نظرات سروش در مورد قران | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
نظرات سروش در مورد قران
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
نظرات سروش در مورد قران
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
وحی شناسی
,
اصطلاحنامه علوم قرآنی
اعلام و شخصیت ها :
سروش, عبدالکریم (Abdolkarim Soroush؛ فیلسوف ایرانی معاصر، صاحب نظریه قبض و بسط شریعت(شریعت صامت)، صراط های مستقیم(کثرت گرایی دینی)، رؤیاانگاری وحی و...، از افراد منتسب به حلقه کیان؛ از نواندیشان دینی), -1324 ش.
سوال:
منظور دكتر سروش از اينكه قرآن كلام محمد(صلي الله عليه و آله) است، چيست و چه جوابي مي توان به آن داد؟
پاسخ تفصیلی:
دکتر سروش اين بحث که «قرآن ؛کلام محمد(ص) يا کلام خدا است؟» را ضمن بحث «بسط تجربه نبوي» مطرح مي کند.
روشن است که ذکر کل کلمات ايشان در باب نظريه بسط تجربه نبوي در يک نامه ممکن نيست و نيازي هم به اين کار نيست چون کل نظريه ايشان در کتاب بسط تجربه نبوي ايشان آمده است . بنابراين ما محورهاي اساسي نظريه ايشان را با نقل قول مستقيم بيان کرده وبه صورت خلاصه آن را نقد مي کنيم.
جــناب دکــتر ســـروش گفته است:
1-« ... مقوم شخصيت و نبوت انبياء و تنها سرمايه آنان همان وحي يا به اصطلاح امروز «تجربه ديني» است. در اين تجربه پيامبر چنين مي بيند که گويي کسي نزد او مي آيد و در گوش دل او پيامها و فرمانهايي مي خواند و او را مکلف و مؤظف به ابلاغ آن پيامها به آدميان مي کند و آن پيامبر چندان به آن فرمان و آن سخن يقين مي آورد ... که آماده مي شود در مقابل همه تلخيها ... يک تنه بايستد… »
2-«تفاوت پيامبران با ديگر ارباب تجربه در اين است که آنان در حيطه و حصار تجربه شخصي باقي نمي مانند ... بلکه بر اثر حلول و حصول اين تجربه، مأموريت جديدي احساس مي کنند و انسان جديدي مي شوند و اين انسان جديد، عالم جديد و آدم جديدي بنا مي کند) … بنابراين( نفس تجربه ديني، کسي را پيامبر نمي کند...»
3-«ما با داشتن تجربه هاي پيامبرانه يا تمييز انديشه هاي فوق عقلي مي توانيم تشخيص دهيم چه کسي پيامبر است ... پايين ترين مراتب تجربه هاي ديني « رؤياي صالح» است و مراتب بالاترآن، اذواق و مواجيد و مکاشفات عارفانه ... لذا براي احراز نبوت نبي، فقط به معجزه يا شواهد و اسناد تاريخي و اخبار متواتر، اتکا نمي توان کرد. بايد ابتدا حقيقت نبوت را شناخت و سپس مصداق آن را جستجو کرد…»
4-«پيامبر اسلام، خاتم است، يعني کشف تام او و به خصوص مأموريت او، براي هيچ کس ديگري تجديد نخواهد شد ... اگر پيامبري، ... يک تجربه است، در آن صورت مي توان اين تجربه را افزونتر، غني تر و قويتر کرد. يعني ... پيامبر هم مي تواند به تدريج پيامبرتر شود ... ابن خلدون مي گويد: پيامبر(ص) به تدريج تحمل بيشتري نسبت به وحي پيدا مي کرد ... به همين سبب سوره ها و آيه هاي مکي کوتاهترند اما آيه ها و سوره هاي مدني بلندترند ... اين بدان سبب بود که رفته رفته تجردي پيامبرانه براي پيامبر آسانتر شده بود. ... حتي پيامبر اسلام در بدايت امر و پس از نزول اولين آيات سوره علق چنان که طبري مي آورد هراسناک شده بود و به درستي ماهيت اتفاقي که برايش اتفاق افتاده بود را نمي شناخت لکن به سرعت با آن خو گرفت. موسي هم چنان که قرآن مي گويد ابتدا از اژدها شدن عصا ترسيد و خداوند به ملاطفت به او گفت: «لاتخف اني لايخاف لدي المرسلون»(نمل/10) ... موسي هم بعداّ با وحي و اعجاز خو گرفت ...»
5-« بسطي که در شخصيت او(پيامبر) مي افتاد، به بسط تجربه و (بالعکس) منتهي مي شد و لذا وحي تابع او بود نه او تابع وحي ... نه او تابع جبرئيل، که جبرئيل تابع او بود و ملک را او نازل مي کرد و در جايي هم که مي خواست و مي توانست از او درمي گذشت. چنانکه تجربه معراج گواه آن است...»
