پاسخ تفصیلی:
خودى در اخلاق از نگاه شهيد مطهرى
ابوالقاسم كارگزار(يعقوبى)
اخلاق پژوهان كه در حوزه بحثهاى اخلاقى, فلسفه اخلاق, رفتارشناسى انسان و ريشه هاى آن ژرفكاوى و ژرف انديشى كرده اند, از مقوله اى به عنوان (خود) با گونه هايى مانند: (خودشناسى), (خوديابى) (خود عزتّمند) و يا (خود زيانى), (خودفراموشى) و مبارزه با (خود) (جهاد نفس) سخن گفته اند.
اين گونه مقوله ها, در كارنامه دانشهاى بشرى, دل نگرانيهاى فراوانى را براى اخلاق پژوهان و رفتارشناسان, دانشمندان دانشهاى بشرى, به همراه داشته و همه كسانى كه به رهايى انسان از ضد ارزشها و روى آوردن او به ارزشها و والاييها و برتريهاى اخلاقى و روحى مى انديشيده اند, در اين عرصه تلاش و كوشش كرده اند تا اين كه بتوانند گرماى شعله ايمان را همراه با سيروسلوك اخلاقى در ذهن و ضمير آدميان برافروزانند.
در اين ميان, از عالمان و دانشورانى بايد ياد كرد كه در حوزه انديشه و معارف اسلامى, نگرشى همه سويه و فراگير داشته اند و به (اخلاق) و مسائل پيوسته به آن , هماره, به عنوان بخش مهم و بنيادى از آموزه هاى دينى نگريسته و در پى آن بوده اند كه ريشه هاى آن را با شيوه هاى نوين و منطقى و كاربردى, استوار سازند.
علامه فرزانه استاد شهيد مطهرى را بايد از پيشگامان و پيشتازان اين ميدان در زمان معاصر دانست كه ضمن پاسداشت كوششهاى پيشينيان, از خود طرح نو و ابتكارى و روشهاى نوين در بررسى مسائل اخلاق به يادگار گذاشت.
بحثهاى اخلاقى از دل نگرانيهاى اساسى و نگرانيهاى ذهنى فراوان استاد به شمار مى رفت. گفتارهاى گوناگون و گاه مكرّر ايشان در اين زمينه, گوياى اين است كه وى در صدد پى ريزى نظام علمى و عملى زلال و كارساز مسائل اخلاقى بوده و اين نكته, در سراسر آثار به جامانده از ايشان به خوبى نمايان است.
پيرايستن اخلاق اسلامى از ناراستيها و نازيباييها و پالايش آن از انحرافها و واپس گراييها از يك سو, و آراستن و ارائه نظام اخلاقى اسلام همراه با روش نقد و بررسى و مقايسه آن با ديگر مكتبهاى اخلاقى از ديگر سوى, يكى از آرزوهاى استاد شهيد بوده است:
(ما مى خواهيم ارزشهاى اصيل انسانى را بر مبناى اسلام بشناسيم… تا مكتبهاى مختلف را طرح و سپس نقد نكنيم. نمى توانيم نظر اسلام را بشناسيم… نقد به معنى واقعى مانند عمل (صرّاف) است; يعنى مى خواهد بفهمد چند درصد يك طلاى خالص يا نقره خالص است و چقدر مخلوط دارد.)1
آنچه استاد آن را به عنوان پايه و بنياد اخلاق مورد بحث و بررسى قرار داده, عبارت است از: (خودى در اخلاق) كه عنوان و محتواى اين نوشتار را تشكيل مى دهد. البته استاد از آن به عنوان (اخلاق مكرمتى) نيز ياد كرده كه به آن اشاره خواهيم كرد. شهيد مطهرى, از آغاز ورود به درياى بى كران معارف اسلامى و از نخستين روزهاى حضور در محضر آيات قرآنى, از آرزويى بزرگ در زمينه نقش (خودى) در اخلاق ياد مى كند:
(از بيست سال پيش اين مسأله [خودى در اخلاق] فكر من را به خود جلب كرده بود و تدريجاً, يادداشتهاى زيادى جمع كردم… اگر روزى اينها را جمع كنم يك مطلب فوق العاده عالى در اين زمينه مى شود.)2
گرچه اين آرزوى استاد, آن گونه كه مى خواست برآورده نشد و مسائل اخلاقى را مانند ديگر بخشهاى معارف اسلام نتوانست تدوين و به گونه سامان مند عرضه كند, لكن به گونه پراكنده و به مناسبتهاى گوناگون, بويژه در سخنرانيها و گفتارها, به اين طرح و آرزوى ديرينه اشارتهايى داشته است:
(اين مطلب, يك ريشه خيلى عميقى در معارف اسلامى دارد و آن مسأله (خود را گم كردن) و (خود را نيافتن) و در مقابل (خود را باز يافتن) است. فلسفه اخلاق اسلامى, براساس خود واقعى را باز يافتن است; يعنى ضد اخلاقها را هميشه از (خود را گم كردن) پيدا مى شود و آنچه كه اخلاق و تعالى و ارزش است, از (بازيافتن خود) پيدا مى شود.)3
استاد بر خلاف سيره پيشينيان, كه بيش تر به اخلاق توصيه اى تكيه مى كردند, بر اين باور بود كه اخلاق به عنوان نوعى قواعد رفتار و منش فردى و اجتماعى, محورهاى جدّى و گسترده اى از قبيل: فلسفه اخلاق, معيار فعل اخلاقى, نسبيت اخلاق, قلمرو اخلاق و آداب, ملاك و معيار ارزشها و… دارد و:
(صرف توصيه كردن به اين كه اخلاق خوب داشته باشيد, معرف يك مكتب اخلاقى نمى تواند باشد… وقتى مى گوييم: اصول و مبانى اخلاق اسلامى معنايش اين است كه ببينيم چه چيزهايى را در اخلاق خوب مى داند و چه چيزهايى را اخلاق بد… در اين صورت مى توانيم روش اخلاقى و تربيتى اسلام را بفهميم.)4
مى بينيد كه تفكر استاد در زمينه مسائل اخلاقى, تفكرى روش مند و بنيادى است. او, به روشها و قالبها به همان اندازه مى انديشيد كه به محتوا و هدفها. به همين جهت در بررسى بحثهاى اخلاقى, روش اجتهادى را پيش گرفت و با نقد و بررسيهاى گوناگون اين اصل بنيادين و اصيل را استخراج و استنباط كرد كه (خودى) در اخلاق پايه و اساس است:
(در اين زمينه, مطالب زيادى در معارف اسلامى هست, چه در متون اسلامى, مثل قرآن و نهج البلاغه يا احاديث, چه در كلمات حكماى اسلامى و چه در كلمات عرفا بالخصوص.)5
شهيد مطهرى در گزينش عنوان: (خودى در اخلاق), كه آن را مهم ترين مسأله مى داند, به مقدار زيادى از عرفا سود جسته و استفاده كرده است و مى گويد عرفا, يك حرف اساسى دارند:
(فناء فى اللّه و بقاء فى اللّه, آن آخرش به همين بر مى گردد, فناى از (خود) و بقاى به يك (خود) روح مطلب همين است.)6
آن گاه, براى تواناسازى و ثابت كردن اين برداشت, به داستانهاى مثالى, استعاره ها و تشبيه هاى عرفا در نوشته هاى عرفانى, چه نثر و چه شعر, اشاره مى كند و در اين زمينه به داستان (سيمرغ) كه عطار آن را به نظم كشيده پرداخته و مى نويسد: آن سى مرغ وقتى از هفت شهر عشق گذشتند و به آخر راه كه همان قله بود رسيدند (سى تا) بيش تر نماندند, نگاه كردند ديدند (سيمرغ) همان (خودشان) هستند, يعنى (سى مرغ)! و نتيجه مى گيرد:
(تو وقتى حقيقت را كاملاً بشكافى, بعد او را مى بينى كه از تو به خودت نزديك تر است. وقتى از خود خيالى و فانى خودت غايب بشوى, قائم به خود او مى شوى.)7
نوشتار حاضر گامى است در جهت ارائه محور اساسى اخلاق در فرهنگ اسلام, همان باورى كه استاد مطهرى در جاى جاى آثار و گفتارش بر آن پاى مى فشرد.
مفهوم خودى
(خودى) در انسان; يعنى همان گوهر گرانمايه اى كه زمينه پرش و پرورش را در او به وجود آورده و از فرش تا عرش, او را به پرواز مى آورد و از ملك به سوى ملكوتش مى كشاند.
