چکیده :
ترجمه ماشینی :
عشق به خدا بالاترین کمال ما برای لایب نیتس است.
این اعتقاد و اعتماد ما را به خالق تضمین می کند، که هم جزء علوم و هم ایمان است.
کسانی که خدا را دوست دارند توجیهی برای استدلال دارند، یعنی عقلاً می توانند انتظار رسیدن به حقیقت را داشته باشند.
زیرا عشق پذیرش کمال همه چیز است.
پس دوست داشتن خدا نوعی گرایش و گرایش به کامل ترین موجود یعنی ens perfectissimum است.
لایب نیتس می نویسد افرادی که طبیعت الهی را درک می کنند «تنها از قدرت پادشاه عالی و همه بین نمی ترسند»، «بلکه از خیرخواهی او اطمینان دارند، و در نهایت - و آنچه همه چیز را به هم نزدیک می کند - با عشق به خدا بالا می سوزند.
من در پایان نامه خود استدلال می کنم که شایستگی لایب نیتس را باید جدی گرفت: عشق به خدا «همه چیز را با هم جمع می کند».
موضوع پایان نامه من را می توان به صورت شماتیک بیان کرد.
این شامل دو جفت ادعا است، یک جفت فلسفی و دیگری کلامی:
یک ویژگی اخلاقی برای تأمین عقل ما لازم است.
از کامل ترین وحدت، یک ویژگی اخلاقی به دست می آید.
عشق به خدا بالاترین کمال ماست.
عشق به خدا استدلال ما را تضمین می کند.
هر دو به امنیت عقل مربوط می شوند که منظور من از آن انگیزه عقلانی خود استدلال است.
آنها دلایلی هستند که ما باید انتظار داشته باشیم که استدلال به حقیقت منجر شود.
با این حال، آنها تظاهرات محکمی را تشکیل نمی دهند: در حالی که یک استنتاج به وضوح در جفت اول کار می کند، هیچ استنتاجی در جفت دوم وجود ندارد.
همچنین بین صفت اخلاقی و عشق به خدا تمایز وجود دارد.
فلسفه و الهیات لایب نیتس، تا زمانی که شناسایی نشوند، استدلال جدا از یکدیگر را تضمین می کنند.
در سال 1686، لایب نیتس معروف خود را به نام «گفتار متافیزیک» نوشت.
چند ماه پس از آن رساله ای کلامی به نام «بررسی دین مسیحیت» تألیف کرد.
استدلال من این است که این متون باید در کنار هم خوانده شوند و فصل اول به مقایسه چگونگی تضمین کمال الهی استدلال ما در هر دو متن می پردازد.
تصور برخی مدرن ها از کمال - یعنی تصورات دکارت، اسپینوزا و مالبرانش - نمی توانند استدلال ما را تضمین کنند زیرا دیدگاه های آنها مستلزم خودسری در جهان و طبیعت الهی است.
اما یک احساس مناسب از کمال، که شامل یک ویژگی اخلاقی است، استدلال ما را با اطمینان از اینکه همه چیز در معرض عقل است، ایمن می کند.
دکارت همچنین سعی کرد استدلال ما را تضمین کند، و در فصل دوم و سوم من روایت او را با لایبنیتس مقایسه میکنم، سپس انتقادات لایبنیتس را بیان میکنم.
از نظر دکارت، ویژگی اخلاقی خدا با اراده ای بی تفاوت مشخص می شود که به طور برجسته و رسمی در سراسر آفرینش آشکار می شود.
اگرچه شناخت منبع نامتناهی همه چیز توجه ما را در نظام دکارتی معطوف میکند، لایبنیتس از خدای جداشده و بیتفاوت دکارت انتقاد میکند.
هنگامی که تمایل ما نسبت به خدا با عشق مشخص نمی شود، ما کمتر منطقی هستیم.
لایب نیتس پیامدهای اخلاقی غیرقابل تحملی را در سیستم دکارتی می یابد، و من این مفاهیم را در فصل سوم بررسی می کنم.
معیارهای دکارت در مورد ایده های درست و نادرست مناقشه را حل نمی کند، بلکه بر «شهادت درونی» تکیه دارد.
پس استدلال صحیح به وحدت بین افراد تمایل ندارد و این امر به ویژه در بحث دینی مشکل ساز است.
روش دکارت رواقی است، که در مورد وحدت کلیسا نیز به مشکل میانجامد: فرد با ارادهای محض در کلیسا میماند که میتواند عقل را زیر پا بگذارد.
لایب نیتس چنین جدایی از ایمان و استدلال را خطرناک میداند، علاوه بر این که مفهوم عقل را به کلی ضعیف میکند.
تصورات لایب نیتس از خدا و کمال، عقل ما را با ایجاد عشق به خدا تضمین می کند.
«گفتمان» و امتحان با گرایش و گرایش اخلاقی آغاز می شود.
در فصل آخر، من با در نظر گرفتن دو معیاری که لایب نیتس اتخاذ می کند - آزمون کمال و انواع معرفت - و همچنین پایه و اساس منطق او در آن زمان، استدلال می کنم که این مورد است.
لایب نیتس می تواند آغاز موقت، حقایق فرضی و گناه اصلی را به دلیل درک قوی خود از عشق تحمل کند.
او دو راه را متمایز می کند که ما خدا را دوست داریم: spes یا امید، تمایل یا گرایش به کمال طبیعی است، و caritas یا ارج، محبت یا عشق به کمال الهی مربوط می شود.
این حالات ما را بر اساس برنامه الهی جهت می دهند.
معجزات به عنوان اثری از کیفیت اخلاقی خدا در درون جهان هستند: آنها وسیله ای هستند که خداوند شخصاً با موجودات عاقل در ارتباط است.
معجزات تأثیرات اخلاقی ادراک ما از پدیده ها را به طور کلی آشکار می کند که شامل نظم مشاهده و طبقه بندی شده توسط علم می شود.
بنابراین، برای نتیجهگیری، بحث لایبنیتس از وحی در examen را با بحث او از معجزات در «گفتمان» مقایسه میکنم تا اهمیت معجزه را برای او مشخص کنم.
علاوه بر بحثهای فراوان در مورد پیامدهای معجزه برای برداشت او از جوهر، من استدلال میکنم که انگیزه اخلاقی برای حفظ معجزات، حتی معجزات در رتبه دوم، وجود دارد.
loving god is our highest perfection for leibniz.
it secures our belief and trust in the creator, which is integral to the sciences as well as faith.
those who love god have justification for reasoning, that is, they can rationally expect to arrive at truth.
this is because love is a receptivity to the perfection all of things; loving god, then, is a disposition and tendency toward the most perfect being, the ens perfectissimum.
individuals who perceive the divine nature “do not merely fear the power of the supreme and all-seeing monarch,” leibniz writes, “but are assured of his beneficence, and lastly—and what brings everything together—burn with a love of god above all else.”1 in my dissertation, i argue that leibniz’s qualification should be taken seriously: love of god “brings everything together.”
the subject of my dissertation can be stated schematically.
it consists of two pairs of claims, one pair philosophical, the other theological:
a moral quality is required to secure our reason.
from a most perfect unity, a moral quality follows.
love of god is our highest perfection.
love of god secures our reasoning.
both concern the security of reason, by which i mean the rational motivation for reasoning itself.
they are reasons we ought to expect reasoning to lead to truth.
yet they do not form a tight demonstration: while an inference is clearly at work in the first pair, there are no inferences in the second.
also, there is a distinction between a moral quality and love for god.
unless they are identified, leibniz’s philosophy and theology secure reasoning apart from one another.
in 1686, leibniz wrote his well-known “discourse on metaphysics.” a few months after, he composed a theological treatise, examination of the christian religion.
these texts, i argue, should be read side by side, and the first chapter compares how divine perfection secures our reasoning in both texts.
some moderns’ notion of perfection—namely, descartes’, spinoza’s, and malebranche’s—fail to secure our reasoning because their views entail arbitrariness in the world and the divine nature.
but a proper sense of perfection, one that includes a moral quality, secures our reasoning by ensuring that everything is amenable to reason.
descartes also sought to secure our reasoning, and for the second and third chapters i compare his account with leibniz’s own, then draw out the latter’s criticisms.
for descartes, the deity’s moral quality is characterized by an indifferent will, which is eminently and formally revealed throughout creation.
although recognizing the infinite source of all things directs our attention appropriate in the cartesian system, leibniz criticizes descartes’ detached and indifferent god.
when our disposition toward god is not characterized by love, we are less rational than otherwise.
leibniz finds intolerable moral implications in the cartesian system, and i work out these implications in chapter three.
descartes’ criteria of true and false ideas does not settle dispute, but relies on “interior testimony.” proper reasoning, then, does not tend toward unity among persons, and this is especially problematic in religious debate.
descartes’ method is stoic, which also leads to trouble when it comes to church unity: one remains in the church by a sheer act of will, which can violate reason.
leibniz views such a detachment of faith and reasoning as dangerous, besides impoverishing the concept of reason altogether.
leibniz’s notions of god and perfection secure our reason by engendering love for god.
“discourse” and examen begin with a moral disposition and tendency.
in the last chapter, i argue that this is the case by considering two criteria leibniz adopts—his test for perfection and the kinds of knowledge—as well as the foundation of his logic at the time.
leibniz can tolerate provisional beginnings, hypothetical truths, and original sin because of his robust conception of love.
he distinguishes two ways we love god: spes, or hope, is a disposition or tendency to natural perfection, and caritas, or esteem, affection, or love, regards divine perfection.
these states orient us according to the divine plan.
miracles are within the world as an effect of the deity’s moral quality: they are a means god personally relates to rational beings.
miracles reveal the moral effects of our perception of phenomena generally, included the regularity observed and classified by science.
so, to conclude, i compare leibniz’s discussion of revelation in examen with his discussion of miracles in “discourse” to draw out the significance of miracles for him.
besides much debate on the implications of miracles for his conception of substance, i argue that there is a moral motivation for retaining miracles, even those of the second rank.