6-«داد و ستد پيغمبر با بيرون از خود، قطعا در بسط رسالت او و در بسط تجربه پيامبرانه او تأثير داشت. يعني اين ديني که ما به نام اسلام مي شناسيم، يک بار و براي هميشه بر پيامبر نازل نشد، بلکه به تدريج تکوّن پيدا کرد و ديني که تکوّن تدريجي دارد، حرکت و حيات تدريجي بعدي هم خواهد داشت…»
7-« مي توان پرسيد که آيا قرآن تماماّ پيش نويس شده بود و آيا نزول دفعي اش کاملا ممکن بود و به مصالحي نزول تدريجي يافت يا اينکه چنان پيش نويسي مطلقا وجود نداشت ... کساني که معتقدند در شب قدر همه قرآن يکجا و تفصيلا بر دل پيامبر نازل شده به حقيقت، منکر ماهيت سيّال و متدرّج آنند ... شايد حقيقت نه اين باشد نه آن و هم اين باشد و هم آن ... ورود پيامبر به صحنه اجتماع را مي توان مانند ورود يک معلم به صحنه درس دانست ... استاد ... اجمالا مي داند چه نکاتي و مطالبي را مي خواهد به شاگردان القا کند اين حد از مسأله براي استاد قابل ضبط و تهيه و پيش بيني است؛ اما از اين مرحله به بعد همه چيز از جنس امکان است نه ضرورت. لذا غيرقابل پيش بيني و در عين حال مؤثر در تعليم و تعلم است. استاد دقيقا نمي داند در کلاس چه پيش خواهد آمد ... و معلم بايد آمادگي اجمالي براي مواجهه با آنها را داشته باشد ... پيغمبر بزگوار اسلام نيز در ميان امت خود چنين وضعي داشت. وقتي مي گوييم دين امري بشري است ... منظور اين است که پيامبر به ميان آدميان مي آيد. پا به پاي آنها حرکت مي کند ... و در هر يک از اين موارد هم مواجهه ي خاص و در خود شرايط مي کند و دين، مجموعه برخوردها و موضع گيريهاي تدريجي و تاريخي پيامبر است و چون شخصيت پيامبر مؤيد است و عين وحي است، هر چه مي کند و مي گويد نيز مقبول و مؤيد است ... .
کسي مي آمد و از پيامبر سؤالي مي کرد، کسي تهمتي به همسر پيامبرمي زد، کسي آتش جنگي بر مي افروخت و ... و اينها در قرآن و در سخنان پيامبر منعکس مي شد و اگر پيامبر عمر بيشتري مي کرد و حوادث بيشتري بر سر او مي باريد لاجرم مواجهه ها و مقابله هاي ايشان هم بيشتر مي شد و اين است معني اينکه قرآن مي توانست بسي بيش از اين باشد که هست ... بسا حوادث که در زمان پيامبر(ص) پيش نيامد و لاجرم ايشان هم در آن زمينه ها پاسخي ندادند و نسبت به آنها موضع گيري نکردند و از سوي ديگر بسي چيزها که به پيغمبر اسلام تحميل شد…»
8-«خلاصه کلام آنکه پيامبر اسلام(ص) در دو سطح «تجربه» داشت و اسلام محصول اين دو گونه تجربه است: تجربه بيروني و تجربه دروني و به مرور زمان پيامبر در هر دو تجربه، مجربتر و لذا دينش فربه تر و کاملتر شد ... و آن آيه کريمه که مي فرمايد: «اليوم اکملت لکم دينکم» ناظر به اکمال حداقلي است نه حداکثري. به اين معني که حداقل لازم هدايت به مردم داده شده است، اما حداکثر ممکن در تکامل تدريجي و بسط تاريخي بعدي اسلام پديد خواهد آمد ... کاملتر شدن دين لازمه اش کاملتر شدن شخص پيامبر است که دين، خلاصه و عصاره تجربه هاي فردي و اجتماعي اوست. اينک و در غيبت پيامبر هم بايد تجربه هاي دروني و بروني پيامبر بسط يابند و بر غنا و فربهي دين بيفزايند. عارفان ... بر غناي تجربه هاي ديني ما مي افزايند و تجربه هر يک از آنان نوعي است منحصر در فرد خويش و لذا به نوبه خود، خواستني و ديدني و ستودني ... و اگر «حسبنا کتاب الله» درست نيست، «حسبنا معراج النبي و تجربه النبي » نيز درست نيست. تجربه عشق عارفانه في المثل از تجربه هاي لطيف عارفانه اي بوده که بر غناي تجارب ديني دينداران افزوده است.
