كنه ذات حق تعالي كه از آن به «هويت غيبيه»، «غيب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهي هم به الفاظ ديگر (مانند «عنقاء» و «غيب الغيوب») تعبير مي شود, وجود لاتعين صرف است; هيچ گونه حدي ندارد; از جميع تعينات - چه مفهومي و چه مصداقي - مبراست; نه نامي دارد و نه نشاني; نه اسمي دارد و نه رسم و صفتي; نه با اسم يا صفتي مقيد است و نه با عدم آن اسم يا صفت; نه با تعين خاصي متعين است و نه با عدم همان تعين. حتي با «اطلاق» و «عدم تعين» هم مقيد نيست; زيرا «اطلاق» و «عدم تعين» نيز به جاي خود, نوعي تعين و قيد است و مقام ذات از آن هم منزه و مبرا است . اما تعينات اسمي و وصفي (اسماء و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلي به ظهور مي رسند. از اين رو به مقام ذات خداوند راهي نيست; نه فكر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و كشف ارباب شهود. همه اينها از اين مقام قاصر و در اين ميدان كاملا" عاجزند. اگر قدم پيش بگذارند, حيران مي گردند و يا به راه ضلالت و خطا مي روند, علاوه بر نرسيدن, از آن دورتر هم مي شوند و آياتي هم در اين زمينه وجود دارد كه عبارتند از:
1 - «يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما», (طه, آيه 110).
2-«و لايحيطون بشي من علمه؛ به چيزي از علم خداوند احاطه ندارند.»
بقره، آيه 255 چيستى خداوند فكر و انديشه بشر، به «ذات غيبى» او راه ندارد و به جز تحيّر و سرگردانى يا انحراف و گمراهى، بهره ديگرى نخواهد داشت.
در آلا فكر كردن شرط راه است | ولى در ذات حق محض گناه است |
بود در ذات حق انديشه باطل | محال محض دان تحصيل حاصل |
گلشن راز، شبسترى. ذات حق - كه از آن به «هويت غيبيه»، «غيب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهى هم به الفاظ ديگر (مانند «عنقاء» و «غيب الغيوب») تعبير مىشود - وجودِ صرف است؛ هيچ گونه حدّى ندارد؛ از جميع تعيّنات - چه مفهومى، و چه مصداقى - مبرّا است؛ نه نامى دارد و نه نشانى؛ نه اسمى دارد و نه رسم و صفتى؛ نه با اسم يا صفتى مقيّد است و نه با عدم آن اسم يا صفت؛ نه با تعيّن خاصى متعين است و نه با عدم همان تعين. حتى به «اطلاق» و «عدم تعين» هم مقيّد نيست؛ زيرا «اطلاق» و «عدم تعين» نيز به جاى خود، نوعى تعيّن و قيد است و مقام ذات، از آن هم منزّه و مبرّا است. امّا تعيّنات اسمى و وصفى (اسما و صفات حق)، همه از مقام ذات متأثر بوده و در مقام تجلّى به ظهور مىرسند.
از اين رو راهى، به مقام ذات خداوند نيست؛ نه فكر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و كشف ارباب شهود. همه اينها از اين مقام قاصر و در اين ميدان كاملاً عاجزاند. اگر قدم پيش بگذارند، حيران مىشوند و يا به راه گمراهى و خطا مىروند؛ علاوه بر نرسيدن، از آن دورتر هم مىشوند:
(يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما).
طه (20)، آيه 110. فكر در ذات الهى «ادراك بشر»، به آنچه متعين است، راه دارد؛ نه به ذاتى كه از همه تعينها بالاتر است و تعينها همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند. «اشاره» نيز بدان مقام راه ندارد؛ چه اشاره حسّى باشد و چه اشاره ذهنى، عقلى و وهمى. چگونه مىتوان به ذاتى كه تعيّن ندارد، اشاره كرد؟
به همين جهت از فكر در «ذات حق» نهى شده است؛ چنانكه امام على بن موسى الرضا(ع) مىفرمايد:
« ... فليس الله عرف من عرف بالتشبيه ذاته، و لا اياه وحدّ من اكتنهه، و لا حقيقته اصاب من مثله، و لابه صدّق من نهّاه، و لا صمد صمده من اشار اليه»؛ «پس، خداى را نشناخته، آن كس كه ذات او را به چيزى تشبيه كرده است و به توحيد او نايل نگشته، آن كس كه خواسته است به كنه ذات او برسد، و به حقيقت او نرسيده، آن كس كه ذات او را تصوير ذهنى نموده است و به او تصديق نكرده است آن كس كه ذات او را حدّى قائل شده و به جانب او روى نياورده است؛ آن كس كه به ذات او اشاره كرده است ...».
