چکیده :
این مقاله دفاعی از حقوق هویتی ارائه میدهد که بر اساس آن حق تعیین سرنوشت سیاسی جمعی برای فرهنگها و ادغام و وابستگی آن حق به سایر حقوق بشر جهانشمول را توجیه میکند.
هویت یک فرد در واقع حس او نسبت به اینکه او چه کسی است، با چه کسانی در ارتباط است و چه چیزهایی برای او ارزشمند هستند، میباشد.
برداشت انسانها از هویتشان بسیار گسترده است و اولین نتیجهای که میتوان گرفت این است که مفهوم هویت به تنهایی نمیتواند یک فعالیت هنجاری مشخصی انجام دهد.
در بعضی موارد، هویت افراد با کار بدی که آنها انجام میدهند و یا مایل به انجام آن هستند، متصل است و بنابراین نمیتوان به آنها اجازه انجام آن کار را داد.
در موارد دیگر، عناصر بسیار قدرتمندی از هویت فردی از جمله تعلق خاطر افراد به کسانی که دوستشان دارند، قطعا به حقوق مهمی مرتبط میشوند.
اما معلوم نیست که احتیاج افراد به این حقوق چگونه میتواند توجیهی برای وجود این حقوق باشد.
شاید بتوان گفت که درگیری عمیق هویت آنها یک محصول جانبی از دیگر ارزشهای مهم از جمله عشق در این موارد میباشد و این ارزشها خود میتوانند به سادگی و در کمال شفافیت پایههای چنین حقوقی باشند.
با این اوصاف اگر هویت یک شخص واجد شرایط مناسب باشد، نقشی اساسی در حقوق مهم سیاسی خواهد داشت.
چنین برداشت میشود که محدوده این حقوق سیاسی از حق بر شرکت درمراسمهای فرهنگی یک گروه شروع میشود (مخصوصا در مورد اقلیتهایی که خطر انقراض آنها را تهدید میکند، دولتها موظف هستند اقدامات حمایتی نسبت به این گروها را اتخاذ کنند) و با حق بر داشتن مدیریت سیاسی خاتمه مییابد.
این حقوق هم به استقلال و هم به عدالت مرتبط است.
اغلب چنین برداشت میشود که حقوق فرهنگی مخالف استقلال و در بهترین حالت خودمختاری شخصی است.
اما در واقع، آرمان خودمختاری همانطور که توسط میل، نویسندة کتاب زندگی یک نفر بیان شده است، نیازمند آن است که یک فرد بتواند جوانب مختلف هویتش را کنترل کند.
جنبههای مهم هویت فرد در مجموع در یک فرهنگ تعیین میشود.
بنابراین بر اساس حق بنیادین استقلال، گروهها اجازه دارند در حدود محدودیتهای معقول، قابل اجرا و ثابت، مرزهایی سیاسی به منظور افزایش کنترلشان بر هویتشان ایجاد کنند.
این بیانگر یک رابطه بنیادین بین خودمختاری جمعی و فردی است.
حق بر خودمختاری جمعی مبتنی بر عدالت است زیرا گروههای اکثریت فرهنگی موجود در کشورها از حقوقی بهرهمند هستند که معمولا اقلیتهای فرهنگی از آنها بهرهمند نمیشوند.
بیان مبنای حقوق مبنی بر هویت نیازمند مشخص کردن تمام محدودیتهای حقوقی است که دامنة آنها جهانی میباشد.
در ابتدا مهم است بین دو مفهوم حقوق بشر تمایز قائل شد.
اولین مفهوم حقی است که هر شخصی صرفا به دلیل انسان بودن از آن بهرهمند است و یا نوعی از ابنا بشر است.
مفهوم دوم حقوق بشر محدوده حقوق جهانشمول را بیان میکند.
هر حقی که در قالب مفهوم اول قرار بگیرد در قالب مفهوم دوم نیز قرار میگیرد اما اگر حقی در قالب مفهوم دوم قرار بگیرد الزاما در قالب مفهوم اول نیست.
میتوان چنین بیان کرد که انسان به ما هو انسان از مفاد حقوق بشر بهرهمند میشود اما هر حقی که انسانها دارند و یا باید داشته باشند صرفا به دلیل اینکه آنها انسان هستند به آنها تعلق نگرفته است.
برخی از این حقوق که افراد دارند و یا باید داشته باشند مانند ضروریات سازمانی، اقتصادی و تکنولوژی در گذشته امکان بهره مندی از این حقوق وجود نداشته است.
برخی از حقوقی که افراد در حال حاضر از آن بهرهمند هستند و یا باید باشند ممکن است در آینده، به واسطه ارزشهایی که جایگزین ارزشهای فعلی میشوند حذف شوند.
a person’s identity is their sense of who and what they are, of who stands in significant relations to them, and of what is valuable to them.
this is inevitably very broad, an immediate implication of which is that the concept of identity taken alone cannot do significant normative work.
in some cases a person’s identity is bound up with the evil that they do or wish to do, and cannot thereby give them any right to do it.
in other cases very powerful elements of a person’s identity – such as their attachment to loved ones – is certainly related to important rights, but it is not entirely clear that one needs the concept of identity to explicate or justify these rights; the deep involvement of their identity is arguably a byproduct of other important values in these cases (such as love), and those values can do the grounding work of the rights by themselves and more simply and clearly.
nevertheless, when suitably qualified, a person’s identity is central to accounting for important political rights.
these ranges from rights to participate in cultural practices of one’s group, which sometimes implies duties on governments to support minorities threatened with extinction, to – at the outer limit – rights to arrange political administration.
these rights are connected to both autonomy and fairness.
cultural rights are often taken either to be opposed to autonomy, or at best instrumental to personal autonomy (by providing ‘options’), but in fact, the ideal of autonomy, expressed by mill as being the author of one’s life, requires that one be in control of significant aspects of one’s identity.
significant aspects of one’s identity are collectively determined within a culture.
cultures are not static, and their development is particularly affected by political boundaries.
a fundamental right of autonomy implies, therefore, that groups be allowed, within reasonable constraints of general feasibility and stability, to arrange political boundaries to enhance their control over their identity.
this shows the fundamental link between individual and collective ‘self-determination’.
the right of collective self-determination is also based on fairness, since cultural majorities in existing states enjoy advantages that minorities frequently lack.
spelling out the basis of identitarian rights in autonomy contributes to determining both the upper and lower limits of this and other rights of universal scope.
first, it is important to distinguish between two senses of ‘human right’.
the first sense is a right that a person has simply in virtue of being a person, or simply by being a human being.
a second sense is a right of cosmopolitan scope.
every right in the first sense is a right in the second sense but not vice versa.
that is, every right that people have merely in virtue of being people is a right that everyone has.
but not every right that everyone has (and should have) is a right that they have merely in virtue of being a human or a person.
some rights that everyone has or should have today people could not have had in the past because institutional, economic, technological or other prerequisites were lacking.
some that everyone has today they may not have in the future because other values will have superseded them in a different institutional, economic, or technological setting.