اسرار وجود و چيستي وجود | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
اسرار وجود و چيستي وجود
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
اسرار وجود و چيستي وجود
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
وجود
,
مباحث فلسفی
,
خداشناسی(الهیات بالمعنی الاخص)
سوال:
در مورد اسرار وجود و هستي و چيستي وجود و هستي لطفا توضيحي ارائه بفرماييد.
پاسخ تفصیلی:
شايد مفهوم وجود - و معادل آن در فارسي يعني هستي - ساده ترين و در عين حال پيچيده ترين مفاهيم باشد، زيرا ما در پديده اى وجود را مى يابيم ولى هنگامى كه مى كوشيم كنه آن را درك كنيم آن را دور از فهم مىبينيم، همچونروح كه اگرچه با آن زندگى مىكنيم و از آن زندگى مىيابيم ولىهميشه نسبت بدان جاهليم. از همين رو تعريف دقيقى براى وجود نمىيابيم جز آن كهبگوييم همان چيزى است كه آثارش را در هر پديدهاى مىبينيم.
محروم سبزواري در منظومه خود در اين مورد جنين مي سرايد :
مفهومه(وجود) من اعرف الاشياء / و كنهه في غايه الخفاء ( مفهوم وجود از شناخته شدني ترين چيزهاست / اما كنه و معناي آن از مبهم ترين و پوشيده ترين چيزهاست.)
وجود، امريست كه در ظاهر بديهي به نظر مي رسد و گويي معناي ِ آن چندان بر كسي پوشيده نيست! مصدر «وجود داشتن» و شقوق مختلف آن براي ذهن و زبان ِ ما آشناست. و مثلا جملهء «من هستم» براحتي براي ما قابل فهم است. اين جملات كه از مصدر «وجود داشتن» برگرفته شده اند، همگي از شقوق ِ مختلف وجود داشتن هستند و در واقع از «درك و دريافت ِ ما از وجود» نشات مي گيرد.
در محيط زيست ِ انسان اشياء و اجزاء كثيري وجود دارند كه «موجود» ناميده ميشوند. اساسا در باره هر چيزي كه صحبت مي كنيم و هر تصوري داريم و با هر چيزي كه مواجه مي شويم، همه اينها صورت هاي مختلف «موجود داشتن» هستند. حتي ما خودمان نيز موجوديم، يعني ما نيز براي ِ خودمان تصوري از وجود { - ِ خودمان} داريم. و در واقع بايد گفت كه ما انسانها ( بصورت اغلب ناخوآگاه) همواره درون ِ فهمي از وجود زندگي مي كنيم.
تاريخ ِ «وجود شناسي»
افلاطون :
دستيابي به فهمي از وجود كه بنيان و اساس ِ هرگونه فهم و درك ِ ما از واقعيت و مبناي ِ اِرتكاب ِ هر فعل و فعاليتي، برخلاف ِ نظراندازي ِ اول نه تنها امري سهل و ممتنع نيست بلكه خود يكي از بزرگترين رازهاي فكري - فلسفي ِ بشر است. وليكن اين پرسش جديدي نيست. آنگونه كه افلاطون در رساله سوفيست مطرح نموده است آشكارا ديرزماني ست كه شما مي انگاريد هنگامي كه تعبير «بودن» را به كار مي بريد، بر معناي ِ آن واقف ايد؛ اما ما، يعني كساني كه عادت كرده ايم كه تصور كنيم معناي ِ آن را ميدانيم، اينك متحيّر گشته ايم به اعتراف ِ « دروتي» فرد افلاطون فهم معناي ِ وجود و ارائه تعريفي صحيح از آن را «مبارزه با ديوان» ناميده است. افلاطون خود از اولين فيلسوفاني است كه به مقوله وجود انديشيده است و در اين باب چند مقاله در رساله هاي ِ او بازمانده. بهترين و واضح ترين مثال براي فهم معناي وجود در انديشهء افلاطون همان مثال ِ معروف ِ غار ِ اوست. كه افلاطون انسان ها را بسان ِ همان كودكاني ميداند كه تمام ِ عمر ِ خود را درون آن غار تاريك سپري كرده اند و هنگامي كه نوري از بيرون به ديوارهء داخل غار افكنده مي شود، آن كودكان حقيقت را همان نور افتاده بر غار مي پندارند. در حالي كه حقيقت بيرون از غار است. در واقع بنظر افلاطون انسان با توجه به درك و دريافت ِ فعلي خود (كه دريافتي قليل و ناچيز است) در همان غار تاريك بسر مي برد و هنگامي كه نوري از جانب بيرون بر ديواره غار افكنده ميشود، انسان نيازمند رويگرداني براي درك و دريافت حقيقت در بيرون از غار است و نه بر روي ديواره هاي آن! تا بدين طريق بتواند بر گمان ِ فعلي اش كه شبحي بيش نيست پايان دهد. در واقع بايد گفت كه به اعتقاد افلاطون ريشهء «وجود» را بايد در «عدم» يافت. به بيان ِ ديگر فهم ِ معناي وجود در انديشه افلاطون در گرو ِ فهم معناي عدم است.
