چکیده :
در نیمه اول این مقاله من اهمیت صلح را به عنوان آرمان سنت لیبرال بررسی میکنم.
من با ترسیم سیر تکاملی این آرمان از طریق آثار هابز، روسو و کانت نشان میدهم که چگونه این آرمان که روابط انسان نباید بر نیرویی متکی باشد، در قلب سنت لیبرال قرار دارد.
با این حال، در میان برخی از لیبرالهای معاصر، به ویژه کسانی که تحت تاثیر جان رالز قرار دارند، پیشنهاد میشود که صلح لیبرال تنها میان افرادی وجود دارد که تمایل به جدا سازی رادیکال حوزههای مذهبی و سیاسی دارند و دین را صرفا به حوزه خصوصی مختص میدانند.
در نیمه دوم این مقاله من این ادعا را مورد سوال قرار میدهم و استدلال میکنم که صلح لیبرال لزوماً شامل خصوصی سازی دین نیست.
من معتقدم که این سوال در شرایط واقعی بهتر بررسی میشود تا در یک شرایط انتزاعی و من بر متفکر خاصی متمرکز هستم که کاملاً مخالف خصوصی سازی دین است: سید قطب.
در ظاهر ممکن است چنین به نظر برسد که صلح دراز مدت میان سکولارهای لیبرال و یک متفکر مانند سید قطب امکان پذیر نیست، زیرا به نظر میرسد که او یک دشمن کینه توز علیه دموکراسی لیبرال است.
بخشی از تاثیرگذارترین و رادیکال ترین اثر او، نقطه عطف عملکرد او، به عنوان بخشی از یک نوشتار در باب یک اختلاف نظر در برابر آن دسته از مسلمانانی بود که باور داشتد قرآن فقط جهاد دفاعی را تضمین میکند نه جهاد ابتدایی را.
قطب چنین استدلال میکند که اسلام یک پیام جهانی را ارائه میدهد و در قلب این دین جهانی، نفرت از استبداد است.
بنابراین، مسلمانان نباید فقط برای دفاع از سرزمین اسلامی در مقابله از حمله دفاع کنند، باید در مقابل استبداد در هر جایی مبارزه کنند.
قطب استبداد را جامعهای تعریف میکند که مردم آن حاکمیت خدا را قبول نداشته باشند.
اکنون، از آنجا که جوامع لیبرال غربی بر پایه ایده حاکمیت مردمی و خودمختاری هستند، ممکن است چنین به نظر برسد که قطب بر مشروعیت مسلمانانی که جهاد خشونت آمیز علیه دموکراسی های لیبرال غربی را انجام میدهند، استدلال میکند.
او توسط بسیاری از لیبرالهای غربی و جهادگرای معاصر اسلامی چنین شناخته میشود.
با این حال، من استدلال میکنم که این نتیجه گیریِ شتابزده برای جلب توجه است، زیرا مشخص است که هدف اصلی قطب، رژیمهای استبدادی ظالمانه در جهان عرب است و دیدگاههای وی نسبت به جوامع دموکراتیک لیبرال غرب، بسیار مبهم است.
اولاً روشن نیست که سنت لیبرال به نحوی که قطب آن را رد میکند، واقعا مبتنی بر ایده حاکمیت انسان باشد، زیرا این سنت قانون طبیعی تراوشاتی داشته است و در میان لیبرالها یک توافق قوی وجود دارد که یک جامعه مشروع توسط قانون اداره میشود و نه خواستههای خودسرانه انسانها.
دوم، اگر چه قطب با ایده حاکمیت مردمی مخالف است، به نظر میرسد که خود چیزی شبیه قرارداد اجتماعی ارائه میکند.
زیرا معتقد است که اگرچه تمام این قوانین در نهایت از خدا میآیند، قانون اسلامی نمیتواند به وسیله زور اعمال شود و بنابراین قبل از اینکه جامعهای بتواند توسط قوانین الاهی اداره شود، نیاز به یک جامعه اسلامی است و تنها از طریق اعطای آزادی از جانب قانون به اعضای جامعه میتواند وجود داشته باشد.
در نهایت، دیدگاههای قطب درباره هرمنوتیک نیز نشان میدهد موقعیتهای بسیار لیبرالتری در مقایسه با آنچه به او نسبت میدهند، ارائه میدهد.
in the first half of this paper i examine the importance of peace as an ideal in the liberal tradition.
i begin by tracing the evolution of this ideal through the works of hobbes, locke, rousseau and kant, showing how the idea that relations between human beings should not be based upon force lies at the heart of the liberal tradition.
amongst some contemporary liberals, however, especially those influenced by john rawls, there is a suggestion that liberal peace is only possible between individuals who are willing to make a radical separation between the religious and political domains, assigning religion exclusively to the private domain.
in the second half of this paper i question this claim and argue that liberal peace does not necessarily involve the privatization of religion.
i believe that such question are better discussed in concrete rather than abstract terms and i so focus on a particular thinker who is clearly against the privatization of religion: sayyid qutb.
on the surface it might seem that long term peace between secularist liberals and a thinker like qutb would be impossible, because he seems to be an implacable enemy of liberal democracy.
his most radical and influential work, milestones, was, in part, written as a polemic against those muslims who believed that the koran only sanctions defensive jihad and not offensive jihad.
qutb argues that islam offers a universal message and at the heart of this universal faith is a hatred of tyranny.
therefore, muslims must not just struggle to defend islamic lands from attack but must fight against tyranny wherever it occurs.
and qutb identifies tyranny with any society where human beings have usurped the god’s sovereignty.
now, in so far as western liberal societies are based on the idea of popular sovereignty and self-determination this might seem to suggest that qutb is arguing for the legitimacy of muslims waging violent jihad against western liberal democracies, and this is how he is often read, both by many western liberals and by contemporary islamic jihadists.
i argue, however, that this is a hasty conclusion to draw, for it is clear that qutb’s primary target was oppressive authoritarian regimes in the arab world and his views towards western liberal democratic society were far more ambiguous.
firstly, it is not clear that the liberal tradition is really based upon the idea of human sovereignty in the way qutb rejects it, for this tradition is seeped in the natural law tradition, and there is a strong agreement amongst liberals that a legitimate society is one ruled by law and not the arbitrary will of human beings.
secondly, although qutb is opposed to the idea of popular sovereignty, he himself seems to offer an analogue of the social contract, for he believes that although all law ultimately comes from god, islamic law cannot be imposed by force and so that before one can have a society governed by divine law there needs to be an islamic community, and which can only come into existence through the free submission of its members to the law.
finally, qutb’s views on hermeneutics also suggest a far more liberal position that is usually attributed to him.