چکیده :
ترجمه ماشینی :
چگونه شرکتها و شرکتهای معاصر، که لزوماً در چارچوب هنجارهای مشتق شده از بازار عمل میکنند، میتوانند در معاملات خود عادلانه عمل کنند؟ چرا باید به این کار اهمیت بدهند؟ من در این تز ادعا میکنم که برداشت ارسطو از عدالت عمومی پاسخی به این پرسشها میدهد و با ادعای لزوم عدالت برای همه بحثهای اخلاقی، آن را به عنوان پایهای عملی برای اخلاق این گونه سازمانها پیشنهاد میکنم.
من استدلال میکنم که متافیزیک اودایمونیک ارسطو را میتوان بهطور معقولی بر معضلات معاصر در اخلاق شرکتی تحمیل کرد.
و اینکه رویکرد خاصگرایانه او به بحث اخلاقی، مفهومی از عدالت را بهعنوان نقطهای از تعادل، که در چندین بعد یافت میشود، توجیه میکند، که همیشه ناپدید و مستلزم توجه مداوم است.
با اذعان به تسلط تفکر دینشناختی و فایدهگرایانه در اخلاق تجاری معاصر، رویکردی ارسطویی و اودیمونیک را پیشنهاد میکنم که بر غایتشناسی او و جایگاه فضیلت در آن استوار است.
من برای تقدم عدالت به عنوان یک دغدغه اخلاقی استدلال می کنم و ادعا می کنم که برداشت ارسطو از عدالت عمومی (در مقابل عدالت جزئی) مبنای قابل قبولی برای ایجاد یک اخلاق شرکتی مبتنی بر عدالت فراهم می کند.
من ادعا میکنم که عدالت عمومی ارسطویی مشابه مفهوم باستانی dikaiosyne است که میتوان آن را به زبان انگلیسی عامیانه به عنوان «انجام کار درست» ترجمه کرد.
در فصل 1، من مشکلی را که میخواهم به آن بپردازم، یعنی گسترش مفاهیم عدالت که انتظار میرود شرکتها و شرکتهای معاصر با آن برخورد کنند، بیان میکنم.
من دو رشته غالب تفکر را شناسایی میکنم که تقریباً با «چپ» و «راست» در سیاستهای پس از انقلاب فرانسه مطابقت دارند و رالز و هایک را به ترتیب نمایندگان این سنتها معرفی میکنم.
من شرکت ها و شرکت ها را در چارچوب نظریه ها و قراردادهای مبتنی بر بازار قرار می دهم که زیربنای سرمایه داری معاصر هستند.
در فصل دوم، غایتشناسی ارسطو و متافیزیکی را که او رویکرد خود به عدالت را از آن استخراج میکند، معرفی میکنم.
با پیروی از متافیزیک او، من استدلال میکنم که عدالت برای انسانها دغدغهای ریشهکنناپذیر است، اگر میخواهند فرصتی برای داشتن یک زندگی ادیمونیک داشته باشند.
و این که نهادهای جمعی مانند شرکت ها و شرکت ها می توانند در این متافیزیک سهیم باشند، زیرا رابطه بین جمع و فرد وجود دارد.
در فصل 3، من رویکرد ارسطو به عدالت را خلاصه میکنم و تفسیری از عدالت عمومی ارسطویی را به عنوان نقطهای از اعتدال، متوازن در ابعاد مختلف، و با تکیه بر آموزهی میانگین او، متشکل از «وسیله ابزار» پیشنهاد میکنم.
من استدلال می کنم که عدالت عمومی کل فضیلت است و می توان آن را به گونه ای مفهوم سازی کرد که بتواند از مشورت های اخلاقی در شرکت ها و شرکت های معاصر حمایت کند.
در فصل 4، من به بررسی روش هایی می پردازم که عدالت را می توان در پرتو شماتیک های مدرن عدالت در نظر گرفت، و اینکه چگونه این امر در شرکت ها و شرکت ها اتفاق می افتد.
من نگرانی های غالبی را در نظر می گیرم که باید با هر رویکرد قابل قبولی برای عدالت در اقتصادهای بازار معاصر، مانند بیابان و نابرابری، مورد توجه قرار گیرد.
