سؤالات كه براى شما پيش آمده است، مسائل اساسى فكر و انديشه بشرى است. به جرئت مىتوان گفت كه دين، عرفان، فلسفه و كلام، همگى در صدد پاسخگويى به اين سؤالات بودهاند و درد حيرت - كه دردى شيرين و خوشگوار است - از همين سؤالات اساسى پيدامىشود. بله اين درد ممدوحى است. انسان در طول حيات خود، همواره از خود مىپرسد: از كجا آمده است؟ به كجا مىرود؟ در كجا هست؟ چگونه بايد باشد؟ چه بايد بكند؟ دليل اين سؤالات نيز روشن است. انسان فطرتا به دنبال كشف راز وجود و هستى خود است و همواره درجست و جوى يافتن پاسخ اين سؤالات است كه مبدأ من كيست و كجا است؟ مقصود من چيست؟ مقصد من كيست و كجا است؟ به راستى چه ضررى، بيشتر از فراموشى خود است؟! آنانى كه چنين دردى ندارند، همانند كسانى اند كه از بويايى محروماند و نمىتوانند بوى خوش عطر وگلاب را استشمام كنند. شما حتما افرادى را ديدهايد كه چيز كوچكى را گم مىكنند و ساعتها به دنبال آن مىگردند؛ اما خودشان را گم كردهاند و هرگز به فكر اين نيستند كه به دنبال گم شده اصلى و حقيقى خود بگردند.
به عنوان مقدّمه گفتنى است كه انسان تشنه حقيقت و كمال است و تا زمانى كه به آن نائل نشود، به آرامش حقيقى نمىرسد و حقيقت مطلق نيز خدا است:
ذلك بان الله هو الحق؛
اين چنين است كه خداوند حق است» اين آيه شريفه در سه جاى قرآن آمده است، (حج، آيات 6 و 62؛ لقمان، آيه 30).
1.
فذلكم الله ربكم الحق؛
آن خداوند، پروردگار شما است كه حق است»، (يونس، آيه 32).
2.
ردّوا الى الله مولهم الحق؛
همگى به سوى الله مولا و سرپرست حقيقى خود - بازگردانده مىشوند»، (همان، آيه 32،انعام، آيه 62).
3.
هنا لك الولاية لله الحق؛
ثابت شد - در آن جا كه - ولايت از آن خداوند بر حق است»، (كهف، آيه 44).
4.
يعلمون ان الله هو الحق المبين؛
و مىدانند كه خداوند حق آشكار است»، (نور، آيه 25). در اين آيه در كنار لفظ «الحق» واژه «مبين» به معناىآشكار هم آمده است كه تاكيد مىكند. حق روشن و كاملاً واضح، فقط خداوند است.
5.
حتى يتبين لهم انه الحق؛
تا براى آنان آشكار شود كه او (الله) حق است»، (فصلت، آيه 53). آيات و نشانهها براى انسان اين نكته را روشن مىكنند كه «حق» و «حقيقت مطلق» فقط او است.
پس روشن شد كه حقيقت مطلق فقط خداوند است و غير از او، باطل محض است:
و ان ما يدعون من دونه هو الباطل؛
و آنچه را غير از او مىخوانند باطل است»، (حج، آيه 62؛ لقمان، آيه 30).
در نتيجه آرامش نيز فقط در سايه ياد و ذكر خداوند حاصل مىشود:
الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله؛
آنان كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است»، (رعد، آيه 28). ذيل آيه شريفه تاكيد مىكند كه فقط ذكر خداوند، مايه آرامش دلها است و دل آدمى تنها با ياد خدا آرامش مىيابد:
الا بذكر الله تطمئن القلوب؛
آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد». انسان به هر مطلوبى كه برسد، باز مضطرب و ناراحت است؛ زيرا آنها نه تنها مطلوب با لذات نيستند؛ بلكه جلوى حقيقت را نيز مىگيرند. وروشن است منظور از ياد خدا، فقط ذكر زبانى نيست؛ بلكه كشف قلبى و معرفت شهودى است كه به دلها مىنشيند و انسان را صاحب دل مىكند،
ر.ك: نبوت، شهيد مطهرى، ص 283. پس محور تمام معارف و اصل و ريشه تمام علوم «الله» است؛ به عبارت ديگر «الله» ريشه معارف است و ديگر معارف، شاخهها و تنه و برگهاى آن هستند. معرفت الله و شناخت خدا، همچون رودخانهاى است كه تمام معارف از آن منشعب مىشوند و ما آن را «خدا محورى» يا «خدا مركزى» مىناميم كه تمام مباحث و معارف دينى، فلسفى، عرفانى و حتى علمى - به معناى درست و سنتى آن - زيرمجموعه آن است.
