چکیده :
ترجمه ماشینی :
موضوع این پایان نامه دکترین جوهر برکلی است.
دکترینی که مورد مطالعه قرار می گیرد عمدتاً از آثار او استخراج شده است که در آنها به وضوح بیان شده است: رساله ای در مورد اصول دانش بشری و سه گفتگو بین هیلاس و فیلونوس.
اظهارات خود برکلی مورد بررسی قرار می گیرد و به منابع اندیشه او توجه می شود، همانطور که در نوشته ها یا رنه دسکرات، نیکلاس مالبرانش و جان لاک آمده است.
خود برکلی بیش از آنکه به بحث در مورد ماهیت آنها بپردازد، به اثبات امکان شناخت مواد می پردازد.
در نتیجه، استدلال های او در این مورد به طور مفصل مورد بررسی قرار می گیرد.
او میگوید که واقعیت مستقیماً شناخته میشود، نه «از طریق» چیزی.
و منظور از واقعیت، تصورات یا حسی است که خود کل عالم محسوس، روح (یا خود) متناهی و خدا را تشکیل می دهند.
ایده هایی که ما درک می کنیم.
نه خدا و روح: از اینها «مفهوم» داریم، یعنی علم.
ما می دانیم که آنها باید وجود داشته باشند و ماهیت آنها باید چگونه باشد، حتی اگر در آن زمان احساس نمی کنیم، زیرا ایده هایی که ما حس می کنیم، نیاز به علت و چیزی دارند که آنها را درک می کند.
اینها فقط می توانند موجودات روحانی آگاه و خودآگاه باشند: یکی را که ما خدا می نامیم و دیگری را روح.
اما ذهن معنوی فقط می تواند اشیاء معنوی را بشناسد.
بنابراین نمیتواند «مفهومی» از چیزی خارج از مادیات داشته باشد.
the subject of this thesis is berkeley's doctrine of substance.
the doctrine which is studied is drawn chiefly from those of his works in which it is most clearly set forth: a treatise concerning the principles of human knowledge, and the three dialogues between hylas and philonous.
berkeley's own statements are examined, and some attention is given to the sources of his thought, as they appear in the writings or rené desecrates, nicholas malebranche, and john locke.
berkeley himself is more concerned with proving that it is possible to know substances, than with discussing their nature; consequently, his arguments on this point are examined at length.
reality, he says, is known directly, and not "by way of" anything; and by reality, he means the ideas or sense which of themselves compose the whole perceivable universe, the finite soul (or self) and god.
the ideas, we perceive; not so god and the soul: of these, we have "notions", that is, knowledge.
we know that they must exist and what their nature must be, even though we do not sense then, because the ideas, which we do sense, require a cause and something which perceives them.
these can only be self-subsistent, conscious spiritual beings: the one we call god, the other the soul.
but the spiritual mind can know only spiritual objects; therefore it cannot have a "notion" of anything outside it that to material.