برهان فطرت: دانشمندان مي گويند هر انساني از هر نژاد و طبقه اي که باشد اگر او را به حال خود واگذارند و تعليمات خاصي نبيند وحتي از گفتگوهاي خداپرستان و مادي گرايان بي اطلاع باشد خود به خود متوجه نيروي توانا و مقتدري مي شود که مافوق جهان ماده بوده و بر تمام جهان حکومت مي کند. او در زواياي قلب و اعماق دل روان خويش احساس مي کند که ندايي لطيف و پر از مهر و در عين حال، رسا و محکم وي را به طرف يک مبدأ بزرگ علم و قدرت - که ما او را خدا مي خوانيم - مي خواند. اين همان نداي فطرت پاک و بي آلايش بشر است. نداي فطرت، هميشه در درون جان آدمي هست، ولي در برابر حوادث سخت، قوت، بيشتري مي يابد.
به ورطه اي که اميدت بريد از همه جا | ببين به کيست اميدت بدان که اوست خدا |
يكي از راههاي خداشناسي كه پيوسته مورد توجه متفكران و دانشمندان بوده است، و هم پيامبران الهي به آن اهتمام نموده و از اين طريق بشر را به دين و خداپرستي هدايت كردهاند، راه فطرت است.
تعريف فطرت
فطرت در قرآن و روايات به معني آفرينش بديع و بيسابقه است. ابتكاري بودن آفرينش جهان به دو جهت است، يكي بدين جهت كه خداوند مواد اوليه جهان را خود آفريده و با تركيب آنها جهان را بوجود آورده است و ديگري از اين جهت كه نقشة آفرينش را نيز خود طراحي كرده و از كسي الگو نگرفته است.
فطرت در انسان نوعي هدايت تكويني در قلمرو شناخت و احساس است. فطرت با غريزه، از اين نظر كه هر دو، گونهاي از هدايت تكوينياند، يكسان است، ولي تفاوت آن دو در اين است كه فطرت مربوط به هدايت عقلاني، و غريزه مربوط به هدايتهاي غير عقلاني است. لذا، فطرت از ويژگيهاي انسان به شمار ميرود، ولي غريزه از ويژگيهاي حيات حيواني است.
ويژگيهاي فطرت
فطريات انسان را ميتوان با ويژگيهاي ذيل باز شناخت:
1. از آن جا كه آميخته با آفرينش انسانند، در پيدايش خود معلول اسباب بيروني نيستند، اگر چه اسباب بيروني در شكوفايي و نارسائي آن مؤثرند.
2. انسان به آنها علم حضوري دارد، اما ميتواند به آنها علم حصولي نيز پيدا كند.
3. با درك و معرفت عقلاني همراهند، يعني در سطح حيات عقلاني انسان تبلور مييابند و ملاك انسانيت انسان به شمار ميروند.
4. معيار و ملاك تعالي انساناند، لذا از نوعي قداست برخوردارند.
5. كليت و عموميت دارند (همگانياند).
6. ثابت و پايدارند (هميشگياند).
برخي از ويژگيهاي ياد شده در غرايز نيز وجود دارند، مانند ويژگيهاي اول، دوم، پنجم و ششم، ولي دو ويژگي سوم و چهارم به فطرت اختصاص دارند.
راه فطرت يکي از بهترين و لذت بخش ترين راه هاي خداشناسي است و در اکثر مردم اين راه فطرت وجود دارد-به ويژه در شرايط سخت و بحراني زندگي، فطرت انسانها شکوفا مي شود.
البته فطرت تنها راه خداشناسي نيست و راه هاي ديگري همچون برهان نظم و براهين عقلي همچون برهان عليت، برهان وجود و امکان و ... نيز مي تواند انسان را در شناخت خداوند کمک کند.
