پاسخ تفصیلی:
خلاصه نظریات هیوم در نقد برهان نظم
الف . برهان نظم یک برهان تعقلی محض براساس بدیهیات اولیه نیست، برهانی تجربی است و مولود تجربه طبیعت است و باید واجد شرایط براهین تجربی باشد.
ب . این برهان مدعی است که از تجارب ممتد درباره طبیعت، شباهت کامل میان طبیعت و میان مصنوعات انسان از قبیل ماشین و کشتی و خانه به دست میآید و روشن میگردد که جهان از نظر رابطه اجزایش با یکدیگر و از نظر تطابق میان ساختمان جهان و آثار و نتایجی که بر آن مترتب میشود، عینا مانند یک ماشین بزرگ است.
ج . به حکم قاعده کلی که در براهین تجربی مورد استفاده قرار میگیرد، شباهت معلولات دلیل بر شباهت علل است و نظر به اینکه معلومات و مصنوعات انسان از یک روح و عقل و اندیشه ناشی شده است ، پس جهان نیز از یک روح و عقل و اندیشه بزرگ ناشی شده است.
توضيح نظریه وی
الف . اساس این برهان بر شباهت میان مصنوعات طبیعت و مصنوعات انسان است، بر این است که جهان از نظر ترکیب و تألیف اجزا مانند یک خانه و یا یک ماشین است که یک قوه بیرونی ذی شعور، یعنی عقل و روح، آنها را برای دست یافتن به یک سلسله هدفها و غرضها به یکدیگر پیوند داده است. اما این شباهت کامل نیست، یعنی قطعی و یقینی نیست، ظن و احتمال است. نمی توان گفت که شباهت جهان به یک ماشین از شباهت آن به یک گیاه یا یک حیوان که دارای یک نیروی خود تنظیمی درونی است و به هیچ وجه از بیرون تنظیم نمی شود، بیشتر است.
ب . این برهان آنگاه یک برهان تجربی بود که مکرر تجربه شده بود، یعنی مکرر جهانهایی به همین شکل و همین وضع و همین نظام از موجوداتی شاعر و انسان ماب صادر شده بود و ما با تجربه رابطه چنین نوع معلولی را با علتی انسان ماب احساس کرده بودیم، پس از آن با دیدن جهانی شبیه جهانهای تجربه شده، حکم میکردیم که این جهان نیز مانند آن جهانها علتی انسان ماب دارد. در صورتی که چنین نیست. تجربهای که در مورد ساخت کشتی و خانه و شهر داریم با تجربهای که در مورد جهان باید داشته باشیم، یک سنخ نیست، پیدایش و تکوین جهان که در طول میلیاردها سال تدریجا رخ داده، شباهتی به تکوین کشتی یا خانه ندارد.
ج . از اینها گذشته، این برهان میخواهد وجود باری تعالی را اثبات کند که مساوی است با حکمت بالغه و قدرت نامتناهی و کمال مطلق. فرضا ثابت شود که مبدأ جهان موجودی انسانگونه است، برای مدعات کافی نیست. این برهان آنگاه برای اثبات ذات باری کافی بود که ما به تجربه دریافته باشیم که این جهان، کامل ترین جهان ممکن است و
منطبق بر حکمت بالغه است. در صورتی که برای ما که تنها با همین یک جهان سر و کار داشته و داریم و جهانی دیگر ندیده تا میان آنها و این جهان مقایسه کنیم، غیر ممکن است که بتوانیم بفهمیم این جهان براساس حکمت بالغه ساخته شده، یعنی بهترین جهان ممکن است . درست مثل این است که از یک روستایی که جز یک کتاب در عمرش نخوانده (هرچند فرضا آن کتاب عالی ترین شاهکار باشد) درخواست کنیم که نظر خود را درباره تنها کتابی که خوانده اعلام دارد که بهترین کتاب است.
د . فرضا این جهان بهترین جهان ممکن باشد که بهتر از آن امکان پذیر نباشد، بازهم دلیلی بر وجود باری تعالی که کمال مطلق و غنی بالذات و واجب الوجود است (بر حسب فرض) نمی شود، زیرا این برهان آنگاه دلیل بر وجود ذات باری تعالی است که ثابت کند علاوه بر اینکه این جهان کامل ترین جهان ممکن است و بهتر از آن فرض نمی شود، اولین جهانی است که خداوند آفریده و خداوند قبلا تجربهای در کار خلقت نداشته و تدریجا صنعت خود را تکمیل نکرده و بعلاوه از هیچ صنعت دیگر هم تقلید نکرده است. ولی هیچ یک از اینها ثابت شدنی نیست. از کجا معلوم که صانع این عالم، این صنعت را از جای دیگر تقلید نکرده است؟ و از کجا معلوم که خودش در سراسر ازل، صنعت عالم سازی را تکرار و تجربه نکرده و تدریجا به این پیشرفت عظیم در صنعت نائل نشده است؟
ه . گذشته از همه اینها در جهان موجود، نقصها و بدیها و زشتیها دیده میشود که با حکمت بالغه الهیه جور نمی آید از قبیل طوفانها، زلزلهها، بیماریها و غیره.
اینها خلاصهای است از ایرادهای هیوم که ما به زبانی نسبتا شرقی آنها را تقریر کردیم.
بررسي برهان نظم و نقد سخنان هيوم
برهان نظم يا اتقان صنع ، از نظام آفرينش، راهى روشن به سوى اثبات وجودخدا مىگشايد. نظم، گونهاى رابطه هماهنگ ميان اجزاى يك مجموعه، براى تحقق يافتنهدفى مشخص است؛ چونان كه هر جزئى از اجزاى مجموعه، مكمّل ديگرى باشد وفقدان هر يك سبب شود كه مجموع، هدف خاص و اثر مطلوب را از دست بدهد.برهان نظم از دو مقدمه تأليف يافته است كه يكى حسّى و ديگرى عقلى و منطقى است.تقرير ساده و كوتاه برهان نظم چنين است:
- در هر گوشهاى از اين جهان پهناور، نظم، حساب، قانون و هدف به چشم مىخورد.
2 - هر نظم، قانون و هدفى از يك ناظم و قانونگذار هدفدار عالم حكايت مىكند.
اينك به شرح و توضيح مقدمات برهان نظم مىپردازيم:
نخست مقدمه حسى را، كه صغراى برهان را تشكيل مىدهد، شرح و تبيين مىكنيم وسپس مقدمه عقلى، يعنى كبراى برهان را.
جهان و نظم هدفدار
مشاهدات عينى و كاوشهاى علمى، از نظم هدفدار موجودات طبيعى گزارش مىدهند.روشنترين و بارزترين جلوههاى نظم براى بشر در عالم نباتات و حيوانات و بهويژه خودانسان نمودار است و در حقيقت، رشتههاى گوناگون علوم در خدمت بررسى كيفيت اينمجموعههايند كه با هماهنگى خاصى، اهداف و آثار ويژهاى را در پى دارند. به عنواننمونه:
تمام اعضا و بافتهاى چشم از مردمك گرفته تا پردههاى مختلف و آبهاى گوناگون ومخروطها و اعصاب بينايى و عضلانى، كه حركات چشم را سامان مىدهند، با كميت وكيفيت خاصى دور هم گرد آمدهاند و چنان با يكديگر همكارى و هماهنگى دارند كههدفى معين به نام بينايى را تحقق مىبخشند. اگر اين همكارى و هماهنگى و يانسبتهاى مختلف اجزا از نظر كيفيت و كميت، در ميان نباشند، يا پس از وجود يافتنآسيب ببينند، هدف ياد شده جامه تحقق نمىپوشد و هر انسانى ساختمان چشم رابررسى كند، به روشنى درمىيابد كه در پيدايش دستگاه بينايى، هدفى در نظر گرفتهشده و آن گاه پديد آمده است.
ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور
عقل و خرد آدمى در هر پديده منظّمى سه عنصر را مىيابد:
- برنامهريزى؛
2 - سازماندهى؛
3 - هدفدارى.
مشاهدههاى حسّى و كاوشهاى علمى درباره طبيعت، وجود اين سه عنصر را مسلّمدانستهاند. از سويى ديگر، عينيت بخشيدن به هر يك از اين سه عنصر، به محاسبه واندازهگيرى و انتخاب اجزاى پديدهها از نظر كميّت و كيفيت و بينش صحيح و هماهنگنيازمند است؛ بهگونهاى كه اگر يكى از اين كارها درست انجام نگيرد، نظم دچار خللمىگردد. ماهيت چنين عملياتى، از علم و آگاهى بىنياز نيست و هرگز نمىتوان منشأچنين عملياتى را عامل ناآگاه دانست.
از اين رو ميان نظم پديده و دخالت شعور در آن، رابطه عقلى موجود است و خرد بامطالعه ماهيت عمل و شؤون پديده، چنين رابطه و پيوندى را كشف مىكند و هر گونهنظريهاى را كه در برابر اين نظريّه قرار گيرد، به شدت رد مىكند.
در اين داورى، اوّلاً بشر به مقايسه مصنوعات عالم طبيعت با مصنوعات خود نيازمندنيست و ثانياً، در آن تجربه و آزمونى دخالت ندارد، بلكه بررسى واقعيت نظم، انسان رإ؛ظظبه چنين رابطهاى رهبرى مىكند و او را بدين جا مىرساند كه با خود بينديشد و بگويد:محال است چنين نظام بديع و شگرفى، كه سرشار از محاسبه و اندازهگيرى، انتخاب وگزينش، سازماندهى، جهتگيرى و هدفدارى است، مخلوق عامل ناآگاه باشد، بلكهعقل و شعورى جداى از جهان مادّه، به اين نظم تحقّق بخشيده است.