(خودى) سرمايه اى است كه انسان با آن مى تواند جهان هستى را در نوردد و از همه پديده هاى دست وپاگير طبيعى و حيوانى خود را برهاند. (خودى), زمينه ساز مقام و جايگاهى است كه قرآن آن را (خليفة الله)8 شدن ناميده و فرشتگان را در برابر او وادار به كُرنش و سرفرودآوردن و بزرگداشت و فراگيرى دانش كرده است.9
همين (خودى) است كه آدمى را شايسته برداشتن بار (امانتى الهى)10 ساخته است كه آسمانها و زمينها و ديگر پديده ها و آفريده ها از برداشتن آن سرباز زده اند. بر اساس همين خميرمايه و شايستگى ذاتى است كه تاج (ولقد كرّمنا بنى آدم)11 بر سر انسان نهاده شد و او در ميان ديگر پديده هاى جهان آفرينش, مقامى ويژه و برجسته يافت و خداى درباره او (احسن تقويم)12 و (احسن الخالقين)13 فرمود.
مفهوم (خودى) در فرهنگ دينى در قالب عبارتها و اشارتهاى گوناگون آمده است:
گاهى قرآن از آن به (نفس مطمئنّه)14 و خود اطمينان و آرامش بخش ياد كرده كه منشأ و قار و ثبات آدمى در همه ميدانهاى معنوى است. انسانى كه به اين خودى دست يافت, طوفانها و گردابها و گردبادها او را از جا نمى كند, چون وقار و سكينه و سنگينى يافته است.
گاهى در آثار اين خودى اشارت كرده كه (واوحينا اليهم فعل الخيرات)15 ما به آدمى انجام كار نيك و زيبا را الهام كرده ايم; يعنى به او گوهرى ذاتى بخشيده ايم كه اگر بخواهد به زيباييهاى روحى و خويهاى پسنديده انسانى برسد, زمينه اش فراهم است.
بارى, واژه (خودى) ريشه در قرآن و سخنان معصومان و سخنان عارفان والا مقام دارد و مقصود اين نوشتار از اين عنوان, آن حقيقتى است در انسان كه اگر او را درست بشناسد و به گونه شايسته از آن بهره گيرد, مسافت از خاك تا به افلاك را به آسانى مى پيمايد (و آنچه در وهم نايد آن شود), به فرموده مولى(ع):
(ان النفس لجوهرة ثمينة من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها.)16
(خود) انسانى گوهرى ارزش مند است اگر آدمى درست آن را پاس بدارد, سربلندى و سرفرازى مى يابد و اگر آن را ارج ننهد, به پستى و پلشتى گرفتار آيد.
گونه هاى خودى
1. دائره خود طبيعى و حيوانى.
2. خود ملكوتى و انسانى.
به هر نسبت كه انسان از خود طبيعى و حيوانى دور شود و به قلمرو خود انسانى نزديك گردد و به دايره خود ملكوتى گام بگذارد, افق بينش و نگرش و گرايشهاى او بالاتر و والاتر مى گردد و از هر گونه عامل دست وپا گير رهايى يافته و به رشد روانى و روحى گسترده, دست مى يابد.
هر يك از اين خوديهاى حيوانى و انسانى در جاى خود, شدت و ضعف دارند و به اصطلاح (مشكك)اند. از اين روست كه قرآن به هنگام ترسيم جايگاه (نفس) و (خود) انسانى از (خود)هاى گوناگون نام مى برد: (نفس اماره)17, (نفس لوامه)18 و (نفس مطمئنه)19. به گفته شهيد مطهرى:
(هر يك از اين صفات نشان دهنده يك درجه و يك مرتبه از نفس است…. در حقيقت, آدمى داراى يك روح و يك جان بيش تر نيست, ولى انسان در مراحل و مراتب نفس مختلف است.)20
در واقع شخصيت و خود انسانى مدارج گوناگونى دارد, نردبانى را مى ماند چند پله كه گاه در پله فرو دين است و گاهى در مرتبه ميانى و گاه در پله بالا و فرازين. از ديدگاه اسلامى, انسان, با اين كه يك حيوان است, مانند ديگر حيوانها, نفخه اى از روح الهى در او هست و لُمعه اى از ملكوت نيز در وجود او به امانت نهاده شده است. به نظر استاد:
(… انسان (من) حيوانى هم دارد, ولى من حيوانى در انسان طفيلى است من اصيل نيست, من اصيل در انسان همان من ملكوتى است… آن جا كه (من) از آن حرفهاى عالى مى گويد, آن درجه عالى من انسان است كه دارد حرف مى زند و آن جا كه از اين مسائل حيوانى صحبت مى كند, درجات پايين آن است.)21
نگرانى, تشويش و درگيرى و دشمنى در انسان و جامعه هاى انسانى, ريشه در (خود) حيوانى دارند. آرامش, اطمينان, سلامت روان, نوعدوستى, ايثار انصاف و… ريشه در (خود) الهى و ملكوتى. حاكميت (من) واقعى و خود اصيل بر من سربار و انگلى و ناخود ثمره اش پايان گرفتن درگيريها و دشمنيها در درون آدمى و جامعه انسانى است.
(انسان به حسب آن درجه عالى خود… ميان خود با افراد ديگر من و مايى نمى بيند… ولى وقتى كه به درجات دانى و طبيعى (خود) مى رسد, به حكم ضيق و تزاحمى كه در طبيعت هست, هر منى خود به خود براى حفظ و بقاء خويش كوشش مى كند و طبعاً ديگران را نفى مى نمايد.)22
از ديدگاه شهيد مطهرى, مهم ترين پايه اخلاق اسلامى در مسأله (خودى) شكل مى گيرد. در باور ايشان (سلامت روان)23 آدمى در گرو (نظام دادن به غرائز)24 و خودهاى درونى اوست. اگر در جدال و درگيرى (عقل و نفس) يا (اراده اخلاقى و هواى نفسانى), اولى بر دومى فائق آيد و پيروز گردد, پايه شخصيت اخلاقى انسان در پيدايى و آشكارشدگى خصلتهاى انسانى ساخته مى شود و آدمى متخلق به اخلاق الهى مى گردد و اگر به عكس باشد, انسان در نشيب نابودى و از هم گسستگى قرار مى گيرد و تا (اسفل سافلين)25 و (بل هم اضل سبيلا)26 كشيده مى شود و تباه مى گردد:
(انسان وقتى اراده اخلاقيش غالب مى شود, احساس مى كند (خودش) پيروز شده و گويى بر بيگانه اى پيروز يافته; امّا وقتى طبيعتش غالب مى شود. احساس مى كند آن (خود) شكست خورده, معلوم مى شود آن خود انسانى بيش تر (خود) است تا اين خود كه (ناخود) است…. آنچه كه به طبيعت انسان بستگى دارد, با اين كه (خود) است, اصيل نيست.)27
خود انسانى و مثبت آدمى هر چه سعه و گسترش بيش ترى پيدا كند, ارجمندى و بزرگى و شأن و منزلت روحى او نمود و جلوه بيش ترى مى يابد و كار به جايى مى رسد كه به تعبير استاد, مانند على بن ابى طالب(ع) مى گويد:
وَحَسْبُكَ داءً اَنْ تَبيتَ بِبَطْنَةٍ
وَحَوْلَكَ اَكْبادٌ تَحِنُّ الى القِدِّ28
درد تو اين بس كه شب سير بخوابى و گرداگردت جگرهايى بُوَد در آرزوى پوست بزغاله.
و يا به مرحله اى راه مى يابد كه در برابر هجوم غارتگران به گوشه اى از كشور و قلمرو اسلامى و آزار يك زن نامسلمان مى گويد:
(فلو ان امرءً مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديراً.)29
به گفته استاد:
([انسان خود يافته و خود توسعه يافته] مصداق مخالف (من اصبح و لم يهتم بأمور المسلمين فليس بمسلم) است او شخصيت انسانيش توسعه پيدا كرده و روح بشرى نه حيوانى او بزرگ شده و توسعه ايمان و وجدان پيدا كرده است.)30
استاد مطهرى افزون بر طرح مسأله خودى در اخلاق و خوديابى به راهكارها و راههاى رسيدن به آن و نيز خروج از گرداب ناخودها و خودپرستيها اشارت كرده و بر اين باور است كه خودى اصيل و واقعى در انسان مراحل گوناگون دارد كه هر چند آدمى پيش تر رود از سعه و گستره خودى بيش ترى برخوردار مى شود و (توسعه خودى) پيدا مى كند از جمله:
ـ خود خانوادگى.
ـ خود قبيلگى.
ـ خود ملّى.
ـ خود انسانى.