9-«فرقه، فرقه شدن مسلمين را هم از اين ديدگاه بايد ديد ... آيا لازمه بسط تاريخي مکتب اين نبود که فرقه هاي مختلف در اين مکتب پديد بيايند... »
10-«امروز سخن هيچ کس براي ما حجت تعبدي ديني نيست، چون حجيت و ولايت ديني از آن پيامبر اسلام است و بس ... از همه حجت مي خواهند جز از پيامبر که خود حجت است ... امروز دوران مأموريت نبوي پايان يافته است، اما مجال براي بسط تجربه نبوي باز است .... »
منبع کل مطالب فوق : مجله کيان، شماره 39، ص4-11، به قلم دکتر سروش
نــــــــــــــــــقــد نظريه :
توجه: متن دکتر سروش را شماره بندي کرديم تا نقد آن راحتر باشد. لذا بر اساس شماره مطالب، نقد آنها را ارائه مي کنيم:
1-اينکه مقوم نبوت نبي، وحي است، حرفي است درست «قل انما انا بشر مثلکم يوحي الي» از اين آيه استفاده مي شود که تفاوت نبي و غيرنبي در همين دريافت وحي است؛ لذا غيرنبي از وحي خاصي که بر انبياء نازل مي شود، بي نصيب خواهند بود. هيچ عارف واقعي در اسلام مدعي چنين وحيي نبوده و نيست ؛ واگر کساني مثل سرا ن بابيت و بهائيت مدعي چنان وحيي شده اند شياد بوده است و تاريخ اين دو فرقه ضالّه و امثال آنها گواه است که مدعيان آنها افرادي شياد بوده اند که دست به دين سازي زده اند. حتي ائمه اطهار(ع) نيز مدعي چنين وحيي نشده اند بلکه خود تصريح نموده اند که با وفات پيامبر راه وحي نبوي هم بسته شده است ؛ علي(ع)مي فرمايند: « پدر و مادرم فداي تو باد اي رسول خدا! با مرگ تو قطع شد آنچه که با مرگ احدي غير از تو قطع نشد از نبوت و اخبار و آگاهي از آسمان ...» (خطبه 235 نهج البلاغه) با مرگ هيچ پيامبري اين وحي خاص قطع نشد ولي با وفات پيامبر اسلام قطع شد؛ در حالي که تجربه ديني و تجربه عارفانه همچنان باقي است. بنابراين وحي در انبياء غير از تجربه ديني به آن معنايي است که مد نظر جناب دکتر سروش است. اکثر آنچه بر غير انبياء در تجربه ديني کشف مي شود، امور شناختاري است نه امور هنجاري و اگر امري هنجاري براي آنها کشف شود،اولا شخصي خواهد بودوثانيا براي شخص خود آنها نيز وقتي حجت خواهد بود که موافق احکام شرع باشد ياحداقل مخالف آن نباشد.
نکته دومي که در سخن دکتر سروش جلب توجه مي کند اين بيان است که مي گويد: « در اين تجربه، پيامبر چنين مي بيند که گويي کسي نزد او مي آيد و ...» لحن اين کلام اين معني را القاء مي کند که نزول ملک بر پيامبر واقعي نيست بلکه پيامبر مي پندارد که چنين امري رخ مي دهد لذا جمله جناب دکتر سروش يادآور سخني است که قوم نوح به آن بزرگوار نسبت دادند و گفتند: «ان هو الّا رجل به جِنَّه... » (المؤمنون/25)؛( او نيست جز مردي که جنون دارد ...). همين سخن را کفار قريش نيز درباره رسول الله(ص) گفتند: «ام يقولون به جنّه بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون» (مؤمنون/70)؛( يا مي گويند او جنون دارد؟ نه چنين نيست بلکه او حق را بر آنان آورده است و بيشتر ايشان از حق کراهت دارند.(
البته جناب دکتر سروش اين تهمت ديرينه را در قالب امروزي و مدرن و با ادبياتي به اصطلاح روشنفکر پسند ارائه مي دهد.
2-به نظر جناب دکتر سروش تفاوت صاحبان تجربه ديني با انبياء در نوع دريافتهاي غيبي آنها نيست بلکه در عکس العملي است که انبياء به اين دريافتها نشان مي دهند و تحت تأثير اين تجربه هاي مقدس ، خود متحول شده و دست به تحول آفريني در اجتماع مي زنند. در حالي که تفاوت انبياء و غيرانبياء در نوع دريافتهاي آنهاست. دريافت نبي اولا خاص است و ثانيا معصوم از تصرف شيطان و علل و عوامل محيطي است در حالي که در عرفا اولا تجربه هاي عرفاني عام است و در انحصار اشخاص ويژه نيست و ثانيا به شدت تحت تأثير عقائد و پيش فرضها و شياطين و عوامل محيطي و ... است.
