افلاطون در دوره افول امپراطوری آتن چشم به جهان میگشاید و به واسطه تعالیمی که در فلسفه هراکلیتوس میبیند، میفهمد که تاریخ بشری به موجب پیروی از قانون سیلان د
... دایمی رو به سوی یک تباهی دارد. او با پذیرش این اصل و برای یافتن پاسخی در باب چگونگی اعراض از این تباهی، به تعالیم سقراط روی میآورد. تعریف جویی سقراط به او نشان میدهد که تعاریف، برخلاف متعلقاتشان همواره ثابت میمانند. افلاطون برای مستدل کردن تعالیم سقراط نظریه مثل را بر میسازد. این نظریه درصدد بیان این حقیقت است که هستی واقعی نه در جهان محسوس بلکه در جهان معقول خانه دارد. بر این اساس حکومتهای زمینی، حکومتهایی هستند که قانون تباهی در آنها جاری است. تنها حکومتی که از این تباهی میگریزد، حکومت فیلسوفان است. در آرمانشهر، فیلسوفان به موجب دانشی که از جهان مثل و در راس آنها مثال خیر دارند، میتوانند به تربیت شهروندان پرداخته و فضایل را در جان آنها موکد کنند و کل شهر را نیکبخت سازند. بیشک این نیکبختی در سایه دانشی که حاکمان درباره مثال خیر دارند، حاصل میشود.ارسطو در مواجهه با آموزههای استادش در باب مثل و مثال خیر، ضمن آنکه با کل نظریه مثل مخالفت میکند این نظر را نیز مطرح میسازد که حتی اگر ما به نظریه مثل قایل شویم، این نظریه نمیتواند در حکمت عملی ما را یاری کند. چرا که به موجب آموزه تقسیم علوم، موضوعات حکمت عملی برخلاف حکمت نظری، ثابت نیستند و ما در این حوزه فقط میتوانیم به قواعد عام استثناپذیر رضایت دهیم. پس مثال خیر افلاطون مفهومی پوچ است که در حوزه عمل کارآیی ندارد و ما در این حوزه فقط میتوانیم به مطالعه قواعدی بپردازیم که به خیر زندگی بشری بیانجامد. این خیر را دانش سیاست میتواند برآورده سازد. سیاستمدار باید بر مبنای دانشی که از نفس بشر دارد، شهروندان خود را فضیلتمند سازد. این فضایل در حوزه فضایل نفسانی با انتخاب قاعده حد وسط حاصل میآید. در حوزه فضایل عقلانی نیز آنچه بالاترین قوه نفس بشری را بالفعل میکند، حکمت نظری است. چون با فعالیت نظری میتوانیم در سعادتی که خدا همیشه از آن برخوردار است، مشارکت کنیم و از شریفترین لذایذ بهرهمند شویم. در این پایاننامه بر آن هستیم تا نشان دهیم که به رغم اعراض ارسطو از مثال خیر در بعد عملی، او همچنان فیلسوفی خیرگرا و غایتگرا باقی میماند.
بیشتر