ـ خود الهى.31
شعاع خودى هنگامى به كمال مى رسد كه انسان حق پرست و خداپرست گردد. در اين مرتبه (خود) او چنان گسترش مى يابد كه مى گويد: (هر ملك ملك ماست چون ملك خداى ماست) و يا مى گويد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم برهمه عالم كه همه عالم از اوست
(خروج از خودپرستى به معنى واقعى آن وقت حقيقت پيدا مى كند كه در يك مرزى متوقف نشود, حتى مرز انسانها… انسان چيزى را بخواهدكه خدا مى خواهد… در اسلام كلمه حق پرستى و خدامطرح است و دايره خيلى از اينها, وسيع تر است.)32
بر اثر توسعه خودى اصيل و بنيادى, انسان داراى همت والا و خود متعالى مى گردد, از حوزه جاذبه هاى مادى وحيوانى خود را رها مى سازد و در ميدان باز و افق بالايى قرار مى گيرد كه تمام دايره هاى بستگى و وابستگى و تمامى قيد وبندها را پشت سر گذارده و به نقطه اصلى و مركزى هستى پيوند خورده و همه چيز را مستند به خود واقعى ساخته و به معراج برتريها و والاييهاى اخلاقى راه يافته است.
ميل جان اندر ترقى و شرف
ميل تن در كسب اسباب علف
(در اسلام خودى از ميان رفتن به آن معنى نيست, ولى توسعه خودى و توسعه شخصيت هست. اما به آن گونه كه شخصيت انسانى با شخصيت همه عالم يكى مى شود… يعنى دايره اى بشود به شعاع بى نهايت.)33
خودى و خدا
اشاره كرديم كه از ديدگاه استاد (خودى) مهم ترين مسأله در اخلاق است و به اين نكته نيز پرداختيم كه مقصود از اين (خودى) كه پايه و محور اخلاق در فرهنگ دينى و اسلامى است, آن خود اصيل و ريشه دارى است كه در ژرفاى وجود آدمى به امانت نهاده شده و سكوى پرش آدمى به سوى كمال است.
در اين بخش از نوشتار, سخن در اين است كه آيا اين (خودى) به تنهايى راهگشا و راهبر است. اگر كسى اين سرمايه را كشف كرد و شناخت, به تمام حقيقت دست يافته است؟
استاد مطهرى نيز, به اين پرسش رسيده و با نقد و بررسيهاى گسترده و گوناگون در مكتبهاى اخلاقى, نتيجه گرفته: (خداشناسى پشتوانه اخلاق است)34 و مبناى برتريها و والاييها.
به ديگر سخن, (خودى) اگر پيوند به (خدا) نخورد و خودشناسى اگر با خداشناسى هماهنگ و همسو نگردد, اخلاق هيچ گونه ضمانت اجرايى نخواهد داشت.
چون فراموش خودى يادت كنند
بنده گشتى آن كه آزادت كنند
گر تو خواهى حرّى و دل زندگى
بندگى كن بندگى كن بندگى
از خودى بگذر كه تا يابى خدا
فانى حق شو كه تايابى بقا
آگاهى و شناخت به خود در رابطه با خدا آدمى را در مسير رستگاريها و برتريها و والاييها قرار مى دهد. اين خودآگاهى و خودشناسى همراه با خداشناسى است كه خرمن (من) هاى دروغين را مى سوزاند و بيگانه ها را از حريم خانه دل بيرون مى كند و دست رد به سينه ناخودها و نامحرمان مى زند. آن گاه كه خانه دل از صحبت اغيار خلوت و خالى شد, فرشته خويها و منشهاى انسانى رخ مى نمايد. براى رسيدن به اين معراج انسانى و اخلاقى, مركب راهوارى به نام (عبادت) و پرستش وجود دارد كه آدمى را گام به گام به پيش مى برد و (الف قامت يار) او را از فرش و از تنگناى دنيا و قفس تن, به كنگره عرش مى رساند.
از اين روى, به نظر استاد شهيد, در ميان تمام مكتبهاى اخلاقى كه ترازها و معيارهايى براى اخلاق انسانى پيشنهاد كرده اند و از مقوله هايى همچون: محبت و عاطفه, عقل و اراده, و جدان اخلاقى, زيبايى و پرستش سخن گفته اند, بهترين و عملى ترين و عينى ترين معيار, معيار بندگى خدا و پرستش اوست:
(هر كدام از اين نظريات… قسمتى از حقيقت را دارد, نه تمام حقيقت را. تمام حقيقت اين است كه: اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است. انسان به همان ميزان كه خدا را ناآگاهانه پرستش مى كند, ناآگاهانه يك سلسله دستورهاى الهى را پيروى مى كنند, وقتى كه شعور ناآگاهش تبديل بشود به شعور آگاه… آن وقت ديگر تمام كارهاى او مى شود اخلاقي… مسأله اخلاق و شرافتهاى انسانى و اخلاقى جز در مكتب خداپرستى, در هيچ مكتب ديگرى قابل توجيه و تأييد نيست.)35
(عبادت) دريچه اى براى روح آدمى مى گشايد و او را به عالم غيب و ملكوت آگاه مى سازد و پيوند مى زند. پيوند و گره خوردن به خود ملكوتى, ريشه همه برتريها و والاييها و زيباييهاى اخلاقى مى شود. اين (خود) پيوند خورده با (خدا) است كه تن به پستى نمى دهد, (چون خودش را به علم حضورى درك مى كند)36 تا وقتى كه انسان احساس كرامت نفس داشته باشد و اين سرمايه را در سايه عبادت از هر گزندى در امان بدارد و نگهدارد, گرفتار ضد ارزشها نمى گردد.
استاد شهيد, پستيها و زشتيهايى مانند: حسد, غيبت, تكبر, جهل و… را در اين مى بيند كه آدمى از آن حالت والايى و برترى و بزرگى نفس كه از پيوند با خدا به دست مى آيد, دور شود. در برابر: جود, انصاف, ايثار, راستى و درستى, امانت, عفت و… در پرتو خداشناسى به دست مى آيد:
(پشتوانه و اعتبار همه اين مفاهيم خداشناسى است. اگر ايمان نباشد [اخلاق] مثل اسكناسى است كه پشتوانه نداشته باشد.)37
بر اين اساس, به همان نسبت كه در اخلاق اسلامى تن به پستى دادن و خودپرستى و مانند آن, مورد نكوهش است, حفظ عزت و پاس داشتن شرافت و كرامت انسانى و خداپرستى مورد سفارش و ستايش است. براى اخلاقى كردن آدميان و پديد آوردن جامعه اخلاقى و فضاى معنوى, بايد انسانها را به خود حقيقى, كه همان كرامت, عزت, شرافت و نفاست نفس است, آشنا كرد.
از اين روى, در نگاه شهيد مطهرى كرامت نفس, محور اخلاق اسلامى است38 (خودى) در اخلاق, كه روش و طرح نوين استاد در اخلاق اسلامى است; يعنى كرامت نفس داشتن و اين كرامت امانتى است الهى كه در نهاد خداجوى آدمى سرشته شده است:
(يادم هست در [چند سال پيش] تحت عنوان: (مسأله خودى در اخلاق) سخنرانى كردم. از همان وقت, اين فكر براى من پيدا شد و هر چه بيش تر مطالعه كردم, بيش تر به اين فكر اعتقاد پيدا كردم كه در اخلاق اسلامى, محور و آن چيزى كه حجم اخلاقى به دور آن مى گردد. كرامت و عزت نفس است.)39
به ديگر سخن, استاد در باب تقسيم اخلاق به اخلاق سقراطى, حديثى و عرفانى, قسم چهارمى افزوده به نام (اخلاق مكرمتى)40
اين عنوان را استاد از آيه شريفه (ولقد كرمنا بنى آدم…)41 و دعاى مكارم الاخلاق امام سجاد(ع)42 و جمله معروف و مشهور پيامبر(ص) (بعثت لأتمم مكارم الأخلاق)43 و فرمايش امام على(ع) كه مى فمايد:
(واكرم نفسك عن كل دنيّة و ان ساقتك الى الرغائب…)44
با كرامت نفس خودت را از هر پستى دور كن, هر چند تو را بدانچه خواهانى رساند… .
برگرفته است و از فرازهاى ديگرى كه در منابع دينى به آن اشاره شده است, مانند:
* (من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته.)45
آن كه از كرامت نفس برخوردار است, گرفتار شهوتها نيست.
* (من هانت عليه نفسه فلا تأمن شرّه.)46
از كسى كه خودش نزد خودش خوار است بترس.
* (ان من اعظم الناس قدراً من لايرى الدنيا لنفسه خطراً.)47
ارزش مندترين انسانها كسى است كه خودرا با دنياى پست برابر نداند.
* (ولاتكن فظّا يكره الناس قربك ولاتكن واهنا يحقرك من عرفك.)48
تندخويى كه مردم از معاشرت با تو بپرهيزند, مباش. خود را نيز پست نكن كه ديگران تو را خوار شمارند.
از مجموع اين آموزه هاى دينى, استاد به اين اصل بنيادين دست يافته است كه زيربناى اخلاق اسلامى, همانا (بازگشت دادن انسان به خود و متوجه كردن او به شرافت و كرامت ذاتى خويش)49 است.