اگر عقل باور نمىكند كه نظم موجود در پديدهاى به نام ساعت، محصول عاملى ناآگاه باشد واگر باور نمىكند كه يك ماشين حساب، بدون محاسبه و برنامهريزى و انتخاب و گزينش پديدآمده است و اگر باور نمىكند كه پالايشگاهى بدون برنامهريزىهاى دقيق مهندسان وكارشناسان تحقق يافته است، همه و همه به وجود ناظمى هدفدار اشاره مىكنند. هرگاه درساختمان چيزى، نظم و محاسبه و انتخاب و گزينش و همكارى و هماهنگى و هدفدارى وهدفگرايى به كار رفته باشد، خود ماهيت كار با زبان تكوينى، كه از هر زبانى گوياتر است،مىگويد: »در پيدايش من، عقل، خرد، شعور، درك، علم و آگاهى دخالت داشته و منمحصول عاملى ناآگاه نيستم.«
عقل و خرد، اين حكم را درباره مغز، قلب و سلسله اعصاب و ارتباط و همكارى نزديك وهماهنگى آنها با يكديگر و نيز منظومههاى بزرگ آسمان، صادر مىكند و در اين داورى به غير ازمطالعه خود پديده - اعمّ از طبيعى و مصنوعى - به چيزى ديگر نيازمند نيست.
ويژگىهاى برهان نظم
در اين جا لازم است به مهمترين ويژگىهاى برهان نظم اشاره كنيم:
- برهان نظم از اين نظر كه داراى پايهاى حسّى است و پايه ديگرش نيز چنان روشن استكه هر عقل سليمى به روشنى آن را درك مىكند، از براهين آشكار و آسانى است كه حتّىكسانى را كه از فهم مسائل دقيق ناتوانند، قانع مىكند.
2 - برهان نظم به اثبات نظم در سراسر جهان نيازمند نيست، بلكه اگر در هر گوشهاىنظمى كشف شود، براى نتيجهگيرى كافى است. هرگاه به كتابخانهاى بزرگ گام نهيم و كتابىبرداريم كه يك موضوع مهم علمى يا ادبى و يا رياضى را در فصول و ابواب مختلفى پىمىجويد، يقين مىيابيم كه اين اثر، تراوش يك مغز توانا است، نه اثر گردش نامنظم و تصادفىقلم انسانى بىسواد، هر چند ديگر كتابهاى كتابخانه را نيز مطالعه نكنيم.
3 - برهان نظم برهانى است كاملاً پويا و با تكامل علوم و كشفهاى علمى همگام وهمراه است و پيوسته نشانههايى نوين و بكر براى اثبات تعلّق جهان به مبدأ ماوراىطبيعى در اختيار ما مىگذارد.
كاربرد برهان نظم
متكلّمان الهى از برهان نظم در دو جا بهره مىگيرند:
الف: اثبات وجود ناظم؛ نظم جهان طبيعت حاكى از دخالت عقل و شعور در پديد آمدنآن است و هرگز اين نظم را نمىتوان به عامل ناآگاه منسوب ساخت امّا اين كه عامل دانا وتوانا چه كسى است و واجب الوجود است يا ممكن الوجود، فناپذير است يا فناناپذير،اين برهان از پاسخ گفتن به آن ناتوان است. هر برهانى پيامى ويژه دارد و چه بسا يكبرهان، بخشى از مدّعا را ثابت كند، نه همه آن را.
ب: پس از آن كه از برهان وجوب و امكان و ديگر براهين عقلى، منتهى گشتن سلسلههستىهاى امكانى به واجبالوجود بالذات اثبات گردد و روشن شود كه نظم حاكم برطبيعت، فعل و كار اوست، آنگاه از برهان نظم براى اثبات صفات كمال او، مانند علم وقدرت و حيات و حكمت، بهره مىگيريم. از اين رو حكيم الهى، خواجه نصيرالدينطوسى، از برهان نظم در مورد دوم بهره گرفته است، نه در مورد نخست؛ يعنى نخست ازطريق برهان وجوب و امكان، وجود واجب بالذات را اثبات كرده و سپس در اثباتصفات كمال او، اتقان و نظم حاكم بر جهان طبيعت را گواه گرفته است.
به هر حال، نبايد از كاربرد اين برهان، كه به روشنى دخالت عقل و شعور را در آفرينشنظم ثابت مىكند، غفلت كرد؛ زيرا نتيجه مزبور در ابطال عقيده مادّيگرايان كافى است واين خود يكى از اهداف بلند حكيمان الهى است.
فرضيّههاى علوم طبيعى و نظم خلقت
امروزه فرضيّههايى گوناگون درباره آفرينش جهان، پيدايش زمين، ظهور جانداران و مانندآن مطرح است. برخى گمان مىكنند كه با قبول اين فرضيّهها و نظريّهها، ديگر لزومىندارد كه قبول كنيم جهان و حيات انسان به وسيله ارادهاى حكيمانه پديد آمدهاند؛ مثلاًبنابر نظريّه معروف »لاپلاس«، كرات منظومه شمسى در اثر نزديكى و برخورد خورشيدبا ستارهاى عظيم، از خورشيد جدا شده و به دور مركز اصلى شروع به حركت كردهاند،يا برخى گفتهاند كه حيات، در اثر گرد آمدن يك سلسله شرايط شيميايى پديد آمده استو سپس طبق »قانون تكامل« رشد و تكثير يافته و بهمرحله امروز رسيده است.
به فرض كه ما نظريه لاپلاس را بپذيريم و نيز نظريه كسانى را كه مىگويند حيات با پديدآمدن يك موجود تك سلولى آغاز گشته است؛ اما آيا با تصادف و اتفاق (يعنى دخيلنبودن عقل و علم و شعور و اراده و هدف) اين نظريهها را مىتوان توجيه كرد؟ چه رسدبه اين كه بخواهيم به وسيله آنها بىنيازى جهان از خدا را بپذيريم؟! آيا فراهم آمدنشرايط لازم براى تحقق اين امور طبق حساب احتمالات، بدون دخالت عقل و ارادهامكانپذير است و يا چنين نيست و حتى به گفته برخى دانشمندان تمام عمر كره زمينبراى پديد آمدن تصادفىِ »يك ذره پروتئين« نيز كافى نيست؟!
بعد از اين، در بحث علل گرايش به ماديگرى توضيح خواهيم داد كه اين نظريهها از طرفدانشمندان تجربى اثبات و ابراز نشده است بلكه دلايل فراوانى برخلاف آنها ارائه كردهاند و ايننظريهها در درون خود نيز از ثبات و استحكام برخوردار نيستند و نمىتوان با تكيه بر آنهانظام خلقت را توجيه كرد و اصلاً تصادف به معناى واقعى در خلقت وجود ندارد و همهچيز طبق حساب و برنامه و زمانبندى دقيق پيش مىرود و تصادفى ناميدن حوادث بهخاطر جهل ما به علل و مقدمات آن است.
كرسى موريسُن )Cerssy Morrisson( دانشمند زيست شناس آمريكايى در كتابشنمونههاى فراوانى از نظم موجود در خلقت را ارائه مىدهد كه فرضيه تصادف، تكاملتدريجى و انتخاب طبيعى و ديگر فرضيههاى مطرح شده از طرف دانشمندان مادى بههيچ وجه نمىتواند توجيه كننده آنها باشد و جز دست ناظمى با شعور و آگاه از ايجاد آنعاجز است. فرازهايى از كلام او به شرح زير است:
بعضى از ستارهشناسان معتقدند كه احتمال نزديكى دو ستاره به يكديگر، چونان كه قوهجاذبه آنها روى هم اثر بگذرد و آنها را به سوى يكديگر بكشاند، همچون نسبت يك بهچند ميليون است. احتمال آن كه دو ستاره با يكديگر تصادم كنند و باعث تجزيه و تلاشىيكديگر شوند، به قدرى نادر است كه از حوصله قدرت محاسبه بيرون است؛ بنابراينمعلوم مىشود كه حتى اگر بپذيريم زمين قطعهاى است كه در يك تصادم از خورشيدجدا شده است، براى وصول به همين نيز بايد بپذيريم كه عمد و قصدى در كار بودهاست و فاعلى اين تصادم را پديد آورده و از آن هدفى داشته است.
فراهم آمدن شرايط حيات و عوامل سازنده آن نيز همچون مورد پيشين است و هرگزنمىتوان از طريق تصادف و اتفاق آن را توجيه كرد. ممكن نيست تمام شرايط و لوازمىكه براى ظهور و ادامه حيات ضرورىاند، تنها از روى تصادف و اتفاق در آنى واحد يا درزمانى طولانى بر روى سيارهاى فراهم آيند.
اين چه برنامه دقيقى است كه گياهان و حيوانات را چنان در برابر هم قرار داده كه زوايدهر يك از آنها مايه حيات ديگرى است؟ حيوانات به اكسيژن و گياهان به كربن نيازمندندو حيوانات اكسيژن استنشاق مىكنند و گاز كربنيك پس مىدهند و گياهان برعكسگازكربنيك را براى ساختن غذا جذب مىكنند و اكسيژن پس مىدهند.
نيوتن از بزرگترين رياضىدانان مىگويد:
ما با مطالعه گوش مىفهميم كه سازنده آن، قوانين مربوط به صوت را كاملاً مىدانسته و سازنده چشمقوانين پيچيده مربوط به نور و رؤيت را مىدانسته و از مطالعه افلاك پى به آن حقيقت بزرگى كه آنهارا طبق نظم مخصوص اداره مىكند، مىبريم.
خود داروين صاحب نظريه تكامل و انتخاب طبيعى مىگويد:
عقل رشيد و فكر سليم كمترين شبههاى ندارد كه محال است اين جهان پهناور با اين همه آيات روشنو شواهد متقن، با اين همه نفوس ناطقه و عقول مفكره، بر اثر تصادف و اتفاق كور و نادان به وجودآمده باشد زيرا تصادف نابينا قادر نيست نظم منظم بيافريند و سازمان حكيمانه به وجود بياورد.