3-اگر اين سخن جناب دکتر سروش درست باشد اولاً کفار و مشرکين در کفر و شرک خودشان معذور خواهند بود چون آنها فاقد اين تجربه هاي پيامبرانه بودند لذا نتوانستند پيامبر را بشناسند. واقعا چند درصد مردم داراي تجربه هاي به اصطلاح پيامبرانه هستند بسياري از مردم هستند که در عمرشان حتي يک رؤياي صالحه هم نداشته اند چه رسد به تجربه عارفانه ثانياً بسياري از صاحبان تجربه هاي به اصطلاح پيامبرانه مثل مرتاضان و راهبان نه تنها به انبياء ايمان نياورده اند بلکه برضد انبياء تبليغ مي کنند.اگر سنخيتي بين اين تجربه ها بود اين گونه افراد در برابر وحي نبوي نمي ايستادند. ثالثا با اين تجربه ي به اصطلاح پيامبرانه چگونه مي توان فهميد که مهاتما گاندي رهبر هند، پيامبر بود يا نه؛ چون وي ، هم مدعي تجربه عارفانه بود و هم ، شخصيتي انقلابي و نستوه داشت. همين طور رهبر فقيد انقلاب اسلامي( امام خميني (ره) ) ، هم عارفي نامدار بود ، هم نهضتي اجتمائي به راه انداخت و کوشيد تا اسلام را به گوش جهانيان برساند ؛ در عين حال هيچگاه ادعاي پيامبري نداشت . پس آيا وجود اين دو امر( تجربه عارفانه و احساس وظيفه و مأموريت) کافي است تا کسي پيامبر شود.آيااگر گاندي ادعاي نبوت مي کرد ما بايد نبوت او را مي پذيرفتيم ؛طبق مبناي جناب سروش بايد مي پذيرفتيم ؛ نيازي به معجزه هم نبود. اگر عقل مردم طلب معجزه يا نص متواتر از نبي قبلي را واجب نمي دانست ، چه بسا بسياري از اهل رياضات و مکاشفات مدعي نبوت مي شدند؛ کما اينکه کم نيستند کساني که تحت تاثير عرفانهاي انحرافي و علوم فرا روانشناختي مثل هيبنوتيزم و مانيه تيزم و سحر وتلسمات و تسخيرات و .... دچار توهمات شده و خود را پيامبر و منجي عالم مي پندارند ، و سر آخر از تيمارستان سر در مي آورند .ــــ در اين باب کافي است نظري به مجله جام جم ، ويژه نامه کژراهه ، اسفند 86 افکنده شود تا معلوم شود که اين مدعيان نبوت وامامت چه بازار مکاره اي به راه انداخته اند.ـــــــ ملاکي که جناب سروش براي نبي بيان مي کند و راهي که براي تشخيص نبي ارائه مي دهد در واقع راه را براي ظهور اين گونه مدعيان دروغين باز مي کند و راه تکذيب آنها را بر روي مردم مي بندد.
پيامبر مدعي است که با منبع لايزال قدرت و علم(خدا) در ارتباط است؛ لکن اين ارتباط امري است غيرمحسوس و راهي براي اثبات مستقيم آن نيست لذا نبي در سايه اين ارتباط ، اموري را آشکار مي کند که بيانگر ارتباط او با منبع لايزال قدرت و علم باشد و اين امور همان معجزاتند. لذا معجزات از اين حيث مؤيد وحيند؛ تفاوت معجزه با سحر و شعبده وکار مرتاضان و ... در اين است که اولاً بلامنازع و منحصر در فرد است و ثانيا معجزه ي نبي موافق ادعاي اوست و ثالثا صاحبان معجزه همواره مصدّق همند. ولي ساير امور خارق العاده اولا در انحصار اشخاص نيستند و ثانيا صاحبان آنها مصدق هم نيستند و اگر يکي از آنها مدعي نبوت شود ديگران با او معارضه مي کنند و عملا هيچ گاه اين امور خارق عادت با ادعاي نبوت جمع نشده اند مگر اينکه نقض شده اند. حتي عرفاي مسلمان نيز مکاشفات متعارض دارند .
4-اينکه پيامبر، خاتم نبوت است و کشف تام او به کسي از مردم عادي دست نخواهد داد سخني است بر حق اما به عقيده شيعه ائمه اطهار(ع) نيز به واسطه آن بزرگوار صاحب اين کشف تام هستند چرا که امامت امتداد رسالت است؛ و وجود امام معصوم تا روز قيامت سرّ خاتميت نبوت است؛ چرا که با وجود امام معصوم، کشف تام نبوي همواره در ميان امت حاضر است و مأموريت پيامبر در عصر خاتميت بر عهده امام معصوم است. جناب دکتر سروش مدعي است که نبوت در يک نبي به مرور زمان قويتر مي شود و شواهدي بر اين مدعا مي آورد، شاهد اول وي اين است که ابتدا آيات و سور مکي بر پيامبر نازل شدند و بعد آيات و سور مدني و آيات و سور مکي کوتاهترند، يعني چون هنوز پيامبر تحمل سور بزرگتر را نداشت لذا ابتدا سور کوچکتر بر او نازل شدند. اما جناب دکتر سروش فراموش کرده اند که اين سور اولا از حيث فصاحت، افصح از اکثر سور مدني هستند و ثانيا از حيث معني بسيار غامضتر و عميق تر از سور مدني هستند اکثر سور مدني مربوط به امور اجتماعي و حقوقي هستند در حالي که سور مدني اسرار آخرت و اسرار توحيد و اسرار آسمانها و عوالم غيب را بيان مي کنند. ثالثا در بين اين سور، سوره اخلاص است که عالي ترين مراتب توحيد را بيان مي کند. از امام سجاد(ع) از توحيد پرسيده شد حضرت فرمودند: «همانا خداوند عزوجل مي دانست که در آخرالزمان اقوامي متعمق پديد مي آيند پس نازل کرد خداوند متعال «قل هو الله احد» و آياتي از سوره حديد را ...»(اصول کافي، ج1، ص91) شاهد دوم وي اين است که پيامبر در اولين دريافت وحي هراسناک شد چرا که هنوز به درستي ماهيت وحي را نمي شناخت. احاديثي که جناب دکتر سروش اين مطلب را از آن گرفته اند در تفسير الميزان، ذيل تفسير سوره علق آمده است؛ و علامه طباطبايي همه آنها را مخدوش دانسته و رد کرده است؛ جالب اين است که در اين روايات پيامبر براي اينکه اطمينان به نبوت خود پيدا کند به سراغ يک راهب مسيحي مي رود تا بداند که آنکه ديده است، فرشته است يا شيطان در حالي که روايات فراواني داريم که پيامبر(ص) از همان کودکي با فرشتگان ارتباط داشته است و مؤيّد من عندالله بوده است.
