفی دانسته است.سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَاقِرَ ع یَقُولُ لَیْسَ عَلَى النِّسَاءِ أَذَانٌ وَ لَا إِقَامَهٌ وَ لَا جُمُعَهٌ- وَ لَا جَمَاعَهٌ وَ لَا عِیَادَهُ الْمَرِیضِ وَ لَا اتِّبَاعُ الْجَنَائِزِ- وَ لَا إِجْهَارٌ بِالتَّلْبِیَهِ وَ لَا الْهَرْوَلَهُ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَهِ- وَ لَا اسْتِلَامُ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ لَا دُخُولُ الْکَعْبَهِ- وَ لَا الْحَلْقُ وَ إِنَّمَا یُقَصِّرْنَ مِنْ شُعُورِهِنَّ- وَ لَا تَوَلَّى الْمَرْأَهُ الْقَضَاءَ وَ لَا تَلِی الْإِمَارَهَ- وَ لَا تُسْتَشَارُاولاً: بخشی از موارد یاد شده قطعاً حرام نیست بلکه نفی وجوب است و حتی نفی استحباب هم نشده است مثل مورد نماز جمعه ؛ و روشن است که نفی موجود در جمله « ولا تولی القضاء» حتی اگر به معنی «نهی» باشد از آنجا که در سیاق جملاتی قرار گرفته که برخی قطعاً حرمت ندارند لذا نمی توان آن را ظاهر در حرمت چرا که جمله مذکور با حکم «کراهت» نیز سازگار خواهد بود و همین مقدار احتمال ، امکان استدلال برای حرمت را سلب می کند.ثانیاً: این احتمال را نیز می توان داد که نفی مذکور در واقع یک ارفاق در باره زنان است ، یعنی رفع تکلیف است و نه تحریم تصدی ، چنانچه در نماز جمعه چنین است به ویژه که با تعبیر «علی» آمده است و نه «لام» .توجه به جملات یاد شده می فهماند که شارع مقدس با عنایت به وضعیت جسمی خانوادگیو اجتماعی زن نخواسته است مسائل دشواری چون بخشی از اعمال حج یا قضاوت بر دوش او به عنوان یک وظیفه سنگینی کند ، چنانکه مواردی چون اذان و اقامه گفتن که نوعاً با صدای بلند است و یا هروله و استلام حج با آن وضعیت دشوار چهره ناخوشایندی را از نظر لزوم رعایت شوون اخلاقی و شرعی پدید می آورد .
اما نه این است که اینها خود به خود حرام و یا حتی ( برخی موارد آن) کراهت داشته باشد .
وبه بیان مرحوم خوانساری تعبیر « لیس علی النساء» منافاتی با جواز ندارد به دلیل« الا تری ان المراه تصلی جماعه مع النساء.»ثالثاً: مسئله اصلی، اماره و حکومت زنان نیست بلکه مدیریت های در سطح کلان است امارت و زمامداری غیر از تصدی گری در سطح وزارت، مدیرکلی، و...
است.از این رو، روایت مذکور از نظر سند و دلالت ، برای حرمت تصدی و مدیریت زنان حجیّت ندارد.دسته هفتم : توصیه به عقب نگه داشتن زنان می کند.ابْنُ أَبِی جُمْهُورٍ فِی دُرَرِ اللآَّلِی، عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ: أَخِّرُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَخَّرَهُنَّ اللَّهُاین روایت راشیخ «قده» برای استدلال براشتراط ذکوریت در قضاء ، از پیامبر اکرم(ص) در خلاف نقل می کند.
این روایت اصلاً سند درستیندارد و حتی با فرض صحت سند آن، نمی تواند دلالتی بر مدعای مورد بحث داشته باشد زیرا تأکیدی است بر حفظ موقعیت زنان در چارچوبی که خداوند مقرر فرموده است اما اینکه خداوند ، زنان را از نظر تصدّی مسئولیت بازداشته است یا نه؟ باید درجای دیگر ثابت شود و به اصطلاح، این اول سخن است دسته هشتم : مالکیت زن بر غیر خودش را مجاز نمی شمارد.