و راههایی برای در نظر گرفتن جنبههای زندگی شرکتی معاصر، مانند سرمایهگذاری و سود، بر اساس عدالت عمومی ارسطویی پیشنهاد میکند.
در فصل 5، شش ایراد شهودی بدیهی به تز خود را در نظر میگیرم، یعنی: جهانیشدن، مالیسازی و ظهور اینترنت به ترتیب و به روشهای مختلف آن را نابهنگام جلوه دادهاند.
شرکتها و شرکتها در جهان باستان همتای ندارند، زیرا محصول سرمایهداری صنعتی هستند.
که زمینه فلسفه ارسطو، شهر یونان باستان، به زندگی مدرن بی ربط است.
و اینکه اخلاق مبتنی بر شخصیت ارسطو نخبه گرایانه است و بنابراین با هنجارهای شایسته سالارانه معاصر ناسازگار است.
من با برخی از پیشنهادات عملی برای استوار کردن اخلاق شرکتی بر اساس تصورم از عدالت ارسطویی به عنوان یک نقطه تعادل به پایان میرسم.
how can contemporary companies and corporations, necessarily operating within market-derived norms, act justly in their dealings? why should they care about doing so? i claim in this thesis that aristotle’s conception of general justice provides an answer to these questions and, claiming the necessity of justice to all ethical deliberation, i propose it as a practicable foundation for the such organizations’ ethics.
i argue that aristotle’s eudaimonic metaphysics can plausibly be brought to bear on contemporary dilemmas in corporate ethics; and that his particularist approach to ethical deliberation justifies a conception of justice as a point of equipoise, found along several dimensions, always evanescent and demanding of constant attention.
acknowledging the dominance of deontological and utilitarian thinking in contemporary business ethics, i propose an aristotelian, eudaimonic approach which rests on his teleology and the place of virtue within it.
i argue for the primacy of justice as an ethical concern and claim that aristotle’s conception of general (as opposed to particular) justice provides a plausible basis for creating a justice-based corporate ethic.
i claim that aristotelian general justice is analogous to the ancient concept of dikaiosyne , which can be loosely translated into vernacular english as ‘doing the right thing’.
in chapter 1, i outline the problem i am seeking to address, namely the proliferation of conceptions of justice with which contemporary companies and corporations are expected to deal.
i identify two dominant strands of thinking, roughly corresponding to the ‘left’ and the ‘right’ in post-french revolution politics, positing rawls and hayek, respectively, as representatives of these traditions.
i place companies and corporations within the context of the market – based theories and conventions that underpin contemporary capitalism.
in chapter 2, i introduce aristotle’s teleology and the metaphysics from which he derives his approach to justice.
following his metaphysics, i argue that justice is an ineradicable concern for human beings if they are to have a chance of living a eudaimonic life; and that collective entities such as companies and corporations can partake of these metaphysics, because of the relationship between the collective and the individual.
in chapter 3, i summarize aristotle’s approach to justice and propose an interpretation of aristotelian general justice as a point of equipoise, balanced along many dimensions, and, drawing on his doctrine of the mean, consisting in a ‘mean of means’.
i argue that general justice is the whole of virtue and that it can be conceptualized in a way that can support ethical deliberations in contemporary companies and corporations.
in chapter 4, i examine the ways in which justice can be considered in the light of modern schematics of justice, and how this takes place in companies and corporations.
i consider the dominant concerns that need to be addressed by any plausible approach to justice in contemporary market economies, such as desert and inequality; and propose ways of considering aspects of contemporary corporate life, such as investments and profits, in terms of aristotelian general justice.
in chapter 5, i consider six intuitively obvious objections to my thesis, namely: that globalization, financialization and the advent of the internet have, respectively and in different ways, rendered it anachronistic; that companies and corporations have no counterparts in the ancient world, as they are products of industrial capitalism; that the setting for aristotle’s philosophy, the ancient greek polis, is irrelevant to modern life; and that aristotle’s character-based ethics are elitist and therefore incompatible with contemporary meritocratic norms.
i conclude with some practical proposals for basing corporate ethics on my conception of aristotelian justice as a point of equipoise.