شاهد سوم اين مدعا اين است که حضرت موسي(ع) در ابتداي نبوتش از مار شدن عصايش ترسيد ولي بعد از مدتي به آن خو گرفت و خداوند متعال فرمود: « اي موسي نترس همانا رسولان من در نزد من نمي ترسند.» ترس حضرت موسي از مار بود نه از نزول وحي يا تکلم با خدا؛ ترس از مار يک ترس طبيعي است و ربطي به تحمل وحي ندارد. حضرت موسي(ع) در همان ابتداي نبوّتش بدون واسطه فرشته، با خدا تکلم مي کند و اين نشان از قوت وجودي اوست.
اساسا انبياء مثل عرفا نيستند که بعد از رياضت هاي طولاني به تجربه هاي معنوي دست يابند ما در زندگي موسي در قبل از نبوتش رياضت ويژه اي را نمي بينيم در زندگي ساير انبياء نيز همين طور. پيامبر اسلام هم که مدتي در غار حرا ساکن مي شد باز رياضت ويژه اي نمي کشيد آن حضرت بعد از رسالت نيز همين رويه خلوت در غار را به صورت اعتکاف ادامه داد. حضرت عيسي(ع) در همان لحظه تولد فرمود: « اني عبدالله آتاني الکتاب وجعلني نبيا» اين چه تجربه اي است که بدون هيچ تلاشي حاصل مي شود و شخصي در گهواره به مقام عبداللهي مي رسد و به او کتاب آسماني داده مي شود و از همان طفوليت به مقام نبوت مي رسد. آيا پيامبر اسلام که در سن چهل سالگي به نبوت رسيد در چهل سالگي در رتبه عيساي چند روزه قرار گرفت . بسياري از انبياي اولوالعزم در سنين بالا به نبوت رسيده اند در حالي که حضرت يحيي که اولوالعزم نبود در کودکي به نبوت رسيد. «يا يحيي خذ الکتاب بقوه و آتيناه الحکم صبيا.»
5-جناب دکتر سروش مدعي است که هر چه پيامبر بيشتر رشد مي کرد وحي نيز تکامل مي يافت چنين نبود که خدا جبرئيل را بر پيامبر نازل کند بلکه رشد پيامبر باعث مي شد که جبرئيل با پيام تازه اي به سوي او نازل شود. در حالي که در تمام آيات قرآن خداست که جبرئيل را بر پيامبر نازل مي کند ودرهيچ آيه اي نيست که پيامبر جبرئيل را نازل مي کرد اين سخن را جناب سروش مدعي است كه از عرفاي شامخين گرفته است .البته سخن عرفا اگر به درستي دقت و فهم شود در محل خود سخني قابل پذيرش است اما با مباني خاص خود و معنا ي دقيق خود نه با مباني و معناي طرح شده در كلام جناب دكتر سروش .عرفا براي پيامبر دو مرتبه وجودي قائلند: يکي وجود زميني و جسماني پيامبر و ديگري وجود ملکوتي و الهي او . وجود مادي او به حکم مادي بودن پايين تر و ضعيفتر از ملائک است لذا معني ندارد که پيامبر با حيث بشري خود جبرئيل را نازل کند .اما وجود ملکوتي پيامبر مافوق جبرئيل است . در آن رتبه اثري از جبرئيل نيست .در آن مرتبه روح کلي پيامبر وحي را مستقيما از علم الهي مي گيرد.طبق بيان عرفا وجود ملکوتي و فوق ملکي پيامبر حقايق ازلي و ابدي و لايتغيّر را مستقيما از علم خدا مي گيرد و در مرتبه پايين تر به ملک وحي (جبرئيل ) القاء مي کند ؛ و جبرئيل در مرتبه عالم مثال (برزخ) آن را به روح جزئي پيامبر القاء مي نمايد.بنابر اين وقتي عرفا مي گويند وجود پيامبر جبرئيل را نازل مي کرد منظورشان اين نبود که وجود بشري پيامبر جبرئيل را پايين مي کشيد يا او را در وجود خود تجسم مي کرد ؛ بلکه مرادشان اين است که وجود فوق ملکي او وحي را به جبرئيل مي رساند. و روشن است که آن وجود ملکوتي پيامبرغير از وجود بشري پيامبر است . آن حقيقت غيبي در واقع موجودي است ذاتا مجرد که به اعتبار اتصالي که پيامبر خدا با آن دارد آن را حقيقت محمديه يا روح کلي محمدي مي گويند. بنابر اين بين آن روح محمدي کلي و اين روح محمدي جزئي اشتراک لفظ وجود دارد ؛ و جناب سروش بدون توجه به اين تفاوت گرفتار مغالطه اشتراک لفظي شده است . اساسا بايد توجه داشت که هر علمي مبادي و مباني و اصطلاحات خاص خود را دارد؛ و نمي توان مطلبي را از يک علم متعالي مثل عرفان کنده و در علمي ديگر با مباني و مبادي و اصطلاحات متفاوت استعمال کرد .