در شرح و تحليل اين اصل, تفسير ايشان از واقعيت انسان, دلپذير و شنيدنى است:
(انسان به حسب (من ملكوتى) خودش كمالاتى دارد, كمالاتى واقعى, نه قراردادى. كارى كه متناسب با كمال معنوى و روحى انسان باشد, مى شود كار علوى و كار ارزش مند و كارى كه با جنبه علوى روح سروكار ندارد, مى شود يك كار عادي… اگر اين مطلب را بگوييم به يك اصل اسلامى بسيار بزرگى مى رسيم كه حكما نگفته اند و آن اين است كه: انسان به حكم اين كه داراى يك شرافت و كرامت ذاتى است كه [همان] جنبه ملكوتى و نفخه الهى است ناآگاهانه آن كرامت رااحساس مى كند و بعد در ميان كارها و ملكات احساس مى كند كه اين كار با اين شرافت متناسب هست يا نه. وقتى احساس تناسب و همآهنگى مى كند آن را خير و فضيلت مى شمرد و وقتى آن را بر خلاف آن كرامت مى يابد, آن را رذيلت مى داند….)50
استاد با كشف و استخراج و استنباط عالمانه, خويها و منشهاى پسنديده و ناپسنديده آدمى را ريشه يابى مى كند و آن را به يك اصل بنيادى و يك پايه مهم و اساسى بر مى گرداند و نام آن را (كرامت ذاتى) انسان مى نامد. با اين شيوه و روش, اخلاق اسلامى را بر محور كرامت استوار مى سازد و كرامت را كشف خودى اصيل در انسان مى شمرد و با اين شيوه نوين, افق روشنى به سوى فهم و درك بسيارى از منابع دينى مى گشايد و خود در اين زمينه, به روشنى مى نويسد:
(در مكتب اسلام تمام احساسهاى اخلاقى از پيدا كردن (خودش و احساس واقعيت پيدا مى شود. اگر انسان خود واقعى اش را پيدا كند, مى بيند تمام… ارزشهاى اخلاقى و نيز ضداخلاقى معنى پيدا مى كند. بعد از اين است كه انسان مى بيند تمام اخبار اسلامى [در باب اخلاق] يك فلسفه خاص دارد و اخلاق در اسلام بر محور خودشناسى و احساس كرامت در خود واقعى و اخلاق اسلامى براساس اين پايه بنا شده است.)51
براى نمودن و برجسته كردن اين سخن استاد, كافى است نگاهى گذرا به برخى از منابع روايى و نمونه هاى عينى و تاريخى داشته باشيم, تا محور بودن (كرامت) در اخلاق را بهتر درك و فهم كنيم.
على(ع) مى فرمايد:
(احسن الأخلاق ما حملك على المكارم.)52
نيكوترى خلق و خوى آن است كه انسان را به كارهاى بزرگوارانه وادار سازد.
و يا مى فرمايد:
(الكرم معدن الخير)53
مركز و محور نيكيها, كرامت است.
ييا مى فرمايد:
(النفس الكريمة لاتؤثر فيها النكبات.)54
آن كه به كرامت نفس و (خودش) دست يافت, نكبت و آفت در او بى اثر است.
(الكريم يزدجر عما يفتخر به اللئيم.)55
انسان كرامت يافته, از هر گونه پستى ـ كه انسانهاى پست به آن مى بالند ـ نفرت دارد.
آن كه داراى كرامت ذات و بلندى و والايى طبع و شرافت و عزت انسانى است, نه تنها خود به بالاترين كمالهاى انسانى دست يافته, بلكه مى تواند الگو و معيار ديگران نيز باشد. پيامبر اكرم(ص) كه خود الگوى كرامت و بزرگوارى است, از كرامت يوسف اين چنين ياد مى كند:
(لقد عجبت من يوسف و كرمه.)56
كرامت و بزرگوارى نفس يوسف, مرا شگفت زده كرده است.
ييوسف با در افتادن با خوديهاى حيوانى و مهار كردن (نفس اماره) و رسيدن به (نفس مطمئنه) و يافتن كرامت انسانى و الهى خويش به جايى مى رسد كه الگوى كريمان عالم مى شود و داستان و قصه اش بهترين سرگذشت نام مى گيرد.57
على بن ابى طالب(ع) وقتى با عمروبن عبدود جنگ احزاب در افتاد و او را از پاى درآورد, سلاح وى را بر نداشت. هنگامى كه خواهر عمروبن عبدود, اين صحنه را ديد بر مردانگى و بزرگوارى على(ع) آفرين گفت و از كرامت نفس او به شگفت آمد.58
ييا وقتى آن بزرگوار در جنگ جمل پيروز شد و فتنه جويان را زمين گير ساخت, انتقام از سران جبهه مخالف نگرفت, بلكه عايشه, را كه دررأس اين فتنه قرار داشت, به همراه چهل تن به مدينه فرستاد.
ابن ابى الحديد در اين باره مى نويسد:
(ان عليا اكرم عايشة بعد انقضاء الحرب الجمل وصانها و عظم شأنها ولو كانت فعلت بعمر مافعلت به ثم ظفر بها لقتلها و مزقها اربا اربا و لكن عليا كان حليماً كريما.)59
على(ع) پس از پايان جنگ جمل, عايشه را احترام كرد و او را گرامى داشت. اگر عايشه آنچه با على كرد با عمر مى كرد و عمر بر او دست مى يافت, او را مى كشت و قطعه قطعه مى كرد, ولى على(ع) بردبار و بزرگوار بود.
اين است (اخلاق مكرمتى) كه شهيد مطهرى از آن به عنوان پايه انسانيت و معيار و تراز برتريها و والاييها ياد مى كند و مروت و مردانگى و كرامت و بزرگوارى على(ع) در جنگ صفين و در جريان شريعه را (كه پس از پيروزى بر لشكر معاويه آب را به روى آنان بازگذاشت) نمونه اى بزرگ از آن كرامت مى داند.60
مبارزه با خود و كرامت نفس
از آن جا كه شهيد مطهرى, با نگاه و ديد اجتهادى آموزه هاى دينى را بررسى مى كرد, هرجا به پرسش و يا شبهه اى مى رسيد, تلاش مى كرد با پاسخ عالمانه آن پرسش را پاسخ دهد و شبهه را بزدايد, از جمله در مقوله (اخلاق) اين شيوه و روش را به كار برد.
در قرآن و متون اسلامى, در باب (نفس) و (خود) برخى از آيات و روايات شوق انگيز و برانگيزاننده به مبارزه و مجاهده و سركوبى (نفس)اند و پاره اى از آنها, نفس را بزرگ و عزيز مى دارند. پرسش اين است: آيا (نفس) و (خود) را بايد پست و خوار كرد و يا بزرگ داشت.آيا بايد او را به خوارى و زبونى كشاند يا به او عزت و شرافت داد؟
به گفته استاد شهيد:
(اين چگونه است كه در اسلام از نظر اخلاقى از يك طرف توجيه و تأكيد مى شود به مبارزه و مجاهده با نفس و هواى نفس و از طرفى ديگر, تمام تكيه ها روى بزرگوارى نفس است كه كوشش كنيد احساس بزرگوارى را در نفس خود از دست ندهيد… اينها چگونه با يكديگر جور در مى آيد؟)61
(آيا در انسان دو (خود) وجود دارد كه از نظر اخلاقى با يكى از اينها بايد مبارزه كرد… و (خود) ديگر را بايد احياء كرد و زنده نگهداشت؟… آيا در قالب و تن هر كدام ما دو (من) با دو (نفس) وجود دارد؟)62
استاد شهيد براى پاسخ گويى به اين پرسش, ويژگى انسان را به خوبى بيان كرده و فرق و امتياز آن را با حيوان در اين دانسته است كه: انسان در درون خود يك جدال و درگيرى دائمى دارد, ميل و كشش طبيعى و حيوانى در انسان گرايش به سمت و سويى دارد كه عقل و اراده انسانى و اخلاقى بر خلاف آن حركت مى كند, اين كشمكش در جهان درون انسان, گاه به اوج خود مى رسد, در مثل, يكى مى گويد: اين غذا را بخور, ديگرى مى گويد: نخور, يكى مى گويد: سحرخيزباش, ديگرى مى گويد: از رختخواب گرم بيرون ميا, آن يكى مى گويد: اين سخن را بگو, ديگرى مى گويد: نگو. در اين درگيرى, بى گمان بيگانه اى از بيرون دخالت ندارد, بلكه جدال خود انسان با خود اوست, لكن به هنگام پيروزى ميل و هوا, انسان احساس شكست و شرمندگى مى كند و در پيروزى عقل و اراده آدمى احساس سرور و خوشحالى دارد.63
پس معلوم مى شود در آدمى, دو (خود) وجود دارد) يكى خود و من اصيل و ديگرى خود سربار و انگل و ناخود. اين كه گفتيم (جهاد نفس) و مبارزه با (ناخود) براى حفظ(خود) واقعى و راستين امرى لازم و ضرورى است, به اين معنى نيست كه انسان مجاز باشد هرگونه رياضت و شدّت را نسبت به تن و وجود خود روا دارد. مقصود از تاراندن ناخودى و مجاهده با نفس, تن به ذلت دادن و پستى را پذيرفتن و آبروى خود را در عرصه تاخت وتاز ديگران قرار دادن نيست. به همين جهت اسلام با روشهاى كسانى كه تن را درحالت زجر و شكنجه قرار مى دهند و با رياضتهاى دشوار مراحل تهذيب اخلاقى را مى پيمايند, مانند ملامتيان, مخالف است.