صدوق، كتاب التوحيد، باب التوحيد و نفى التشبيه، ص 34. حتى اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازىهاى خود، بخواهند به سوى مقام ذات اوج بگيرند، راه به جايى نبرده، به حيرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در اين ميدان، با كمال شرمسارى اعتراف خواهند كرد.
سحرگاهان كه مخمور شبانه | گرفتم باده با چنگ و چغانه |
نهادم عقل را ره توشه از مى | به شهر هستيش، كردم روانه |
نگار مىفروشم، عشوهاى داد | كه ايمن گشتم از مكر زمانه |
ز ساقىّ كمان ابرو شنيدم | كهاى تير ملامت را نشانه! |
نبندى ز آن ميان، طرفى كمر وار | اگر خود را ببينى در ميانه |
برو اين دام بر مرغ دگر نه! | كه عنقارا بلند است آشيانه |
ديوان حافظ. اهل دعا در مقام «دعا»، اهل عبادت در مقام «عبادت»، اهل ذكر در مقام «ذكر»، ارباب سلوك در مقام «سلوك» و ... به ذات عينى حق، در مظاهر اسماى او روى مىآورند و از طريق اسما و صفات او، به ذات او متوجه مىشوند. به عبارتى، ذات حق را با اسما مىخوانند؛ زيرا به مقام ذات راه نيست.
در اين باب ر.ك: شجاعى، محمد، مقالات، ج 3، صص 187 - 191. عنقا شكار كس نشود دام بازچين | كاينجا هميشه باد به دست است دام را |
خداوند از ديدگاه قرآن قرآن كريم - كه جامعترين، دقيقترين و رساترين تعريفها را نسبت به خداوند متعال مطرح مىكند - او را تنها از طريق اسما و صفاتش، براى ما باز مىشناساند.
قرآن كريم در پى آن است كه در حد توان، خداوند را به كاملترين وجه از طريق اسما و صفاتش، به انسان بشناساند. از ديدگاه قرآن، خداوند گشايشبخش و دانا،
بقره (2)، آيه 115. سريعترين حساب گران، زنده و پاينده،
انعام (6)، آيه 62 و طه (20)، آيه 111. والا، بزرگ و داراى حقيقت،
لقمان (31)، آيه 30. صاحب شكوه و ارجمندى
الرحمن (55)، آيه 27. و بىنياز است.
اخلاص (112)، آيه 2. آنكه دولت آفريد و دو سرا | ملك دولتها چه كار آيد ورا |
مثنوى، دفتر 1، بيت 3143. از نظر قرآن، خداوند «متعال» است
طه (20)، آيه 114.؛ يعنى، او از هر چه در وهم ما آيد، بالاتر است و هرگز ما نمىتوانيم حقيقت او و جمال و جلال او را - آنگونه كه هست - در يابيم.
انعام (6)، آيه 100. اى برون از وهم و قال و قيل من | خاك بر فرق من و تمثيل من |
مثنوى، دفتر 5، بيت 3318. خداوند، يكى است و جز او خدايى نيست؛
آل عمران (3)، آيه 18. او يكتا و يگانه است
اخلاص (112)، آيه 1 و نحل (16)، آيه 15. و هيچ چيز مثل و مانند او نيست.
شورى (42)، آيه 11. او پادشاه راستين جهان هستى، پاك از هر عيب، سلامت بخش، مراقب بر همه چيز، عزيز، اصلاحگر، ترميم كننده و شايسته بزرگى است
حشر (59)، آيه 23. و او بر همه چيز قادر و توانا است.