آنچه كه در باب ِ تفكر وجود شناختي افلاطون بديهي مي نمايد اينست كه او بعنوان فيلسوفي «خردگرا» قائل به «وحدت معناي وجود» بوده است.
ارسطو:
وجود (موجود ، موجوديت) كلي ترين مفهوم است. اين جمله ايست كه ارسطو در باب ِ انديشهء وجود شناسانه خود گفته است.آنچه از اين سخن بدست مي آيد اينست كه وجود در انديشه ارسطو امري بديهي انگاشته شده است. ارسطو موجودات (يا بهتر بگويم موجوديت هاي) موجود در جهان را بر مبناي جواهرشان طبقه بندي كرده است. بدين گونه كه وي معاني ِ متعددي از وجود را بر حسب تعداد مقولات ِ موجودات، متمايز ساخت. در انديشه ارسطو مقوله اي اولي و اساسي است كه براي ناميدن آن دسته از اشياء طبيعي بكار مي رود كه به نحو مستقل وجود دارند، در حالي كه بقيه موجودات (ساير انحاء بودنها) يا اوصاف جواهر هستند يا قائم به نسبتي با جواهر ( از قبيل كيفيت، كميت، نسبت، مكان، زمان، فعل، انفعال، ملك، و وضع) مي باشد. به اعتقاد ارسطو مقولات از خود اشياء برخوانده و برگرفته مي شوند. بنابراين در عالم ارسطو جواهر يگانه موجوداتي هستند مي توانند وجود داشته باشند.
البته نبايد فراموش كرد كه چنين رويكردي نه فقط خاصّ ارسطو كه مختص دورانهاي پس از وي نيز بوده است.آنگونه كه توماس آكويناس مي گويد : همان چيزي كه از موجود درمي يابيم، ادراك ما را از وجود شكل مي بخشد و اين به معناي ادراك جزء از كل است . ليكن در بيان اين تذكار بايد اين نكته را قبول داشت كه كليّت ِ منظور ِ نظر آكويناس، به معناي آن كليتي نيست كه اجزايي را دربر بگيرد. از سوي ِ ديگر ارسطو تحديد ِ مرزهاي برترين حوزه وجود و نيز آشكار شدن ِ نشانه هايش را با صورت ِ فعلي ِ شناخت ِ وجود ؛ كه مبتني بر كل و جزء است؛ مقدور و ميسور نمي داند. چراكه «وجود» در چنين حالتي از تمام كليت هاي معمول فراتر مي رود. نكته آخر اينكه تعريف ِ ارسطو در باب ِ كثرت ِ معاني ِ وجود، يا همان قول به مشترك ِ لفظي بودن ِ وجود، از جهتي با نظريه اش در باب ِ مقولات و از سوي ِ ديگر با مفهوم ِ جوهر در فلسفهء ارسطويي ارتباط ِ وثيقي دارد.
وجود شناسي در قرون ِ وسطي :
اما وجود شناسي در قرون ِ وسطي به دليل رواج يافتن ِ «تئولوژي» در آن عصر ؛ كه اقتضاي ِ حاكميت مذهبي ِ كليسا بود؛ عبارت يود از امري فرارونده و متعالي يا «استعلايي. Trancendental ارسطو اين كليت استعلايي را براي ِ اولين بار در تقابل با مفاهيم كلي موضوعي، همچون قياس مطرح كرده است و به همين ترتيب است كه پرسشها و اُنتولوژي ِ افلاطون را بر بنياد ِ جديدي بنا مي نهد. مسئله «وجودشناسي» در قرون ِ وسطي در نحله هاي مدرسي «سن توماس» و دونس اسكوتوس» مورد تعمق قرار مي گيرد. بي آنكه گشايش ِ چنداني حاصل شود.
