چرايى كمالابتدا بايد توجه داشت كه سعادت و «كمال» براى انسان مطلوب بالذات است و مطابق ساختار وجودى و نيازخواهى درونى او است؛ چنانكه رشد و ميوهدهى درخت، مطابق ساختار طبيعى آن است و اين رشد و كمال براى همگان خوشايند است.
كمال و تعالى انسان نيز براى همگان خوشايند است به طورى كه ميل و خواسته بشر براى رسيدن به كمال محدوديتى ندارد و به طور طبيعى انسانها همه زيبايىها و خوبىها را هدفگيرى مىكنند؛ از اين رو بهشت به عنوان جلوهگاه همه زيبايىها و جايگاه همه خوبىها و خوبها، خواسته همه دل پاكان و خردمندان است.
عدم دلزدگى در بهشتآنچه موجب رنجش مىشود، كم شدن انرژى، خستگى و «عدم تداوم لذت» است. و آنچه موجب دلزدگى انسان مىشود «عدم تنوع لذت» است. در حالى كه قرآن درباره نعمتهاى بهشتى مىفرمايد:
«لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ...»؛
نحل (16)، آيه 31 ؛ فرقان (25)، آيه 16 ؛ به همين مضمون زمر (39)، آيه 34 ؛ شورى (42)، آيه 22 ؛ ق (50)، آيه 35 ؛ نساء (4)، آيه 132.؛ «آنچه آنان بخواهند در آنجا برايشان آماده است».
و نيز مىفرمايد:
«...هُمْ فِيها خالِدُونَ »؛
بقره (2)، آيات 25 و 82 ؛ آل عمران (3)، آيه 107 ؛ اعراف (7)، آيه 42 ؛ يونس (10)، آيه 26 ؛ هود (11)، آيه 23 ؛ مؤمنون (23)، آيه 11 و...؛ «و آنان در آنجا جاودان و پايندهاند». بنابراين هيچ محدوديتى در آنجا وجود ندارد؛ هر آنچه تصور كنند و بخواهند، برايشان مهيا است. ديگر آرزوى چيزى فراتر برايشان متصوّر نيست تا از بهشت دل زده و خسته شوند. از طرف ديگر ترس پايان نعمت نيز وجود ندارد تا از اين جهت، رنجى وجود داشته باشد.
شهيد مطهرى در اين باره مىنويسد: «انسان هميشه دنبال دارا شدن است و اينكه انسان دنبال چيزى مىرود و بعد كه آن را واجد شد، شوقش كاهش مىيابد و بلكه حالت تنفّر و دلزدگى پيدا مىكند، دليل آن است كه آنچه انسان در عمق دلش مىخواسته، آن چيز نبوده است! خيال مىكرده آن بوده؛ ولى در اصل دنبال چيز برتر؛ يعنى، كمال مطلق بوده است. انسان طالب كمال است، آن هم كمال نامحدود؛ چون از محدوديت كه نقص و عدم است، تنفر دارد. به هر كمالى كه مىرسد، اول همان بارقه كمال نامحدود او را به سوى اين كمال محدود مىكشاند؛ پس خيال مىكند مطلوب و گمشدهاش اين است! دنبال يك اتومبيل يا خانه يا فلان مُد مىرود و تصورش اين است كه گمشده واقعىاش اين است. وقتى كه مىرسد و آن را كمتر از آنچه مىخواست مىبيند، باز دنبال چيز ديگر مىرود. به آن هم كه رسيد، چون اشباع نمىشود، مجدداً از آن دلزده شده و دنبال ديگرى مىرود و... . حال اگر اين انسان، به چيزى يا جايى رسيد كه كمال مطلق است (يعنى به آنچه كه در نهادش قرار داده شده است)، در آنجا آرام مىگيرد. دلزدگى هم پيدا نمىكند و به دنبال تحول هم نيست. درست مانند رود خروشانى كه به اقيانوس مىرسد و يك مرتبه از خروش مىافتد.
قرآن درباره بهشت مىگويد:
«خالِدِينَ فِيها لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً»؛
كهف (18)، آيه 108.؛ «جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا درخواست انتقال نمىكنند». علاوه بر اينكه در بهشت، لذتهاى معنوى و درك حضور پيامبران، امامان و اولياى الهى و لقاى پروردگار لذت فوق تصور دارد.
حافظ مىگويد:
روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست | منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست |
ناظر روى تو صاحب نظرانند آرى | سرّ گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست |
يا سعدى مىگويد:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرم از اوست | عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست |
نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل | آنچه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست |
آنچه كه در سّر سويداى بنى آدم مىدانند، همين است كه او جز با خداى خودش با هيچ جا پيوند واقعى ندارد؛ با هر چه پيوند داشته باشد، پيوندى است موقتى و مجازى، و روزى آن را خواهد بريد
معاد، شهيد مرتضى مطهرى، ص 172 - 170..