استاد شهيد درباره روش ملامتيان مى نويسد:
(روش ملامتى نقطه مقابل روش رياكارى است. آدم ملامتى يك آدم خوب است براى اين كه مردم به او عقيده پيدا نكنند تظاهر به بدى مى كند… من اين كار را مى كنم براى اين كه نفس را بكشم.)64
اين گونه كارها با منطق اسلام سازگارى ندارد. اسلام مى گويد آبروى مسلمان بايد نگهدارى و در پناه گرفته شود و از هر گزند و آفتى به دور ماند.
خاكسارى و خود را در نظرها خوار كردن با آموزه هاى دينى ناسازگار است. در برابر, در برخى از منابع دينى آمده است كه اين گونه باشيد و بخواهيد:
(اللهم فاجعل نفسى مطمئنة بقدرك… محبّة لصفوة اوليائك محبوبة فى ارضك و سمائك.)65
خداوندا (نفس) و خود مرا به آچه تقدير كرده اى اطمينان بخش, مرا دوستدار دوستانت قرار ده و در آسمان و زمين مرا محبوب گردان.
شهيد مطهرى, با تقسيم اخلاق در جامعه هاى اسلامى به (اخلاق سقراطى) و (اخلاق حديثى) و (اخلاق عارفانه) اين دوگونه اخير را داراى وجوه مشترك فراوانى مى داند كه هر دو بر محور مبارزه و مجاهده با نفس استوارند و لكن در اخلاق عرفانى و صوفيانه, بر اين نظر است كه:
(نوعى افراط كارى شده است كه… با كتاب و سنت سازگار نيست و اخلاق اسلامى را يك مقدار از زندگى به مردگى كشانده است… اهتمام به اين (خودى) و زنده كردن اين (خود) با مبارزه كردن با آن (خود) هر دو به سوى يك هدف است و برعكس كشتن اين خود, اثر كشتن آن خود را هم از ميان مى برد.)66
استاد, با نقد عالمانه اين روشها, چهره اخلاق اسلامى را از كژيها و ناراستيها و نازيباييها, و رفتارهاى ناسازگار با روح اسلام, پيراسته و زيباييهاى آن را نمايانده است.
استاد با اين كه به سعدى احترام مى گذارد و پندها و اندرزهاى اخلاقى او را بسيار سودمند و سازنده مى داند, از اين كه وى از متن اسلام در پاره اى از پندها و اندرزهايش فاصله گرفته, انتقاد مى كند.
سعدى سروده است:
من آن مورم كه در پايم بمالند
نه زنبورم كه از نيشم بنالند
استاد اين سخن را ناسازگار با اسلام مى داند و مى نويسد: زبان حال مسلمان اين است:
نه آن مورم كه در پايم بمالند
نه زنبورم كه از نيشم بنالند
يا سروده است:
چگونه شكر اين نعمت گذارم
كه زور مردم آزارى ندارم
استاد مى گويد: اين كه هنر نيست, اگر زور داشته باشى و كسى را نيازارى ارزش دارد.
چگونه شكرِ اين نعمت گزارم
كه دارم زور و آزارى ندارم.67
استاد در نوشتار و گفتار تلاش مى ورزد ناهنجاريها و كژيهايى كه به حوزه اخلاق اسلامى راه يافته است بزدايد. او, بر اين باور است كه بايد اخلاق اسلامى را از هرگونه گفتارى كه از آن بوى ذلت و پستى و خاكسارى و خوارى به مشام مى رسد, پاك كرد و به بهانه مبارزه با (خود) خودانسانى را نابود و نابكار نكرد.
البته اين نكته را نبايد از ياد برد كه شناخت (خود) از (ناخود) و كنترل خود حيوانى و حاكم و چيره و فرمانروا كردن (خود انسانى) بر آن, كارى است كارستان و دشوارياب, دقّت و باريك انديشى مى خواهد كه آدمى در در آوردگاه بين (عقل و نفس) و يا خود واقعى و خود حيوانى, بتواند دوست را از شمن به درستى بشناسد و به جاى دشمن دوست را نشانه نرود, به گفته استادانه و عالمانه استاد:
(اسلام در عين اين كه يك (خود) را نفى مى كند و آن را خُرد مى كند (خود ديگر را در انسان زنده مى كند و اين مطلب خيلى دقيق است, مثل اين است كه بچه اى بالاى درختى برود براى اين كه ميوه اى بچيند, اتفاقا يك مار بسيار خطرناك پهلوى آن بچه برود, اين جا يك صياد بسيار ماهرى لازم است كه سرمار را نشانه گيرى كند و آن مار را بزند, ولى به آن بچه نخورد. اين دو خود آن چنان به هم پيوسته هستند كه يك شكارچى فوق العاده ماهرى مى خواهد كه يك خود را كه دنائت و پستى است, در هم بشكند و يك (خود) ديگر را كه تمام ارزشهاى انسانى به آن (خود) وابسته است, از آسيب مصون بدارد.)68
از خود بيگانگى
(خودى) در اخلاق كه شهيد مطهرى از آن به عنوان پايه و اساس ياد كرده, مفهومى است دو سويه: از يك سو احساس شرافت, عزت و كرامت كردن و خودشناسى و خوديابى, و از ديگر سوى, مبارزه با خود سربار و انگل و حيوانى و تسليم و رام كردن شيطان درونى و هواهاى نفسانى. بر اين اساس, ارزشها ريشه در (خوديابى) دارند و ضدارزشها, همه, از (گم كردن خود واقعى) بر مى خيزند.
اگر انسان, به جاى (خود راستين) (خود خيالى) را جايگزين سازد, بيگانه را به حريم حرم جان و خود واقعى نشانده و از خود واقعى دور و بيگانه شده است. اين حالت را در اصطلاح روان شناسى و جامعه شناسى (اليناسيون) مى گويند:
الينه شدن اخلاقى; يعنى (مسخ) هويت انسانى انسان, از بين رفتن شخصيت اصيل انسانى و جايگزين شدن (ناخود) به جاى (خود).
شهيد مطهرى, فلسفه و نظام اخلاق اسلامى را بر (بازيافتن خود) استوار كرده و آن را ريشه همه ارزشها مى داند و ريشه و پايه ضد ارزشها را در (گم كردن خود) مى داند و در ترسيم و تعريف انسانهاى از خود بيگانه مى نويسد:
(مسئله مسخ شدن خيلى مهم است… اگر انسان از نظر جسمى مسخ نشود, تبديل به يك حيوان نشود, به طور يقين از نظر روحى و معنوى ممكن است مسخ شود, تبديل به يك حيوان بشود, و بلكه تبديل به نوعى حيوان شود كه در عالم, حيوانى به آن بدى و كثافت وجود نداشته باشد… مگر مى شود انسان واقعاً از نظر روحى تبديل به يك حيوان شود؟ بله, چون شخصيت انسان به خصائص اخلاقى و روانى اوست. اگر [اين ويژگيها] خصائص يك درنده و يك بهيمه بود, واقعا مسخ شده است; يعنى روحش, حقيقتاً, مسخ و تبديل به يك حيوان شده است.)69
در منابع دينى به اين حالت از خود بيگانگى انسان اشارات لطيفى شده است:
امام سجاد(ع) در صحراى عرفات, به شخصى كه از بسيارى و انبوه حاجيان, شگفت زده شده بود, فرمود:
(اگر با چشم بصيرت و ديده واقع بين بنگرى, بسيارى از آنان را در چهره حيوانى مى بينى.)70
در تفسير اين آيه شريفه كه مى فرمايد:
(يوم ينفخ فى الصور فتأتون افواجاً.)71
مردم در قيامت, گروه, گروه محشور مى شوند.