وجود شناسي در فلسفه مدرنيسم :
رويكرد ِ فيلسوفان ِ مدرن كه بنيان و شالوده جهان ِ امروزي ِ مارا بنا كرده اند با «رنه دكارت» فيلسوف ِ فرانسوي آغاز شد. و به همين دليل وي را پدر ِ فلسفه مدرن مي نامند. فلسفه اي كه دكارت بنا كرد مبتني بر اصالت عقل يا همان «خرد گرايي» Rationalism بود. اين فلسفه بر مبناي ِ نوعي دوآليسم ايجاد شد كه بر اساس آن انسان به عنوان ِ «نيروي ِ انديشنده» يا «فاعل ِ شناسا» بصورت ِ عنصري منفك از عالم در نظر گرفته مي شود. و انديشيدن را تنها دليل ِ قابل قبول براي اثبات ِ بودن ِ خود مي داند. اين نحله در طول تاريخ ِ فلسفه مدرنيسم و «عصر ِ روشنگري» علي رغم تغييرات ِ كثيري كه پيدا كرد ليكن به عنوان انديشه اصلي مدرنيسم جريان ساز شد. انسان در فلسفه مدرنيسم تبديل به وجودي «محوري» و «مستقل از هستي» گرديد. و بر آن شد تا به هيچ چيز جر انديشه خود اتكا نكند. هرچند كه اين فلسفه در طول عصر روشنگري با ظهور ِ فيلسوفاني چون لاك، هيوم و از همه مهمتر كانت، دچار ِ تغييرات و تحولات زيادي شد. ليكن از آنجا كه اين تغييرات به صورت ِ ديالكتيكي بودند، مبناي ِ آن كه (همان ثنويت دكارتي بود) تغيير نيافت و به عنوان مبناي فلسفه مدرن باقي ماند.
بعد از كانت هگل وجود را نوعي «غير ِ قابل ِ واسطه نامعين» مي نامد و آن را به همه حوزه هاي ِ مقولاتي ِ ديگر ِ خويش تسري مي دهد. و در واقع در همان راهي قدم ميگذارد كه وجودشناسي باستان در آن پيش رفته بود. تنها فرق ارسطو با هگل در اين است كه ارسطو مي خواست با مرزهاي برگزيده انديشه خويش، وحدت وجود را حفظ نمايد. اما هگل همان مقولات ِ موضوعي را برمي گزيند و بدين ترتيب وحدت وجود را نيز از دست مي دهد.
اما پاسكال ديكر فيلسوف و دانشمند ِ عصر مدرنيسم نظر ديگري دارد : نمي توان به تعريف ِ وجود مبادرت ورزيد، بي آنكه كار ِ عبثي ننمود ؛ زيرا نمي توان كلمه اي را تعريف نمود، بي آنكه با اين شروع كنيم ؛ «اين هست» چون با اينكه آن را بيان مي كنيم يا آن را بطور ضمني مي گوئيم. بنابراين براي تعريف وجود بايد گفت ؛ آن هست و بدين ترتيب واژه اي را كه تعريف شده در تعريف آنكار بكار برد
هيدگر؛ تخريب تاريخ وجودشناسي :
مارتين هيدگر1889 - 1976 فيلسوفِ معاصر آلماني، تنها فيلسوفي ست كه تمام ِ عمر ِ فعاليت ِ فلسفي ِ خود را - كه بالغ بر شش دهه بود- بر سر فهم و درك ِ معناي وجود گذاشت. اين فيلسوف آلماني قبل از غرق شدن در تفكرات ِ فلسفي مي خواست كشيش بشود، اما خواندن يك كتاب مسير زندگي ِ او را عوض كرد و او را تبديل به يكي از بزرگترين و چالش برانگيز ترين فلاسفه قرن ساخت.
داستان از اين قرار بود كه هيدگر در سالهاي ِ اول جواني، زماني كه يك دانش آموز دبيرستاني بود، از معلمش كتابي گرفت به نام ِ «معاني ِ چندگانه وجود در فلسفه ارسطو». يقينا فرانس برنتانو نويسنده اين كتاب ؛ كه ضمن ارائه خلاصه اي از تاريخ وجودشناسي ِ ارسطويي و انشعابات، نتايج و پيامدهاي اين نحوه سنّتي ِ وجود شناسي را براي هيدگر جوان مطرح ساخت ؛ خود نيز گمان نمي كرد كه كتابش روي شهيرترين فيلسوف ِ قرن بيستم چنين تاثيري بگذارد. هيدگر تحت تاثير همين كتاب برآن مي شود تا «پرسش از معناي ِ وجود» را احياء سازد. و در اين راه نيز به موفقيت هاي زيادي نائل مي گردد. آنچنان كه دودهه بعداز خواندن كتاب ِ برنتانو اثر ِ معروف خود «وجود و زمان» را ارئه ميدهد كه به اعتقاد خيلي از متفكران مهمترين كتاب فلسفي قرن بيستم است.