6-به نظر جناب سروش وحيي که بر پيامبر ناز ل مي شد تحت تأثير عوامل بيروني و دروني بود و چون اين عوامل ، تدريجي بودند لذا دين نيز به تدريج بر پيامبر نازل مي شد در حالي که خود قرآن کريم مدعي است که اصل قرآن در لوح محفوظ و ام الکتاب است و از آنجا به تدريج نازل مي شود. « بل هو قرآن مجيد، في لوح محفوظ»(بروج/21و22) «يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الکتاب»(رعد/39) «انا جعلناه قرآنا عربيا لعلکم تعقلون و انه في ام الکتاب لدينا لعلي حکيم»(زخرف/3و4)
بلي قرآن به تدريج نازل شد اما از کجا نازل شد از يک حقيقت ثابت، از لوح محفوظ از ام الکتاب از علم الهي. اين گونه نبود که کسي سوال کند وآنگاه خدا به فکر جواب دادن بيفتد همه حقايق عالم در علم خدا ودر لوح محفوظ موجود است حتي همين که فلان حادثه رخ خواهد داد وفلان آيه در راستاي آن نازل خواهد شد.
7-جناب سروش معتقد است که قرآن هيچ پيش نويس قبلي نداشته است و با اين کلام تمام آيات فوق الذکر را انکار کرده است. نيز آيات اوايل سوره دخان را «حم، والکتاب المبين. انا انزلناه في ليله مبارکه انا کنا منذرين فيها يفرق کل امر حکيم» از اين آيه استفاده مي شود که اولا قرآن در يک شب نازل شده است و ثانيا در اين شب «يفرق کل امر حکيم» بنابراين در اين کتاب «يفرق کل امر حکيم» پس اين کتاب جامع «يفرق کل امر حکيم» خواهد بود.
جناب سروش فرموده اند که معتقدين به نزول دفعي قرآن منکر ماهيت سيّال و متدرّج قرآن يا دين هستند، در حالي که چنين استلزامي وجود ندارد. ما در عين اينکه معتقديم تمام قرآن يکجا بر پيامبر نازل شده است معتقديم که آن حضرت در مقام بيان، آن را به تدريج بيان کرده اند و باز با اينکه کل قرآن در عصر پيامبر بيان شده است همچنان اظهار آن و تفسير آن سيّال است و ائمه معصومين(ع) تفصيل آن را به تدريج بيان کرده اند و تا روز قيامت حقايق قرآن به تدريج و متناسب با زمان، توسط امام معصوم که عالم به جميع معارف قرآن است ظهور خواهد يافت. لذا نزول قرآن هم دفعي بود و هم تدريجي و باز تفصيل و اظهار معارف و حقايق قرآن نيز تدريجي خواهد بود؛ در اين ميان حوادث زمان و سؤالات مطرح شده براي پيامبر و ائمه، سبب نزول نيستند بلکه اينها خود بخشي از بي نهايت معارف قرآنند. خداوند متعال فرمود: « ... و نزلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شيء ...»(نحل/89) و روايات زيادي مؤيد اين هستند که مراد از «کل شيء» تمام ما کان و ما يکون است نه فقط امور مربوط به هدايت- آنچنان که بعضي گمان کرده اند- بنابراين حتي همين حوادث شأن نزول نيز در قرآن هستند و در لوح محفوظ ثبت بوده که چنين حوادثي رخ خواهد داد و فلان آيات در چنين موقعي نازل خواهد شد.
جناب دکتر سروش گمان مي کند که اگر کسي فلان سؤال را نمي کرد يا فلان حادثه رخ نمي داد فلان حقيقت قرآني نيز نازل نمي شد. بنابراين چون حوادث بي نهايت است و عمر پيامبر نيز کوتاه است لذا قرآن نيز همه حقيقت نيست. اين مطلب از چند جهت قابل نقد است.
