با تحليل «انسان كامل» و بررسى ابعاد گوناگون آن، درمىيابيم كه معصومان، به صورت عام و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، صديقه طاهره(عليها السلام) ودوازده امام(عليهم السلام). به صورت خاص، تنها مصاديق حقيقى «انسان كامل»اند.
امامان معصوم(ع) به خصوص امير مومنان علي(ع) كه امام اول و در راس عارفان بالله است، همگي انسان هاي كامل هستند، آنهم در نهايت كمال و وصول به حق تعالي. وقتي مي گوييم انسان كامل يعني داراي مقام جمعي و در نهايت وصول و حضور قلب.
عرفا كسي را كامل و صاحب مقام جمعي مي دانند كه در حال توجه به كثرت از وحدت غفلت نمي كند و همچنين در حال توجه به وحدت از كثرت ها رويگردان و بي توجه نيست. از منظر ايشان كساني كه هنوز به اين مرحله نرسيده اند و با غرق شدن در بحر وحدت و خداوند، از كثرت ها غافل مي شوند و يا با ورود به عالم كثرت ها، جهت وحدت هستي را فراموش مي كنند، عارف كامل و صاحب مقام جمعي محسوب نمي شوند.
يك. مفهوم كمال واژه «كمال» در جايى به كار مىرود كه يك چيز، پس از آنكه «تمام» هست (يعنى همه آنچه كه براى اصل وجود آن لازم است، به وجود آمد)، باز درجه بالاترى و از آن درجه بالاتر، درجه بالاتر ديگرى هم مىتواند داشته باشد.
در واقع «كمال» بيانگر جهت «عمودى» يك چيز است و «تمام» حكايتگر جهت «افقى»؛ يعنى، وقتى شيئى در جهت افقى به نهايت برسد، مىگويند: تمام شد و اگر در جهت عمودى حركت كند، مىگويند:به مدارج كمال بار يافت.
ر.ك: مرتضى مطهرى، انسان كامل، (انتشارات صدرا)، صص 18 - 20. بنابراين «انسان كامل»؛ يعنى، انسانى كه داراى مرتبه خاص وجودى است كه مرتبهاى اعلا بوده و بالاتر از آن، در عالم امكان وجود ندارد.
دو. «مثل اعلا» براى «مبدأ اعلا» موجودى كه به طور مستقيم، از جمال بىنهايت و از مبدأ متعال سرچشمه مىگيرد - و اثرى كه اين مبدأ اعلا به آن مىبخشد و عطايى كه از او است - موجود جامع، كامل، احسن و اكمل خواهد بود؛ زيرا در جاى خود ثابت شده كه «مخلوق و معلول»، از نظر كمالات وجودى، صورت نازله «خالق و علت» خود است. هر مخلوقى - در حدى كه امكان دارد - جلوه خالق خودو علّت وجودى خود است. مخلوق مستقيم و بدون واسطه حضرت حق، جلوهاى است از همه كمالات بىنهايت او و صورت نازلهاى از او است. طبعاً هر كمالى را كه «مبدأ متعال» - به صورت بىنهايت و بىحد دارد - همين مخلوق بىواسطه و معلول اول در حد امكان خواهد داشت. در اين صورت، كمالات اين مخلوق وسيع بوده؛ ولى بىنهايت نخواهد بود. بر اين اساس خداوند متعال در قرآن، براى خود «مثل اعلا» خلق كرده است.
روم (30)، آيه 27. «مثل اعلا»؛ يعنى، مخلوق و موجودى كه به بهترين صورت و كاملترين وجه، حكايت از حق و كمالات او دارد؛ مخلوقى كه در مخلوق بودن،حق مطلب را به خوبى ادا نموده و اسماى حسناى الهى، در وجود او به خوبى تجلى كردهاست. اين تجلّى چنان است كه شهود آن، شهود حق است؛ جمال و جلال مطلق را نشان مىدهد و جلوه تام حضرت حق است.