پيشوايان دين گفته اند: اين گروهها هر كدام به شكل جانورانى در مى آيند كه در دنيا از لحاظ روحى و اخلاقى, ويژگيهاى آنها را داشته اند.72
مفهوم از خودبيگانه شدن و از اصل انسانى خويش دور افتادن, در سخنان عارفان و شاعران نيز, كاربردى گسترده دارد و اين مقوله در زبان آنان پيوند تنگاتنگ با (خودى) انسان در مسائل اخلاقى دارد:
مولوى:
در زمين مردمان خانه مكن
كار خود كن كاربيگانه مكن
اى تو در پيكار خود را باخته
ديگران را تو زخود نشناخته
و سعدى:
تو با دشمن نفس هم خانه اى
چه دربند پيكار با بيگانه اى
و حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد
آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد
استاد مطهرى پس از يادآورى بحث از خودبيگانگى و سير تاريخى آن در غرب73, مى نويسد:
اين مسأله مقوله اى نيست كه فرهنگ غرب و دانشمندان غربى آن را كشف كرده باشند, بلكه اين مسأله ريشه در فرهنگ دينى و قرآنى ما دارد. ايشان در ذيل آيه شريفه (فرجعوا الى انفسهم)74 يادآورد مى شود:
(اين اصطلاح قرآنى, كه هزار و چهارصد سال پيش مطرح شده است, تقريباً معادل اصطلاح از خودبيگانگى و بازگشت به خويشتن است كه در آثار هگل و ماركس و پيروان او بر روى آن تأكيد شده است و روشنفكران ما متأسفانه به عوض اخذ و درك معناى عميق آن از اين كتاب, آن را از غرب اخذ كرده اند.)75
استاد شهيد به اين امر كلى بسنده نكرد, بلكه با ريشه يابى ژرف و گسترده قرآنى و روايى, اين مسأله را از ديدگاه آيات و روايات دنبال كرده و به دستاوردهاى جديد و نوينى نيز دست يافته است. بر اساس مبنايى كه در مسائل اخلاقى برگزيده; يعنى (خودى در اخلاق), مقوله از خودبيگانگى و مصداقهاى آن و نيز خوديابى و بازگشت به خويش را عالمانه موشكافى كرده است:
(اين خود مسأله اى است كه كم تر مورد توجه واقع شده و يا اساساً مورد توجه واقع نشده است و حال آن كه ما ريشه و مبنا و زير بناى اخلاق اسلامى را از همين جا مى توانيم استنباط و استخراج كنيم, از نوعى بازگشت دادن انسان به خود و متوجه كردن او به شرافت و كرامت ذاتى خويش….)76
نشانه ها و نمودارهاى از خود بيگانگى
شايد از ذهن بگذرد كه اين بيگانه و يا بيگانه هايى كه آدمى را از هويت انسانى او دور مى سازند و او را به موجودى مسخ شده و دگرگون شده, دگر مى كنند, چه ماهيتى دارند و چه چيزهايى هستند و چه نشانه ها و نمودارهايى دارند؟
كيست بيگانه تن خاكى تو
كز براى اوست غمناكى تو
تا تو تن را چرب و شيرين مى دهى
جوهر جان را نبينى فربهى
گرميان مشك تن را جا شود
روز مردن گند او پيدا شود
مشك را بر تن مزن بر دل بمال
مشك چه بود نام پاك ذوالجلال77
استاد شهيد مطهرى, در يك نگاه كلى به اين مقوله, مى نويسد:
(وابستگى به يك ذات بيگانه از خود, موجب مسخ ماهيت انسان است. چرا اين همه در اديان وابستگى به ماديات دنيا نفى شده است,چون ماديات بيگانه است و واقعا موجب سقوط ارزش انسانى است.)78
براى روشن تر شدن اين بخش از نوشتار, به مصداقها و نمونه هاى از خود بيگانگى اشاره اى داريم تا به ديدگاههاى استاد, بيش تر و بهتر آشنا شويم:
خود بى نيازى و استغناء: آنچه سبب رشد كبر و خودبزرگ بينى انسان شود و او را در برابر خدا موجودى مستقل قرار دهد, عامل از خود بيگانگى است; زيرا حقيقت همه موجودات پيوند به خداوند است, احساس استقلال و مالكيت كه قرآن آن را به حالت (استغناء) معرفى كرده (و خصلت و روحيه اى استكبارى و مايه طغيان و سركشى است) آدمى را از سرشت و فطرت و خودواقعى و اصيل جدا مى كند و به همان نسبت او را از خود بيگانه مى سازد:
(ان الأنسان ليطغى ان رآه استغنى.)79
آدمى هرگاه خويشتن را بى نياز بيند نافرمانى مى كند.
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رنداز ره نياز به دار اسلام رفت
بى نيازى و حالت استغناء به وسيله مال و ثرت و مقام و فرزند و وابستگى و دلبستگى بر جلوه هاى مادى و دنيوى, انسان را از اصل خود دور مى سازد و گرفتار من خيالى مى كند:
(اما من بخل واستغنى وكذب بالحسنى فسنيسره للعسرى.)80
اما آن كس كه بخل و بى نيازى ورزيد و آن بهترين را تكذيب كرد او را براى دوزخ آماده مى سازيم.
استاد شهيد با توجه به اين نكته مى نويسد:
(انسان وقتى خود را مستغنى و داراى همه چيز مى بيند, اين امر در درونش اثر مى گذارد و آن را نيز خراب مى كند; چرا اين همه بر دستورات دينى تأكيد شده است كه سعادتمندانه ترين زندگيها اين است كه (كفاف)81 داشته باشد و انسان محتاج كسى نباشد و درآمدى را كه از راه شرافتمندانه به دست آورده, برايش كافى باشد; زيرا همين قدر كه مال و ثروت جنبه سودجويى به خود گرفت و به شكل وسيله اى درآمد براى انسان كه انسان به كمك آن (خود) را بزرگ و با اهميت جلوه دهد, ديگر روابط درونى نمى توانند از تأثير عامل بيرونى بركنار… بمانند و تحت فشار آن نيز به فساد كشيده مى شوند.)82
نفس كافر خود همى ندهد امان
گشت طاغى چو فارغ شد زنان
به ديگر سخن, در فرهنگ دينى, بيگانه كسى است كه قصد سرمايه و آبروى آدمى كرده و مى خواهد آن را از او بستاند; ازاين روى, (شيطان) بيگانه ترين كس به شمار مى رود چون (عدوّ مبين)83 است. او, با تزيين84 و تسويل85 واقعيتها را واژگونه جلوه مى دهد, فريبگر است. به همين جهت بايد از شرّ او به خدا پناه برد.86
هر چيزى كه اين ويژگى را داشته باشد شيطان است و عامل از خود بيگانگى. بنابراين آنچه كه انسان را شيفته خود مى كند و آدمى را از ارزشهاى متعالى دور مى سازد و روحيه بى نيازى و جبهه گرفتن در برابر خداوند عالم را در انسان به وجود مى آورد,بيگانه است:
(غايات و اهداف انحرافى داشتن, يكى از عوامل است كه انسان غير خود را به جاى خود مى گيرد و در نتيجه, خود واقعى را فراموش مى كند و از دست مى دهد و مى بازد. هدف و غايت انحرافى داشتن تنها موجب اين نيست كه انسان به بيمارى (خود گم كردن) مبتلا شود, كار به جايى مى رسد كه ماهيت و واقعيت انسان مسخ مى گرددو مبدل به آن چيز مى شود.)87
گر در طلب گوهر كانى كانى
ور در پى جست وجوى جانى جانى
من فاش كنم حقيقت مطلب را
هر چيز كه در جستن آنى آنى
خود فراموشى و خود گم كردن: نشانه ديگر از خودبيگانگى انسان, خود فراموشى و هدف را گم كردن است. اگر انسان به چيزى مانندپول و ثروت دل بست و در نتيجه محبوب راستين و خداى رب العالمين را از ياد برد, در حقيقت (پول پرست) شده و به تعبير استاد (در پول تثبيت شده) كه حاضر است (خودش) را در راه پول خرج كند. اين انسان به تمام معنى از خود بيگانه است, چون خودواقعى را گم كرده و به خود خيالى و سربار و انگل روى آورده است.
قرآن مجيد هشدار مى دهد:
(ولا تكونوا كالذين نسواللّه فانسيهم انفسهم.)88
از آن كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز چنان كرد تا خود را فراموش كنند.
انسانى كه در آغاز آفرينش خود شاهد بر خويش شد و خدا را پذيرفت و به فرموده قرآن: (وأشهدهم على انفسهم)89, خداوند او را بر خودش گواه گرفت, بر اثر لغزش و گناه و كژراهه روى و بدل كردن هدف و مسخ شدن هويت و فطرت انسانى به حالتى گرفتار مى شود كه قرآن آن را (خودفراموشى) نام مى نهد; يعنى (انساء) به جاى (اشهاد) نشست و بيگانه راه را بر آن آشنا بست و جاى دوست را گرفت.
(موضوع نسيان و فراموشى كه در اين آيه و بعضى آيات ديگر هست كه خود را فراموش كردند… معنايش همين است كه انسان وقتى خودش را نشناسد, حقيقت و مسير خودش را نشناسد, خودش را چيزى بپندارد غير از آنچه كه هست, پس خودشرا گم كرده, خودش را فراموش كرده. اساس تعليمات قرآن اين است كه انسان اين حقيقت را درك كند كه خودش حقيقتى است كه در اين دنيا به وجود آمده… و خودش را بايد در اين جا بسازد و بعدهم به دنياى ديگرى برود… امّا اگر كسى جور ديگرى درباره خودش فكر كند, چنين كسى خودش را فراموش كرده و خودش را گم كرده است.)90
استاد, اين ديدگاه قرآنى خود را با سخنان پيشوايان معصوم(ع) استوار ساخته و نتيجه گرفته است كه خويها و منشهايى مانند: (بخل) كه امام على(ع) آن را جامع همه عيبها شمرده91 و از آن به شگفتى ياد كرده است92, ريشه در مسأله (خودفراموشى و خود گم كردن دارد93 و به سخن امام على(ع) تمسك مى جويد كه فرمايد:
(عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسها فلايطلبها.)94
در شگفتم از كسى كه در جست وجوى گمشده اش تلاش مى كند و حال آن كه (خود) را گم كرده و در جست وجوى آن نيست.
به گفته شيخ اشراق:
هان تا سر رشته خرد گم نكنى
خود را ز براى نيك و بد گم نكنى
رهرو تويى و راه تويى, منزل تو
هشدار كه راه خود به خود كم نكنى
خود زيانى و خودفروشى: در معارف دينى و ادبيات عرفانى, اشاره به حقيقتى شده كه گاهى در مسير حركت و تلاش آدمى به وقوع مى پيوندد و او را گرفتار گونه اى بى هويتى و مسخ و از خود بيگانگى مى سازد و آن چگونگى اين است: آدمى (ناخود) را به جاى (خود) مى گيرد و در يك معامله نسنجيده و زيانبار, خود را به غير خود مى فروشد كه نام اين دادوستد خودفروشى و خود زيانى است; يعنى دادوستدى كه ارزنده ترين و گرانمايه ترين گوهر و سرمايه خود را به بهاى بسيار پايين و ناچيز مى فروشد, هم خود را فروخته و هم در اين خريد و فوش زيان ديده است. قرآن اين واقعيت را اين گونه گزارش داده است:
(قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم.)95
بگو زيان كرده [و سرمايه باخته] آن كه خويشتن خويش فروخته است.
و در جاى ديگر درباره اين دادوستد داورى مى فرمايد:
(ولبئس ما شروا به انفسهم.)96
خود را به بد چيزى فروختند.
دنيا به دين خريدنت از بى بصيريت
اى بدمعاملت به همه, هيچ مى خرى
شهيد مطهرى در تفسير و تحليل اين گونه از خود بيگانگى مى نويسد:
(زيان كردن از دست دادن چيزى است چيزى را, پس دو چيز بايد باشد… معلوم مى شود كه در انسان حالتى پيدا مى شود كه خودش از خودش فاصله مى گيرد و اين به اين است كه انسان دو خود پيدا مى كند, يك خود خيالى و يك خود واقعى; يعنى غير خود را خودمى پندارد.)97
(خود فروشان را به كوى مى فروشان راه نيست) و (بازار خودفروشى از آن سوى ديگر است) آن كه در بازار دنيا, آداب تجارت ظاهرى نداند, نه تنها سودى به دست نمى آورد كه گاه اصل سرمايه را نيز از دست مى دهد; از اين روى از آداب تجارت و بازرگانى آن است كه بايد نخست و در آغاز, به مسائل مربوط به دادوستد آشنا شد و سپس راه تجارت را پيش گرفت: (الفقه ثم المتجر)98 همين اصل را نيز در باب مسائل انسانى و اخلاقى بايد پياده كرد و گرنه, انسان دچار زيانبارترين زيانها خواهد شد:
(قل هل ننبّئكم بالأخسرين اعمالا, الذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعاً.)99
بگو آيا شما را آگاه كنيم كه كردار چه كسانى بيش از همه به زيانشان بود؟ آنهايى كه كوششان در زندگى دنيا تباه شد و مى پنداشتند كارى نيكو مى كنند.
استاد شهيد, با توجه به آيات و روايات مى نويسد:
(همان طور كه قرآن مى فرمايد: بزرگ ترين باختنها باختن خود است… على(ع) همان معنى را به تعبير ديگر مى گويد: (پسرم براى هر چه كه از دست بدهى و بفروشى مى توان قيمت گذاشت… ولى يك چيز دارى كه اگر آن را بفروشى بهايى در جهان براى آن پيدا نمى كنى و آن خودت هستى; يعنى همان نفس و جان و روحت اگر روحت را بفروشى و تمام دنيا را به تو بدهند, ديگر برابرى نمى كند:
(فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضاً.)100
خودپرستى و خودبينى: از نشانه هاى بارز و فراگير از خودبيگانگى كه آدمى را از اوج ارزشهاى انسانى و اخلاقى فرود مى آورد و او را همسان و همپاى جانوران, بلكه پست تر و بدتر از آنها مى سازد, (خودپرستى) است. اين حالت, همه راههاى معنوى را به روى بشر مى بندد و هيچ روزنه اى براى رسيدن به واقعيتها, براى آدمى باقى نمى گذارد. انسان خودپرست, خود بين و فرو رفته در پستيها وخودبزرگ بينيها و كبر, مانند كرم پيله ور به دور خود مى تند و مى پيچيد. هنگامى كه مى خواهد از خود خارج شود, همه راهها را بر روى خود بسته مى بيند و در زندانى كه خود ساخته گرفتار مى شود.
امام باقر(ع) چهره انسانهاى آزمند را كه دچار اين خوى و منش ناهنجار و زشت شده و از خود واقعى و هدف اصيل در زندگى دنيوى دور افتاده اند, اين گونه شناسانده و نمايانده است:
(مثل الحريص على الدنيا مثل دوة القز كلما ازدادت من القز على نفسها لفا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غمّاً.)101
انسان آزمند بر دنيا, مانند كرم ابريشم به دور خود مى تند و هر چه بيش تر بتند, گرفتارتر مى شود تا آن جا كه تمام راههاى خروجى را برخود مى بندد و در آنچه خود تنيده, جان مى دهد.
چشمها و گوشها را بسته اند
جز مگر آنها كه از خود رسته اند
خود طبيعى را كنار زدن و به خود واقعى و ملكوتى ميدان دادن عامل رهايى است.
تا فضل و عقل بينى بى معرفت نشينى
ييك نكته است بگويم خود را مبين كه رستى
آن كه در طواف كمال, خود را به جاى خدا گرفته, از خودى خود فاصله بسيار دارد.
چون به طوف خود بطوفى مرتدى
چون به خانه آمدى هم با خودى
بارى, تا آدمى نقش خودى طبيعى و حيوانى را خراب نكند و به اين مرحله نرسد كه (هر قبله اى كه بينى بهتر زخودپرستى) گرفتار نوعى از خودبيگانگى است و قرآن به اين نكته اشاره اى لطيف دارد:
(افرأيت من اتخذ الهه هواه…)102
آيا آن كس را كه هوسش را چون خداى خود گرفت, ديده اى؟
فكر خود و رأى خود در عالم رندى نيست
كفر است در اين مذهب خودبينى و خودرأيى
استاد مطهرى در بررسى مسأله (خودى در اخلاق) به اين موضوع نيز توجه داشته و به خودخواهيهايى كه آدمى را از مسير اصلى دور مى سازد و گرفتار خود طفيلى مى كند, اشاره كرده است.
ايشان خودخواهى و خودپرستى را در چهار محور طبقه بندى كرده است:
1. خودمحورى.
2. خودكَشى.
3. عقده روانى.
4. تسويل نفسانى.103
آن گاه اين سرفصلها را به سه اصل كلى برگردانده است:
1. اخلاق يعنى بالاتر از حدّ حيوان
2. ضد اخلاق, يعنى پايين تر از حيوان
3. نه اخلاق و نه ضد اخلاق (كار عادى).104
پس از آن (خودمحورى) و (خودكشى) را از اخلاق حيوانى شمرده و (عقده هاى روانى) و (تسويل نفسانى) را از مقوله ضداخلاق و پايين تر از حيوان به شمار آورده و در پايان, حالت خودخواهى را اين گونه ترسيم كرده است:
(نفس انسان حالت مار افعى را دارد. افعى در زمستان حالت يخ زدگى و كرخى پيدا مى كند و اگر انسان به او دست هم بزند تكان نمى خورد… انسان خيال مى كند كه اين مار به خوبى رام شده است اما وقتى آفتاب گرمى بر او بتابد, يك مرتبه عوض مى شود و چيز ديگرى مى شود.