انسانشناسى، نيز از اين قاعده مستثنى نيست؛ زيرا در هر بحثى بايد از نقطهاى شروع كرد و به نقطهاى ختم نمود. ابتدا و انتهاى انسانشناسى نيز «الله» تبارك و تعالى است.
هو الاول و الاخر؛
او - الله تبارك تعالى- اول و آخر است»،
حديد، آيه 3. با بيان اين مقدمه سؤالات سه گانه به شرح زير پاسخ داده مىشود:
1. از كجا آمدهايم؟ قرآن كريم به اين پرسش پاسخ مىدهد:
انا لله؛
ما از آن خداييم»،
بقره، آيه 156. ما از آن خداييم به چه معنا است؟ معناىدرست آيه شريفه، اين است كه ما حقيقتا ملك خدا هستيم و خداوند مالك حقيقى ما است و تمام هستى ما از خدا نشأت مىگيرد،
الميزان، ذيل آيه 156 سوره بقره.
توضيح اين كه مبدأ هر موجودى - از جمله انسان - خداوند است. اين بدان معنا است كه انسان مخلوق او است و از عالم الهى آمده و وطن او عالم بالا است. در بعضى از آيات آمده كه نيمى از او خاك است:
انى خالق بشرا من طين؛
من بشر را از گل مىآفرينم»،
(ص، آيه 71) و
هو الذى خلقكم من طين؛
او است آن كه شما را ازگل آفريد»،
(انعام، آيه 2). در اين رابطه گفتنى است كه حقيقت انسان جنبه خاكى بودن او نيست. آيات بسيارى بر اين نكته دلالت دارند كه تمام حقيقت انسان، جنبه روحانى او است و انسان از آن جهت كه صاحب روح و نفس است، انسان است؛ و گرنه از جهت جسمانى بودن، تفاوتى با حيوانات ديگر ندارد. پس تمام حقيقت انسان و ملاك انسانيت وى، روح او است،
(الميزان، ج 7، ص 184 و 185؛ ج 17، ص 402 و403).
اين روح از جانب خدا به انسان داده شده است:
فاذا سويته و نفخت فيه من روحى؛
هنگامى كه او را نظام بخشيدم و از روح خود در او دميدم»،
(حجر، آيه 29؛ ص، آيه 72).
قرآن كريم در جايى ديگر تصريح مىفرمايد:
قل الروح من امر ربى؛
بگو روح كار پروردگار من است»،
(اسراء، آيه 85). منظور از «امر ربى» «كارپروردگار و خدا» است. در آيات ديگر تصريح شده است كه روح منسوب به خدا است:
من روحى،
(حجر، آيه 29). و
من روحنا،
(انبياء، آيه 91) و
من روحه،
(سجده، آيه 9). مىدانيم كه از نظر ادبى در اين سه مورد، روح به ضميرهاى «ى» به معناى «من»، «نا» به معناى «ما» و «ه» به معناى «او» اضافه شده است.
مسلما منظور اين نيست كه چيزى از خدا جدا شده است؛ زيرا خدا بسيط است و جزء ندارد تا جزئى از آن جدا شود؛ بلكه منظور اين است كه اين روح به خداوند تعلّق دارد؛ يعنى، هم بدن مخلوق خدا است و هم روح. اما اين انتساب برابر نيست و روح انسان از شرافت بيشترى برخوردار است. پس تاكنون چند مطلب ثابت شد:
1. حقيقت انسان به روح او است نه جسم او؛
2. خداوند خالق و آفريننده انسان (هر دو جنبه مادى و روحانى او)است، اما در اين ميان روح را به خود منسوب كرده است؛
3. روح از عالم الهى است و تعلّق خاص به خدا دارد كه نشان از شرافت او است.
بنابر نظر برخى، انسان در ميان دو پرانتز قرار دارد: تولد و مرگ و در وراى آنها تاريكى است. اما انسان از نظر قرآن در ميان پرانتز ياد شده نيست. انسان از جهان ديگر (عالم امر) آمده است و «من واقعى» او نيز، بدن و جهازات بدنى و توابع آنها نيست؛ بلكه «من واقعى» اونفس و روح او است كه ملاك شخصيت واقعى او مىباشد،
(شرح مبسوط منظومه (شهيد مطهرى)، ج 3، ص 20 و 21 و 189 و 190؛الهيات شفا، ج 1، ص95).