هيدگر در نظريه وجود شناختي ِ خويش ضمن انتقاد از تئوري ِ كثرت ِ وجود ارسطو، انديشه اش را به سمت افلاطون ارجاع مي دهد و مانند ِ او فهم ِ وجود را درگرو انديشيدن به «عدم» ميداند. در واقع پژوهش درباره عدم را اصلي ترين وظيفه «متافيزيك» تلقي مي نمايد. ليكن عدم در انديشه هيدگر همسنگ ِ ديدگاه ِ هگل نسبت به عدم مي باشد؛ كه مي گويد «وجود ِ محض و عدم ِ محض در واقع يكي هستند». در انديشه هيدگر عدم خودش موجود يا شئي در كنار ِ ساير موجودات يا اشاء تلقي نمي شود، بلكه بسان ِ يك وجود يعني به سان «چيزي كه موجودات را به منزله موجود تعيُّن مي بخشد و بر مبناي آن موجودات پيشاپيش فهم مي شوند».
يقينا اينجا و در اين مجال اندك فرصت آن نيست كه به شرح جامع و كاملي از تفلسفات هيدگر پرداخته شود. ليكن تلاش وي براي نشان دادن مباني و ريشه هاي تاريخي ِ فهم ِ مرسوم ما از وجود و نيز نقد، بررسي و تحليل ِ اين مباني ؛ از اهداف هيدگر بوده است. كه خودش آن را «تخريب ِ تاريخ ِ وجود شناسي» نامگذاري كرده است.
اما انتقاد ِ ديگر هيدگر - كه آن هم مرتبط با انديشه وجود شناختي ِ وي مي باشد - از همان ثنويت يا دوآليسم ِ دكارتي است كه در كل تاريخ ِفلسفه مدرنيسم تداوم داشته است. چراكه به اعتقاد هيدگر انسان (يا به تعبير او در «وجود و زمان» دازاين) را نه مي توان و نه بايد جزئي جدا از عالم دانست. چراكه يكي از مهمترين و اصوليترين خصلت هاي «دازاين» خاصيت ِ در - عالم - بودن ِ اوست.
همانطور كه مي دانيد، به نظر دكارت صرفنظر از جوهر ِ خلاقه خداوند، دو جوهر كاملا مستقل از يكديگر وجود دارند. يك «ذهن» يا «فاعل شناسا» كه صفت بارز ِ آن انديشيدن است و ديگري «ماده» يا «متعلق شناسايي» كه صفت اصلي آن داشتن ِ بُعد يا امتداد است. يقينا با پذيرش ِ اين رويكرد ِ فلسفي، دشواريهاي ِ ذهني ِ لاينحل و بعضا بيهوده اي پيش ِ روي ِ ذهن ِ آدمي نمايان مي شود. پرسشهايي نظير ِ «اثبات ِ وجود جهان!» و يا «تبيين رابطهء ذهن و جهان ِ خارج» كه مطابق با راي هيدگر اين منش از بنياد ِ خود كه مبتني بر ثنويت ِ انسان و ماده (جهان) است، اشتباه مي باشد.
نكته اي كه بايد بدان توجه داشت اين است كه دازاين موجودي ست كه به واسطه نسبت اش با وجود از ساير ِ موجودات متمايز مي شود. و نبايد مفهوم دازاين را صرفا اصطلاح ِ ديگري براي «فاعل شناسا» دانست. بلكه دازاين از همان آغاز با در - عالم - بودن به منزله يك ساختار ِ بنيادين لحاظ شده است و با اين مفهوم نشان داده مي شود. در واقع هيدگر آنگونه كه در وجود و زمان مي گويد مراد از دازاين در اصل همان نحوه وجودي خود ِ ماست كه همواره در آن غوطه ور هستيم. و اين فهم مختص ماست، و انسان در انديشه هيدگر بدين نحو تلقي مي شود.