اولا مگر براي هر حادثه اي آيه نازل مي شد تا حکم کنيم که براي حوادث آينده هم بايدآياتي نازل مي شد که بخاطر وفات پيامبر نشده است. ثانيا مگر همه آيات شأن نزول داشتند.بسياري از آيات هستند که بدون هيچ شان نزولي نازل شده اند ثالثا وقوع اين وقايع(شأن نزولها) از نظر ما انسانها ممکن الوجود است ؛ اما خدا که عالم به جميع موجودات است مي داند که کدام حادثه قطعا رخ خواهد داد و کدام حادثه رخ نخواهد داد هر حادثه اي که رخ مي دهد ضروري الوقوع است. به قول فلاسفه «الشيء ما لم يجب لم يوجد» وقتي علت تامّه چيزي محقق شد وقوع آن حتمي و ضروري است و علت العلل همه حوادث خداست لذا هر حادثه اي که رخ مي دهد از آن جهت رخ مي دهد که خدا علت آن است. بنابراين خدا از قبل مي داند که چه حادثه اي رخ خواهد داد و مي داند که چه آياتي را به مناسبت آن حوادث نازل خواهد کرد و محال است در علم خدا تخلف حاصل شود.ــ تفصيل اين بحث محتاج اطلاعات عميق فلسفي است لذا از تفصيل آن احتراز مي کنيم ـــ رابعا بسياري چيزها هست که کسي نپرسيده است لذا در قرآن نيز به ظاهر نيامده است ولي اهل بيت(ع) مي توانند احکام آنها را از همين قرآن موجود استخراج کنند. براي مثال در قرآن آمده است که دست سارق و سارقه را ببريد ولي نيامده است که دست را از کجا ببريد؛ اما امام جواد(ع) از آيه « و ان المساجد لله فلاتدعوا مع الله احدا»(جن 18 ) استفاده کرده اند که دست سارق بايد از مفاصل انگشتان (محل اتصال انگشتان به کف دست) بريده شود؛ چون کف دست از مساجد سبعه است که در سجده بايد بر زمين قرار گيرد و اين مساجد سبعه از آنِ خداست و کسي حق تجاوز به حق خدا را ندارد. بنابراين بر امام معصوم ممکن است که تمام احکام را به همين نحو و از راه هاي ديگري که خود مي داند از قرآن استخراج کند. پس هيچ دليل قطعي نداريم که قرآن ناقص است و مي توانست بيش از اين باشد. قرآن در همين مقدارش شامل جميع حقايق ماکان و مايکون است لکن بر فرد غيرمعصوم استخراج کل اين علم محال است لذا وجود امام معصوم تا قيامت الزامي است تا حقايق و معارف را متناسب با نيازهاي زمان از همين قرآن موجود استخراج کند ؛ و حتي چنين نيست که امام اين حقايق را از راه تجربه عرفاني و وحياني به دست آورد بلکه بنا به صريح روايات علي (ع) تمام علم قرآن را از خود پيامبر (ص) گرفته است و ائمه بعدي نيز يکي پس از ديگري اين علم را از همديگر به ارث برده اند.از طرفي پذيرفتن نقص قرآن مستلزم وجود تناقض در قرآن است چون قرآن خود مدعي است که « تبياناً لکل شي » است وقول به ناقص بودن قرآن مخالفت با اين آيه است .
8-بعد از پيامبر هيچ کس نمي تواند چيزي بر اسلام بيفزايد چرا که هيچ عارفي را توان پرواز به قله کشف تام محمدي نيست و هر چه عارف از معارف حقّه اصطياد کند قبل از اوتوسط پيامبر اصطياد شده است و در باطن قرآن مستور است؛ هيچ عارف واقعي نيز مدعي کشف جديدي وراي قرآن نشده است. جز سردمداران اديان و فرق ضاله نظير بابيت و بهائيت که مدعي نبوت و الوهيتند، آيه «اليوم اکلمت لکم دينکم ...» نيز با بياني که سابقا گفته شد ناظر به کمال نهايي دين و قرآن است. وقتي قرآن « تبيانا لکل شيء» است ديگر سخن از حداقل و حداکثر خنده دار است چرا که «کل شيء» چيزي را فرو نمي گذارد. عارف که سهل است، امام معصوم نيز چيزي بر دين نمي تواند بيفزايد، آنچه امام و عارف مي افزايد تفصيل و تفسير دين يا به عبارتي اظهار حقايق قرآن است نه افزودن چيزي بر آن . وقتي فوق معراج نبي محال است ديگر کسي نمي تواند ره آوردي جديد از عالم غيب بياورد. «حسبنا کتاب الله» که خليفه ثاني مطرح کرد به معني بستن باب مدينه علم نبي بود لذا محکوم و باطل است. اما اگر کسي گفت «حسبنا کتاب الله و عترت رسول الله» کلام اوعين صواب و حق است. چرا که کتاب الله در دست عترت رسول الله يعني تمام دين و تمام حقيقت ؛ فلذا پيامبر(ص) فرمود: « اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي اهل بيتي و انهما لن يفترقا حتي يراد علي الحوض ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا»(مستدرک الوسايل، ج7، ص254)
جناب سروش مدعي است که عرفا تجربه عشق عارفانه را به دين افزوده اند، در حالي که آيات و روايات پر است از واژه حبّ و اشدّ حبّالله و التّامّين في محبّة الله و... عرفا کاري که کردنداين بود که به جاي حبّ و اشدّ حبّاً لله و امثال آن تعبير عشق را رواج دادند.در روايات نيز واژه عشق در مورد خداوند به کار رفته است ولي به نظر مي رسد که اولياي دين ميل نداشتند که اين کلمه به عنوان يک واژه ديني رواج پيدا کند . وشايد سرّ آن اين باشد که اين کلمه از نظر لغوي داراي نوعي بار معنايي منفي است.