نتيجه بحث اين كه در پاسخ به سؤال «ما از كجا آمدهايم» قرآن مىفرمايد: «انا لله» و معناى اين جمله اين است كه ما هنر خداييم و از عالم امر، به اين جهان هبوط كردهايم. پس مبدأ انسان خدا است.
فلسفه اسلامى به طرز بديعى اين بحث را به تصوير كشيده است. بنابر نظر حكمت متعاليه ملاصدرا، موجودات ما سوى الله (موجوداتى كه هستىشان از خودشان نيست، بلكه در هستى وامدار خدا هستند) عين ربط و تعلق به خدايند؛ يعنى، با اراده الهى موجود شدهاند و با اراده او باقى هستند و زندگى؛ مرگ و تمامى شؤون و حالات آنها، به دست خداوند است و آنها - از جمله انسان - هيچ استقلالى از خود ندارند. به عبارت ديگر آنها معلول و كار خدا هستند، و تمام هستىشان - در پيدايش و بقا - از خدا است،
(همان).
پس انسان موجودى است كه تمام هستى (تمام هويت و شخصيتش) از خدا است و بستگى كامل به او دارد و مبدأ، مقصد و مقصود او نيز خداوند است. او سراسر نياز و احتياج به جانب بىنياز مطلق است كه در پيدايش و بقا، فرياد
الفقر فخرىمىزند. فلاسفه ما از اين مطلب، به امكان فقرى تعبير كردهاند،
(ر.ك: حركت و زمان در فلسفه اسلامى (شهيد مطهرى)، ح 1، صص 2 - 6؛ شرح مبسوط منظومه، ج 3،صص 196 - 203).
در پايان تذكر اين نكته ضرورى است كه فلاسفه متكلمان، از بحث «از كجا آمدهايم؟» به عنوان خداشناسى و توحيد تعبير كرده و دلايل متعددى نيز براى اثبات وجود خدا اقامه نمودهاند.
براى اطلاع از نظرهاى آنان ر.ك:
1. توحيد، شهيد مطهرى، ص 223 - 29
2. فطرت استاد شهيد مطهرى، ص 110 - 87 و 200 - 187
درباره هدف آفرينش چند نکته گفتني است؛
اول آنكه، معناى هدف بايد مشخص شود. «هدف براى هر کار و هر راه، نقطهاى است كه آن راه و کار، به آن ختم مىشود».
دقت كافى در اين نكته، ما را از خطاهاى بسيارى ايمنى مىبخشد. در طول تاريخ بشر، اين خطاها بر سر راه كسانى قرار گرفته است كه به معناى صحيح «هدف» نينديشيده و يا آن را نيافتهاند. از اين رو، به غلط آنچه را كه لازمه زندگى و يا از اجزاء حيات دنيوى بشر بوده و در مواردى ايدهآل براى بخشى از زندگى به حساب مىآمده، هدف براى كل حيات تلقى نمودهاند؛ و با توجه به چگونگى اين تلقى و انتخاب، دچار زيان در زندگى يا شكستهاى روحى شدهاند. در اين باب، مىتوان به كسانى اشاره كرد كه بهرهمندى از لذتها و شهوتها را هدف دانستهاند؛ در حالى كه اين تصور غلطى است؛ چرا كه آنچه جزء زندگى است نمىتواند هدف زندگى باشد. براى چنين افرادى پس از پايان زندگى، يعنى حيات دنيوى، رسيدن به هدف، هيچ تصويرى ندارد. يا كسانى كه رسيدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانستهاند، علاوه بر آنكه ممكن است در رسيدن به اين مطلوب ناكام مانده و به دليل احساس شكست، ديد منفى و مأيوسانهاى نسبت به زندگى بيابند؛ در صورت موفقيت نيز، پس از پايان زندگى دنيوى، نيل به هدف ديگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراين، بايد «زندگى» و «هدف از زندگى» از يكديگر متمايز شوند و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، بايد مافوق حيات طبيعى قرار گيريم؛ تا سراغ آن را در حيات طبيعى محض و شئون آن نگيريم.