بقره (2)، آيه 284. گفت صوفى قادر است آن مستعان | كه كند سوداى ما را بى زيان |
آن كه آتش را كند ورد و شجر | هم تواند كرد اين را بى ضرر |
آن كه گل آرد برون از عين خار | هم تواند كرد اين دى را بهار |
آن كه زو هر سرو آزادى كند | قادر است ار غصه را شادى كند |
مثنوى، دفتر 6، ابيات 1739 - 1742. او خدايى است «بخشنده و مهربان» و اين دو صفت، چنان در او متجلّى است كه تمامى سورههاى قرآن را با آن آغاز كرده است
(بسم الله الرحمن الرحيم) و آن چنان خدايى است كه مهربانى و بخشايش را بر خود فرض كرده است.
انعام (6)، آيه 12. خداوند، در غايت بزرگى و عظمت است؛ اما به انسان از رگ گردن نزديكتر مىباشد و حتى وسوسههاى نفس او را نيز مىداند.
ق (50)، آيه 16. آنچه حق است اقرب از حبل الوريد | تو فكنده تير فكرت را بعيد |
اى كمان و تيرها برساخته! | صيد نزديك و تو دور انداخته |
مثنوى، دفتر 6، ابيات 2253 و 2354. او خدايى است آمرزنده و نيرومند،
غافر (40)، آيه 3؛ انفال (8)، آيه 8. توبهپذير،
آل عمران (3)، آيه 8. دوستدار،
بروج (85)، آيه 14. داراى نعمت،
غافر (40)، آيه 3. داراى رحمت،
انعام (6)، آيه 123. بسيار توبهپذير،
بقره (2)، آيه 37. و داراى فضل بزرگ.
آل عمران (3)، آيه 74. وزراو و صد وزير و صد هزار | نيست گرداند خدا از يك شرار |
پرورد در آتش ابراهيم را | ايمنى روح سازد بيم را |
از سبب سوزيش من سودايىام | در خيالاتش چو سوفسطايىام |
مثنوى، دفتر 1، ابيات 544، 547 و 548. خداوند، آفريننده جهان هستى و آسمانها و زمين،
حشر (59)، آيه 24؛ انعام (6)، آيه 14. صاحب اختيار، مالك و مدبّر همه شؤون و پروردگار همه عالميان
فاتحه (1)، آيه 2. است. او هيچ شريكى ندارد، نه در آفرينش و سلطنت و نه در ربوبيّت، حكم كردن، شفاعت و هيچ كمالى ديگر.
انعام (6)، آيات 162، 164 و 57؛ زمر(39)، آيه 44. غير از خداوند، هركس نصيب و بهرهاى از «كمال» دارد، از او وام گرفته است.
فاطر (35)، آيه 15. اى همايى كه همايان فرخى! | از تو دارند و سخاوت هر سخى |
اى كريمى كه كرمهاى جهان! | محو گردد پيش ايثارت نهان |
اى لطيفى كه گل سرخت بديد! | از خجالت پيرهن را بر دريد |
مثنوى، دفتر 5، ابيات 4090 - 4092. دست رحمت وقدرت الهى، گشودهاست و هرگونه كه بخواهد مىبخشد و روزىمىدهد.
مائده (5)، آيه 64. هر جا كه باشيم، او با ما است و به آنچه مىكنيم، دانا است.
حديد (57)، آيه 4. در واقع به هر جا روى كنيم، خدا آنجا است.
بقره (2)، آيه 115. گر به جهل آييم، آن زندان اوست | ور به علم آييم، آن ايوان اوست |
ور به خواب آييم، مستان وييم | ور به بيدارى به دستان وييم |
ور بگرييم، ابر پر زرق وييم | ور بخنديم، آن زمان برق وييم |
ور به خشم و جنگ عكس قهر اوست | ور به صلح و عذر، عكس مهر اوست |
مثنوى، دفتر 1، ابيات 1510 - 1513. او خدايى است كه دعاها را مىشنود و اجابت مىكند.
غافر (40)، آيه 60. اى دهنده عقلها! فريادرس | تا نخواهى تو نخواهد هيچ كس |
هم طلب از توست وهم آن نيكويى | ما كه ايم؟ اوّل تويى، آخر تويى |
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش | ما همه لاشيم با چندين تراش |
مثنوى، دفتر 6، ابيات 1438 - 1440.