امروزه اثبات اینکه بسیاری از آموزههای علوم انسانی مدرن، با آموزههای اسلامی ناسازگار است و تحول در این علوم، امری ضروری است، کار دشواری نیست. آنچه دشوار است ت
... تبیین این نکته است که چگونه میتوان این تحول را، نه با نگاه خام و گذاشتن چند آیه و روایت در کنار متون جدید، بلکه با استمداد از علوم و اندیشههای اسلامیای که حاصل قرنها تلاش علمی اندیشمندان مسلمان بوده و در تعاملی پویا با اندیشههای معاصر، رقم زد. اگرچه این تحولبخشی نیازمند استمداد از بسیاری از دانشهای سنتی مسلمانان است، اما هدف مقاله حاضر، این است که فقط شیوه و میزان کمک «فلسفه اسلامی موجود» به تحولآفرینی در علوم انسانی مدرن را مورد بحث قرار دهد. در طبقهبندیهای سنتی علوم، به دلیل پذیرش ماهیت سلسله مراتبی دانشها، «فلسفه اولی» مادر علوم شمرده میشد، و به لحاظ معرفتشناختی، شایستگی این را دارد که پشتوانه تمام علوم دیگر قرار گیرد. با انحطاط مابعدالطبیعه در دوران جدید و القای بنبست در عرصه وجودشناسی، فلسفه به مثابه علم وجودشناسی رسما کنار زده شد، و تقدم فلسفه بر سایر علوم زیر سؤال رفت؛ اما در پس پرده، وجودشناسی ماتریالیستی زیربنای علوم گردید و با غلبه یافتن پیشفرضهایی همچون مادی و متباین دانستن وجود انسانها و کنار گذاشتن مبحث علیت غایی در تحلیل واقعیات انسانی، استقلال و اصالت فلسفی بسیاری از مباحث علوم انسانی زیر سؤال رفت و فضای قراردادانگاری و تبعیت از اعتباریاتِ بیضابطه غلبه یافت و مباحث این دسته از علوم، به یک سلسله مباحث حسی و قراردادی آمیخته با پیشداوریهای ماتریالیستی در باب ماهیت انسان، فروکاسته شد. این مقاله میکوشد با تبیین الگوی مطالعه وجودشناختی در بررسی امور خاص، نشان دهد که چگونه «وجودشناسی مضاف» میتواند الگوی موجهی برای تحقیق در عرصه «فلسفههای مضاف» (فلسفه روانشناسی، فلسفه اقتصاد، و...) باشد؛ و نیز اینکه چگونه تحولآفرینی در علوم انسانی مدرن، نیازمند بهرهمندی از چنین «فلسفههای مضاف»ی است. همچنین با نشان دادن مصادیقی از تحقق یافتن چنین وجودشناسیهای مضافی در تاریخ اندیشه اسلامی، و ارائه مصادیقی از ورود این گونه مباحث در نقد و اصلاح علوم انسانی جدید، امکان عملی چنین الگویی را آشکارتر سازد.
بیشتر