براى آگاهى بيشتر: عبدالله نصرى، تكاپوگر انديشهها (زندگى، آثار و انديشههاى استاد محمد تقى جعفرى)، ص 220.
دوم: بايد هدف را به درستى بشناسيم. روشن است كه متفكران و انديشمندان بسيارى در همه جوامع با توجه به مكاتب گوناگون در طول تاريخ، هدفهاى متفاوتى براى زندگى ترسيم و ارائه كردهاند. امّا اين بدان معنا نيست كه همه اين نظرها درست و همه اين هدفها صحيح شناخته و به ديگران شناسانده شده باشد. ضديت و يا تناقض بسيارى از اين هدفها، نشانگر صحت اين مدعا است.
بيان يك مثال قدرى از اهميت اين نكته پرده بر مىدارد.
فرض كنيد بيمارى داريد كه نياز فورى به دارويى خاص دارد. از طرفى، شما مىدانيد كه اين دارو تنها در يك داروخانه عرضه مىشود؛ امّا شما اين داروخانه را نمىشناسيد. اكنون درمىيابيد كه دانستن نام يا مشخصات اين داروخانه از طرفى و يافتن آدرس آن از طرف ديگر؛ تا چه حد ضرورى و جدى است. يعنى، همان قدر كه دانستن نام و مشخصات داروخانه براى يافتن دارو مهم است، اين كه شما از كدام خيابان و به چه شكلى برويد تا به آن داروخانه برسيد، اهميت خواهد داشت. بدون شك اگر نام و آدرس و چگونگى رفتن به داروخانه به صورت اشتباه در اختيار شما قرار گيرد، لطمهاى جانسوز و جبرانناپذير براى شما در پى خواهد آورد.
در اولين قدم از جستجو، براى يافتن هدف زندگى و راه رسيدن به آن، پاى ما به زنگ خطرى برخورد مىكند كه هر چند تكاندهنده است، براى هوشيارى و دقت بيشتر سودمند خواهد بود. آن زنگ خطر با زبان خود به ما چنين مىگويد: «تنها يك بار اين راه را خواهى رفت و يك بار زندگى را تجربه خواهى كرد» اين اخطار و گوش زد مهم و جدّى، ما را بر آن مىدارد كه با دقتى متناسب با اهميت موضوع و موشكافى بسيار، به كاوش بپردازيم و ضريب اطمينان بالايى براى يافته خود دست و پا كنيم.
با توجه به نكات مذكور متوجه خواهيم شد كه شناخت هدف زندگى، كار آسانى نيست تا در توان ما يا امثال ما كه خود براى اولين و آخرين بار از اين راه مىگذريم، بگنجد. گويى بايد دستى از آستين غيب برآيد و با انگشت اشارهاى، هدف و سمت و سوى آن را به ما بنمايد.
خوشبختانه و با كمال شعف بايد بگوييم اين دست برآمده و در تعيين هدف و چگونگى رسيدن به آن، كارى كارستان كرده است. خداوند مهربان كه دوست دارد ما سعادتمند و نيك فرجام باشيم و برناتوانى ما در اين باب، عليم است؛ حكيمانه و مشفقانه در حالى كه به همه جهان هستى احاطه داشته، رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مىداند؛ هدف زندگى و راه رسيدن به آن را به خوبى و پله پله به ما مىآموزد؛ و ما كه اين را كاملترين و مطمئنترين تعليم مىدانيم، با استفاده از آيات قرآنى يعنى سخن خداوند آن را براى شما باز مىگوييم.
خداوند متعال در آيات گوناگون اين حقيقت را براى ما بازگفته است كه همه جهان هستى و از جمله انسان به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پايان زندگى به سوى خداوند و از آنِ اوست:
«
وَ إِلَى اللّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ؛ و فرجام كارها به سوى اوست»، (لقمان / 22).
«
وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ؛ و [همه] كارها به سوى خدا بازگردانده مىشود»، (آل عمران / 109).
بر اين اساس هدف، غايت، فرجام و آرمانى كه اسلام براى بشر تصوير كرده است، فقط خداست و بس. آدمى با جدا شدن از اصل و حقيقت خويش كه همان «روح خدا» است، دوباره به سوى خداوند در حركت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن هدف در سيلان و جريانند و ما چه بخواهيم، چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم رو به سوى آن هدف و غايت داريم. هدفى كه ماوراء زندگى و عالم مادى بلكه محيط بر عوالم بالاتر، برتر و ديگر است. بنابراين، هدف از زيستن آدمى در اين دنيا، بازگشت مختارانه و آزادانه اوست به اصل خويش؛ و اين عبارت است از حركت و صعود و بازگشت به سوى خداوند.
به بيان ديگر، انسان تنزل يافته بايد تلاش كند تا دوباره خود را پاك گرداند و كمالات از دست رفته، محدود شده و يا زير حجاب قرار گرفته خود را باز يابد و به حقيقت اصلى خود نائل شده، در موطن حقيقى يعنى قرب حضرت حق فايز گردد.
اما چگونگى رسيدن به اين هدف و كيفيت اين بازگشت را نيز خداوند متعال خود روشن ساخته است. حضرت حق، رسالت تبيين اين چگونگى را بر دوش برترين انسانها يعنى انبياء قرار داده است و در واقع در پرتو پيروى از ايشان و عمل به هدايتها، ارشادات و تعاليم آنان است كه آدمى مىتواند به اصل خود يعنى حقيقت انسانيت و روح خدا كه هدف اصلى، اصيل و اساسى زندگى اوست، دست يازد. به بخشى از آيات خدا در اين باب توجه فرماييد: «
...فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً * رسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ...؛ پس اى خردمندانى كه ايمان آوردهايد! از خدا بترسيد. راستى كه خدا سوى شما تذكارى فرو فرستاده است: پيامبرى كه آيات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مىكند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، از تاريكىها به سوى روشنايى بيرون برد».
(طلاق / 10 ـ 11)اين آيات با لحن خاصى اين حقيقت را مطرح مىكنند كه پيامبران آمدهاند تا با دستگيرى انسان، او را از تاريكىهايى كه به واسطه تنزلش از موطن اصلى خود، در آن افتاده است، خارج ساخته و او را به سوى نور كه همان حقيقت انسان و «روح خدا»بودن اوست، ببرند.
«
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ داعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً؛ اى پيامبر، ما تو را [به سِمت ]گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستاديم؛ و دعوتكننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناك».
(احزاب / 45 ـ 46)اين عبارات نيز بخوبى حكايتگر اين حقيقت است كه بعثت انبيا براى دعوت به سوى حضرت حق است و آنان همچون چراغى تابناك، روشنگر راه آدمى در رسيدن به مقصود و هدف زندگىاند.
چون رسيد اندر سبا اين نور شرق | غلغلى افتاد در بلقيس و خلق |
روح هاى مرده جمله پر زدند | مردگان از گور تن سر بر زدند |
يكدگر را مژده مىدادند، هان | نك ندايى مىرسد از آسمان |
زان ندا دينها همى گردند گبز | شاخ و برگ دل همى گردند سبز |
از سليمان آن نفس چون نفخ صور | مردگان را وا رهانيد از قبور |
(مثنوى / 4/839 ـ 843)ناگفته نماند كه قرآن كريم، ايمان و عمل صالح را دو ركن اساسى و دو ره توشه مهم براى رسيدن به هدف حقيقى و اصلى انسان در زندگى تلقى كرده است. از ميان آيات بسيار، تنها به چند نمونه اشاره مىكنيم: «
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ؛ براستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم. سپس او را به پستترين [مراتب ]پستى بازگردانيديم، مگر كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند كه پاداشى بىمنت خواهند داشت».
(تين / 4 ـ 6)«
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ...؛ واقعا انسان دستخوش زيان است، مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند».
(عصر / 2 ـ 3)بنابراين، بر اساس آيات قرآن چند امر روشن گشت:
اول، هدف زندگى خارج از آن و در پايان راه آن قرار دارد، نه در متن آن.
دوم، هدف زندگى رسيدن و بازگشت به حقيقت اصلى خود يعنى «حقيقت انسان» و «روح خدا» است.
سوم، خداوند چگونگى و كيفيت رسيدن به اين هدف را توسط انبياء الهى براى ما روشن ساخته است. خداوند در كنار عقل كه حجت درونى است و در راه رسيدن به هدف زندگى ما را به كلياتى رهنمون مىكند انبيا و كتب آسمانى را به منظور راهنمايى و معرفى جزئيات اين راه و مسير، فرستاده است.
چهارم، ايمان و عمل صالح دو ركن اصلى و مهم براى نيل به هدف حقيقى زندگى تلقى شده است.
از همه آنچه به طور فشرده و اجمالى گفتيم، روشن مىشود هدف زندگى براى نوجوان، جوان، دانشجو، كارگر، كارمند، پزشك، عارف، هنرمند، معلم، زن، مرد و در يك كلمه «انسان»، يكسان است و البته هر كس به اندازه ايمان و عمل صالح خود كه دارد و يا كسب مىكند، مىتواند به هدف حقيقى زندگى دست يابد. معنى اين سخن اين است كه عارف بودن يا مذهبى بودن، لزوما از هنرمند بودن، يا جوان بودن يا تلاشگر بودن يا پزشك و كارگر و ... بودن جدا نيست؛ بلكه صاحبان هر شغل و هر حرفه و دارندگان هر ذوق و طبعى، مىتوانند با شناخت صحيح هدف زندگى و چگونگى رسيدن به آن و به كار بستن اعمال، عقايد، اوصاف و اخلاق بخصوصى و در يك كلام «ايمان و عمل صالح» در سير به سوى خداوند و بازگشت به حقيقت انسانى شركت جويند.
با اين نگاه به هدف زندگي، تلاش در جهت ايمان وعمل صالح هر چند سخت باشد اما بسيار لذت بخش است. او رو به سوي خدا آوردن هر چند دوري برخي از اطرافيان را به دنبال دارد اما بسيار آرامش بخش و آميخته با انس و لطف است و هجران از اين وصال بسيار جانسوز است چنان که عبدالرحمن جامى در شرح اين دو بيت از مولانا جلال الدين رومى:
بشنو از نى چون حكايت مىكند | و زجدايىها شكايت مىكند |
كز نيستان تا مرا ببريدهاند | در نفيرم مرد و زن ناليدهاند |
اين گونه مىسرايد:
حبذا روزى كه پيش از روز و شب | فارغ از اندوه و آزاد از طرب |
متحد بوديم با شاه وجود | حكم غيريت به كلّى محو بود |
بود اعيانِ جهان بىچند و چون | ز امتياز علمى و عينى مصون |
نى به لوح علمشان نقش ثبوت | نى ز فيض خوان هستى خورده قوت |
نى ز حق ممتاز و نى از يكدگر | غرقه درياى وحدت سربهسر |
ناگهان در جنبش آمد بحر جود | جمله را در خود ز خود بيخود نمود |
امتياز علمى آمد در ميان | بىنشان را نشانها شد عيان |
واجب و ممكن ز هم ممتاز شد | رسم و آئين دويى آغاز شد |
بعد از آن، يك موج ديگر زد محيط | سوى ساحل آمد ارواح بسيط |
موج ديگر زد پديد آمد از آن | برزخ جامع ميان جسم و جان |
پيش آن كز زمره اهل حق است | نام آن برزخ مثال مطلق است |
موج ديگر نيز در كار آمده | جسم و جسمانى پديدار آمده |
جسم هم گرديد طورا بعد طور | تا به نوع آخرش افتاده دور |
نوع آخر آدم است و آدمى | گشته محروم از مقام محرمى |
بر مراتب سرنگون كرده عبور | پايه پايه ز اصل خويش افتاده دور |
گر نگردد باز مسكين زين سفر | نيست از وى هيچكس مهجورتر |
نى كه آغاز حكايت مىكند | زين جداييها شكايت مىكند |
اميد آنكه خداوند ما و شما و همه جوانان، دانشجويان و انسانهاى حقيقتجو را در شناخت هدف زندگى و رسيدن به آن، يارى دهد و ما را از اهل معرفت و نوشندگان شراب وصل گرداند.
براى آشنايى بيشتر با مباحث پيش گفته، دو كتاب ذيل واقعا خواندنى است:
1. انسان از آغاز تا انجام، علامه سيدمحمدحسين طباطبايى، ترجمه، تحقيق و تعليقه از صادق لاريجانى، الزهراء، تهران.
2. مقالات، استاد محمد شجاعى، سروش، تهران، ج اول.
از منابع زير نيز مىتوانيد استفاده نماييد:
1. فلسفه و هدف زندگى، محمد تقى جعفرى.
2. زندگى ايدهآل و ايدهآل زندگى، محمد تقى جعفرى.
3. انسان از ديدگاه اسلام، عبدالله نصرى.
4. فلسفه و هدف زندگى، زين العابدين قربانى.
5. هدف زندگى، شهيد مرتضى مطهرى.