در اين باره گفتني است؛ پايبندي به خرافه, با واقعيت بخشي به خرافه متفاوت است. و خرافه به خودي خود از واقعيت به دور است اما چه بسا خرافه پرست و خرافه گرا, به واقعيتي معتقد باشد ولي تجسم آن واقعيت را در اين خرافه فرض كند. لذا نتيجه اي كه در زندگي خود به طور محسوس مي بينيد مربوط به آن اعتقاد واقعي اوست اگر چه خرافه واسطه اي دروغين باشد.
طبق پارهاى از روايات و احاديث قدسى، يكى از موهبتها و الطاف الهى نسبت به بندگان، اثر بخشيدن به «حسن ظن» و «گمان نيك» آنان است. خداوند، مقرر فرموده كه در دو بخش (1. نسبت به وجود مقدس خود او، 2. نسبت به هر امر يا هر شيئى ديگر)، هر كس گمان نيكى ببرد، آن گمان را جامه عمل بپوشاند و انسان را نااميد نكند. براساس بعضى از روايات، به ما امر شده كه هم به خداوند و هم به امور ديگرى كه با آن سر و كار داريم، حسن ظن داشته باشيم. بنا بر روايتى «تأثير تفأل، متناسب با اعتقاد آدمى است؛ يعنى، اگر حادثه و مصيبتى را سخت [و وقوعش را حتمى] ديد، براى او سخت خواهد بود و اگر آن را سبك گرفت، آسان خواهد بود و اگر به آن اعتنايى نكرد، بر او نخواهد بود (اثرى نخواهد داشت)».
(به نقل از: شيخ حسين بحرانى، سلوك عرفانى در سيره اهل بيت(ع)، ص 34.) اميرالمؤمنين علىعليه السلام مىفرمايد: «هر كس گمان خيرى نسبت به تو داشت، گمانش را تصديق نما و آن طور كه دربارهات گمان داشت، با او رفتار كن».
(همان، ص 35.) ما علاوه بر اين كه نسبت به ديگران، حسن ظن داريم، بايد به اين نكته نيز توجّه كنيم كه «حسن ظن» به عنوان بابى براى برآورده شدن خواستههايمان، به روى ما گشوده شده است. از روايات چنين برمىآيد كه: «حقتعالى، حسن ظن به هر چيزى را [نه فقط به خداوند ]تصديق كرده و امر را بر وفق گمان نيك وى پيش مىبرد».
(همان.) گويا چنين گمان نيكى، مصداق حسن ظن به خداوند است؛ هر چند گمان برنده، اصلاً به خداوند اعتقاد نداشته و به قول شما «هندو» باشد. اما در واقع، چون عالم وجود، هستى خويش را از خداوند يافته است؛ هر خيرى هم كه از ناحيه شخصى يا شيئى، به كسى مىرسد، به خداوند متصل بوده و از جانب او رسيده است. پس هر گمان نيك، نهايتاً حسنظن به خداوند است؛ يعنى، خداوند اين خير و نيكى را در آن شخص يا شىء، به وديعت نهادهاست؛ آنگاه خداوند هم به اين گمان جامه عمل خواهد پوشاند.
اين معنا به طور صريح در روايت آمده است: «هر كس گمان نيكى به سنگى برد، خداوند در آن سرّى قرار خواهد داد [راوى با تعجب ]گفت: به سنگى؟ امام فرمودند: مگر حجرالاسود را نمىبينى؟».
(همان.) پس اعتقادات و باورهاى مردم جهان كه باعث توسّل آنان به خاك، سنگ، درخت، شخص و يا هر چيز ديگرى شده است؛ داراى واقعيت است اما دليل بر حقانيت آن اعتقاد نيست. چنان كه برنيامدن حاجات نيز دليل بر باطل بودن اعتقادات ما نمىباشد؛ بلكه اين دستيابى به حوايج، از باب لطف و توجّه خداوند به بندگان خويش است كه اسباب و علل را در عالم، طبق ظن نيكوى آنان، هموار و مهيا مىسازد.
او زبحر عذب آب شور خورد | تا كه آب شور او را كور كرد |
بحر مىگويد به دست راست خور | زآب من اى كور! تا يابى بصر |
هست دست راست اينجا ظن راست | كاو بداندنيك و بد را كز كجاست |
مثنوى، دفتر دوم، ابيات 1118 - 1120.