لِستر جان زيمرمن، گياه شناس مىگويد:
هر قدر به مطالعه خود ادامه مىدهم و در طبيعت و خاك و گياه دقت مىكنم، ايمانم به خدا فزونىمىيابد و هر روز بيشتر از روز پيش به حيرت و ستايش در پيشگاه عظمتش زانو مىزنم و سر تعظيم فرودمىآورم.
به هر حال نشانههاى عظمت آفريدگار در همين كره زمين چنان فراواناند كه اگر تمامعمر از آن سخن بگوييم، از گوشه كوچكى فراتر نخواهيم رفت و مىدانيم كه زمين ما باهمه شگفتىهايش كه عمر هزاران انسان براى بررسى اسرارش كافى نيست، در اينفضاى بزرگ ذره ناچيزى بيش نيست و چه زيبا مىگويد قرآن مجيد:
»اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ«(ابراهيم / 9 )
آيا در خدايى كه آفريننده آسمانها و زمين است، شك وجود دارد؟
اين نظام با عظمت، با اسرار شگرفش بيانگر وجود يك عقل كل در ماوراى آن استراستى چگونه ممكن است كه تنها براى فهم گوشهاى از اين نظامِ دقيق و اسرارآميز،هزاران دانشمند دست به دست هم مىدهند و به پژوهش مىپردازند ولى براى ايجاد وخلقت آن هيچ علم و دانشى لازم نبوده باشد؟ اين تضاد پذيرفتنى نيست.
آيا وقوع سيل و زلزله و ... برهان نظم را مخدوش نمي كنند؟
حركت ابرها، نزول باران، جريان آب به سوي سرازيري و حركت اجسام سبك درمسير آب، همه و همه در قالب قوانيني معين از نظام طبيعت رخ ميدهد. قوانيني كه:اولاً، در راستاي همان آرايش و هماهنگي هدفمند است. ثانيا، تخلف از آنها، باعث بينظمي جهان طبيعت ميگردد، پس وقوع سيل يكي از مظاهر منظم در جهان طبيعت است.
از ديدگاه قران مرگ و حيات، دادن و گرفتن اموال و اولاد، هر خوشي و ناخوشي كه به انسان ميرسد، همه و همه براي امتحان و آزمايش او است تا او از گذر اين امتحانات، به رشد و كمال دست يابد.
الذي خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا ، (ملك، آيه 2) . ولنبلونكم بشيء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرين ، (بقره، آيه 155) . ونبلوكم بالشر والخير فتنه ، (انبياء، آيه 35).
پس وقوع سيل با همه خرابيهايي كه به بار ميآورد، همانند نزول باران، دو وسيله آزمايش است. آنچه در اين ميان ارزش دارد سرفرازي انسان در اين امتحان است نه نوع امتحاني كه ميدهد.
آنچه باعث گمان بينظمي در حوادثي چون سيل ميشود، اموري است كه بازنگري آنها زنگار بينظمي را از آن ميزدايد:
1- خودمحوري شخص در قضاوت: گاه انسان گمان ميكند هر آنچه به نفع شخصي او است، نظم و هر آنچه به ضرر اواست بينظمي است. در حالي كه در تحقق نظم، نفع شخصي افراد دخالت ندارد. شاهد اين كه: هرگاه سيل درمنطقهاي رخ دهد ولي هيچ خسارت جاني و مالي در پي نداشته باشد، آن را بينظمي نميدانند. در واقع گاه دلبستگيانسان به اموال و اقوام و خويشان است كه وقتي با وقوع سيل، آسيبي به آنها ميرسد، او را به درد ميآورد و اين دردباعث گمان بينظمي در سيل ميشود.
البته «خودمحوري در قضاوت» ممكن است در همه انسانها صدق نكند؛ يعني، ممكن است شخصي بگويد: فلان سيل كه در بيابان جاري شد و هيچ خسارت جاني و مالي در پي نداشت، باز «بينظمي» است؛ زيرا هيچ فايدهاي نداردو هيچ هدفي را تأمين نميكند. اين سخن باز به خودمحوري انسان رجوع ميكند؛ زيرا ملاك اين كه «هيچ فايدهايندارد و هيچ هدفي را تأمين نميكند» نفع انسان است. گذشته از اين كه نظام طبيعت - با همين قوانيني كه دارد و باهمين مظاهري كه پديد ميآورد - در كل به نفع انسان است و نميتوان توقع داشت نيروي جاذبه زمين - كه جزئي ازنظام طبيعت است - يك جا اثر خود را ببخشد و جاي ديگر اثر نكند. پس وقتي ميتوان درباره سيل قضاوت به بينظمي كرد كه با ديگر اجزاي طبيعت ناهماهنگ و ناهمگون باشد و در راستاي هدف آفرينش قرار نگيرد. سيل نه باديگر پديدههاي طبيعت ناهمگون است و نه از مسير هدف آفرينش خارج است.
2- نگرش ناصحيح: اين كه وقوع سيل كه باعث خرابي و مرگ و مير انسانها و نابودي اموال ميشود و با هدفمندي اجزا و پديدههاي جهان طبيعت، منافات دارد، برخاسته از نگرش ناصحيح به دنيا است. دنيا جاي ماندن نيست كه مردن مخالف هدف آن باشد. فقط بقاي اموال تأمينكننده هدف خلقت نيست؛ بلكه بقا و نابودي اموال هر دو در راستاي تأمين هدف آفرينش است. ديدگاه قرآن درباره مرگ و حيات و اموال و اولاد روشنگر هدفمندي همه اينهااست.
3- فقط زندگي خوش و آسايش دائم را زمينه مناسب براي تكامل انگاشتن و سيل و زلزله و به طور كلي حوادث ناگوار را نافي يا خنثي در جهت تكامل انسان پنداشتن، در حالي كه معارف ديني ما پر است از بيان آثار مفيد و تكامل آفرين همه اين حوادث كه عبارت است از:
الف) شكوفايي استعدادها: مصائب مايه شكوفايي استعدادها ميشود و انسان در سختيها و مبارزه با آنها بيشتر رشد ميكند تا در رفاه و آسايش. حضرت امير(ع) ميفرمايد: «درختان بياباني كه به سختي و بيآبي خوگرفتهاند، سختتراند و شعله آتش آنها شديدتر و سوزندهتر است و ديرتر خاموش ميشود؛ ولي درختان باغستانها -كه پيوسته از نوازش باغبان و آب روان برخوردارند - نازك پوست و كمدوامتراند»، (نهجالبلاغه، نامه 45).
ناصر خسرو ميگويد:
تا نبيند رنج و سختي مرد، كي گردد تمام تا نيايد باد و باران، گل كجا بويا شود؟
صائب تبريزي ميگويد:
مالش صيقل نشد آئينه را نقصِ جمال پشت پا هر كس خورد، در كار خود بينا شود
البته اين بدان معنا نيست كه انسان از روي اختيار خود را دچار بلا و گرفتاري كند؛ بلكه مقصود اين است كه اين بلاها فرصتي براي شكوفايي استعدادها است.
ب ) بسياري از اين بلاها زنگ بيدارباش است: زندگي سراسر رفاه و خوشي، گاه انسان را غرق در دنيا ميكند و اورا از هدف اصلي خلقتش غافل ميسازد. بلاها زنگ بيدارباش و هشدار از اين غفلت است. خداوند ميفرمايد: ولقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون قوم فرعون را به خشكسالي و كمي ميوه دچار كرديم تامتذكر شوند، (اعراف، آيه 130).
ج ) گاه بلاها و مصائب ناگوار، باعث بازگشت گنهكاران به سوي خدا ميشود. قرآن ميفرمايد: ظهر الفسادفي البر والبحر بما كسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردمآشكار شد تا ما نتيجه برخي از اعمال آنها را به خود آنها بچشانيم شايد باز گردند، (روم، آيه 41) .
4- بسياري از بلاها آثار شوم و كيفر دنيايي اعمال انسانها است. در همان آيه قبل، خداوند علت فساد در خشكي و دريا رااعمال انسانها مي داند.
5- بسياري از رنجها و دردهايي كه به وسيله همين حوادث طبيعي (مانند سيل) براي انسان پديد ميآيد، قابل پيشگيري است و كوتاهي در آن نابخشودني است؛ مثلاً ايجاد سيل بندها در مناطق سيلخيز نه تنها از خطرات آن جلوگيري ميكند؛ بلكه باعث بهرهبرداري از آبهاي ذخيره شده پشت آن ميشود.
آيا برهان نظم يك برهان تجربى است ؟
آيا اساس اين برهان را شباهت دو مصنوع تشكيل مى دهد كه دراصطلاح مـنـطـقـيها به آن تمثيل مى گويند ؟ يا تماثل دو مصنوع كه در اصطلاح آن را تجربه و آزمون مى نامند ؟ , و هر كدام را فرض كنيد , برهان , عقيم و بى نتيجه است . هـرگـاه چنين نتيجه بگيريد كه جهان مخلوق موجودى آگاه است , بر اساس شباهت مصنوع طـبـيعى به مصنوع انسان، گذشته از اينكه شباهت اين دو به هم كامل نيست ,بايد گفت كه تنها شـباهت , علم آور و يقين آفرين نيست , و علماء منطق مى گويند :تمثيل كه در آن حكم مشابهى از حكم مشابه ديگر استنتاج مى شود , يقين را افاده نمى كند . و اگـر چـنين استدلالى , يك استدلال تجربى و آزمونى است و بر اساس تماثل مصنوع بشرى و طبيعى استوار مى باشد , بايد شرايط تجربه را دارا باشد ,در حالى كه چنين نيست . زيـرا يـكـى از شـرائط تجربه تكرار عمليات است يعنى بايدمكرر جهانهائى به همين شكل و همين وضـع و نـظام , از موجودات دانا و توانا صادرشده باشد , آنگاه پس از ديدن جهانى نظير جهانهاى تـجربه شده , حكم شود كه اين جهان نيز مانند آن جهان ها , علتى دانا و توانا دارد , در صورتى كه چـنـيـن تـجـربـه اى در مـورد مصنوعات انسانى مانند كشتى ها و خانه ها و شهرها انجام گرفته , امادرباره جهان , چنين تجربه اى انجام نگرفته است و جهان نسبت به ما , نخستين مصنوع طبيعى است كه در برابر آن قرار گرفته ايم و پيش از آن نظيرى براى آن نديده ايم .