9-جناب دکتر سروش مي گويد : « فرقه، فرقه شدن مسلمين را هم از اين ديدگاه بايد ديد ... آيا لازمه بسط تاريخي مکتب اين نبود که فرقه هاي مختلف در اين مکتب پديد بيايند... »
ظاهرا به نظر جناب سروش جريان سقيفه و جريان شوراي خلافت خليفه ثاني و جريان خوارج و جريان جنگ جمل وجريان بابيت وبهائيت وامثالهم که منجر به پديد آمدن فرقه ها شد ند ، همه ناشي از تجربه ديني عاملين اين حوادث تفرقه انگيز بوده است. اين گمانه با توجه به انگاره پلوراليسم ديني در نگاه ايشان راه را براي به رسميت شناختن هر بدعتي در دين هموارميسازد..
10-اولا معني خاتميت اين است که بسط تجربه نبوي به معني افزودن چيزي بر دين اسلام منتفي است يعني راه خبر گرفتن از آسمان- به عنوان شريعت- مسدود است، اگر چه راه مکاشفه عارفانه باز است، کشف نبوي اولا خاص و ثانيا معصوم است ولي کشف عارف عام و غير معصوم است. – توجه: عصمت علم حضوري با عصمت کشف و شهود نبايد خلط شود- ثانيا اينکه تجربه ديني پيامبر حجّت است ولي تجربه ديگران حجّت نيست طبق مبناي جناب دکتر سروش سخن ناصوابي است چرا که ايشان هيچ تفاوت جوهري بين تجربه نبوي و تجربه ديني ديگران قائل نشده است الا اين که نبي در خود احساس وظيفه مي کند و خود را مأمور مي داند که جامعه را اصلاح مي کند، که اين سخن نيز تمام نيست چرا که برخي عارفان نيز چنين مأموريتي را در خود حس مي کنند فلذا براي اصلاح جامعه قيام مي کنند. نمونه بارز چنين عارفاني، حضرت امام(ره) است.
ما اگر وحي نبي را حجت مي دانيم به خاطر اين است که با براهين قاطع عقلي اثبات کرده ايم که نبي بالضروره بايد معصوم باشد و آن گاه در سايه سار عقل، مصداق نبي را مي يابيم و وقتي قطع کرديم که او نبي است، قطع مي کنيم که سخن او حجت است. بنابراين حجيت قول نبي متکي بر حجيت ذاتي عقل است و عقل در مواجهه با مدعي نبوت از او حجت طلب مي کند که يکي از حجت هاي او اعجاز اوست و عقل حجيت اعجاز را مي پذيرد ؛ و چون نبي اکرم(ص) نبي خاتم است لذا اعجاز او(قرآن کريم) تا قيامت باقي است تا بر عقول اتمام حجت شود.
لب لباب نظريه بسط تجربه نبوي:
1- هر تجربه اي و از جمله تجربه ديني انبيا تدريجي الحصول و متکامل و تاريخي است . لذا پيامبران نيز مثل عرفا با گذشت زمان و تحت تاثير عوامل تاريخي و محيطي در دريافت وحي ورزيده تر مي شوند ؛ به عبارت ديگر انبيا به مرور زمان پيامبرتر مي شوند.
2- تجربه نبوي هيچگاه متوقف نمي شود و همواره به سير تکاملي خود ادامه مي دهد؛ لذا اگر پيامبر عمر بيشتري مي کرد آيات تازه تري بر اونازل مي شد و قرآن بزرگتر اين مي شد که الآن هست
3- تجربه هاي ديني عارفان مسلمان نيز ادامه همان تجربه پيامبرانه است.لذا عرفا به مکاشفاتي بيش از تجربه هاي وحياني پيامبر اسلام رسيده اند.
جهت مطالعه بيشتر به منابع زير مراجعه فرماييد:
- نقد نظريه بسط تجربه نبوي، استاد علي رباني گلپايگاني، انتشارات مرکز مديريت حوزه علميه قم.
- کلام جديد، استاد خسروپناه، گفتار دوازدهم.
-كتاب نقد شماره 38
-پادزهر , دكتر احمد احمدي
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
متکلمان و سایر شخصیت ها :
عبدالکریم سروش
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//content/%D9%86%D8%B8%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D9%86
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات مختصر فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت