چکیده :
ترجمه ماشینی :
هدف اصلی من در پایان نامه ام این است که نشان دهم، برخلاف باور رایج که طبق آن ارسطو اولین کسی بود که فضایل فکری را تصور کرد و آن را توسعه داد، نشانه های محکمی وجود دارد که افلاطون قبلاً مفهوم فضایل فکری را درک کرده و شروع به توسعه مفهوم فضایل فکری کرده است.
با این وجود، نباید اهمیت کار ارسطو در زمینه فضایل فکری را دست کم گرفت.
ارسطو شرح بسیار کامل تری (در جزئیات و استدلال) از هر دو، یعنی مفهوم «فضیلت» و مفهوم «عقل» از لحاظ متافیزیکی، معرفتی و روانشناختی ارائه داد.
با این حال، اولین برداشت از فضایل فکری را باید در مجموعه افلاطونی یافت.
چنین تحققی نه تنها مورد توجه تاریخی است، بلکه مهمتر از همه، همانطور که میخواهم نشان دهم، تصور افلاطونی از فضایل فکری میتواند در بحثهای معاصر درباره نظریههای معرفتشناسی فضیلت و رویکردهای مبتنی بر فضیلت به تعلیم و تربیت امیدوارکننده باشد.
بحث افلاطون از امیال عقلانی قوی ترین نشانه وجود مفهوم فضایل فکری در گفتگوهای افلاطونی است.
امیال عقلانی سازنده فضایل عقلی هستند: امیال دارای تمایل هستند.
امیال عقلانی تمایلاتی برای دنبال کردن کالاهای عقلانی هستند.
فضایل فکری از این قبیل منش ها هستند.
علاوه بر این، شواهد دیگری وجود دارد که افلاطون فضایل فکری را درک کرده بود.
برنامه آموزشی دقیق او در جمهوری با هدف توسعه امیال عقلانی است، در حالی که در سمپوزیوم او درباره میل شدید عقلانی به شناخت خیر بحث می کند.
با وجود این، برای اینکه از نظر فکری با فضیلت باشد، نه تنها باید میل به دانش داشت.
همچنین باید به طور سیستماتیک و قابل اعتماد در دستیابی به خواسته های عقلانی خود موفق بود.
من نشان خواهم داد که مؤلفه موفقیت فضایل فکری افلاطون را می توان در روش دیالکتیکی او یافت.
دیالکتیک افلاطون هم توسعه دهنده فضیلت است و هم روش قابل اعتمادی است که فیلسوفان برای رسیدن به اهداف خواسته های عقلانی خود از آن استفاده می کنند.
من استدلال خواهم کرد که معرفت یکی از فضیلت های فکری اولیه افلاطون است.
در این راستا، من به استدلال اخیر پریچارد استناد خواهم کرد که بر اساس آن درک، که از دانش متمایز است، شکلی از دستاوردهای شناختی است و در نتیجه آنچه در نهایت ارزشمند است.
من بر اساس شواهد متنی از گفتوگوهای افلاطونی میانی و بحثهای اخیر در ادبیات تفسیری استدلال خواهم کرد که معرفت افلاطون، اگرچه معمولاً به عنوان دانش ترجمه میشود، اما به برداشت پریچارد از فهم نزدیکتر است.
همچنین نشان خواهم داد که معرفت افلاطون، مشابه تصور پریچارد از فهم، یک دستاورد شناختی است که با شانس یا شهادت نمی توان به آن دست یافت.
برداشت افلاطونی از فضایل فکری چیزی منحصر به فرد برای ارائه به معرفت شناسی فضیلت معاصر دارد.
افلاطون برخلاف ارسطو بین حکمت نظری و حکمت عملی تفاوتی قائل نیست.
به گفته افلاطون یک عامل عاقل هم در امور عملی و هم در امور نظری عاقل است.
علاوه بر این، افلاطون، برخلاف ارسطو، تمایز دقیقی بین فضایل اخلاقی و فکری قائل نیست.
بنابراین، برداشت افلاطونی از فضایل عقلی، در مقایسه با ارسطویی، نقطه شروع مناسب تری برای محققانی است که می خواهند استدلال کنند که فضایل عقلی جز جزئی از اخلاق نیستند.
علاوه بر این، من استدلال خواهم کرد که برداشت افلاطونی از فضایل فکری نیز برای رویکردهای مبتنی بر فضیلت به آموزش، شایستگی قابل توجهی دارد.
افلاطون این سؤال را مطرح کرد که آیا میتوانیم به دانش دست یابیم، اما با این وجود، نظریهی تعلیم و تربیت الهامگرفته از سقراطی خود را توسعه داد که بر اساس آن میتوانیم یادگیری را بدون دانستن آموزش دهیم.
سقراط بارها نادانی خود را اعلام کرد.
با این وجود، او به آموزش جوانان آتن ادامه داد.
این چیزی است که من پیشنهاد میکنم که تصور افلاطون از فضایل فکری میتواند به نظریههای تربیت کمک کند: ما باید به کودکان نه با انتقال مستقیم دانش به آنها، بلکه با ایجاد تمایلاتی در آنها برای جستجو و کسب حقیقت آموزش دهیم.
من استدلال خواهم کرد که اگرچه نظریه افلاطون در مورد تعلیم و تربیت تا حدودی توسط محققان معاصر نادیده گرفته شده است، امروزه چیزهای زیادی در مورد آموزش شخصیت معرفتی به ما میآموزد.
برنامه آموزشی افلاطونی از انتقال مستقیم دانش از معلم به دانش آموز حمایت نمی کند، بلکه بر ایجاد تمایلات معرفتی فراگیران تمرکز دارد.
my main aim in my thesis is to show that, contrary to the commonly held belief according to which aristotle was the first to conceive and develop intellectual virtues, there are strong indications that plato had already conceived and had begun developing the concept of intellectual virtues.
nevertheless, one should not underestimate the importance of aristotle’s work on intellectual virtues.
aristotle developed a much fuller (in detail and argument) account of both, the concept of ‘virtue’ and the concept of ‘intellect’, metaphysically, epistemologically and psychologically.
still, the first conception of intellectual virtues is to be found in the platonic corpus.
such a realization is not only of historic interest, but most importantly, as i am going to show, the platonic conception of intellectual virtues could prove promising in contemporary debates on virtue epistemology theories and in virtue-based approaches to education.
plato’s discussion of rational desires is the strongest indication of the presence of the concept of intellectual virtues in platonic dialogues.
rational desires are constitutive of intellectual virtues: desires are dispositional; rational desires are dispositions to pursue rational goods.
intellectual virtues are such dispositions.
additionally, there is further evidence that plato had conceived of intellectual virtues.
his rigorous educational program in the republic aims at the development of rational desires, while in the symposium he discusses the intense rational desire to know the good.
nevertheless, in order to be intellectually virtuous, one must not only have a desire for knowledge; one must also be systematically and reliably successful in achieving the end of their rational desires.
i will show that the success component of plato’s intellectual virtues can be found in his dialectic method.
plato’s dialectic is both a virtue developer and a reliable method used by philosophers in order to reach the objects of their rational desires.
i will argue that episteme is one of plato’s primary intellectual virtues.
towards this end, i will invoke pritchard’s recent argument according to which understanding, which is distinct from knowledge, is a form of cognitive achievement and therefore what is finally valuable.
i will argue, based on textual evidence from the middle platonic dialogues and recent discussions in the exegetical literature, that plato’s episteme, although commonly translated as knowledge, is closer to pritchard’s conception of understanding.
i will also show that plato’s episteme, similarly to pritchard’s conception of understanding, is a cognitive achievement that cannot be attained by luck or testimony.
the platonic conception of intellectual virtues has something unique to offer to contemporary virtue epistemology.
plato, unlike aristotle, does not differentiate between theoretical and practical wisdom.
a wise agent, according to plato, is wise in both practical and theoretical matters.
moreover, plato, unlike aristotle does not make a sharp distinction between moral and intellectual virtues.
therefore, the platonic conception of intellectual virtues, in comparison to the aristotelian, offers a more suitable starting point for scholars who want to argue that intellectual virtues are but a subpart of moral.
furthermore, i will argue that the platonic conception of intellectual virtues is also of significant merit for virtue-based approaches to education.
plato questioned whether we can attain knowledge but nevertheless went on to develop his socratically inspired theory of education according to which we can teach learning without knowing.
socrates proclaimed his ignorance numerous times; nevertheless, he went on to educate the youth of athens.
this is what i will suggest that plato’s notion of intellectual virtues can contribute to theories of education: we should teach children not by transferring knowledge to them directly but by building dispositions into them to seek and acquire the truth.
i will argue that although somewhat ignored by contemporary scholars, plato’s theory of education has much to teach us about epistemic character education today.
the platonic educational program does not advocate the direct transmission of knowledge from the teacher to the student but rather focuses on building the learners’ epistemic dispositions.