نفس اژدرهاست او كى مرده است
از غم بى آلتى افسرده است105
ممكن است پرسيده شود: اگر وابستگى و تعلق به چيزى عامل ركود و ايستايى و از خود بيگانگى است, چه فرق مى كند كه انسان وابسته به ماده باشد يا به معنى, به دنيا باشد يا به عقبى, به خدا باشد يا به خرما؟
استاد مطهرى پاسخ مى دهد: آدمى در مسير تكامل از ضعف به كمال مى رود در اين سير, هر چه از (ناخود)ها فاصله بگيرد و (خود) را توسعه هد, ارزش مندتر و كامل تر مى شود. و اگر از (خود) به (خود) سير و سفر كند, هر چه پيش تر مى رود, (خود) او (خود تر) مى شود.
(قرآن مى فرمايد: (نحن اقرب اليه منكم) ما از خود شما به شما نزديك تريم… خدا به هر چيزى از خود آن چيز نزديك تر است, چون خدا نسبت به هر چيزى از خودش (خود)تر است… پس توجه انسان به خدا, توجه او به نهايت كمال خودش است و رفتن انسان به سوى (خود) است, رفتن از (خود) ناقص تر به (خود) كامل است.)105
من آن روز كه در بند توأم آزادم
پادشاهم كه به دست تو اسير افتادم
چنان پر شد فضاى سينه از دوست
كه رنگ خويش گم شد از ضميرم
در فكر خدا بودن, در واقع در فكر خود بودن است و در كنار او بودن در كنار خود بودن. آدمى با دوست داشتن خداوند و عاشق او شدن و به تعبير ديگر در او فانى شدن, نه تنها از خود بيگانه نمى شود كه خود را پيدا مى كند و شايد كلام مولوى در اين زميه فصل الخطاب باشد كه مى گويد:
در دو چشم من نشين اى آن كه از من برترى
تا قمر را وانمايم كز قمر روشن ترى
اندر آ در باغ تا ناموس گلشن بشكند
زانكه از صد باغ و گلشن خوش تر و گلشن ترى106
استاد شهيد از اين بحث نتيجه مى گيرد:
(بنابراين, تعلق يك موجود به غايت و كمال نهايى خودش, برخلاف نظر آقاى سارتر, (از خود بيگانه شدن) نيست, بيش تر در خود فرو رفتن است, يعنى بيش تر (خود, خود شدن) است… تعلق انسان به خدا, تعلق به يك شئ مغاير با ذات و يك شئ مباين نيست كه انسان با تعلق به خدا خودش را فراموش كند….)107
آن هنگام كه انسان به كمال خودش وابسته شد همواره به سوى او شتابان و در حركت است. از آن پس نمودهاى (خودى) در گفتار و كردارش, رخ مى نمايد و آثار از خودبيگانگى از او رخت بر مى بندد.
________________________________________
پى نوشتها:
1. (انسان كامل), شهيد مطهرى194/, صدرا.
2. (فلسفه تاريخ), شهيد مطهرى, ج136/2, صدرا.
3. همان مدرك133/.
4. (انسان كامل).
5. (فلسفه تاريخ), ج135/2.
6. همان مدرك137/.
7. همان مدرك.
8. سوره (بقره), آيه 30.
9. سوره (بقره) آيه هاى 33 ـ 34.
10. سوره (احزاب), آيه 72.
11. سوره (اسراء), آيه 70.
12. سوره (التين), آيه 4.
13. سوره (مؤمنون), آيه 14.
14. سوره (فجر), آيه 24
15. سوره (انبياء), آيه 73.
16. (ميزان الحكمة), رى شهرى, ج125/10, دفتر تبليغات اسلامى.
17. سوره (يوسف), آيه 53.
18. سوره (قيامت), آيه 2.
19. سوره (فجر), آيه 27.
20. (تفسير سوره قيامت و فجر), شهيد مطهرى46/, دفتر حزب جمهورى اسلامى.
21. (فلسفه اخلاق), شهيد مطهرى/ 169, صدرا.
22. (تعليم و تربيت در اسلام), شهيد مطهرى245/, صدرا.
23. همان مدرك347/.
24. (تعليم و تربيت در اسلام), شهيد مطهرى277/, 346.
25. سوره (التين), آيه 5.
26. سوره (فرقان), آيه 44.
27. (تعليم و تربيت در اسلام)112/.
28. (نهج البلاغه), ترجمه شهيدى, نامه 318/45, آموزش انقلاب اسلامى.
29. همان مدرك, ج29/27.
30. (حماسه حسينى), شهيد مطهرى, ج68/3 ـ 69, صدرا.
31. (فلسفه اخلاق), شهيد مطهرى282/; (تعليم و تربيت در اسلام)252/.
32. (تعليم و تربيت در اسلام)259/.
33. (فلسفه اخلاق)285/.
34. همان مدرك286/.
35. همان مدرك132/.
36. همان مدرك184/.
37. همان مدرك286/.
38. همان مدرك147/.
39. همان مدرك.
40. همان مدرك20/.
41. (تعليم و تربيت در اسلام)231/.
42. (فلسفه اخلاق)20/.
43. همان مدرك.
44. (نهج البلاغه), نامه 304/31.
45.(ميزان الحكمة), ج147/10.
46. همان مدرك.
47. (تعليم و تربيت در اسلام)203/, 229.
48. همان مدرك204/.
49. همان مدرك210/.
50. (مجموعه آثار, شهيد مطهرى, 738/13, صدرا.
51. (فلسفه اخلاق)185/.
52. (فهرست غررالحكم), ج345/7, چاپ دانشگاه.
53. همان مدرك.
54. همان مدرك.
55. همان مدرك.
56. (مجمع البيان), طبرسى, ج72/4, مكتبة الحياة, بيروت.
57. سوره (يوسف), آيه 3.
58. (بحارالانوار), علامه مجلسى, ج260/20, مؤسسة الوفاء, بيروت.
59. (سفينة البحار), محدث قمى, ج585/6, دارالأسوة.
60. (انسان كامل)108/.
61. (فلسفه اخلاق)168/.
62. همان مدرك.
63. همان مدرك171/.
64. همان مدرك229/.
65. (مفاتيح الجنان), محدث قمى, زيارت امين اللّه.
66. (تعليم و تربيت در اسلام)201/.
67. (انسان كامل)133/.
68. همان مدرك214/.
69. همان مدرك30/.
70. همان مدرك; (بحارالانوار), ج124/24.
71. سوره (نبأ), آيه 18.
72. (انسان كامل) /31.
73. (فلسفه تاريخ), ج137/2 ـ 117.
74. سوره (انبياء), آيه 64.
75. (پيرامون انقلاب اسلامى), شهيد مطهرى9/, پاورقى.
76. تعليم و تربيت در اسلام)210/.
77. (تفسير و نقد و تحليل), علامه محمد تقى جعفرى, ج200/6.
78. (انسان كامل)240/.
79. سوره (علق), آيه هاى 6 ـ 7.
80. سوره (ليل), آيه هاى 8 ـ 10.
81. (سفينة البحار), ج499/7.
82. (پيرامون انقلاب اسلامى)171/.
83. سوره (اعراف), آيه 22; سوره (يوسف) آيه 5.
84. سوره (نمل), آيه 24.
85. سوره (محمد), آيه 25.
86.سوره (اعراف), آيه 200.
87. (سيرى در نهج البلاغة), شهيد مطهرى298/, دارالتبليغ اسلامى.
88. سوره (حشر), آيه 19.
89. سوره (اعراف), آيه 172.
90. (آشنايى با قرآن), شهيد مطهرى, ج178/6.
91. (نهج البلاغه), حكمت430/378.
92. همان مدرك, حكمت 136.
93. (فلسفه تاريخ), شهيد مطهرى, ج132/2.
94. (غرر و درر آمدى), ج340/4, دانشگاه تهران.
95. سوره (زمر), آيه 15.
96. سوره (بقره), آيه 102.
97. (فلسفه تاريخ), ج133/2.
98. (وسائل الشيعه), شيخ حر عاملى, ج282/12, دار احياء التراث العربى, بيروت.
99. سوره (كهف), آيه 103.
100. (انسان كامل)351/.
101. (ميزان الحكمة), رى شهرى, ج357/2.
102. سوره (جاثيه), آيه 23.
103. (انسان كامل)218/ ـ 224.
104. همان مدرك.
105. همان مدرك224/.
106. (ديوان كبير), غزل 2798.
107. (انسان كامل)341/.
________________________________________
حوزه-شماره91