فِی رِسَالَهِ أَمِیرِ الْمُوْمِنِینَ علیه السلام إِلَى الْحَسَنِ علیه السلام: لَاتُمَلِّکِ الْمَرْأَهَ مِنَ الْأَمْرِ مَا یُجَاوِزُنَفْسَهَا ؛ فَإِنَّ ذلِکَ أَنْعَمُ لِحَالِهَا، وَأَرْخى لِبَالِهَا، وَأَدْوَمُ لِجَمَالِهَا؛ فَإِنَّ الْمَرْأَهَ رَیْحَانَهٌ، وَلَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَهٍ...
زن نباید فراتر از نفس خود، عهده دار امور دیگر(مانند تدبیر امور بیرون از منزل و انجام کارهای اجرایی) شود؛ این با حال وی مناسبتر و برای آسوده خاطر بودنش بهتراست و سبب دوام زیباییاش میشود؛ چون زن موجودی لطیف است نه قهرمان کارهای سنگین ( و مدیر دخل و خرج) در بررسی دلالت این روایاتباید گفت که جمله مذکور دلالتی بر حرمت تصدی گری زنان ندارد، زیرا:اولاً، این توصیه مربوط به روابط خانوادگی و در چارچوب روابط زن و شوهر می باشد و نه بیان کننده یک حکم الزام اجتماعی و شامل روابط و مناسبات اجتماعی ، به ویژه که در نقل خطاب به محمدبن حنفیه تعبیر حضرت (ع) این است که اگر توانستی و این می تواند رهنمودی برای بهبود روابط زندگی و نیز رفتار شخصی زن باشد.ثانیاً، حضرت (ع) تاکید می کند که اجازه داده نشود که زن از حد خویش تجاوز کند اما اینکه این حد چیست، معین نشده است و خود عدم تعیین نشان دهنده این است که خطاب به شوهر از آن جهت که شوهر است و در باره زن از آن جهت که همسر او است می باشد اما اینکه در چارچوبی خاص و بر اساس احکام و مقرراتی معین و با حصول سایر شرایط ، آیا در حد زن می باشد که متصدی امور اجتماعی شود یا نه ؟ نسبت به آن ساکت است.ثالثاً ، تعلیلی که برای توصیه مذکور آمده نشان می دهد که نهی یا امر مذکور یک دعوت الزامی نیست.
«فانّ ذلک أنعم لحالها، و أرخی لبالها، و أدومُ لجمالها و...» از این تعلیل پی میبریم که نهی در این عبارت به معنای کراهت است و به معنای منع و حرمت نیست و شاید در نهی ارشادی ـ مقابل نهی مولوی ـ ظهور داشته باشد.بدون شک زن میتواند مردان را برای کارهای بازرگانی به خدمت بگیرد و به آنها امر و نهی کند و هیچ مجتهدی به حرمت آن فتوا نداده است و مثل این گونه کارها، در نهی دراین روایت داخل است و به کمک قرینهای که ذکر شد، دست کم احتمال این که نهی به معنای کراهت باشد وجود دارد و همین احتمال، روایت را از صلاحیت برای استدلال خارج میسازد.مذاق شریعت:در باره دلیل مذاق شرع می توان این گونه اظهار داشت که با وجود این که نصِّ صریحی در خصوص مقوله مورد نظر وجود ندارد، امّا برآیند مجموعه ادلّه ای که در خصوص مقوله مورد نظر وجود دارد، (از باب تواتر معنوی، تنقیح مناط یا قدر متیقّن از ادلّه)، مفید حکم شرعی در خصوص چیزی است که حکم شرعی در آن خصوص ادّعا شده است.