براي پاسخ گويي به اين پرسش در ابتدا مقدمه اي را در مورد ابزار شناخت مطرح مي كنيم.
ابـزارهـاى چـهـارگانه شناخت
1 - حس : شكى نيست كه حس يكى از ابزارهاى شناخت است و استدلال حسى آن است كه تمام مقدمات از حس گرفته شود . آنجا كه انسان از طريق حس , مشاهده مى كند كه ازتركيب دو عنصر توليد آب مى شود و از تركيب كلر و سديم نمك توليدمى گردد , نام چنين شناختى را شناخت حسى مى نامند . و مـا اگر اين كار را يك بارهم انجام دهيم ; به يك نتيجه جزئى ولو در مورد آب و نمكى كه روى آن عـمـلـيـات انـجـام داده ايـم مـى رسيم , هر چند گسترش حكم در اين مورد نياز به عمليات مكررى دارد .
2 - تمثيل : مقصود از آن , همان قياس به مفهوم فقهى است . يعنى حكم فرد مشابهى را از مشابه ديگر كشف كنيم , مثلا مى دانيم كه در آئين اسلام شراب حرام اسـت ولـى فـرض مـى كـنـيـم كـه حكم آبجو را نمى دانيم و به مناسبت شباهتى كه ميان اين دو وجـوددارد و هر دو مست كننده است مى گوئيم دومى نيز حرام است , چنين استدلالى را كه پايه آن را تشابه تشكيل مى دهد , تمثيل يا قياس فقهى مى نامند .
3 - استقراء : پايه استدلال در استقراء , مانند تمثيل همان شباهت است . امـا در تـمـثيل , شباهت دو شيئى مطرح است , در حالى كه در استقراء شباهت يك موردبا موارد متعدد پيش مى آيد . مـثـلا هرگاه در بازديد خود از خيابانهاى يك شهر , غالب خيابانهاى آنجا را تميز وپاكيزه ببينيم , آنگاه در مورد خيابان خاصى كه مورد بازديد ما قرار نگرفته ,همان حكم را صادر كرده و بگوئيم كه تمام خيابانهاى اين شهر تميز و پاكيزه است ,چنين استدلالى استقراء نام دارد . و در منطق ثابت شده است استقراء كه غالبا ناقص است مفيد يقين نيست , و تفاوت آن با تجربه هم اكنون روشن مى گردد .
4 - تجربه و آزمون : يعنى اينكه : عمليات خاصى روى افراد معينى از يك طبيعت انجام مى گيرد و نه روى تمام افراد , اما از آنجا كه افراد ديگرى كه مورد آزمايش قرار نگرفته , با افراد مورد آزمايش , از هر نظر , مماثل هستند , قهرا حكم به تمام افراد گسترش پيدا مى كند . زيـرا امـكـان ندارد كه دو چيز از هر جهت مثل هم باشند , اما حكم به فرد معينى اختصاص داشته باشد . از اين جهت , وقتى افراد يك كلى را به طور مكرر آزمايش كرديم و ديديم كه مثلا آهن در حرارت خـاصـى انـبساط پيدامى كند و اين كار را آن قدر تكرار كرديم كه معلوم شد علت انبساط آهن جز حرارت چيز ديگرى نيست , در اين صورت موفق به كشف قانون كلى مى شويم . بنابر اين محور قضاوت در تمثيل و استقراء شباهت است , در حالى كه ملاك حكم در تجربه مماثلت و وحدت و يگانگى تمام افراد يك طبيعت ; در تمام خصوصيات است .
با توجه به اين چهار نـوع ابـزار شـناخت , يادآور مى شويم : برهان نظم كه يكى از روشن ترين و همگانى ترين براهين خدا شناسى است , نه يك برهان حسى است كه تمام مقدمات آن از حس گرفته شده باشد , و نه از مـقـوله تمثيل و استقراء است كه ملاك قضاوت در آن شباهت دو مصنوع يا بيشتر به يكديگر بـاشـد , و نه يك برهان تجربى است كه مبناى استنتاج در آن , تماثل افراد يك طبيعت به شمار آيـد ,بلكه يك برهان عقلى محض است كه فرد پس از مطالعه ماهيت نظم - كه هم اكنون بيان مـى شود - با يك محاسبه دقيق مى گويد : دستگاههاى پيچيده و فوق العاده دقيق ;بدون دخالت يك عقل و شعور امكان پذير نيست . امـا اينكه عقل , از كجا و چگونه چنين حكمى را صادر مى كند , در ضمن مقدمه دوم از دو مقدمه بـرهان نظم تشريح مى شود 0تقرير برهان نظم به صورت استدلال تمثيلى و يا برهان تجربى يـك تقريركودكانه و عاميانه است كه در عصر حكيم انگليسى هيوم و حكماى معاصر او درغرب رواج داشت و به خاطر ضعفى كه بر الهيات غرب حاكم بود , برهان نظم را به دوشكل ياد شده در زير تقرير مى كردند . و همين دو تقرير براى دانشمندى مانند هيوم سوال انگيز و اعتراض خيز بوده است .
دو تـقـريـر عـامـيـانـه براى برهان نظم
الف - جهان از نظر نظم و هماهنگى اجزاء خود شبيه مـصـنوعات بشرى مانند خانه و كشتى است و لذا بايد مانند مشابه خود ( مصنوعات بشرى ) صانع دانا و توانائى داشته باشد .
ب - تـجـربـه و آزمون ثابت كرده است كه نظم در صنايع انسانى , بدون دخالت عقل وشعور پديد نمى آيد . و هـيـچ گاه خانه اى و يا كارخانه اى و يا شهر و كشتى بدون دخالت آگاهى و توانائى صورت پذير نيست . آنگاه از طريق تماثل انگارى ميان طبيعت و مصنوعات انسانى بايد در نظام جهان دخالت شعور را ضرورى دانست . ايـن دو نـوع تـقـرير از برهان نظم چه بر اساس تشابه و چه بر اساس تماثل ,از تقريرهاى بس نـارسـا و عـاميانه است كه در غرب رواج داشته و آن نيز معلول فقدان يك مكتب جامع در الهيات بوده است . در حالى كه برهان نظم ارتباطى با هيچ يك از اين دو تقرير ندارد , بلكه برهانى صد در صد عقلى و مـنـطـقى است , و عقل پس از يك محاسبه با قاطعيت حكم مى كند كه ارتباطى منطقى و علمى ميان نظم و دخالت عقل و شعور موجود است و هرگز نظم بدون دخالت عقل پديد نمى آيد .
اكنون وقت آن رسيده است كه با ذكر دو مقدمه به توضيح وتبيين برهان نظم بپردازيم :
مقدمه نـخـسـت , يـك امـر كاملا حسى است و از مشاهدات و نتائج علوم تجربى سرچشمه مى گيرد و صغراى برهان را تشكيل مى دهد .
مقدمه دوم كه يك برهان عقلى است و كبراى قضيه است در درجه اول از اهميت قرار دارد . و اينكه صغراى برهان ، حسى است ضررى به عقلى بودن برهان نمى زند . درست مثل اين است كه مثلثى را از طريق حس به دست آوريم , آنگاه به حكم خرد و برهان عقلى بـگـوئيـم سـه زاويه آن , مساوى با دو زاويه قائمه يا 180 درجه است , در اين مورد , موضوع - و به اصـطـلاح عـلـماءمنطق : صغرى - از حس گرفته شده , در حالى كه حكم كلى و به اصطلاح كبراى برهان , مبدئى جز عقل و خرد ندارد .
حـال , به توضيح دو مقدمه برهان نظم بپردازيم , آنگاه ثابت كنيم كه ماهيت برهان , يك استدلال صد در صد عقلى ( قياس منطقى ) است .
1 - جهان در پوششى از نظام فرو رفته است . مـشاهدات عينى و نتائج تمام علوم طبيعى و فلكى ثابت مى كند كه نظام شگرف و خيره كننده اى بر اين جهان حكمفرما است . و از كـوچـكـتـرين ذرات اين جهان ( اتم ) باساختمان پيچيده اش گرفته , تا منظومه هاى بزرگ آسمان تا آنجا كه مى شناسيم و از آن آگاهيم همگى در پوشش نظام دقيق و كاملا حساب شده اى قرار گرفته اند و اين مطلبى است كه دانشمندان تمام رشته هاى علوم طبيعى و فلكى و نجومى آن را تصديق مى كنند . اين همان مقدمه نخست است كه در اثبات آن از حس و نتائج علوم تجربى كمك مى گيريم . در ايـنـجا نقش حس و نتائج علوم تنها اثبات اصل نظم در طبيعت و جهان ماده است , و از اين مرحله گام فراتر نمى نهد . و امـا آفريننده اين نظم كيست و اين نظام شگرف و حساب شده , معلول چيست ؟ در اين مرحله , هيچ يك از ابزارهاى يادشده , كوچكترين دخالتى ندارند , اينجا قلمرو عقل و خرد است كه يكى از دو نظريه را برگزيند . يـا بـگويد نظم به صورت دستگاه هاى پيچيده و فوق العاده دقيق بدون دخالت مبدا عقل و شعور , بدون رهبرى علم گسترده امكان پذير نيست . و يا بگويد اين نظام بديع ازطريق تصادف پديد آمده و جامه عمل پوشيده است . ما , در اين جا , داورى را به عقل و خرد مى سپاريم , تا نظر قاطع خود را با طرح مقدمه دوم روشن سازد .