يكي از راه هاي خدا شناسي برهان فطرت است:
دانشمندان مي گويند هر انساني از هر نژاد و طبقه اي که باشد اگر او را به حال خود واگذارند و تعليمات خاصي نبيند وحتي از گفتگوهاي خداپرستان و مادي گرايان بي اطلاع باشد خود به خود متوجه نيروي توانا و مقتدري مي شود که مافوق جهان ماده بوده و بر تمام جهان حکومت مي کند. او در زواياي قلب و اعماق دل روان خويش احساس مي کند که ندايي لطيف و پر از مهر و در عين حال، رسا و محکم وي را به طرف يک مبدأ بزرگ علم و قدرت - که ما او را خدا مي خوانيم - مي خواند. اين همان نداي فطرت پاک و بي آلايش بشر است. نداي فطرت، هميشه در درون جان آدمي هست، ولي در برابر حوادث سخت، قوت، بيشتري مي يابد.
به ورطه اي که اميدت بريد از همه جا | ببين به کيست اميدت بدان که اوست خدا |
مقصود از راه فطرت اين است که شعور باطني و کشش دروني او را به سوي خدا رهبري مينمايد، بطوري که بدون هيچ دليل و استدلالي، ناخودآگاه، خداخواه و خداجوي است و حس خداخواهي در نهاد او به صورت يک امر غريزي و فطري، به وديعت گذارده شده است و اين حس بسان غرائز ديگر انساني، انسان را به مقصدي که هدف آن است ميکشاند، چنانکه مقصود از راه استدلال و عقل اين است که انسان با دليلهاي علمي، به وجود خدا پي ميبرد و بر وجود او مانند ساير مسائل عقلي استدلال ميکند.
اساس راه اول را حس دروني تشکيل ميدهد چنانکه پايه راه دوم، تعقل و استدلال ميباشد.بشر در شناختن خدا از طريق دل و فطرت به هيچ نوع برهان و استدلالي نياز ندارد، بلکه در پرتو غريزه خداخواهي و حس خداجوئي که در اصطلاح دانشمندان اسلامي «فطرت» ناميده شده به سوي خدا متوجه ميگردد.ولي راهنماي او در راه دوم، برهان و استدلال و تفکر و تعقل است.
هر فردي از افراد انسان فطرتا خداخواه و خداجو بوده و يکنوع تمايل و کشش به ماوراء طبيعت در خود احساس ميکند.وجود «حس مذهبي» در روح انسان ثابت مينمايد که تمام تمايلات مذهبي در انسان، ريشه ذاتي دارد و توجه به خدا و مسائل ماوراء طبيعي، از فطرت انسان، سرچشمه ميگيرد، البته تجليات اين فطرت، در دوران بلوغ نمايانتر و آشکارتر است.
کوتاه سخن اينکه کساني که انسان را با ديد وسيعتر مورد بررسي قرار دادهاند همگي معترفند که توجه بخدا در انسان از يک حس عميق مذهبي ريشه گرفته و وجود انسان با اين حس بهم آميخته شده است.
اينک براي روشن شدن اين مطلب که اين حس اساس فطري در نهاد انسان دارد ناچاريم مشخصات امور فطري را بيان کنيم تا فطريات انساني از امور عادي تميز داده شود.
اکنون بايد ديد حس مذهبي و توجه بخدا واجد اين شرائط چهارگانه هست يا نه؟ با مختصر دقت معلوم ميشود که همه اين مشخصات چهارگانه در موضوع خداجوئي و خداخواهي انسان وجود دارد :
1 ـ حس خداجوئي جهاني است
خداشناسي و تمايل بماوراء طبيعت، بزمان يا مکان خاصي از جهان اختصاص ندارد بلکه به شهادت تاريخ باستاني که از اقوام مختلف اعم از متمدن و وحشي بدست آمده است، اعتقاد به خدا و مبدأ جهان، در ميان تمام ملل وجود داشته است و در حفاريها و کاوشهاي علمي، که بوسيله دانشمندان باستانشناس براي بدست آوردن طرز زندگي، پايه تمدن و طرز تفکر اقوام گذشته انجام گرفته است، همواره زير تلهاي بزرگ، معابد و عبادتگاهها کشف شده است که همگي حاکي از اين ميباشد که ملل ديرينه در اين اماکن عبادت ميکردهاند، گو اينکه عدهاي از آنها در تشخيص معبود اشتباه کرده بودند و بتهايي را معبود خود ميدانستند.
آري در فصول تاريخ بشر نميتوان فصلي يافت که در آن تمايل انساني بماوراء طبيعت منفي باشد، بلکه حس مذهبي در ميان تمام اقوام و ملل جزء لاينفک زندگي تشخيص داده شده که همواره با آن بوده و هست، تا آنجا که «جان ـ ر ـ ايورث» استاد دانشگاه «کلمبيا» درباره مذهب مي گويد:
«هيچ فرهنگ و تمدني را در نزد هيچ قومي نميتوان يافت مگر آنکه در آن فرهنگ و تمدن شکلي از مذهب وجود داشته است، ريشههاي مذهب تا اعماق تاريکي از تاريخ که ثبت نشده و بدسترس بشر نرسيده است، کشيده شده است.»
حس ديني هم اکنون در ميان ملل متمدن جهان يک حس طبيعي است که در هر گوشهاي از جهان براي خود تجلياتي دارد، و اگر از قارههاي مختلف جهان عبور کنيم آثار و جلوههاي اين حس را هم در ميان غنيترين و صنعتيترين کشورهاي جهان، و هم در ميان فقيرترين و عقب ماندهترين ملل عالم با ديدگان خود مشاهده مينمائيم.°‚K 30°‚K آيا گسترش خداشناسي در تمام زمانها و قرنها و در ميان تمام ملتهاي جهان نشانه فطري بودن آن نيست؟
گذشته از اين، هر فرد منصفي در صورتيکه خود را از مسائل سياسي و غيره حتي گفتههاي خداپرستان و ماديها خالي سازد، هنگام بيچارگي و سختي و گرفتاري، در اعماق دل خود احساس ميکند که بسوي يک قوه ازلي و ابدي که ميتواند نيازمندي و بيچارگي او را برطرف سازد کشيده ميشود، و بي اختيار از او استمداد ميکند.
اين چنين خداجوئي و توجه به خدا که در اعماق روح انسان بدون اختيار پديد مي آيد، نتيجه براهين عقلي و علمي و دلائل فلسفي نيست، اين خداشناسي محصول محيط درس و بحث و گفتگو نيست، بلکه مايه آن سرشت و فطرت انسان است و دست آفرينش، نهاد انسان را از روز نخست با آن خمير کرده است، بطوري که انسان با تمام ذرات وجودي خود، در مواقع بيچارگي بسوي او کشيده ميشود.
آري ما بدون اينکه متوجه باشيم که گم شدهاي داريم و گمشده ما چيست و چگونه او ميتواند بيچارگي ما را رفع کند، و بما آرامش بخشد، ناخودآگاه بدنبال او ميرويم همانطور که نوزاد بدون کوچکترين آگاهي در جستجوي مادر و بدنبال او ميباشد.
2 ـ فطرت، انسان را بسوي خدا رهبري و هدايت ميکند.
حس خداجوئي بسان ساير احساسات دروني انسان، بدون تعليم و رهبري در درون انسان پيدا ميشود، همانطور که افراد انسان در مواقع مخصوص از عمر بيک سلسله از امور مانند منصب و مقام و ثروت و پول متوجه ميگردند، و توجه باين امور بطور ناخودآگاه بدون تعليم کسي، در باطن آنها پديد ميآيد، همچنين حس خداجوئي در انسان وجود دارد بدون اينکه نياز بتعليم و ياد گرفتن داشته باشد.پيدايش ميل بمذهب و توجه بخدا در انسان، بدون تعليم و آموزش، نشانه فطري بودن آن است و ميرساند که اين حس بسان ساير احساسات انسان در شرايط خاصي بيدار ميشود.