براى مطالعه بيشتر ر.ك: محمد شجاعى، انسان و خلافت الهى، (مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، تهران: چاپ اوّل، 1362 ش)، صص 25-38. سه. «روح» مثل اعلا يا اولين مخلوق صورت اصلى «مثل اعلا» - صورتى كه مجرد از حدود و رنگها و عارى از اطوار و برتر از صورتهاى نازله آن است - همان «روح» و «خلق اعظم» منسوب به خداى متعال است. اين روح، به مضمون برخى از روايات و اشارات قرآنى، نزديكترين مخلوق به حضرت حق و اولين مخلوق و كاملترين آنها است.
امام صادق(عليه السلام) در روايتى مىفرمايد:
«انّ الله عزوجل خلق روح القدس فلم يخلق خلقا اقرب الى الله منها»؛ «براستى خداوند عزّوجل، روح القدس را خلق كرد؛ پس خلق نكرد مخلوقى را نزديكتر به مبدأ متعال از اين مخلوق».
علامه طباطبايى، الميزان، ج 12، ص 376؛ براى آشنايى بيشتر با خصوصيات وجودى روح خدا ر.ك: انسان و خلافت الهى، صص 40 - 76. روح چون من امر ربّى مختفى است | هر مثالى كه بگويم منتفى است |
؛
مثنوى، دفتر ششم، بيت 3310. چهار. انسان، جلوه جامع از روح خدا بر اساس آيات قرآن، خداوند خزانه تمام موجودات و اشيا را در دست دارد و از هر كدام آنها، به ميزانى معلوم فرو مىفرستد.
حجر (15)، آيه 21. از اين رو، خزاين حقيقت انسانى، نزد پروردگار است و اين حقيقت (مقام والاى انسانيّت) از «مقام عنداللهى» به ميزانى مقدّر و معلوم، تنزّل يافته، به جهان بشرى عرضه شده است.
امّا آفريدگار هستى در خصوص «انسان»، تعبير ويژهاى دارد و در آن،هيچ موجود ديگرى را با آدمى، شريك نمىسازد. بر اساس اين تعبير، حقيقت انسان، نه تنها نزد خدا وجود داشت؛ بلكه از روحى خدايى بود. در واقع خداوند از اين روح، در انسان دميد و روح مجرد، انسان را به گونهاى ويژه و خاص تنزل بخشيد و به پيكر آدم متعلق نمود. بدينسان او را شايسته سجده فرشتگان كرد و همين تعلق روح الهى به پيكر لايق آدمى، سبب شد كه از اين موجود تركيب يافته از طبيعت و فرا طبيعت، به عنوان زيباترين شكل ممكن ياد شود.
تين (95)، آيه 4؛ در اين باب ر.ك: آيةاللَّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، مركز نشر اسراء، قم: چاپ اوّل، 1379 ش، ج 14، ص 221 - 222. بنابراين روح انسان، جلوه جامع روح خدا و مثل اعلا است؛ ولى در حد كاملاً پايينتر، ضعيفتر و ناقصتر؛ يعنى،روح خدا - با همه اسما و صفاتش - كاملاً تنزل يافته، در تركيب بدنى تجلىمىكند. مقصود از جامع بودن اين جلوه از يك سو، و ناقص، ضعيف و نازل بودن آن از سوى ديگر، اين است كه «روح خدا»، در حدّ بسيار ضعيفتر و در بسيارى از جهات در حد استعداد و قوه - كه مرتبه ضعيفتر وجود است - در تركيب بدنى جلوه مىكند.