وجود در فلسفه اسلامي
بحث وجود در فلسفه اسلامي پيوسته همراه با بحث ماهيت طرح شده است. ما نسبت به اشیاء همواره دو معنی را تشخیص میدهیم و هر دو را در مورد آنها صادق میدانیم آن دو چیز یکی هستی است و دیگری ماهیت و چیستی مثلاً میدانیم که انسان هست، درخت هست، عدد هست، اما هر کدام چیستی و ماهیتی جدای از دیگری دارند.و لذا اگر بگوئیم عدد چیست یک پاسخ دارد و اگر بگوئیم انسان چیست پاسخ دیگری دارد. خیلی چیزها هستی روشنی دارند یعنی میدانیم که هستند اما نمیدانیم که چیستند. مثلاً میدانیم حیات هست، اندیشه هست اما نمیدانیم حیات و فکر چیست.
و بسیاری چیزها را میدانیم که چیستند مثلاً دائره تعریف روشنی نزد ما دارد و میدانیم که دایره چیست اما نمیدانیم در طبیعت عینی و خارجی دایره واقعی وجود دارد یا ندارد. پس معلوم میشود هستی غیر از چیستی و ماهیت است. (ر.ک: آشنایی با علوم اسلامی ،شهيد مطهری، بخش فلسفه، درس 6(
از طرفی میدانیم که این کثرت و دوگانگی ماهیت و وجود صرفا ذهنی است یعنی در ظرف خارج هر شیئی دو چیز نیست مثلاً این چنین نیست که درخت یا خانه یا ماشین خارجی و عینی در عین وحدت دو چیز باشند که بخشی از آن چیستی و ماهیت آن باشد و بخشی از آن هستی و وجود آن. بلکه یک حقیقت در خارج وجود دارد و هنگامی که به آن علم پیدا میکنیم و صورتی از آن در ذهن ما حاصل میشود این خاصیت ذهن ماست که چیستی آن شیء را موضوع قرار میدهد و هستی را بر آن حمل میکند به این صورت که درخت موجود است. خانه یا ماشین موجود است. تا گفتار و ارتباط با دیگران و نقل قول و تشکیل قضایای ذهنی و قیاس و فکر میسر گردد.
نتیجه اینکه دوگانگی و انفکاک وجود و ماهیت اختصاص به ذهن ما دارد اما در صحنه خارج یک حقیقت بیشتر موجود نمیباشد و آن هستی و وجود اشیاء است.
نظر ملاصدرا
ملاصدرا يكي از بزرگترين فيلسوفان عالم اسلام بر اين باور است كه مسئله وجود، منشأ تمامي اصول مابعدالطبيعه يا حكمت است؛ وجود همان هستهي مركزي است كه تمامي اصول آموزه مابعدالطبيعي، از قبيل شناخت خداوند، مسئلهي شناخت، مسئلهي نفس و مسئلهي خلقت و معاد، در پيرامون آن قرار دارند؛ لذا او معتقد است كه هر كس از مسئلهي وجود غفلت كند، از تمامي مسائل اساسي مابعدالطبيعه غافل مانده است. ملاصدرا مسئلهي وجود را مطرح كرد و در مقابل ابنسينا و سهروردي، اظهار داشت كه وجود، تنها واقعيت است و ماهيت بدون آنكه هيچ گونه واقعيتي داشته باشد، صرفاً، پديداري ذهني و اعتباري است.
از نظر وي، وجود واقعيتي عيني و منشأ هر قدرت و فعلي است و لذا اصيل است، اما ماهيت، حد وجود است، فقط انتزاع ذهن است، بدون اينكه داراي واقعيتي مستقل از وجود باشد و لذا عرضي و مبهم است. وجود ناآشكار، واقعي و نامتناهي است. وجود از همهي مقولات منطقي، از قبيل جنس، نوع و فصل برتر است؛ زيرا هيچ گونه تعريفي ندارد و آنچه تعريف ندارد، برهان منطقي نيز ندارد. وجود نه علتي دارد، نه مادهاي و نه مكاني، بلكه علت همه علل (علت العلل) صورت همهي صور (صورة الصور) و واقعيت نهايي همهي چيزهاست.(اسفار ، ج 1، ص 22-20 ) از نظر سهروردي، فيلسوف اشراقي ايراني، تنها واقعيت، نور است، همراه با مراتب گوناگوني كه از حيث ذات با يكديگر اختلافي ندارند، بلكه فقط از حيث ميزان شدت با يكديگر متفاوتند. صدرا با رد اينكه نور، تنها واقعيت است، بر اين باور است كه وجود، تنها واقعيت است و تنها وجود، قابل «فزوني و كاستي» و «شدت و ضعف» است. او معتقد است كه ماهيات غير واقعيند و «فقط در ذهن» پديد ميآيند. ماهيات قابل «فزوني و كاستي» نيستند؛ زيرا هر ماهيتي فرو بسته، ثابت و متعين است. از اين گذشته، نور در فلسفهي سهروردي نافي اجسام و عوارض آنهاست، در حالي كه وجود در فلسفهي صدرا تمام مراتب موجودات را در سعهي خود جاي ميدهد، به طوري كه حتي مادهي اولي را نيز در برميگيرد؛ زيرا از نظر صدرا، مادهي اولي داراي قوهي وجود است.