2 - ارتباط منطقى نظم با دخالت شعور . عـقـل و خـرد به روشنى درك مى كند كه يك رابطه منطقى و حسى و يا رياضى ميان نظم و عـقـل , يـا هـمـاهنگى و آگاهى يا هدف دارى , و شعور وجوددارد , و هرگز معقول نيست كه اولى بدون دومى پديد آيد . ايـن رابـطـه در صورتى روشن مى گردد كه واقعيت نظم را در جهان طبيعت درك كنيم , در تحليل هماهنگى اجزاء يك پديده براى تحقق يافتن يك هدف شخصى عنايت ورزيم , وهدفدارى پديده ها را ارزيابى كنيم . در اين صورت است كه عقل , حكم قاطع خود رابدون استمداد از هر نوع تشابه و تماثل صادر مى كند . ايـنـك بـيـان واقـعيت نظم يعنى هماهنگى حاكم بر طبيعت و هدفدارى پديده هائى كه هـمـگـى مـبـين مراتب نظم هستند : واقعيت نظم در يك پديده طبيعى جز اين نيست كه اجزاء مـخـتلفى از نظر كيفيت و كميت دور هم گرد آيند , تا در پرتو همكارى اجزاء آن هدف مشخصى تحقق يابد . نظم به اين معنى , در پديده اى به نام بينائى كاملا مشهود است . زيرا تمام تشكيلات چشم ازمردمك گرفته تا پرده هاى مختلف آن و آبهاى گوناگون و مخروط ها و اعصاب بينائى وعضلاتى كه حركات چشم را تكميل مى كنند , با كميت و كيفيت خاصى دور هم گـرد آمـده انـدو آن چـنان با يكديگر همكارى و هماهنگى دارند كه هدف معينى به نام بينائى راتـحـقـق مـى بخشند 0 اگر اين همكارى و هماهنگى و يا نسبت هاى مختلف اجزاء از نظركيفيت تحقق نمى پذيرفت . و يا پس از تحقق آسيب مى ديد , هدف , تحقق پيدانمى كرد .
عـيـن اين شرائط درباره ستاد فرماندهى كشور تن ( مغز ) و دستگاه گوارش و ديگرمراكز بدن از قـلب , كبد , كليه و ديگر اعضاى بدن حتى در ساختمان يك ياخته وريزه كارى هاى حيرت انگيزى كه در آن به كار رفته و جهان اسرار آميزى كه درون اتم نهفته , حاكم است . و هـمـگى مشمول مراتب نظم به معنى گذشته مى باشند و در هركدام , اجزاء متفاوتى از نظر كـميت و كيفيت با ويژگيهاى خاصى فراهم آمده و درپرتو همكارى و هماهنگى , هدف مشخصى را تحقق مى بخشند . و اگـر كـوچـكـتـرين لطمه اى برآن وارد گردد , و اجزاء انسجام خود را از دست بدهند , هدف , منتفى مى گردد . نـظـم به اين معنى ; در تمام پديده هاى طبيعى وجود دارد و هيچ دانشمندى نمى تواند آن راانكار كند .
اكـنـون وقـت آن رسيده است كه عقل با توجه به تحقق چنين واقعيتى درپديده ها , حكم خود را صادر كند . عقل در اين موقع چنين مى انديشد و مى گويد : ساختمان هر يك از اين پديده ها حاكى از يك نوع محاسبه و اندازه گيرى است , محال است تصادف كور بتواند مبدا چنين محاسبه اى گردد و آن را انـجـام دهـد , و اجـزاء مـتـفـاوت پديده ها را از نظر كمى وكيفى متناسب سازد , و در ميان آنها , همكارى و هماهنگى برقرار كند . تاسرانجام , هدف تحقق پذيرد . زيرا تصادف عاملى ناآگاه و نابينا است , و محاسبه و اندازه گيرى و ديگر مراحل نظم , زائيده علم و آگاهى دقت و حساب است و تنها ازعامل دانا و توانا ساخته است . در اين صورت عامل ناآگاه چگونه مى تواند كار عامل آگاه را انجام دهد ؟ .
به ديگر سخن , عقل و خرد , در هر پديده منظمى سه عنصر را لمس مى كند :
1 - برنامه ريزى ,
2 - سـازمان دهى
3 - هدفدارى ,
و در هر يك از پديده هاى جهان -از اتم گرفته تا كهكشان - اين سه عنصر مشهود و مسلم است . ايـن از يـك طـرف , ازطـرف ديـگـر عـيـنيت بخشيدن به هر يك از اين سه عنصر , به محاسبه و انـدازه گيرى وانتخاب اجزاء پديده ها از نظر كميت و كيفيت و بينش صحيح و هماهنگ نياز دارد ,بـه گـونـه اى كه اگر يكى از عمليات درست انجام نگيرد , نظم دچار خلل مى گردد , وماهيت چنين عملياتى , جدا از تفكر و انديشه و علم و آگاهى نيست , و هرگزنمى توان چنين عملياتى را از طريق تصادف - كه درست نقطه مقابل اين نوع عمليات است - تفسير كرد .
روى اين بيان ميان نظم پديده و دخالت شعور در آن , رابطه عقلى موجود است . وخـرد بـا مطالعه ماهيت عمل و شئون پديده , چنين رابطه و پيوندى را كشف مى نمايد ,و هر نوع انديشه اى را كه در برابر اين نظريه قرار گرفته باشد , شديدا ردمى كند . در ايـن داورى اولا مـسـاله شباهت جهان به كشتى و خانه , مطرح نيست و ثانيا درآن تجربه و آزمـون دخـالـتـى نـدارد , بلكه بررسى واقعيت نظم مسلم در جهان , انسان را به چنين رابطه اى رهـبـرى كـرده و مـى گويد : محال است يك چنين نظام بديع و شگرف ,كه از سرتاپاى وجود آن محاسبه و اندازه گيرى , انتخاب و گزينش , و سازمان دهى وهمكارى و هماهنگى جهت گيرى و هـدفـدارى مـى بارد , مخلوق عامل كور و كر و نادان وناآگاه باشد ; بلكه عقل و شعورى برتر از جهان ماده , به مراحل اين نظم تحقق بخشيده است .
ايـن مـنطق عقل و خرد است و در قلمرو اين حكم , پديده طبيعى و مصنوع يكسان است وهرگز مـصـنـوع انسان پايه و پلى براى كشف چگونگى پديده هاى منظم طبيعى نيست , بلكه همگان در برابر حكم خرد , يكسان بوده و يك مقام دارند و پشتوانه حكم خرد ,مطالعه و بررسى ماهيت نظم در تـمـام موارد - اعم از مصنوعى و طبيعى - است وماهيت نظم , به روشنى گواهى مى دهد كه اين كار , يك كار عقلانى و حساب شده است نه تصادفى .
اگـر عـقـل باور نمى كند كه اجزاء مختلف مصنوعى به نام ساعت از طريق تصادف به وجودآمده بـاشند و همكارى و هماهنگى ميان آنها برقرار شده است ; و اگر خرد باورنمى كند كه يك ماشين حـسـاب بـدون مـحـاسـبـه و برنامه ريزى و انتخاب و گزينش پديد آمده است ; و اگر عقل باور نـمـى كـنـد كـه پـالايـشـگـاهـى بدون برنامه ريزى هاى عريض وطويل مهندسان و كارشناسان و تكنيسين ها تحقق يافته ; همه و همه به خاطر يك قاعده كلى است و آن مطالعه ماهيت عمل است , هرگاه در ساختمان چيزى نظم و محاسبه ,انتخاب و گزينش همكارى و هماهنگى و هدفدارى و هـدف گـرائى بـه كـار رفته باشد ,خود ماهيت كار با زبان تكوينى كه از هر زبانى گوياتر است مـى گـويـد : در پـيـدايـش مـن , عقل , خرد , شعور , درك , علم و آگاهى دخالت داشته و من محصول تصادف نيستم . عـقـل و خـرد ايـن حكم را درباره جهان اسرار آميز اتم و ياخته انسانى و مغزو قلب و سلسله اعصاب , ارتباط و همكارى نزديك و هماهنگى آنها با يكديگر تا برسدبه منظومه هاى بزرگ آسمان , صـادر مـى كـند ; و در اين داورى به غير از مطالعه خودپديده , اعم از طبيعى و مصنوعى به چيز ديگرى نياز نيست . يك محاسبه رياضى .
در ايـن جـا براى روشن ترى ساختن داورى خرد , برخى به سراغ حساب احتمالات مى روند و از اين طريق , حكم عقل را روشن تر و گوياتر و برنده تر مى سازند . اين محاسبه را دانشمند معروفى به نام كرسى موريسن در كتاب راز آفرينش انسان انجام داده اسـت و عـصـاره آن ايـن اسـت كه : احتمال پيدايش اين نظم كوچك در يك پديده بر اثر تصادف , احـتـمالى بس ضعيف و ناچيز در برابر احتمالات بى شمار است وهرگز عقل و خرد زير بار توجيه پـيـدايـش نـظام هستى از طريق آن نمى رود و هرگزنمى توان گفت : از طريق تصادف از ميان مـيـلـيـاردها صورتى كه پديده مى توانست به يكى از آن صورتها درآيد كه هيچكدام تامين كننده هدف خاصى نيست , تنها صورتى تحقق پذيرد كه مى تواند , تحقق بخش هدف معينى باشد . مـثـلا بـراى پيدايش حيات در روى زمين , آن قدر اوضاع و احوال مساعدى لازم است كه ازحيث امـكـانـات رياضى محال است تصور نمود كه اين اوضاع و احوال بر سبيل تصادف واتفاق با يكديگر جور آمده باشند .