مطابق منطق «مذاق شریعت»، به عنوان برآیندی از مجموعه ادلّه شریعت، محدودیت های قرار داده شده برای زنان در امور اجتماعی به گونه ای است که آنان قادر نخواهند بود در عرصه های تصدّی گری سیاسی ـ اجتماعی فعالیت داشته باشند، (چون شرکت در جمعه، جماعات و جهاد، از زنان برداشته شده ؛ حقِّ خروج آن ها از خانه در گرو اذن همسرانشان قرار داده شده است؛ قادر به امامت جماعت برای مردان نیستند؛ تستّر و تحجّب و در معرض دید مردان نبودن، فریضه ای برای آن ها محسوب می شود)بلکه مدیریت زنان، موجب خروج آنان از عرصه های متناسب شأن خود است و تبعاتی را دربردارد که شارع به هیچ وجه به آن ها راضی نخواهد بوداولاً طبق این برداشت متعلق مذاق شرع دقیقاً مشخص نیست و معلوم نیست که مذاق شرع ، منع حضور حداکثری زنان در جامعه باشد، چه آن که ظاهراً مفاد مذاق شریعت، بیشتر از آن که به خروج زنان از عرصه های اجتماعی باشد، به نگه داشتن حریم برای زنان در عرصه های اجتماع و سیاست، عدم اختلاط میان زنان و مردان، تأمین غایاتی مانند حفظ حریم خانواده و در نهایت سلامت روانی و اخلاقی جامعه عنایت دارد.
ثانیاً اگر مذاق از منابع فقاهت است، چرا با عنوانی مستقل و مغایر با منابع چهارگانه دیگر در دانش اصول بررسی نمیشود تا منبعبودن آن در آن دانش اثبات شود؟!اگر هم یکی از همان چهار منبع است، پس چرا نام دیگری بر آن نهاده شده است؟!در همه مواردی که فقیهان، مذاق را در استدلال فقهی خود بهکار بردهاند، یکی از اسناد شناخته شده استنباط ـ مانند عقل، سیره متشرعه، نصوص مبیّن مقاصد، خبر واحد، اخبار متراکم و...
ـ نیز حضور دارد و موردی را نمیتوان یافت که دست فقیه از چنین اسنادی کوتاه باشد، ولی باز هم بتواند مذاق شارع را بهدست آورد.
این امر حاکی از آن است که فقیهان ما مذاق را منبعی در کنار منابع چهارگانه فقاهت نمیدانستهاندثالثاً تمسک به مذاق شریعت، استدلالی شخصی و غیرقابل انتقال است که اگرچه برای شخص استدلالکننده ممکن است اطمینانآور باشد، ولی بهدلیل شخصی بودن و در نتیجه بیانناپذیربودن، امکان مفاهمه براساس آن بسیار کم است و به عنوان استدلال، قابل عرضه به دیگران نیست.
چنین مقوله مبهمیبهخاطر شخصی بودنش گاهی ممکن است به تعداد فقیهان تعدّد یابد و در عین حال، نه نقدپذیر باشد و نه اثباتپذیررابعاً به فرض حجیت مذاق شارع و اینکه متعلق آن، حضور حداکثری زنان در جامعه و قرار گرفتن آنان در مناصب مدیریتی باشد ؛ اینکه شارع راضی نیست آیا مفید حرمت است یا کراهت؟ اثبات حرمت به غایت دشوار است، حداکثر می توان ادعا کرد که ورود زنان به عرصه های مدیریت اجتماعی و سیاسی مرجوح است.سیره قطعی شریعتدر تمامی ادوار تاریخ دین اسلام هیچ موردی وجود ندارد که سرپرستی امور عمومی جامعه ازسوی شارع به زنان سپرده شده باشد.
و اگر چنین کاری جایز بود، می بایست موردی در طول تاریخ اسلام یافت شود که زنان از سوی شارع، حکم به قضاوت یا سرپرستی در امورات عمومی یافته باشند.
آن چه در این میان می تواند بر عدم رضایت سیره شارع از تصدّی گری مُهر تأیید بزند این است که اگر از دیدگاه اسلام، فعالیت سیاسى براى زنان جایز می بود، پیامبر اکرم(ص) می بایست از بین زنان، فردی را براى تصدى بخشی از امورات جامعه مى گماشت تا بدین وسیله با تفکر جاهلى موجود در آن زمان مبنى بر ممنوعیت تصدی گری زنان مقابله نموده و فرهنگ جدیدی را جایگزین نماید.
بلکه درطول حکومت ششصد ساله امویان و عباسیان نیز موردی وجود ندارد که زنی به مسئولیت قضاوت یا سرپرستی در امورات عمومی انتخاب شده باشد.
این در حالی است که بسیاری از زنان (مانند حضرت خدیجه، حضرت فاطمه و حضرت زینب) در همان عصر وجود داشتند که قابلیت اداره بخش عمده ای از امورات جامعه را داشتند، لکن مسئولیتی عمومی در عرصه اجتماع نیافتند و تنها مسئولیت هایی سیاسی یا اجتماعی را در حدِّ ضرورت بر عهده گرفته اند.پاسخ به این دلیل: در خصوص حجیّت این سیره برای جواز تصدّی گری زنان باید گفت: این سیره در نهایت می تواند بر مرجوحیت تصدّی گری زنان دلالت داشته باشد و موارد پیش گفته لزوماً دلیلی برای حکم به حرمت تصدّی گری محسوب نمی شود.
بلکه در صورت شک در این که آیا این دلیل، موجب حکم به حرمتِ تصدّی گری زنان گردیده یا این که تنها حکم به کراهت آن را اثبات می نماید، صِرفِ شکّ، موجب می شود نتوان به آن برای حکم به حرمت استناد کرد.مضاف بر اینکه مسأله امامت در چارچوبی معین ، محصور بوده و ولایت عامه در گذشته [ برای زن ] نبوده است ، چون وضعیت و عقیده حاکم بر جامعه ، سپردن هیچ مسوولیتی به زن را بر نمی تافته است.
چرا که نه زنان طالب چنین مشارکتی بوده اند و نه از آنان چنین مشارکتی خواسته شد.
این همان امری است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در امر مربوط به عرف اجتماعی ، مادامی که با اصول اعتقادی در تعارض نبود ، به آن ملتزم بودنداولویت قطعیهاز جمله ادلّه ای که می توان بدان بر عدم جواز تصدّی زنان در مناصب اجتماعی استناد کرد، اولویّت قطعیه نسبت به مفاد بسیاری روایات است.
چه آن که مطابق بسیاری از روایات، بسیاری از امور، از زنان برداشته شده، بلکه انجام برخی از آن ها برای زنان غیر مجاز اعلام شده است.
به عنوان نمونه، شرکت در جمعه، جماعات و جهاد، از زنان برداشته شده، حقِّ خروج آن ها از خانه در گرو اذن همسرانشان قرار داده شده است، قادر به امامت جماعت برای مردان نیستند، به عدم مشاوره با آن ها توصیه شده است.
تستّر و تحجّب و در معرض دید مردان نبودن، فریضه ای برای آن ها محسوب می شود؛ می توان از باب اولویّت، به این باور رسید که نهادن تدبیر امور سیاسی ـ اجتماعی و تصدی قضاوت بر عهده زنان، امری مطلوب شارع نبوده و در شریعت، مورد توصیه قرار نمی گیرد.مطابق نقل بسیاری از فقیهان، در مسأله عدم جواز امامت زن براى مردان در نماز جماعت، هیچ مخالفى وجود نداشته بلکه بسیارى از فقهاى شیعه نسبت به آن، ادعاى اجماع کرده اند؛ از آن جا که مدیریت کلان برای اداره امور جامعه، از اهمیتى به مراتب بیشتر از امامت جماعت برخوردار است، لذا با استفاده از قیاس اولویت می توان حکم به عدم جواز تصدّی گری زنان در عرصه اجتماعی را ثابت دانست.
چه آن که وقتی امامت زنان برای مردان جایز نباشد، به طریق اولی، سرپرستی آنان برای امور عمومی جایز نخواهد بود.هرگاه زن به خاطر ضعف رأی و نظرش، برای مشاوره صلاحیت نداشته باشد، شایستگی اش به جهت تفویض ولایت یا قضاوت که محتاج اندیشه و نظر صائب و قوی است به طریق اولی مورد انکار است همچنین وقتی پیامبر (ص) زنان را از سخن گفتن در جمع مردان باز داشته است تا زمینه ای برای انحراف نباشدپاسخ به استدلاللکن در پاسخ نسبت به اولویت نام برده شده در خصوص امامت جماعت زن برای مردان باید گفت، هیچ اولویتی در کار نیست.
زیرا آن چه در نماز جماعت مورد نهی قرار گرفته است، قرار گرفتن زنان، پیشاپیش مردان است که موجبات حواس پرتی مردان را فراهم آورده و آنان را از حضور قلب باز می دارد و ضرورتاً امامت جماعت زنان به معنای پیشوایی زنان نسبت به مردان نیست تا با نفی آن، سرپرستی آنان در عرصه های سیاسی ـ اجتماعی نفی شود.در تمسک به اولویت به دو مورد استشهاد شده بود: عدم جواز امامت نماز برای مردها و عدم جواز سخن گفتن با نامحرم.
پر واضح است استفاده از «اولویت» از چنین مواردی مورد تردید جدّی است بلکه از مصادیق قیاس است و ادعای تنقیح مناط و دستیابی قطعی و حداقل اطمینان بخش به ملاک حکم ، در موارد یاد شده نیز امری کاملاً دشوار بلکه ناممکن است و در حدّ همان ادعا خواهد ماند و اثبات آن بر عُهده کسانی است که اولویت مذکور را پذیرفته اند .
لذا بیشتر فقها به این اولویت استدلال ننموده و یا حداکثر به عنوان مویّد از آن نام برده اند.علاوه اینکه در خصوص سخن گفتن زن و مرد نامحرم دلیلی بر مطلق حرمت نداریم و غالب فقهاء به چنین حکمی فتوی نداده اند.
تا مبنایی بر قیاس اولویت قرار گیردادله جواز مدیریت زنان1.
قاعده اشتراک در تکلیف: این قاعده ثابت می کند که در هر موردی ، حکم به نحو قضیه حقیقیه برای یکی از مکلفین ثابت شد، در باره دیگر مکلفین نیز همان حکم ثابت است و در این حکم، تفاوتی میان زنان و مردان و دیگر اصناف مکلفین وجود ندارد.
اصل در تکالیف و وظائف دینى بر اشتراک مى باشد, مگر آن جا که دلیل خاص بر اختصاص داشته باشیم.
نتیجه اینکه هرجا که در اختصاص حکمى از احکام شریعت, به زن یا مرد, تردید داشته باشیم,باید به سراغ دلیل محکم براى اثبات اختصاص برویم, نه به دنبال دلیل, جهت اثبات اشتراک.
بنابر این مُراد از اشتراک این است که هر کسی که عنوان موضوع حکم بر او منطبق شد او محکوم به این حکم است و الا چگونه ممکن است گفته شود که کسی که از مصادیقموضوع نیست این حکم برای او ثابت است؟! بر این اساس چنانچه مدیریت و حکومت مردان جایز باشد؛ به دلیل قاعده اشتراک ، حکم به جواز در باره زنان نیز مصداق خواهد داشت.صاحب کتاب «دلیل تحریرالوسیله» به این قاعده چنین اشکال می کند: مهمترین دلیل این قاعده ، اتفاق نظر فقهاء و ارتکاز متشرعه است.
که این هم از نظر معظم له (امام خمینی ره) خلاف وجدان است زیرا اختلاف رجال و نساء در بسیاری از احکام تکلیفیه مورد اتفاق علماء و امری آشکار است همچنانکه این اختلاف در ابواب نماز و حج و نذر و جهاد و سِتر و نگاه و احکام وضعیه مانند ارث به وضوح مشاهده می شود با اینکه همه این احکام به نحو قضایای حقیقیه از سوی شارع وضع شده اند.این