َ ملاصدرا و نظريه تشكيك
ملاصدرا ميكوشد با نظريهي تشكيك خود، نظريهاي كه در فلسفهي اسلامي، كاملاً، بديع و نوظهور است، سلسلهي كامل موجودات را تبيين كند. اين نظريه به اين معني است كه: الف) مراتب وجود، ثابت و معين نيستند، بلكه به سوي صورتهاي عاليتر در حركتند، ب) وجود تنها مبدئي است كه در عين اينكه بسيط و واحد است، موجد كثرت است؛ ج) اين حركت جهان جهتي واحد دارد كه به انسان كامل كه بهرهمند از صفات الهي است، ختم ميشود؛ د) هر مرحلهي عالي وجود شامل مراحل پايينتر است و از آنها برتر است؛ ه) شيء هر چه بيشتر بهرهمند از وجود باشد، واقعتر، انضماميتر، موجبتر (متعينتر)، جزئيتر و درخشانتر است. ماهيت، درست، در مقابل وجود است و بر اثر تأثير واقعيت بر ذهن، در ذهن پديد ميآيد. خلاصه، همين نظريهي تشكيك كه بر طبق آن، وجود دائماً بسط پيدا ميكند، نقطهي مركزي فلسفهي صدرا را تشكيل ميدهد؛ مركزي كه همهي مسائل حول آن ميچرخند و از طريق آن حل ميشود. ابتدا، ابنسينا بود كه تمايز ميان ماهيت و وجود را مطرح كرد. دربارهي اين سؤال كه كداميك از آن دو امر اصيل است، بيشتر فلاسفه جانب واقعي بودن ماهيت را گرفتهاند. به اين دليل تمسك جستهاند كه چون وجود، صفتِ مشترك همهي موجودات است، عامترين مفهوم بوده، هيچ مابازايي در واقعيت ندارد. سهروردي، به ويژه، در مخالفت با واقعي بود وجود، استدلال ميكند كه اگر ما وجود را صفت واقعي ماهيت بدانيم، چنان كه ظاهراً، ابنسينا دانسته است، در آن صورت، بايد ماهيت قبل از وجود موجود باشد. وي همچنين استدلال ميكند بر اينكه اگر وجود جزء واقعيت خارجي باشد، اين امر مستلزم تسلسل است؛ زيرا وجود به اضافهي واقعيت خارجي، واقعيتي خارجي ميسازد و الي آخر. سهروردي سپس نتيجه ميگيرد كه فقط ماهيات واقعي هستند و وجود، صرفاً، تصوري كلي است؛ معقولي ثاني كه هيچ مابازايي در واقعيت ندارد. صدرا ميگويد كه سهروردي، خود اين اصل را نقض ميكند؛ زيرا خدا را وجودي محض و واجب توصيف ميكند(اسفار ، ص 42 ) و نيز نفس بشري را وجود محض ميداند، هر چند وجودي است كه از خداوند مرتبهي شدت وجودي ضعيفتري دارد. وي توصيف قائلان به اصالت ماهيت را از خدا كه او را وجود محض ميدانند، قراردادي صرف ميداند.( ،(اسفار ، ج 2، ص 54 )
كدام اصيل است؟ ماهيت يا وجود؟
صدرا با رد نظر قائلان به اصالت ماهيت، مبني بر نفي واقعيت وجود، وجود را تنها امر واقعي ميداند. اما ذهن نميتواند آن را درك كند؛ زيرا ذهن استعداد شناخت مفاهيم كلي و ماهيات را دارد كه في نفسه، وجود ندارد. آنچه وجود دارد، جزئي منحصر به فرد است؛ بنابراين، هرگز ذهنِ مفهومي قادر به شناخت آن نيست.(اسفار ، ج 1، ص 37) صدرا استدلال ميكند كه هر آنچه ذاتش اقتضا ميكند خارج از ذهن باشد، هرگز ممكن نيست به درون ذهن آيد، مگر آنكه ذاتش، به طور كامل، تغيير پيدا كند. بنابراين، ذهن هرگز قادر به شناخت وجود نيست.
