چکیده :
«یافتن تشابه یا تفاوت، قدم اصلی در روند قانونی است.» (edward h.
levi) این اهمیت اصلی هویت برای قانون نه تنها نسبت به موارد و اقدامات اعمال می شود، بلکه به افراد نیز بستگی دارد.
به نظر می رسد هویت برای قانون بسیار مهم است، احتمالاً به این دلیل که مقررات حقوقی بازیگران منطقی و ثبات آنها را به طور پیش فرض میداند.
به این معنا که آنها در زمان و فضا مانند پایداری اشیا و دسته های آنها، با ثبات هستند.
هویت شخصی اساساً به معنای امید یا ادعایی است که یک انسان با وجود گذر زمان و حرکت و تغییر مکان، «یکسان» باقی می ماند.
اکنون، از دیدگاه علوم طبیعی، هیچ پدیده ای یکسان باقی نمی ماند.
بنابراین هویت همیشه ساختۀ اجتماع است.
حقوق بشر به شیوه های گوناگون برای ساخت من، فرد و موضوع مدرن، در صورتی که شهروند نباشند، مشارکت می کند.
اول، آنها در قانون اساسی به عنوان یک انسان واحد که از نظر قانونی شناسایی شده اند و دارای یک وضعیت قانون هستند، از سایر اعضای گروه، شناسایی و جدا شده اند.
حقها در واقع می تواند به عنوان رسمیت شناختن متقابل شناخته شود.
(hegel, mead & axel honneth) این مشارکت اول نه تنها به سختی از دیگر سازوکارهای قانونی به ویژه حقوق مدنی و امکان انعقاد قرارداد متمایز است، بلکه از ابعاد اجتماعی و سیاسی مربوط به وجود خود فرد نیز متمایز می باشد.
دوم، حقوق بشر فرد را به یک روش خاص و نه فنی بنا می کند.
آنها امتیازات ویژه را به افراد گونه ها [شخص محور] اختصاص می دهند و کمتر پیش می آید امتیازاتی را به گروه ها تخصیص دهند.
به طور خاص اعلامیه فرانسوی حقوق انسان و شهروند (26 آگوست 1789) بر خلاف اصطلاح انگلیسی حقوق بشر، انسانی را به صورت مفرد ذکر می کند.
معمولا فقط افراد می توانند ادعا کنند و از آنها استفاده کنند؛ حقوق بشر برای منفعت گروه ها مشکل زاست، زیرا آنها به راحتی با حقوق فردی برخورد می کنند.
به عنوان مثال، حق جابجایی آزاد در یک قلمرو مشخص که معمولا ملی می باشد و یا آزادی برای کار و انتخاب اشتغال خود، اساسا فردی است.
به عنوان مثال گروه ها نمی توانند وانمود کنند که از این حقوق بهره مند هستند، زیرا به این معنی خواهد بود که انتخاب خود را بر دیگر اعضای گروها تحمیل می کنند.
سوم، حقوق بشر به استقلال شخص منجر می شود، بدون اشاره به بدهکارانی که از منافع حقوق بشر بهره برده اند و یا هیچ وظیفه ای را دارا نیستند.
با ایجاد - و یا اجازه دادن به ایجاد – امتیازات ویژه، مقررات قانونی دیگر به صراحت یا به طور ضمنی یک تکلیف و دین نیز ایجاد می کنند.
با این وجود، حقوق بشر هیچ گونه نشانه ای مبنی بر اینکه چه کسی را مکلف می داند و فرد چه کاری باید انجام دهد را، شامل نمی شود.
بدین ترتیب موجب تقویت سراب سودمندی برای همه می شود.
حقوق بشر توهم استقلال انسانها از یکدیگر را تقویت می کند.
این ایده خودمختاری فردی در معنای لغوی آن است: auto = self, nomos = rule or law، به این معنا که افراد انسان قانون خود را ایجاد می کند و خود را اداره می کند.
بنابراین، حقوق بشر را می توان به عنوان بیان و ضامن برجسته «فردگرایی مستقل» مورد تحلیل قرار داد.
(crawford b.
macpherson) آنها به طور همزمان عامل و تاثیر فردگرایی سکولار و جهانی سازی مداوم می باشند.
همانطور که در واقع این دو فرآیند مرتبط به هم ادامه می یابند، ممکن است کسی به آینده توجه کند و این سوال را مطرح کند که تا چه حدی تلفیق حقوق بشر و هویت شخصی ممکن است به سمت «موضوع جهان حقوقی» گسترش یابد.
«the finding of similarity or difference is the key step in the legal process» (edward h.
levi).
this central importance of identity for law applies not only to things and actions, but also to persons.
identity seems to be central to law, probably because legal regulation presupposes coherent actors and their permanence, that is their stability in time and space as well as the constancy of the objects and categories they deal with.
personal identity essentially means the hope or the claim that a human being stays “the same”, in spite of spatial motion and change due to time.
now, from the point of view of the natural sciences, no phenomena stay identical.
therefore, identity is always socially constructed.
human rights contribute in different ways to this construction of the modern self, individual and subject, if not citizen.
first, they participate in the general constitution of the single human being by defining, presupposing and isolating her from other members of the species, by giving her legal recognition and a legal status.
rights can indeed be seen as the formalization of mutual recognition (hegel, mead & axel honneth).
this first contribution is hardly distinguished from other legal mechanisms, mainly civil rights and especially the possibility to contract, but also from social and political aspects associated with the existence of the individual self.
second, human rights construct the individual in a specific, if not technical way.
they attribute prerogatives to single members of the species, hardly ever to groups.
significantly, the french déclaration des droits de l’homme et du citoyen of august 26, 1789, mentions the human being in the singular, unlike the english term human rights.
usually only individuals can claim and use them; human rights for the benefit of groups are problematic, because they easily collide with individual rights.
for instance, the right of free movement within a determined – usually national – territory or the freedom to work and to choose one’s employment are by essence individual; groups cannot, as such, pretend to these rights, as this would imply imposing their choices on their members.
third, human rights contribute to the autonomy of the individual, by not mentioning the debtors of human rights’ beneficiaries nor any duties.
by creating – or allowing to create – a prerogative, other legal provisions explicitly or implicitly also institute a duty and a debtor.
human rights, however, do not contain any indication as to who is obliged by them and what s/he is supposed to do.
thus nourishing the mirage of being beneficial for everyone, they sustain the illusion of human beings independent from each other.
that is the idea of individual autonomy in its etymological sense: auto = self, nomos = rule or law, meaning that the single human being creates her own law and governs herself.
human rights can therefore be analyzed as the most prominent expression and guaranty of « possessive individualism » (crawford b.
macpherson).
they are simultaneously cause and effect of ongoing secular individualization and globalization.
as these two related processes are indeed continuing, one may look into the future wondering to which extent the combination of human rights and personal identity may expand toward a “world legal subject”.