و به ديگر سخن ممكن نيست تمام شرائط و لوازمى كه براى ظهور و ادامه حيات ضرورى است همه بر حسب تصادف و اتفاق در زمان واحدى روى سياره اى فراهم شود . بـه هـمـيـن جـهت ناگزيريم بگوئيم قوه مدركه خاصى وجود دارد كه بر جريان اين امورنظارت مى كند . وقـتى به اين نكته اعتراف نموديم بناچار بايد معتقد شويم كه مقصدو منظور خاصى نيز از جمع و تفريق ها و از پيدايش حيات در كار بوده است . او ايـن محاسبه را در قسمت هائى از پديده انجام داده و بحق , امتناع پيدايش اين نظم را از طريق تصادف , آفتابى ساخته است . وى درباره چشم مى گويد : تمام اين تشكيلات عجيب از مردك گرفته تا پرده هاى مختلف چشم و مخروطها و اعصاب بينائى وعضلانى كه حركات چشم را تكميل مى كنند , همه بايد در آن واحد وجـود داشـتـه باشندزيرا اگر يكى از اين نظامهاى پيچيده ناقص باشد ; بينائى چشم غير مقدور خواهدبود , با اين وصف چگونه مى شود تصور كرد كه همه اين عوامل خود به خود جمع آمده ,و هر يك از آنها وضع خود را طورى تنظيم كرده است كه به درد ديگرى بخورد و نيازآن را برطرف كند . حساب احتمالات اين نوع تصادف ها را نفى مى كند . شناخت هاى آيتى . در فلسفه اسلامى , شناختى به نام شناخت آيتى داريم و آن اين است كه : انسان ازرويت و مشاهده نـشـانـه بـه وجـود صاحب نشانه پى ببرد , و از شناخت آيت , صاحب آيت را بشناسند چنين شـنـاخـتى , سراسر زندگى انسانها را فرا گرفته و همگان آن را صحيح و استوار مى شناسند , در شـنـاخـت هـاى آيـتى ; گاهى شناخت يك موجود طبيعى ,مايه شناخت موجود طبيعى ديگرى مـى گـردد , يعنى احساس مستقيم از طبيعت ما را به شناخت قشر ديگر از همان طبيعت رهبرى مـى كند , بدون اينكه دومى را مشاهده كنيم وگاهى شناخت طبيعت , وسيله شناخت يك رشته امور غير طبيعى و جهان خارج از ماده وطبيعت مى شود .
ما براى هر دو شناخت , نمونه هائى را يادآور مى شويم :
قرآن روى اين نوع از شناخت ها فراوان تكيه مى كند و مى گويد : و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها (1) . از نـشـانـه هـاى او ايـن است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى خلق كرده تا به وسيله آنها آرامش پيدا كنيد . و مـن آيـاته منامكم بالليل و النهار و ابتغائكم من فضله (2) از نشانه هاى او است خواب شما در شب و روز , و فعاليت شما براى تامين معاش . و من آياته خلق السموات و الارض و ما بث فيهما من دابه (3) . از نشانه هاى وجود او است آفرينش آسمانها و زمين , و پخش موجودات زنده درآنها . شـمـا اگـر مـجموع آياتى را كه در آنها از طريق مشاهده آيت , صاحب آيت را نشان داده ملاحظه فـرمـائيـد , خواهيد ديد كه هدف از تمام اين آيات شناخت يك رشته معانى ومفاهيم از خلال يك رشـتـه مـشـاهده ها و شناختهاى حسى است , به گونه اى كه انتقال ازشناختى به شناخت ديگر , اخـتـصاص به شناخت ماوراء طبيعت ندارد , بلكه انسان درشناخت هاى خود از يك رشته شناخت هاى طبيعى به سوى يك رشته شناختهاى طبيعى ديگر( كه در آن لحظه از قلمرو حس او بيرون بوده ) منتقل مى شود . ايـن انـتـقـال , يـكى از پايه هاى علوم عقلى و غير تجربى بشر را تشكيل مى دهد و انتقال در هر دو مورديكسان است . و از ايـن حـيث معنى ندارد كه انتقالى را صحيح و انتقال ديگرى را غيرصحيح بدانيم , هم اكنون ثابت مى كنيم كه شناخت هاى ما در اين جهان از قبيل شناخت هاى آيتى است , يعنى از نوع همان شاختى است كه از آنها به روح و فرشته و خدا پى مى بريم .
اگر نمونه هائى از اين معرفت و شناخت ها ( انتقال از شناخت امور طبيعى به شناخت هاى طبيعى ديگر ) در ادراكات ما وجود داشته باشد نبايد درصحت و استوارى آن گروه از شناخت ها ( انتقال از شناخت امور طبيعى به شناخت امورغير طبيعى ) واهمه داشته باشيم .
هـم اكـنون خواهيم ديد كه اين دو گروه شناخت ارتباطى به شناخت تجربى ندارند زيراتوسعه و گسترش در اين دو مورد در عمق معرفت است نه در عرض و طول آن . وشـناخت هاى تجربى مربوط به آن نوع از شناخت است كه در آن معرفت به طور افقى توسعه پيدا مى كند , نه عمقى . اكنون نمونه هائى را در اين مورد يادآور مى شويم :
نمونه هائى از شناخت هاى آيتى و نشانه اى .
1 - اگـر وجـود چـيزى گواه بر وجود علت و پديد آورنده آن باشد , صفات آن شيئى نيز , دليل و آيتى از خصوصيات و ويژگيهاى علت آن خواهد بود .
2 - مثلا هيچ كدام از ما فردوسى و سعدى و حافظ را نديده ايم ولى از مطالعه آثارادبى و اجتماعى و عـرفانى آنها به ذوق خلاق آنان پى مى بريم كه يك چنين آثارگرانبها و كم نظيرى را به يادگار گذارده اند هيچ كدام از ما ذوق سعدى و قريحه داستان سرائى فردوسى و ذوق عرفانى فوق العاده ظريف حافظ را لمس نكرده و با ديگرحواس نيز درك نكرده ايم اما از لابلاى آثار آنان به ويژگيهاى روانـى ايـشـان پـى مـى بـريم و مى گوئيم محال است كه افرادى عامى و عارى از قريحه شعرى و بـى اطلاع ازداستان ها و شيوه داستان سرائى , يا بدور از مسائل اخلاقى و اجتماعى و دور ازمعانى ظريف عرفانى , بتوانند يك چنين آثار گرانبهائى از خود به يادگاربگذارند .
3 - كـتـاب شـفا و قانون بوعلى كه اولى در فلسفه و دومى در طب است , آيت نبوغ اودر فلسفه و نشانه اطلاعات وسيع وى در طبابت است . و مـا از مشاهده آثار علمى اوبه يك حقيقت كه پشت سر آنها قرار دارد , يعنى همان آگاهى وسيع او از فلسفه وطبابت پى مى بريم , و اين نوع استدلال را يك نوع استدلال متقن مى شناسيم .
4 - درباره گذشتگان سخن مى گوئيم و يا دربرخورد اجتماعى با افراد به صفات آنان از قبيل علم و ايمان , عاطفه و صداقت و يا به نقطه مقابل آنها پى مى بريم . يـك چـنـيـن شـنـاخـت , نـه شناخت حسى مستقيم است و نه از قبيل شناخت هاى تجربى است بلكه انسان از رفتار افراد بر روحيات و ويژگيهاى روحى آنان استدلال مى كند و به شناخت خويش عـمق مى بخشد , اصولا خوبى و بدى , دوستى و دشمنى افراد , قابل تجربه وآزمايش نيست , بلكه شناخت استدلالى و آيتى است و استدلال از طريق آثار بروجود موثر و صفات او است . شـاعـر عـرب زبان مى گويد : ان آثارنا تدل علينا فانظروا بعدنا الى الاثار برهان , نظم , شناخت آيتى است .
خـداشـنـاسان از طريق مشاهده نظم جهان , و شگفتى هاى طبيعت و نظم بديع و استوارى كه در جـهـان ماده وجود دارد , به پديد آورنده نظم , و عقل وسيع و تدبير گسترده خالق نظام و علم و قدرت او پى مى برند . همچنين از مشاهده هدفدارى جهان و هماهنگى پديده هاى گوناگون در طريق پرورش انسان و يـا جـانداران , استدلال مى كنند كه جهان , فاعلى عالم و دانا و مديرى آگاه دارد اجزاء جهان را آنچنان منسجم و هماهنگ آفريده كه همگى در يك لحظه دست به دست هم داده و مايه حيات و بقاء انسان و جانداران را , فراهم ساخته اند .
مـادى در بـرابـر ايـن نـوع اسـتـدلال , بـه مغالطه پرداخته و منطق كودكانه اى را پيش كشيده و مى گويد : در قلمرو علم , از خدا اثرى نيست , همچنانكه درباره روح وروان انسان مى گويد : زير چـاقوى جراحان و تشريح كنندگان , اثرى از روان نيست ,و يا من اين مساله را در طبيعت تجربه نكردم . ايـن گروه در محيط زندگى خود هزاران علم غير تجربى مانند مثال هاى گذشته و صدهانمونه ديگر آن را پذيرفته و كاخ زندگى را بر اين علوم استوار ساخته اند . اماوقتى سخن از خدا و اثبات وجود او از طريق اين نوع از علم و شناخت ها , به ميان مى آيد فورا به بـحث و جدل بر مى خيزند , و مغلطه هاى ديرينه را از قبيل نديدن گواه بر نبودن است و مانند آن را تـكـرار مى كنند در صورتى كه مجموع تاريخ بشر , شناخت شخصيت هاى سياسى و علمى و نظامى تاريخ , براى ما نه ملموس و نه محسوس و نه از طريق تجربه و آزمون ثابت شده است , بلكه از ديدن آثار و نشانه هاى وجود آنان , به وجود آنها پى برده ايم .