دقّت و تأمل در اينكه روح انسان، جلوه جامع و در عين حال نازل روح خدا است، ما را به اين حقيقت رهنمون مىشود كه روح انسان، ظهور و تجلى روح خدا از پشت حجابها است. نه عين آن است و نه غير آن؛ بلكه تابشى است از آن پشت حجابها و باحجابها. براى تقريب اين حقيقت، تشبيه ناقصى مىآوريم:
نورى را فرض كنيد كه از نقطهاى به وجود آمده و سرچشمه مىگيرد.نور بسيار صاف، روشن و بىرنگ است. در برابر اين نور، حجابهاى شيشهاى متنوّع و گوناگونى، با رنگها و ويژگىهاى مختلف، يكى پس از ديگرى در طول يكديگر قرار دارند. نور با آن صفا، روشنى و بىرنگى، به شيشه اول - كه داراى رنگ و تيرگى است - مىرسد و از آن عبور مىكند. پس از اين عبور، در فاصله بعدى به شيشه دوّم برخورد مىنمايد. از آن عبور كرده، تيرگى بيشترى كسب مىكند. به همين ترتيب مسير خود را ادامه مىدهد و دوباره تيرگىهاى بيشترى به خود مىگيرد تا در نهايت به آخرين شيشه و مانع مىرسد و رنگ و خصوصيات آن هم به او اضافه مىگردد. در اين حالت به صورت نورى ضعيف، توأم با رنگها و تيرگىهاى بسيار، در مىآيد. در اين هنگام كسى كه اين نور را مىبيند، مىپندارد كه موجوديت اين نور و اول و آخر آن، همينگونه است در حالى كه او از حقيقت امر اطلاعى ندارد و نمىداند كه اصل اين نور، به صورتى ديگر بوده و در ابتدا نورى شفاف، بىرنگ و پاك بوده است. حال اگر فرد مطلعى، او را از جريان امر با خبر كند و به او بگويد: «اين نور كه مشهود تو است، اصل آن چنين نبوده؛ بلكه صورتهاى شفافترى دارد و در نهايت هم داراى يك صورت اصلى بسيار صاف، گسترده و پاك است و تو مىتوانى با كنار زدن اين شيشهها - كه حجاب و مانع از رسيدن آن نور اصلىاند - به آن دستيابى»؛ كمك بزرگى به او كرده و آگاهى مهمى در اختيار او قرار داده است.
مثال روح انسان، مانند همين نور و قرار گرفتن او در اين عالم مادى، همچون عبور نور از شيشههاى تيره و روشن است. خداوند نيز ما را به اين امر واقف ساخته است:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ. ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ» تين (95)، آيات 4 و 5.؛ «به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پستترين [مراتب ]هستى بازگردانيم».
البته چنان كه نور گذرنده از شيشههاى تاريك، هنوز به اصل و منشأ خود متصل است؛ انسان تنزل يافته نيز به اصل و منشأ خود (روح خدا و مثل اعلا) متصل است.
ر.ك: محمد شجاعى، مقالات، (سروش، تهران: چاپ پنجم، 1380)، ج 1، صص 31 - 40. در وجود آدمى جان و روان | مىرسد از غيب چون آب روان |
؛
مثنوى، دفتر اول، بيت 2222. هنگامى كه به اين حقيقت آگاه شديم كه روح انسان، در ابتداى وجود جلوه جامع - ولى - نازل روح خدا است و در واقع تابش روح خدا از پشت حجابها است؛ خواهيم فهميد كه پس از كنار زدن حجابها، ظهور انسان كامل، همان «مثل اعلا» خواهد بود.
ر.ك: مقالات، همان، صص 40 - 69 و انسان و خلافت الهى، صص 104 و 122 - 124؛ علامه حسنزاده آملى، انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، (بنياد نهج البلاغه، تهران: 1365 ش)، صص 138 - 142. از همينرو مىگويند: كمال انسان، در اين است كه خود را به «اصل» برساند و رسيدن انسان به اصل خود با «خودبينى» - كه از برترينحجابها است - جمع نمىشود. بدين جهت، از كمال انسانى به مقام «فنا» ياد مىشود.
ر.ك: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 11، ص 92. رقص آنجا كن كه خود را بشكنى | پنبه را از ريش شهوت بر كنى |
رقص و جولان بر سر ميدان كنند | رقص اندر خون خود مردان كنند |
چون رهند از دست خود دستى زنند | چون جهند از نقص خود رقصى كنند |
مطربانشان از درون دف مىزنند | بحرها در شورشان كف مىزنند |
؛
مثنوى، دفتر سوم، ابيات 95 - 99.