البته از يک نکته نبايد غفلت نمود و آن اينکه اگر مراقبتهاي صحيحي از اين قبيل احساسها بعمل نيايد ممکن است يک سلسله انحرافاتي در آنها پيدا شود.مثلا همين حس مذهبي و حس خداجوئي اگر بوسيله پيامبران آسماني و دانشمندان الهي و فلاسفه بزرگ جهان، درست رهبري نشود سر از بتپرستي و گرايش بپرستش°‚K 31°‚K مخلوق در ميآورد بطوريکه انسان مخلوق را به جاي خالق و معبود ميگذارد.
اگر ما ميگوئيم که احساس طبيعي و فطري نياز به تعليم و آموزش ندارد مقصود اين است که در تکوين و پيدايش آن مربي و معلم دخالت ندارد، ولي در عين حال بايد بپذيريم که بهرهبرداري صحيح و دور از انحرافات و کجرويها، بدون مراقبت مربيان آگاه صورت نميگيرد.
و از اينرو است که دانشمندان ميگويند ريشه پرستش کليه اجرام سماوي مانند خورشيد و ماه و ستارگان، و موجودات خاکي مانند درخت و سنگ و بت، همان خداجوئي و حس خداخواهي بشر است که در اثر رهبري نشدن، باين انحرافات و خرافات دچار شده است، اگر اين حس از طريق عقل و خرد رهبري ميشد و مردم بگفتار پيامبران الهي درست ميانديشيدند هيچگاه بجاي معبود واقعي و آفريدگار جهان به مخلوقهاي ناتوان توجه پيدا نميکردند.
3 ـ حس مذهبي مولود عوامل جغرافيائي و يا اقتصادي و سياسي نيست
از اينکه ما ميبينيم حس خداجوئي در تمام نقاط گيتي، و در همه دورانها و اعصار وجود داشته است و دارد، نتيجه ميگيريم که اين حس يک نداي باطني است و محرکي جز فطرت ندارد، زيرا اگر مولود شرايط جغرافيائي و يا عامل ديگر بود، بايد در يک قسمت از جهان و در يک قسمت از مردم که شرايط واحدي از نظر اقتصادي و سياسي و غيره دارند وجود داشته باشد.در صورتيکه کاملا عکس آنرا مشاهده ميکنيم يعني با اينکه شرايط جغرافيائي و سياسي ملتها با هم تفاوت چشمگيري دارد ولي در عين حال اين حس در همه ملتها وجود دارد.
البته بايد به اين نکته توجه داشت که لازمه فطري بودن يک حس اين نيست که همواره مورد توجه انسانها باشد، زيرا چه بسا ممکن است علاقه انسان به جاه و مقام و سرگرم شدن او بخوشيها و لذتهاي زندگي، او را از بسياري از فضائل اخلاقي و امور فطري که همگي سرچشمه باطني دارند، غافل سازد، اصولا امور فطري انسان منحصر به خداخواهي نيست بلکه غير از آن، انسان داراي غرائز ذاتي و طبيعي ديگري است و واضح است که توجه بيشتر به اعمال يک غريزه، طبعا انسان را از ديگري باز ميدارد.
شما ملاحظه بفرمائيد، کنجکاوي و کشف رازهاي نهفته طبيعت يکي از امور فطري انسان است و هر فردي بتحقيق و کاوش علمي علاقه فطري دارد، ولي بطور مسلم اين غريزه در هر محيطي شکوفا نميگردد و فعاليت آن در همه شرايط يکنواخت نيست، يعني در محيطهاي علمي و در شرايط مناسب و با وجود دوستان همفکر بطور خودکار انجام وظيفه ميکند ولي در شرايط نامناسب آنچنان خمود و آرام ميشود که بسا اگر اين شرايط ادامه يابد وجود اين حس بدست فراموشي سپرده ميشود، همچنين گرايش به همسر و ازدواج و يا گرايش به کسب مال و مقام، همگي ريشه فطري دارند اما در هر شرايطي خودنمائي نميکنند و رشد و نمو ندارند و چه بسا اشباع و توجه زياد به يکي از غرائز موجب فراموشي بقيه گردد.
حس خداجوئي نيز بسان اين امور است.چه بسا سرگرميها و توجه بماديات و فرو رفتگي در شهوات و لذائذ، سبب ميشود که انسان از اين حس و نداي باطني غفلت کند، زيرا ميان امور معنوي و توجه بخداوند و بکار بستن اصول اخلاقي و فرو رفتگي در تمايلات نفساني نسبت متعاکسي وجود دارد، اگر کفه تمايلات نفساني بقدري سنگيني کند که همه محيط روح و روان را فرا گيرد ديگر مجالي براي احساسهاي معنوي باقي نميماند.
آري مصائب و شدائد از عوامل تکان دهندهاي هستند که انسان غفلت زده را از خواب سنگين ماديت بيدار ميکنند، و هر نوع پرده غفلت را از روي صفحه دل برطرف نموده و محيط دل را براي تجلي فطرت و توجه بخدا آماده ميسازند.و لذا افراد عاقل هنگام گرفتاري و هجوم شدائد و فشارها، خواه و ناخواه بياد خدا افتاده و صميمانه متوجه او ميگردند.
انسان سرگرم لذائذ و غافل از خدا، بسان کودکي است که در اثر سرگرمي به بازي از پدر و مادر مهربان خود که در همه وجود او جا دارند غفلت ميورزد، اما همينکه اتفاق بدي براي او رخ ميدهد فورا بياد آنها افتاده و از ايشان استمداد و کمک ميجويد.
وقتي که بشر با زندگي مرفه روبرو شد، اشتغالات روزانه، او را از توجه بعالم ديگر و جهان معنوي بازميدارد ولي ناگاه با بروز حادثهاي که آهنگ يکنواخت زندگي او را قطع کند و خود را در برابر آن عاجز و ناتوان يابد، واکنشي در روح او پديد ميآيد که او را در صدد جستجوي جهاني برتر و نيروئي عظيم مياندازد، از اين نظر هنگام هجوم بلا، طوفاني بودن دريا، احتمال سقوط هواپيما، و يا لحظه ياس و نوميدي از بهبودي در بيماري تمام افراد بشر اعم از الهي و مادي بياد خدا افتاده و از آن مقام عظيم استمداد ميطلبند، تو گوئي فشار رنج و بلا، زنگار قلوب را پاک کرده و حس خداجوئي اين نداي فطري را در دل آنها بيدار مينمايد.
4 ـ تبليغات پيگير ممکن است از نمو و رشد آن بکاهد ولي نميتواند آنرا ريشه کن سازد.
در ميان ملل و اقوام جهان افرادي پيدا ميشوند که بر اثر رياضتهائي ميتوانند از نمو و رشد يک حس بکاهند، مثلا تمايلات جنسي يک نداي فطري و باطني است ولي تارکان دنيا و مرتاضان هند، با تحمل رنجها از قدرت اين حس بقدري ميکاهند که کمتر بفکر اين مسائل ميافتند اما همين افراد اگر در شرايط ديگري قرار گيرند حس خفته آنان بيدار ميشود و شروع بفعاليت مينمايد.
بنابر اين معناي فطري بودن يک مسئله اين نيست که در همه شرايط يکسان بوده و هيچ عاملي از قبيل محيط و تبليغات در شدت و ضعف آن مؤثر نباشد بلکه بايد گفت که عواملي مانند تبليغات ميتواند از رشد و نمو بسياري از نداهاي دروني و فطري بکاهد، ولي نميتواند ريشه آنرا بسوزاند.