ويژگيهاى برهان نظم.
1 - برهان نظم از اين نظر كه يك پايه حسى دارد , و پايه ديگرش نيز چنان روشن است كه به شكل رياضى مى توان آن را ثابت كرد , از براهين روشنى است كه حتى كسانى را كـه در اسـتدلالات فلسفى گرفتار وسوسه مى شوند , مى تواند قانع كند .
2 - برهان نظم , نياز به اثـبـات نظم در سراسر جهان ندارد , بلكه در هر گوشه اى نظامى دقيق كشف شود , هر چند بقيه براى ما مجهول باشد , براى نتيجه گيرى كافى است . هرگاه به يك كتابخانه بزرگ قدم بگذاريم , و كتابى را برداريم كه يك موضوع مهم علمى يا ادبى يا رياضى را در طى فصول و ابواب مختلفى تعقيب و نتيجه گيرى مى كند ,يقين پيدا مى كنيم كه ايـن اثـر , تـراوش يك مغز توانا بوده , نه اثر گردش نامنظم و تصادفى قلم يك انسان بى سواد , هرچند بقيه كتابهاى كتابخانه را نيز مطالعه نكرده باشيم .
3 - برهان نظم يك برهان كاملا پويا است , با تكامل علوم و كشف تازه هاى آن همگام و همراه است و پيوسته آيت و نشانه هاى جديدى براى اثبات صانع در اختيار مامى گذارد .
4 - اين برهان همگانى است . هـر فـردى بـه انـدازه سطح فكر و معلومات خود مى توانداز اين برهان بهره گيرد , و در حقيقت دليل مشتركى است ميان ساده ترين اذهان وانديشمندترين انسانها .
5 - بـرهان نظم با پرده بردارى از مواهب عظيم آفرينش , پيوند و عشق عميقى ميان مخلوق و خالق برقرار مى سازد و زبان و فكر او را بى اختيار به حمد وتسبيح خداوند متعال وا مى دارد .
6 - قرآن مجيد در بحثهاى توحيدى خود بيش از هر چيز روى برهان نظم تكيه مى كند 0نه تنها در اثـبـات وجـود صانع , بلكه در اثبات توحيد خالقى , و توحيد ربوبى نيزبر آن تكيه مى كند 0گاهى دست ما را مى گيرد و به صورت كلى به سير آفاقى و انفسى دعوت مى كند ومى فرمايد : سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم (1) . و مى فرمايد : و فى الارض آيات للموقنين و فى انفسكم افلا تبصرون (2) . گـاهـى جزئياتى از جهان آفاقى را مطرح مى كند و مى فرمايد : ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار 000 لايات لقوم يعقلون (3) .
7 - به دليل گستردگى و حضور آن در تمام ذرات جهان , انسان گاهى از آن غفلت مى ورزد . قـرآن در ايـن بـاره مـى گـويـد : و كـاين من آيه فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون (4) . ايـن بـرهـان , بـه حـدى سـاده و گـسـتـرده است كه برخى انسان ها به آن توجه ندارند ,مانند : سـرگـذشـت سـقـوط سـيـب از درخـت كه مورد توجه بسيارى نبود و فقط نيوتن توانست از آن بهره بردارى كند .
8 - برهان نظم , بسان برخى از براهين خدا شناسى , بخشى از نواحى بحث را روشن مى سازد و آن ايـنـكـه , ايـن جهان , خالق دانا و توانائى دارد , و در برابر ماديهاكه جهان را مخلوق طبيعت فاقد شعور و خرد مى دانند كارآئى دارد . و امـا ايـنـكـه آفـريـدگار جهان , واجب الوجود است يا ممكن الوجود , ديده مى شود يا نه , عادل ودادگـر اسـت يـا نه , و نظائر اين بحثها از قلمرو برهان نظم بيرون بوده و ارتباطى به آن ندارد , بـلـكه در اين موارد بايد از براهين ديگر مانند برهان امكان و وجوب و يا ابطال دور و تسلسل بهره گرفت .
در حـسـاب احتمالات , قطع و يقين در اين گونه از مسائل به اين معنى نيست كه هيچ گونه احـتمال خلافى در كار نباشد بلكه به اين معنى است كه احتمال خلاف در جانب مخالف به اندازه ضـعـيف مى شود كه هيچ عقل سليمى آن را به حساب نمى آورد و چنين احتمالى در تمام علوم با صفر مساوى است و اگر كسى بر چنين احتمالى تكيه كند ,او را غير عاقل مى شمارند . مثلا احتمال اينكه قانون بوعلى و شفا ى او , ديوان حافظ , و منثوى مولانا از فردى ناآگاه از طـب و فـلـسـفـه , و عـرفان در پرتو حركات تصادفى قلم برصفحه كاغذ پديد آمده باشد , يك احـتمالى است در برابر يك رقم كه در كنار آن صفرهائى است كه اگر كنار هم چيده شود به قمر مى رسد , و اعتماد بر چنين احتمالى جز ديوانگى نيست . فرضيه هاى علوم . امـروز فـرضـيـه هاى گوناگونى درباره آفرينش جهان , پيدايش زمين , ظهور موجودات زنده و مـانـند آنها از طرف دانشمندان عرضه شده است كه هيچ كدام از دائره فرضيه بيرون نرفته است , گـاهـى تـصور مى شود كه با پذيرش اين فرضيه ها ديگر لزومى ندارد كه قبول كنيم كه : جهان و حيات انسان به وسيله اراده حكيمى به وجود آمده باشد . اكنون به دو فرضيه , يكى درباره جهان و ديگرى درباره پيدايش حيات اشاره مى كنيم . و ثابت مى نمائيم كه : اولا اين فرضيه ها احتمالى بيش نيستند . و ثانيابه فرض صحت , نه تنها منافاتى با خدا شناسى ندارند , بلكه خود گواهى بر نظارت عقل كل بر چنين تحولاتى هستند .
ايـنك بيان اين دو :
1 - فرضيه لاپلاس :وي مى گويد : زمين و ديگر سيارات قطعاتى هستند كه بر اثر نزديكى و برخوردخورشيد با يك ستاره عظيم ديگر , از خورشيد جدا شده و به دور مركز خود به گردش درآمده اند . آيا تنها اين فرضيه بدون نظارت يك فاعل دانا و توانا بر اين نظام قابل پذيرش است ؟درباره پيدايش حيات در روى زمين هر فرضيه اى را پيشنهاد كنيد , ما عجالتا آن رامى پذيريم ولى هرگز اين كار بدون نظارت يك عقل بزرگ , منتهى به نظم نمى گردد . درايـن بـاره كـرسى موريسن مى گويد : برخى ستاره شناسان معتقدند كه احتمال نزديكى دو سـتاره بهم , تا حدودى كه قوه جاذبه آنها درهم فعل و انفعال كند و آنها رابسوى يكديگر بكشاند , به نسبت يك بچند ميليون مى باشد و احتمال آنكه دو ستاره بهم ديگر تصادم نمايند و باعث تجزيه و مـتلاشى يكديگر شوند بقدرى نادر است كه از حوصله و قدرت محاسبه خارج مى باشد , با وجود ايـن بـر طـبـق نظريه يكدسته ازعلماء فلكى در زمانى بسيار بسيار قديم مثلا در دو ميليارد سال پـيش , يكى ازاجرام سماوى چنان به خورشيد ما نزديك شد كه جزر و مدهاى عظيم در سطح آن پديدآورد و قطعاتى از آن را جدا ساخته در فضاى بيكران پراكنده نمود . اين قطعات همان سيارات منظومه شمسى است كه هر چند در چشم ما بزرگ و عظيم مى آيند اما ازنظر علم هيئت داراى اهميتى نيستند . از جـمـلـه قـطعاتى كه از خورشيد منفصل شده اندقطعه كوچك و ناچيزى است كه ما آن را بنام زمين مى خوانيم و هر چند در عالم افلاك به حقارت حبه خردل و خشخاش است , ليكن در نظر ما خاكيان مهمترين دنيائى است كه تا بحال مكشوف گرديده است .
2 - غـوغـاى دارويـنيسم پس از پيدايش فرضيه تحول انواع , ماديها تصور كردند كه بر دژ محكمى دسـت يـافـتـه انـد و از ايـن طريق مى توانند نظام جهان را توجيه كنند و با توجه به اينكه تكامل به صـورت تـدريجى و در طى ميليونها سال صورت گرفته است ديگر نيازى به رهبرى يك عقل كل ندارد . پـذيـرش تكامل تدريجى , ما را بى نياز از اعتقاد به عقل نمى سازد بلكه نظام تكامل جانداران , خود حاكى از يك رشته برنامه ريزى است كه موجود ناتوان طبق نقشه وبرنامه اى به تكامل مى رسد . درست است كه فرضيه تكامل ; خواه به صورت تدريجى ( داروينيسم ) يا به صورت دفعى و جهشى ( مـوتـاسيون ) مدعى است كه پاره اى از اعضاء جديد , تصادفا پيدا مى شوند وگاه اين عضو كمك مـوثرى به بقاى نسل جاندار مى كند و در غربال انتخاب طبيعى براى او نسبت به آنها كه فاقد آنند مزيتى محسوب مى شود و در نتيجه اين نوع باقى مى ماند و بقيه از ميان مى روند و به همين ترتيب انواع تكامل مى يابند . امـا اشـكـال بـزرگ در اين است , كه اگر ساختمان همه اعضاء مانند پرده هاى ساده لاى انگشتان اردك بود , اين سخن قابل مطالعه بود اما گاهى اعضاء به قدرى پيچيده وتو در تو هستند كه تنها وقـتـى بـه درد مى خورند كه عضو به طور كامل پيدا شود ,مانند دستگاه چشم , بنابر اين پيدايش تـدريـجـى و تـصـادفـى اين عضو به هيچ وجه نمى تواند كمكى به بقاى آن موجود كند تا از غربال انتخاب طبيعى سالم به درآيد . در اين مورد , كتاب راز آفرينش انسان صفحات 148 - 76 مطالب مفيدى درباره پيدايش چشم دارد كه ثابت مى كند تكامل تدريجى مايه پيروزى آن در نبرد زندگى نيست .
چگونه نظم مي تواند نشانه عقل و فكر باشد؟
از دو راه مي توان به اين حقيقت رسيد كه نظم همواره حكايت از يك مبدأ عاقل و متفكر مي كند. اين دو راه عبارتند از :
1- همه مي دانيم كه بايد براي ساختن يك خانه معمولي از مصالح خاصي (سنگ، چوب، آهن و ...) با كميت (مقدار متناسب مصالح) و كيفيت خاصي (مثلا آهن به صورت براده نباشد.) استفاده شود.بنابراين بايد براي رسيدن به مقصود، از ميان تمام مصالح و مواد گوناگون موجود، مواد مورد نظر را انتخاب نماييم . همچنين بايد به مقدار و اندازه آن نيز توجه داشته باشيم كه كم و زياد نشود و نيز كيفيت و چگونگي هر يك از مصالح را از ميان تمام كيفيات موجود، انتخاب كنيم و گرنه هرگز به هدف خود نخواهيم رسيد.
تازه از اين سه مرحله كه گذشتيم، صحبت از (طرز تركيب) اين مصالح مختلف پيش مي آيد كه چگونه آنها را به صورت خاصي بهم پيوسته و تركيب كنيم تا ساختمان مورد نظر به دست آيد؟ بديهي است كه هر يك از اين مراحل چهارگانه (انتخاب نوع مصالح، كميت لازم، كيفيت مورد نظر و طرز تركيب آنها با يكديگر) نيازمند به يك مبدأ عقل و شعور است كه آن را انجام دهد و بدون آن هيچ يك از اين مراحل، عملي نيست. تصادف كور و كر نمي تواند مصالح لازم و كيفيت و كميت آن را انتخاب كرده و به گونه اي خاص با هم تركيب كند. اين گونه است كه ما با مشاهده يك ساختمان فورا متوجه مبدأ عقل و شعوري مي شويم كه در ساختن آن به كار رفته است.
2- راه دوم، حساب احتمالات است. فرض كنيد كتابي علمي كه مطالب آن طبق شماره صفحه مرتب شده و داراي 100 برگ مي باشد، در اختيار داريد. اوراق آن را درهم ريخته و پس و پيش سازيد، به طوري كه شماره ها و مطالب به صورت نامنظم قرار گيرند. اكنون كتاب را به دست شخص بي سواد و يا نابينايي بدهيد و خواهش كنيد كه آن را به صورت اول باز گرداند. به منظور برداشتن برگه اول، يك برگه برمي دارد. ناگفته پيداست كه احتمال رسيدن او به اين مقصود، يك احتمال از صد احتمال است. اين برگه را هر چه كه هست، كنار مي گذارد؛ برگه ديگري را به احتمال برگه دوم بر مي دارد، احتمال درست از آب در آمدن آن، يك احتمال در نود و نه احتمال است. بنابراين موفقيت او در قرار گرفتن برگه هاي شماره 1 و 2 در پشت سر هم، تقريبا يك احتمال در مقابل ده هزار احتمال است. ميان اين ده هزار احتمال، تنها يك احتمال وجود دارد كه در دفعه اول، برگه اول و در دفعه دوم، برگه دوم را بتواند بردارد. همچنين اگر برگه ديگري را به منظور برگه سوم بردارد، احتمال موفقيت آن، يك احتمال در نود و هشت احتمال است. يعني احتمال منظم شدن برگه اول و دوم و سوم، تقريبا يك احتمال در مقابل يك ميليون احتمال است.
بنابراين، احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بي سواد در جمع آوري اين كتاب و مرتب كردن آن يك احتمال از عدد يك با بيش از 150 صفر در مقابل آن است. به عبارت ديگر احتمال موفقيت اين شخص نابينا يا بي سواد از روي تصادف، مساوي با صفر است.
1- فرض كنيد تابلوي بسيار زيبا و نقاشي شده اي كه مربوط به دو هزار سال پيش بوده است در يكي از حفاري ها به دست آمده است. آيا مي توان احتمال داد كه اين تابلوي هنرمندانه بر اثر چرخش ناهماهنگ دست كسي كه هيچ گونه اطلاعي از اصول نقاشي نداشته، به وجود آمده است!؟
2- بدن انساني را در نظر بگيريد. فرض كنيد اين بدن داراي صد جزء است كه با صد كيفيت، تشكيل يافته است. هر كدام از اين اجزا با يك حساب دقيق، تنظيم و هر كدام به طور منظم، كار خود را انجام مي دهند. آيا اكنون احتمال به وجود آمدن اين بدن با اين كيفيت از روي تصادف و اتفاق، بر طبق حساب احتمالات، با صفر، مساوي نيست!؟ و آيا مي توان اين موجود منظم و هزاران موجود ديگر را كه در سازمان خلقت به چشم مي خورند، به علل بدون شعور و اراده نسبت داد!؟
اساسا موضوع حكايت نظم از وجود يك مبدأ عاقل به اندازه اي روشن است كه بعضي آن را از بديهيات شمرده اند تا آنجا كه فريد وجدي دانشمند معروف مصري آن را از فطريات، مي داند.
از مباحث بالا چهار نتيجه گرفته مي شود كه چهار اصل مادي گرايان را كه اساس اعتقادات آن ها را تشكيل مي دهد متزلزل مي سازد :
1- نيروي مقتدر و دانا در ماوراء جهان ماده وجود دارد كه سازمان هستي را بنا كرده و اداره مي كند.
2- همه حوادث و موجودات را نمي توان به علل طبيعي تقسير كرد.
3- در ساختمان جهان، نقشه صحيح به كار رفته است. بنابراين علت اوليه داراي هدف است.
4- اين دستگاه شگفت انگيز با آن همه ريزه كاري هاي دقيق از روي تصادف به وجود نيامده است و احتمال تصادفي بودن آن مساوي با صفر است.
هيوم اين اشكال را بر برهان نظم وارد ساخته است مبنى بر اين كه فرضاً جهان ماده كامل ترين جهان ممكن باشد، از كجا صانع جهان آن را از جاى ديگر كپي نكرده باشد و يا خود به تدريج و ممارست صنعت خود را تكميل نكرده باشد؟
اين اشكال هيوم بر برهان نظم ناشى از آنست كه هيوم از حدود كاربرد برهان نظم غافل است او پنداشته كه همه مسائل الهيات را مى توان از برهان نظم استنتاج كرد، در حالى كه برهان نظم تنها ثابت مى كند، كه طبيعت و نظام موجود در آن بخود وا گذاشته نيست و قواى طبيعت قواى تسخير شده است و داراى مدبرى است، اما اين كه آن مدبر و خالق خود چگونه است آيا محدود است يا نامحدود، ناقص است يا كامل مطلق، آيا كمالش ذاتى است يا كسبى اينها سلسله مسائلى است كه با براهين عقلى ديگر قابل تحقيق است، و عقل به خوبى درك مى كند كه علت العلل و علت اولى بايد نيازمند و محدود و ناقص نباشد و در غير اين صورت خود نيز معلول و وابسته خواهد بود و هنگاميكه علت العلل( خداوند بزرگ) استقلال وجود، دارد(و واجب الوجود است ديگر معقول نيست كه او را نيازمند و محدود بدانيم.
نظم شعور را آفريده و يا شعور نظم را؟
پديد آمدن نظم نياز به شعور و ادراك ودانايى دارد و محال است نظم بدون شعور ودانايى بوجود آيد، بنابراين شعور است كه مى تواند نظم را بوجود آورد، حال اگر منظور از نظم، نظمى باشد كه انسان آنرا بوجود آورده اين نظم نياز به ادراك و شعور دارد و ادراك كار روح است و مغز ابزارى است كه روح براى ادراك به آن نيازمند است و اين غلط است كه بگوئيم ادراك زائيده مغز است ادراك كار روح است و مغز نقش وسيله و ابزار را دارد.
و اگر منظور از نظم، نظم جهان باشد از آنجا كه نظم بدون دانايى امكان پذير نيست دلالت مى كند كه يك داناى قادر ونيرومندى اين نظم را بوجود آورده است و همان خداست و وقتى گفته مى شود خدا مقصود ذاتى است كه تمام كمالات يعنى علم و قدرت و حيات را ذاتاً داراست ذاتش عين وجود و علم و قدرت و حيا است وچون عين هستى است نمى شود گفت خودش بوجود آمده زيرا او همواره بوده است نه اينكه قبلاً نبوده و بعد خودش بوجود آمده است و موجودات ديگر كه در هستى نياز به او دارند براى اين است كه در ذاتشان هستى نيست اگر بخواهند هستى پيدا كنند بايد خدا به آنها هستى بدهد ولى خدا ذاتش عين هستى و علم است و چيزى كه ذاتش عين هستى و علم است معنى ندارد هستى و علم را از موجود ديگر گرفته باشد.