ماهيات ثابتند و هر مصداقي از ماهيت، عيناً، همان ماهيت است. مصداقي از ماهيت، فردِ يگانه نيست، بلكه فقط يك مورد (حصه) است؛ مثلاً انسانيت الف و ب و ج، عيناً، همان ماهيت است. از سوي ديگر، وجود افراد يگانه دارد و چنين نيست كه فقط حصههاي وجود داشته باشد. وجود پوياست و همواره، به صورت جديدتر و عاليتر در ميآيد. پويايي وجود، مراتب را كه منجر به ماهيات ميشوند، ايجاد ميكند.
وجود واقعي هيچ نامي (خصوصيت و صفتي) ندارد، در حالي كه ماهيات داراي نام (خصوصيات وصفي) هستند.
از نظر ملاصدرا، خداوند وجود مطلق است و در مرتبهي خداوند، هيچ چيز جز وجود محض نيست. اين وجود محض با فرآيندِ خود- آشكارسازي، با خلق مراتب وجود، خود را در اشكال مختلف ظاهر ميسازد. اين مراتب وجود، ويژگيهاي ذاتي معيني را به ذهن عرضه ميكنند.
بنابراين، نه در واقعيت خارجي، بلكه در ذهن است كه ماهيات، به عنوان طبيعت ثانويِ واقعيتِ نخستين كه همان وجود است، پديد ميآيند؛ درست مانند خورشيد، منشأ نوري كه به يك معني واحد است، اما پرتوهاي آن در منشور، ويژگيهاي مختلفي پيدا ميكنند.
هر چه وجود كاملتر باشد، ماهيت آن كمتر است؛ بنابراين، خداوند اصلاً ماهيت ندارد. وجود، محصٍّل، قطعي، متعين و واقعي است؛ ماهيت، مبهم، تاريك، نامعين، سلبي و غير واقعي است.(اسفار ، ص 49 ) از آنجا كه ماهيات، فينفسه، هيچند، در صورت وجود، وجودشان وابسته به اين است كه به وجوداتي كه خود واقعي هستند ملحق شوند، وجوداتي كه آنها نيز، خود، به وجود مطلق، يعني خداوند وابستهاند.
ماهيات مادامي كه به نور وجود روشن نشده باشند، چيزي نيستند كه ذهن بتواند به آنها اشاره كند و در مورد آنها بگويد كه آيا وجود دارند يا نه... آنها همواره در خفاي خود و در حالت اصلي لاوجودِ خود باقي ميمانند.... در مورد آنها نميتوان گفت كه وجود دارند يا وجود ندارد - آنها نه چيزي را خلق ميكنند و نه متعلق خلق واقع ميشوند (وجودِ ممكن، متعلق خلق است نه ماهيت)... از سوي ديگر، وجوداتِ (ممكن) ربط محض (به وجود مطلق)اند.(اسفار ، ص 13)
از آنجا كه اين وجوداتِ ممكن، به طور مستقل (از خداوند)، هيچ گونه وجودي ندارند، واقعياتي انضماميند كه دچار عدم تعينِ (ماهيات) نيستند، وجودِ محضي كه بدون (تركيب) با ماهيات و نور بسيطي بدون تاريكي است.(همان)
َ ماهيت، اعتباري است
وقتي ميگوييم ماهيت و وجود به يكديگر ملحق ميشوند يا به يكديگر ملحق ميشوند يا با يكديگر وحدت مييايند، بايد اين «وحدت» را به اين معني فهميد كه وقتي وجود مطلق از مطلق بودن باز ميماند و به «مراتب» گوناگون وجود تبديل ميشود، آن مراتب، ماهيات را تشكيل ميدهند، به طوري كه وجود، واقعي و ماهيت، عنصري ذهني (اعتباري) ميشود. خود خداوند وقتي از مطلق بودن نزول ميكند و به صفات خويش به مثابهي محتواي علم خود تحقق ميبخشد، باعث تحقق ماهيات ميشود. صفات او مفاهيم محضي هستند كه هيچ گونه وجود واقعي ندارند. اما وقتي اين مفاهيم به عنوان اسماي خداوند در نظر گرفته شوند، به «مراتب» وجود تبديل ميگردند كه صدرا آنها را با مثل افلاطون يكي ميداند و آنها را از عقول مشائيان مسلمان متمايز ميسازد.
تصور ملاصدرا از ماهيت
اكنون دربارهي تصور صدرا از ماهيت بحث ميكنيم. البته تا اينجا، بعضي از جنبههاي آن را مطمح نظر قرار داديم، ولي بهتر است با تفصيل بيشتري دربارهي آن بحث كنيم.