مثلا در دنياي کنوني، افکار چپگرائي تقريبا بر يک سوم جهان حکومت ميکند، و رهبران مکتب «ماترياليسم» با وسائل تبليغي مختلف و فريبنده ميکوشند که حس مذهبي را در اقوام و مللي که بزنجير استعمار کمونيستي کشيده شدهاند، نابود سازند، مع الوصف موفقيت آنها در اين مبارزه ناچيز بوده و نتوانستهاند قلوب تودهها را از اين حس خالي کنند.
با اينکه دهها سال از انقلاب کمونيستي در جماهير شوروي ميگذرد هنوز حس مذهبي و مذهب خواهي و توجه به خدا و معنويت، قدرت خود را در اعماق قلوب بسياري از مردم شوروي حفظ کرده است و براي همين جهت در اين اواخر به مسيحيان و مسلمانان، نيمه آزادي بخشيدهاند که مراسم مذهبي را تحت شرائطي برگزار کنند.
سخنان دانشمندان در اين زمينه:
«ژان ژاک روسو» مي گويد راه خداشناسي منحصر به عقل نيست بلکه شعور فطري بهترين راهي است براي اثبات اين موضوع.حس ديني يکي از عناصر اوليه و ثابت و طبيعي روح انساني است که اصليترين قسمت آن بهيچ يک از رويدادهاي ديگر قابل تبديل نيست.
«پاسکال» مي گويد: مردم نتوانستهاند دريابند که ادراک کننده خدا دل است نه عقل.
«الکسيس کارل» مي گويد: احساس عرفاني جنبشي است که از اعماق ما سرچشمه گرفته است و يک غريزه اصلي است، انسان همانطور که به آب نيازمند است به خدا نيز محتاج است.
«ويل دورانت» مي گويد: ايمان امري طبيعي است و مستقيما زاده نيازمنديهاي غريزه و احساسات ما است.
«پول کلارنس ابرسوله» مي گويد: اينکه بشر در ماوراء فهم و ادراک خود لزوم وجود صانع را درک ميکند، دليلي بزرگ بر وجود خداوند است.
مجموع اين بيانات روشن نمود که در روح انسان غير از ابعاد سه گانه معروف يک بعد ديگر به نام «حس مذهبي» و حس خداخواهي و خداجوئي و توجه به خدا هست، و تمام افراد بشر به مقتضاي فطرت خود، خواه و ناخواه بسوي آن کشيده ميشوند.از آنجا که اين توجه يک امر غريزي و فطري است عاملي جز نهاد انسان و فطرت انساني ندارد، و هر نوع جذبه و کشش بمعنويات محصول آنست، و مولود استدلال فلسفي نيست.
خداشناسي از راه فطرت در قرآن و روايات
اين راز بزرگ سرشت انساني که دانشمندان و بزرگان علم و دانش، پرده از روي آن برداشتهاند يکي از حقائق ارزنده قرآن است که چهارده قرن پيش به وسيله پيامبر صلي الله عليه و آله بيان شده است.
همچنين ميفرمايد:
فاقم وجهک للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلک الدين القيم و لکن اکثر الناس لا يعلمون
«به آئين راست خدا روآور آئيني که خدا آفرينش انسان را بر روي آن نهاد، خلقت خدا تغييرپذير نيست.
مقصود از «آئين حنيف» در اين آيه که آفرينش انسان بر روي آن استوار شده است همان آئين توحيد و خدا پرستي است، و اين آيه با صراحت کامل هر نوع انحراف از جاده توحيد را مخالف فطرت انساني دانسته، و آنرا غير استوار و لرزان ميداند. حضرت صادق عليه السلام اين آيه را چنين تفسير ميفرمايد:
فطرهم علي التوحيد خدا مردم را بر فطرت توحيد خلق کرده است.
مردي به محضر حضرت صادق (ع) شرفياب شد و درخواست نمود که او را بسوي خدا راهنمائي کند، حضرت صادق (ع) با طرح مثالي که در برخي از آيات قرآن مجيد هم به آن اشاره شده است او را متوجه فطرت خود نمود و فرمود:
آيا تاکنون با کشتي مسافرت کردهاي؟
آري
آيا اتفاق افتاده که کشتي بشکند و در آنجا نه کسي باشد که ترا نجات دهد و نه آشنائي با شنا داشته باشي؟
آري
آيا در آن موقع بفکر تو رسيده است که قدرتي هست که بتواند تو را از آن مهلکه نجات بخشد؟
آري
او همان خداي توانا است که هنگاميکه تمام وسائل مادي از کار ميافتد و نجات بخش و دادرسي در ميان نيست انسان خواه و ناخواه به او متوجه و دل بسوي او کشيده ميشود.
کتاب: الهيات و معارف اسلامي، ص 26، نويسنده: آيت الله جعفر سبحاني
نکته شايان ذکر اين است که: خداوند از ما يقين مي خواهد اما اينکه اين يقين از راه عقل يا راه فطرت يا راه علوم تجربي به دست آمده مهم نيست زيرا يقين حجيت و اعتبار ذاتي دارد. خداوند از ما يقين مي خواهد حال اين يقين از راه فطرت يا عقل يا علوم تجربي باشد، فرقي نمي کند.
نکته ديگر اينکه: راه فطرت يک راه همگاني و شايع است و اگر افرادي منکر فطرت شوند، اگر در شرايطي سخت و دشوار قرار گيرند، آن فطرت نهفته شکوفا شده و همگي خدا را متذکر مي شوند.
البته فطرى بودن يك چيز منافى با گريز از آن نيست؛ بلكه امور فطرى نيز در شرايطى دگرگون و يا بىتأثير مىشوند.علت اين امر چند چيز است:
الف) غفلت،
ب ) بها دادن بيش از حد بر بخشى ديگر از جنبههاى وجودى انسان، مانند شهوات و آرزوها و در پى آن تضعيف احكام فطرى،
ج ) گرفتار شدن در دام شبهات.
شهيد مطهرى مىفرمايد: فطرى بودن اعتقاد به خدا به اين معنا است كه انسان در حال سلامت روح و روان خداپذير و خدا خواه است. بنابراين خداگريى و انكار وجود او نوعى خروج از حالت طبيعى و اوليه است، از همينروسؤال از علت خداجويى چندان درست نيست، اما به تحقيق مىتوان از علت خدا ناباورى سؤال كرد. ايشان علت اينپديده را چند چيز مىداند، از جمله:
1- نارسايى مفاهيم فلسفى غرب،
2- نارسايى مفاهيم دينى كليسا،
3- توهم تضاد اعتقاد به خدا با نظريه تكامل،
4- توهم تضاد بين اعتقاد به خدا با اختيار و آزادى انسان،
5- اعتقاد به خدا را پشتوانه استبداد سياسى پنداشتن،
6- خداپرستى را مغاير تلاش براى زندگى پنداشتن،
7- عافيتطلبى و فقدان روحيه انقلابى در ميان برخى از پيروان اديان.
نکته ديگر اين که امور فطري منحصر به خداشناسي نيست. فطريات دو دسته اند:
1- فطريات ساختاري مانند خداشناسي و پاره اي از ديگر شناخت هاي فطري
2- فطريات گرايشي مانند خداجويي، عشق و پرسش، حس کمال جويي و فضيلت طلبي و به تعبير ديگر غير اخلاقي، حس حقيقت جويي و ...منابع براي مطالعة بيشتر:
1. فطرت، مرتضي مطهري.
2. فطرت، علي رباني گلپايگاني.
3. خدا شناسي، محمد تقي مصباح يزدي، ص 32-67.
4. اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5.
5. خودشناسي، مصباح يزدي، مؤسسة امام خميني.
6. پژوهشي پيرامون فطرت مذهبي، محمد شفيعي.
7. شكوفايي فطرت، محمد رضا بحريني، ناشر اسماعيليان.
8. فطرت و دين.
9. شناخت با زبان فطرت، بهشتي.
10. شناخت در قرآن، عبد الله جوادي آملي.