گاهي اوقات، ماهيت به عنوان پاسخ به پرسشِ «اين شيء چيست؟» تعريف ميشود. ماهيت به اين معني فقط مفهومي كلي است كه در ذهن موجود است. وقتي ماهيت به عنوان «آنچه شيء را آن چيزي ميسازد كه هست» تعريف شود، هم ماهيت ذهني و هم ماهيت خارجي را شامل ميشود. از نظر صدرا، ماهيت در هر مورد، تا حدي داراي واقعيت است، در حالي كه از نظر ارسطو، ماهيت براي اينكه ماهيت باشد، بايد موجود باشد.
مقصود از اينكه ماهيت تا حدي داري واقيعت است، چيست؟ مقصود اين است كه ماهيت نه جزئي است نه كلي؛ بالنفسه، نه موجود است نه لاموجود؛ زيرا موجود و لاموجود، صرفاً، در زمينهي وجود واقعي داراي معني است. صدرا كلي را امري وابسته به شناخت تعريف ميكند كه به طور مستقل، در جهان وجود ندارد و نوعي سايه بر گرفته از موجودات اوليه است؛ موجوداتي كه يا اشيأ خارجيند و يا صورتهاي ذهني (اسفار، ص 9 ) طبيعت و مقوم جزئي چيست؟ از نظر صدرا، جزئي نيست جز حالت يگانهاي از وجود كه واقعيت هر جزئي را تشكيل ميدهد... فرديت (جزئيت)، عيناً، همان تمايز نيست. اگر حتي هزار عامل تمايز بخش با هم جمع شوند، نميتوانند جزئي را به وجود آورند.(اسفار، ص 10 )
صدرا سپس به تفسير تمام آموزههاي قبلي و انتقاد از آنها ميپردازد و ناتواني سهروردي را در حل اين مشكل يادآور ميشود. سهرودي منكر واقعيت وجود شد و اين نظريه را كه عامل تمايزبخش فرديت ايجاد ميكند، انكار كرد. وي فقط واقعيت ماهيت را كه امري كلي است، پذيرفت. فارابي و پيراونش به وجود مستقل صورت اعتقاد داشتند. صدرا اين نظريه را نيز رد كرد. او حتي نظريهي استاد خود، ميرداماد را كه ميان مراتب زماني و مراتب سرمدي وجود تمايز قائل ميشد، نيز رد كرد.
ملاصدرا سپس به بررسي استدلال سهروردي ميپردازد، در اثبات اينكه هر يك از انواع موجودات بايد دراي ربالنوع باشد؛ ربالنوعي كه ذاتش از نور است و موجب بقاي آن نوع و افراد آن است. از نظر سهرودي، اين ربالنوعها» چيزي جز ماهيات نيستند، اما خصوصيات عرضي داراي ربالنوع نيستند؛ مثلاً ربالنوع ماهيت انسان وجود دارد، اما ربالنوع دست و پا وجود ندارد. كليت آنها فقط به اين معني است كه نسبت آنها با تمام افراد نوع، واحد است. صدرا موضع سهرودي را ميپذيرد، اما از سه جهت، از او انتقاد ميكند. واضح نيست كه آيا طبيعت اين ربالنوعها همان طبيعت افراد نوع است يا نه؛ اگر پا و دست و غيره اجزأ بدن انسان هستند، چرا از داشتن ربالنوع مستثنا ميشوند. صدرا تأكيد ميكند كه نميتوان اجزأ بدن را از داشتن ماهيت يا صورت مستثنا كرد؛ زيرا مرتبهي عاليتر، مرتبهي پايينتر را شامل ميشود و آن را تعالي ميدهد.
صدرا به طبيعت ثنوي شرح سهرودي از واقعيت اعتراض ميكند. از نظر سهرودي، قلمرو ربالنوعها - قلمرو نور- متحدالشكل است و آنها فقط از جهت شدت و ضعف، از يكديگر متمايز ميشوند. صدرا اين پرسش را طرح ميكند كه ممكن است اين قلمرو، جهان از انواع ديگر متمايز ميشود. صدرا معتقد است آنچه موجب اين مشكل شده است اين است كه سهرودي ماهيت را موجود اول و وجود را عرض تلقي كرده است.(اسفار ، ص 59 )
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//node/3782
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
یادداشت :
نوع منبع :
پرسش و پاسخ
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات کامل فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت