فلسفه زندگی و مرگ | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
فلسفه زندگی و مرگ
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
فلسفه زندگی و مرگ
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
هدف از آفرینش انسان
سوال:
فلسفه آفرينش و زندگي و مرگ چيست؟
پاسخ تفصیلی:
اين بحث يکي از بنيادي ترين مباحث مطرح در طول تاريخ تفکر بشري است و همواره در امتداد قرن ها و عصرها، اذهان بسياري را به خود مشغول کرده است و بشر در طول تاريخ همواره مي خواسته تا بداند که از کجا آمده؟ براي چه آمده؟ و به کجا مي رود. به گفته مولوي:
روزها فکر من اين است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خويشتنم
مانده ام سخت عجب کزچه سبب ساخت مرا
يا چه بودست مراد وي از اين ساختنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا مي روم آخر ننمايي وطنم
پس پرسش اين است که ما چرا آفريده شده ايم و هدف از خلقت انسان چيست و اگر خدا ما را نمي آفريد چه مي شد و به اصطلاح به کجاي عالم بر مي خورد؟
بايد توجه داشت که براي پاسخ به اين پرسش اساسي، متفکران مختلفي، پا به اين عرصه گذارده و در اين باره قلم فرسايي کرده اند و البته هر کدام، از زاويه خاصي بينش و جهان بيني خود پاسخ هايي را ارائه کرده اند که در اين ميان مي توان به گفتار عرفا و متکلمان و فلاسفه اشاره کرد که هر گروه خود نيز گاه داراي رويکرد ها و تبيين هاي متفاوت و مختلفي در اين باره هستند که ما براي پرهيز از طولاني شدن سخن از ذکر بسياري از مطالب صرف نظر کرده و به معرفي منبع، تتبع در اين باره را به شما واگذار مي کنيم و در عين حال براي آن که دورنمايي از بحث در دسترس ما قرار گيرد به يک تبيين از فلاسفه و يک تبيين از متکلمان درباره فلسفه آفرينش انسان و جهان بسنده کرده و پايان سخن را به تبيين قرآن از فلسفه خلقت اختصاص مي دهيم.
نظريه فلاسفه: فلاسفه اسلامي هدف آفرينش انسان را بر مبناي فياضيت الهي مطرح مي سازند. به اين بيان که خدا، هستي مطلق و وجود صرف است و از جميع کمالات وجودي نيز برخوردار است. چنين وجودي منشأ و سرچشمه تمام خيرات و فضايل و کمالات است ذات احديت واجد همه صفات کماليه است و هيچ نقص و عيبي در ذات او راه ندارد و همه صفاتش عين ذات متعالي وي هستند ذات واجب الوجود از آن جهت که کامل و تمام است، فياض علي الاطلاق است چرا که لازمه کمال، فياضيت است و هر موجودي که کامل باشد فياض نيز هست و هر موجودي که ناقص باشد از فيض بخشي تهي است، بنابراين فياضيت مطلقه حق تعالي ايجاب مي کند فيض بخشي را و جهان آفرينش نيز محصول عاليه فيض اوست خدا = واجب الوجود --> دارا بودن همه صفات و کمالات --> فيض بخشي يکي از کمالات است --> آفرينش جهان نتيجه صفت فياضيت است (نصري، عبدالله، فلسفه خلقت انسان، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ دوم، 1379).
پس آنچه از مبدأ وجود صادر مي شود، صدورش براساس فيض وجودي آن مبدأ است. از آنجا که همه موجودات از ذات احديت کسب فيض مي کنند، هيچ يک از آنها به هيچ وجهي از وجوه، نه سبب وجود اوست و نه غايت وجود او و نه موجب کمالي براي اوست. چرا که درغير اين صورت نمي توان از خدا به عنوان وجودي کامل و مطلق ياد کرد.
نظريه متکلمان:متکلمان معتزلي معتقدند که خلق موجودات بر خداوند واجب است؛ يعني آفرينش موجودات از سوي حق تعالي براساس ضرورت انجام گرفته است. در بحث از فاعليت حق تعالي و کيفيت افعال وي معتزله معتقدند که صدور فعل از خدا براي رسيدن به اغراض و غاياتي زايد بر ذات است يعني غرض از فعل حق تعالي رساندن خير و منفعت به بندگان است نه به ذات خود تا اشکال استکمال نفس ذات پيش آيد.
توضيح آن که: اگر غرض زايد بر ذات، به خود خداوند بازگشت کند لازمه آن اين است که خداوند بعد از رسيدن به هدف خود استکمالي در ذاتش ايجاد شود و اين هم با کمال ذاتي حق تعالي منافات دارد چرا که بايد قبلا در ذات خداوند نقص فرض شود تا پس از صدور فعل و رسيدن به غايت آن، آن نقص برطرف شود در حالي که مي دانيم وجود خداوند سراسر خير است و کمال و تصور نقص نيز در ذات وي با توحيد منافات دارد. (نصري، عبدالله، فلسفه آفرينش، ص 416، دفتر نشر معارف، چاپ اول 1382).
ديدگاه عرفان: عرفا انسان را كون جامع مي دانند. ديدگاه عرفان اسلامي به همان ديدگاه قرآن كريم كه انسان را خليفه خدا معرفي مي كند، اني جاعل في الارض خليفه، باز مي گرد. از نظر عرفا انسان مظهر جامع تمامي اسما و صفات خداوند است و خداوند انسان را آفريد تا مرتبه ظهورجامع خود را در آينه تمام نماي انسان به نمايش بگذارد و آفرينش كامل گردد.
از ديدگاه عرفان اسلامي انسان مظهر جامع خداوند است و هدف زندگي نيز چيزي جز تحقق همين مظهريت در خود نيست. انسان سالك در زندگي خود مي كوشد كه هر چه بيشتر مظهر خداوند شود و كمالات الاهي را در خويش ظاهر سازد و كمال و سعادت او نيز در همين مظهريت است. به هر مقدار كه از صفات و كمالات الهي بهره مند مي شود، به كمال مي رسد و از زندگي خود لذت مي برد و به خداوند نزديك مي گردد. راه رسيدن به چنين مظهريت و كمالي نيز عبادت و فناي في الله است. بر اين اساس انسان به هر صفت كمالي كه دست مي يابد، به همان مقدار و در همان هنگام به خداوند نزديك شده و به هدف زندگي دست يافته است. اين فرايند تا ابديت ادامه دارد، چون حركت از لوازم ذات هستي است و نقطه ايستايي در كل هستي نمي توان فرض كرد.
ديدگاه قرآن: در چند آيه از قرآن به فلسفه خلقت اشاره شده که خلاصه وار به آنها مي پردازيم:
1. «اني جاعل في الارض خليفه ؛ همانا من روي زمين جانشين قرار خواهم داد» (بقره، آيه 30) .
اين آيه که پيرامون خلقت انسان است هدف از آفرينش انسان را خلافت و جانشيني خدا معرفي مي کند. منظور از جانشيني خدا نيز اين است که خداوند پرتوي از صفات خود را در درون انسانها به وديعه نهاده است که اگر اين استعدادها به فعليت برسند، انسان به والاترين مراحل کمال دست خواهد يافت. بنابراين طبق اين آيه، هدف از خلقت، «انسان کامل» است.
2. «ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون؛ و من جن و انس را نيافريدم مگر آن که مرا عبادت کنند» (ذاريات، آيه 56).
بنا بر آيه فوق، هدف خلقت انسان، عبادت و بندگي خداست يعني انسان بايد تن به بندگي خدا و عبوديت وي داده و جز در برابر او در برابر هيچ کس سر فرود نياورد، بايد توجه داشت که منظور از عبادت صرف نماز و روزه و ساير فروعات و اذکار نيست بلکه طبق جهان بيني قرآن هر حرکت و عمل مثبتي که از انسان صورت گيرد به شرط آن که به انگيزه قرب ربوبي و براساس ارزش ها و تکاليف الهي باشد آن عمل و حرکت عبادت است. البته عبادت خود وسيله معرفت و رسيدن به مقصود نهايي هستي كه همان خلافت الهي است، مي باشد.
3. «انا لله و انا اليه راجعون؛ ما از خداييم و بازگشت ما به سوي اوست» (بقره، آيه 156).
آيه مزبور هم مبدأ انسان را خدا مي داند و هم مقصد وي را، چه آن که آغازش از خداست و پايان و سرانجامش نيز به سوي اوست بر طبق اين آيه، هدف انسان سير به سوي خداست.
سير به سوي خدا، يعني اين که انسان، مراتب وجودي را طي کرده و با «شدن هاي» خويش، خود را به سوي هستي مطلق کشاند.
4. «الذي خلق الموت والحيوه ليبلوکم ايکم احسن عملا و هوالعزيز الغفور؛ او کسي است که مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد که کدامتان داراي عمل بهتر هستيد و او عزيزي آمرزنده است» (ملک، آيه 2).
بنابراين آيه هدف از آفرينش وجود انسان هاي نيکوکار بوده است خدا انسان ها را آفريده است تا مشخص شود که چه کسي خوب است و چه کسي بد و هر انساني که از عمل نيکوتري برخوردار باشد خود را به هدف آفرينش نزديکتر ساخته است. در حقيقت اين آيه هدف خلقت را نيل انسانها به کمال وجوديشان دانسته است.
فلسفه مرگ:
يكي از انديشههايي كه همواره بشر را رنج داده است انديشه مرگ و پايان يافتن زندگي است . آدمي از خود ميپرسد چرا به دنيا آمدهايم و چرا ميميريم ؟ منظور از اين ساختن و خراب كردن چيست ؟ آيا اين كار لغو و بيهوده نيست ؟
منسوب به خيام است :
تركيب پيالهاي كه در هم پيوست
بشكستن آن روا نميدارد مست
چندين قد سرو نازنين و سر و دست
از بهر چه ساخت وز براي چه شكست ؟
جامي است كه عقل آفرين ميزندش
صد بوسه ز مهر بر جبين ميزندش
اين كوزه گرد هر چنين جام لطيف
ميسازد و باز بر زمين ميزندش
دارنده كه تركيب طبايع آراست
از بهر چه افكند و را در كم و كاست ؟
گر نيك آمد ، شكستن از بهر چه بود ؟
ور نيك نيامد اين صور ، عيب كه راست ؟
ناراحتي از مرگ يكي از علل پيدايش بدبيني فلسفي است . فلاسفه بدبين ، حيات و هستي را بي هدف و بيهوده و عاري از هر گونه حكمت تصور ميكنند . اين تصور ، آنان را دچار سرگشتگي و حيرت ساخته و احيانا فكر خودكشي را به آنها القاء كرده و ميكند ، با خود ميانديشند اگر بنابر رفتن و مردن است نميبايست ميآمديم ، حالا كه بدون اختيار آمدهايم اين اندازه لااقل از ما ساخته هست كه نگذاريم اين بيهودگي ادامه يابد ، پايان دادن به بيهودگي خود عملي خردمندانه است .
و نيز منسوب به خيام است :
گر آمدنم به خود بدي نامدمي
ور نيز شدن به من بدي كي شدمي
به زآن نبدي كه اندرين دير خراب
نه آمدمي نه شدمي نه بدمي
چون حاصل آدمي در اين شورستان
جز خوردن غصه نيست تا كندن جان
خرم دل آنكه زين جهان زود برفت
و آسوده كسي كه خود نيامد به جهان
بر شاخ اميد اگر بري يافتمي
هم رشته خويش را سري يافتمي
تا چند به تنگناي زندان وجود
اي كاش سوي عدم رهي يافتمي
نگراني از مرگ
پيش از اينكه مسأله مرگ و اشكالي را كه از اين ناحيه بر نظامات جهان ايراد ميگردد بررسي كنيم ، لازم است به اين نكته توجه كنيم كه ترس از مرگ و نگراني از آن ، مخصوص انسان است . حيوانات درباره مرگ ، فكر نميكنند . آنچه در حيوانات وجود دارد غريزه فرار از خطر و ميل به حفظ حيات حاضر است . البته ميل به بقاء به معناي حفظ حيات موجود ، لازمه مطلق حيات
است، ولي در انسان، علاوه بر اين، توجه به آينده و بقاء در آينده نيز وجود دارد. به عبارت ديگر در انسان آرزوي خلود و جاويدان ماندن وجود دارد و اين آرزو مخصوص انسان است. آرزو فرع بر تصور آينده، و آرزوي جاويدان ماندن، فرع بر انديشه و تصور ابديت است و چنين انديشه و تصوري از مختصات انسان است. عليهذا ترس و خوف انسان از مرگ كه همواره
انديشه او را به خود مشغول ميدارد چيزي جدا از غريزه فرار از خطر است كه عكس العملي است آني و مبهم در هر حيواني در مقابل خطرها . كودك انسان نيز پيش از آنكه آرزوي بقاء به صورت يك انديشه در او رشد كند به حكم غريزه فرار از خطر ، از خطرات پرهيز ميكند .
نگراني از مرگ زاييده ميل به خلود است ، و از آنجا كه در نظامات طبيعت هيچ ميلي گزاف و بيهوده نيست ، ميتوان اين ميل را دليلي بر بقاء بشر پس از مرگ دانست . اين كه ما از فكر نيست شدن رنج ميبريم خود دليل است بر اينكه ما نيست نميشويم . اگر ما مانند گلها و گياهان ، زندگي موقت و محدود ميداشتيم ، آرزوي خلود به صورت يك ميل اصيل در ما بوجود نميآمد . وجود عطش دليل وجود آب است . وجود هر ميل و استعداد اصيل ديگر هم دليل وجود كمالي است كه استعداد و ميل به سوي آن متوجه است . گويي هر استعداد ، سابقهاي ذهني و خاطرهاي است از كمالي كه بايد به سوي آن شتافت . آرزو و نگراني درباره خلود و جاودانگي كه همواره انسان را به خود مشغول ميدارد ، تجليات و تظاهرات نهاد و واقعيت نيستي ناپذير انسان است . نمود اين آرزوها و نگرانيها عينا مانند نمود رؤياهاست كه تجلي ملكات و مشهودات انسان در عالم بيداري است . آنچه در عالم رؤيا ظهور ميكند تجلي حالتي است كه قبلا در عالم بيداري در روح ما وارد شده و احيانا رسوخ كرده است ، و آنچه در عالم بيداري به صورت آرزوي خلود و جاودانگي در روح ما تجلي ميكند كه به هيچ وجه با زندگي موقت اين جهان متجانس نيست ، تجلي و تظاهر واقعيت جاوداني ماست كه خواه ناخواه از وحشت زندان سكندر رهايي خواهد يافت و رخت بر خواهد بست و تا ملك سليمان خواهد رفت . مولوي اين حقيقت را بسيار جالب بيان كرده آنجا كه ميگويد :
پيل بايد تا چو خسبد اوستان
خواب بيند خطه هندوستان
خر نبيند هيچ هندستان به خواب
خر زهندستان نكرده است اغتراب
ذكر هندستان كند پيل از طلب
پس مصور گردد آن ذكرش به شب
اين گونه تصورات و انديشهها و آرزوها نشاندهنده آن حقيقتي است كه حكما و عرفا آن را غربت يا عدم تجانس انسان در اين جهان خاكي خواندهاند .
مرگ ، نسبي است
اشكال مرگ از اينجا پيدا شده كه آن را نيستي پنداشتهاند و حال آنكه مرگ براي انسان نيستي نيست ، تحول و تطور است ، غروب از يك نشئه و طلوع در نشئه ديگر است ، به تعبير ديگر ، مرگ نيستي است ولي نه نيستي مطلق بلكه نيستي نسبي ، يعني نيستي در يك نشئه و هستي در نشئه ديگر .
انسان مرگ مطلق ندارد . مرگ ، از دست دادن يك حالت و بدست آوردن يك حالت ديگر است و مانند هر تحول ديگري فناء نسبي است . وقتي خاك تبديل به گياه ميشود ، مرگ او رخ ميدهد ولي مرگ مطلق نيست ، خاك ، شكل سابق و خواص پيشين خود را از دست داده و ديگر آن تجلي و ظهوري را كه در صورت جمادي داشت ندارد ، ولي اگر از يك حالت و وضع مرده است ، در وضع و حالت ديگري زندگي يافته است .
از جمادي مردم و نامي شدم
وز نما مردم به حيوان سر زدم
مردم از حيواني و آدم شدم
پس چه ترسم كي زمردن كم شدم ؟
حمله ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملائك بال و پر
وز ملك هم بايدم جستن ز جو
كل شيء هالك الا وجهه
دنيا ، رحم جان
انتقال از اين جهان به جهان ديگر ، به تولد طفل از رحم مادر بي شباهت نيست . اين تشبيه ، از جهتي نارسا و از جهتي ديگر رساست . از اين جهت نارساست كه تفاوت دنيا و آخرت ، عميق تر و جوهري تر از تفاوت عالم رحم و بيرون رحم است . رحم و بيرون رحم ، هر دو ، قسمتهايي از جهان طبيعت و زندگي دنيا ميباشند ، اما جهان دنيا و جهان آخرت دو نشئه و دو زندگي اند با تفاوتهاي اساسي ، ولي اين تشبيه از جهتي ديگر رساست ، از اين جهت كه اختلاف شرايط را نشان ميدهد . طفل در رحم مادر به وسيله جفت و از راه ناف ، تغذيه ميكند ، ولي وقتي پا به اين جهان گذاشت ، آن راه مسدود ميگردد و از طريق دهان و لوله هاضمه ، تغذيه ميكند . در رحم ، ششها ساخته ميشود اما بكار نميافتد و زماني كه طفل به خارج رحم منتقل شود ، ششها مورد استفاده او قرار ميگيرد .
شگفت آور است كه جنين تا در رحم است كوچك ترين استفادهاي از مجراي تنفس و ريهها نميكند ، و اگر فرضا در آن وقت اين دستگاه لحظهاي بكار افتد ، منجر به مرگ او ميگردد ، اين وضع تا آخرين لحظهاي كه در رحم است ادامه دارد ، ولي همينكه پا به بيرون رحم گذاشت ناگهان دستگاه تنفس بكار ميافتد و از اين ساعت اگر لحظهاي اين دستگاه تعطيل شود خطر مرگ است .
اينچنين ، نظام حيات قبل از تولد با نظام حيات بعد از تولد تغيير ميكند ، كودك قبل از تولد در يك نظام حياتي ، و بعد از تولد در نظام حياتي ديگر زيست مينمايد .
اساسا جهاز تنفس با اينكه در مدت توقف در رحم ساخته ميشود ، براي آن زندگي يعني براي مدت توقف در رحم نيست ، يك پيش بيني و آمادگي قبلي است براي دوره بعد از رحم . جهاز باصره و سامعه و ذائقه و شامه نيز با آنهمه وسعت و پيچيدگي ، هيچكدام براي آن زندگي نيست ، براي زندگي در مرحله بعد است .
دنيا نسبت به جهان ديگر مانند رحمي است كه در آن اندامها و جهازهاي رواني انسان ساخته ميشود و او را براي زندگي ديگر آماده ميسازد . استعدادهاي رواني انسان ، بساطت و تجرد ، تقسيم ناپذيري و ثبات نسبي من انسان ، آرزوهاي بي پايان ، انديشههاي وسيع و نامتناهي او ، همه ، ساز و برگهايي است كه متناسب با يك زندگي وسيع تر و طويل و عريض تر و بلكه جاوداني و ابدي است . آنچه انسان را غريب و نامتجانس با اين جهان فاني و خاكي ميكند همينهاست . آنچه سبب شده كه انسان در اين جهان حالت نيي داشته باشد كه او را از نيستان بريدهاند ، از نفيرش مرد و زن بنالند و همواره جوياي سينهاي شرحه شرحه از فراق باشد تا شرح درد اشتياق را بازگو نمايد همين است . آنچه سبب شده انسان خود را بلند نظر پادشاه سدره نشين بداند و جهان را نسبت به خود كنج محنت آباد بخواند و يا خود را طاير گلشن قدس و جهان را دامگه حادثه ببيند همين است .
قرآن كريم ميفرمايد :
« افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون » ( 1 ) .
آيا گمان برديد كه ما شما را ( با اينهمه تجهيزات و ساز و برگها ) عبث آفريديم و غايت و هدفي متناسب با اين خلقت و اين ساز و برگها در كار نيست و شما به سوي ما بازگردانده نميشويد ؟ .
اگر انسان با اينهمه تجهيزات و ساز و برگها بازگشتي به سوي خدا ، به سوي جهاني كه ميدان وسيع و مناسبي است براي اين موجود مجهز ، نداشته باشد درست مثل اين است كه پس از عالم رحم ، عالم دنيايي نباشد و تمام جنينها پس از پايان دوره رحم فاني گردند ، اينهمه جهازات باصره و سامعه و شامه و مغز و اعصاب و ريه و معده كه به كار رحم نميخورد و براي زندگي گياهي رحم زائد است لغو و عبث آفريده شود و بدون استفاده از آنها رهسپار عدم گردد .
آري ، مرگ ، پايان بخشي از زندگي انسان و آغاز مرحلهاي نوين از زندگي او است .
مرگ ، نسبت به دنيا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنيا تولد است ، همچنانكه تولد يك نوزاد نيز نسبت به دنيا تولد ، و نسبت به زندگي پيشين او مرگ است .
دنيا ، مدرسه انسان
دنيا براي بشر نسبت به آخرت مرحله تهيؤ و تكميل و آمادگي است . دنيا نسبت به آخرت نظير دوره مدرسه و دانشگاه است براي يك جوان ، دنيا حقيقتا مدرسه و دار التربيه است .
در نهج البلاغه ، بخش كلمات قصار ، آمده است كه شخصي آمد خدمت اميرالمؤمنين علي ( ع ) و زبان به ذم دنيا گشود كه دنيا چنين است و دنيا چنان ، دنيا انسان را فريب ميدهد ، دنيا انسان را فاسد ميكند ، دنيا دغلباز و جنايتكار است ، و از اين قبيل سخنان . اين مرد شنيده بود كه بزرگان ، دنيا را مذمت ميكنند ، خيال كرده بود مقصود از مذمت دنيا مذمت واقعيت اين جهان است ، مقصود اين است كه جهان في حد ذاته بد است ، نميدانست كه آنچه بد است دنيا پرستي است ، آنچه بد است ديد كوتاه و خواست محدود است كه با انسان و سعادت انسان ناسازگار است . علي ( ع ) به او فرمود : تو فريب دنيا ميخوري ، دنيا تو را فريب نميدهد ، تو بر دنيا جنايت وارد آوردهاي ، دنيا بر تو جنايت نكرده است . . . تا آنجا كه فرمود : دنيا با كسي كه با صداقت رفتار كند صديق است و براي كسي كه آن را درك كند مايه عافيت است ، دنيا معبد دوستان خدا ، مصلاي فرشتگان خدا ، فرودگاه وحي خدا ، تجارتخانه اولياء خداست . . .
شيخ فريدالدين عطار اين داستان را به نظم آورده ميگويد :
آن يكي در پيش شير دادگر
ذم دنيا كرد بسياري مگر
حيدرش گفتا كه دنيا نيست بد
بد تويي، زيرا كه دوري از خرد
هست دنيا بر مثال كشتزار
هم شب و هم روز بايد كشت و كار
زانكه عزّ و دولت دين سر به سر
جمله از دنيا توان برد اي پسر
تخم امروزينه فردا بر دهد
ور نكاري اي دريغا بر دهد
گر ز دنيا بر نخواهي برد تو
زندگي ناديده خواهي مرد تو
دائما در غصّه خواهي ماند باز
كار، سخت و مرد، سست و ره دراز
ناصر خسرو خطاب به جهان ميگويد:
جهان چه در خورد و بايستهاي
اگر چند با كس نپايستهاي
به ظاهر چو در ديده خس، ناخوشي
به باطن چو دو ديده بايستهاي
اگر بستهاي را گهي بشكني
شكسته بسي نيز هم بستهاي
چو آلوده بيندت آلودهاي
وليكن سوي شستگان، شستهاي
كسي كو تو را مينكوهش كند
بگويش: هنوزم ندانستهاي
ز من رستهاي تو اگر بخردي
چه بنكوهي آن را گزان رستهاي
به من بر، گذر داد ايزد تو را
تو در رهگذر،پسته چه نشستهاي
ز بهر تو ايزد درختي بكشت
كه تو شاخي از بيخ او جستهاي
اگر كژ بر او رستهاي سوختي
و گر راست بر رستهاي رستهاي
بسوزد بلي، هر كسي چوب گژ
نپرسد كه بادام يا پستهاي
تو تير خدايي سوي دشمنش
به تيرش چرا خويشتن خستهاي
قرآن كريم ميفرمايد:
الذي خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايّكم احسن عملا(1)
«خدا مرگ و زندگي را آفريده تا بيازمايد كه كداميك از شما درست كارتريد.»
يعني دنيا كه تلفيق و تركيبي از موت وحيات است آزمايشگاه نيكوكاري بشر است.
بايد توجه داشت كه «آزمايش» خدا براي نمايان ساختن استعدادها و قابليّتها است. نمايان ساختن يك استعداد همان رشد دادن و تكامل دادن آن است. اين آزمايش براي پرده برداشتن از رازهاي موجود نيست، بلكه براي فعليّت دادن به استعدادهاي نهفته چون راز است. در اينجا پرده برداشتن، به ايجاد كردن است. آزمايش الهي، صفات انساني را از نهانگاه قوّه و استعداد به صفحه فعليّت و كمال بيرون ميآورد. آزمايش خدا تعيين وزن نيست، افزايش دادن وزن است.
با اين توضيح روشن ميگردد كه آيه يادشه مبيّن همين حقيقت است كه دنيا، پرورشگاه استعدادها و دار التربيه انسانهاست.
ريشه اعتراض
با تفسيري كه از ماهيّت مرگ نموديم، بيپايه بودن اعتراضها بر ملا ميگردد. در حقيقت، اين اعتراضها از نشناختن انسان و جهان،به عبارت ديگر از يك جهانبيني ابتر و ناقص پيدا ميشود.
الحق اگر مرگ پايان زندگي باشد، ديگر ميل و آرزوي جاويدان ماندن فوق العاده رنج آور است و چهره مرگ در آينه انديشه روشن و دور نگر انسان بينهايت وحشتزاست.
اينكه برخي از افراد بشر حيات و زندگي را لغو ميپندارند بدين جهت است كه آرزوي جاويد ماندن دارند و اين آرزو را غير قابل تحقق ميپندارند. اگر آرزو و ميل به جاويد ماندن نبود، حيات و زنگدي را لغو و بيهوده نميدانستند هر چند منتهي به نيستي مطلق گردد، حد اكثر اين است كه آن را يك خوشبختي موقت و يك دولت مستعجل ميشناختند، هرگز فكر نميكردند كه نيستي از چنين هستي بهتر است، زيرا فرض اين است كه عيب اين هستي كوتاهي آن است، عيبش اين است كه به دنبال خود نيستي دارد، پس همه عيبها از ناحية نيستي و كوتاهي پديد ميآيد و چگونه ممكن است كه اگر بجاي آن مقدار محدود هستي نيز نيستي ميبود بهتر بود؟!
آري، اكنون در خود آرزوي جاويد ماندن را مييابيم و اين آرزو فرع بر تصور جاويد ماندن است، يعني تصوري از جاودانگي و زيباييش و جاذبهاش داريم و اين جاذبه در ما آرزويي بزرگ بوجود آورده است كه براي هميشه بمانيم و براي هميشه از موهبت حيات ، بهرهمند گرديم .
اگر يك سلسله افكار ماترياليستي به مغز ما هجوم آورد كه اين انديشهها و آرزوها همه بيهوده است و از واقعيت جاودانگي خبري نيست ، حق داريم مضطرب و ناراحت شويم و رنج و وحشت عظيمي در ما پديد آيد ، آرزو ميكنيم كه اي كاش نيامده بوديم و با اين رنج و وحشت روبرو نميشديم . پس تصور لغو و بيهوده بودن هستي ، معلول ناهماهنگي ميان يك غريزه ذاتي و يك تلقين اكتسابي است ، اگر آن غريزه نبود چنين تصوري در ما پديد نميآمد ، همچنانكه اگر افكار غلط ماترياليستي به ما تلقين نميشد باز هم اين تصور در ما پديد نميآمد .
انسان و ساختمان واقعي و پنهان انسان به گونهاي است كه آرزوي جاويد ماندن را به عنوان وسيلهاي براي رسيدن به كمالي كه استعداد آن را دارد بوجود آورده است ، و چون اين ساختمان و استعدادهاي موجود در آن ، بيش از زندگي محدود چند روزه دنياست و اگر زندگي ، محدود به حيات دنيوي گردد همه آن استعدادها لغو و بيهوده است ، انسان غير مؤمن به حيات ابدي ميان ساختمان وجود خود از يك طرف و انديشه و آرزوي خود از طرف ديگر ناهماهنگي ميبيند ، با زبان سر ميگويد : پايان هستي نيستي است و همه راهها به فنا منتهي ميشود پس حيات و زندگي لغو و بيهوده است ولي با زبان استعدادها كه رساتر و جامع تر است ميگويد : نيستي در كار نيست ، راهي بي پايان در پيش است ، اگر زندگي من محدود بود با استعداد جاودان ماندن و آرزوي جاودان ماندن آفريده نميشدم .
از اينرو همچنانكه قبلا هم گفتيم قرآن كريم انديشه نفي قيامت را با بيهوده دانستن آفرينش مرادف ميشمرد :
« ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون »( 1 ) .
آيا پنداشتهايد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و بازگشت شما به سوي ما نيست ؟
آري ، كسي كه دنيا را مدرسه و دار التكميل بداند و به حيات ديگر و نشئه ديگر مؤمن باشد ، ديگر زبان به اعتراض نميگشايد كه يا نميبايد ما را به دنيا بياورند يا اكنون كه آوردهاند نبايد بميريم ، چنانكه خردمندانه نيست كه كسي بگويد طفل يا نبايد به مدرسه فرستاده شود و يا اگر به مدرسه رفت هيچوقت نبايد مدرسه را ترك گويد .
بابا افضل كاشاني ، آن مرد دانشمند ، استاد يا استاد استاد خواجه نصيرالدين طوسي ، در يك رباعي عالي ، فلسفه مرگ را بيان كرده است ، ميتوان آن را پاسخي به رباعي معروف خيام دانست ، و شايد اين رباعي در جواب آن رباعي است . رباعي منسوب به خيام اين است :
تركيب پيالهاي كه در هم پيوست
بشكستن آن ، روا نميدارد مست
چندين قد سرو نازنين و سر و دست
از بهر چه ساخت وز براي چه شكست ؟
بابا افضل ميگويد :
تا گوهر جان در صدف تن پيوست
از آب حيات ، صورت آدم بست
گوهر چو تمام شد ، صدف چون بشكست
بر طرف كله گوشه سلطان بنشست
در اين رباعي ، جسم انسان ، همچون صدفي دانسته شده كه گوهر گرانبهاي روح انساني را در دل خود ميپروراند . شكستن اين صدف ، زماني كه وجود گوهر كامل ميگردد ، ضرورت دارد تا گوهر گرانقدر از جايگاه پست خود به مقام والاي كله گوشه انسان ارتقاء يابد . فلسفه مرگ انسان نيز اين است كه از محبس جهان طبيعت به فراخناي بهشت برين كه به وسعت آسمانها و زمين است منتقل گردد و در جوار مليك مقتدر و خداي عظيمي كه در تقرب به او هر كمالي حاصل است ، مقام گزيند ( 1 ) ، و اين است معناي :
« انا لله و انا اليه راجعون »( 2 ) .
ما متعلق به خداييم و ما به سوي وي بازگشت داريم .
ايراد چرا ميميريم ؟ و پاسخ آن ، به صورت نغزي در يكي از داستانهاي مثنوي آمده است :
گفت موسي اي خداوند حساب
نقش كردي ، باز چون كردي خراب ؟
نر و ماده نقش كردي جانفزا
وانگهي ويران كني آن را ، چرا ؟
گفت حق : دانم كه اين پرسش تورا
نيست از انكار و غفلت وز هوي
ورنه تأديب و عتابت كردمي
بهر اين پرسش تو را آزردمي
ليك ميخواهي كه در افعال ما
باز جويي حكمت و سر قضا
تا از آن واقف كني مر عام را
پخته گرداني بدين هر خام را
پس بفرمودش خدا اي ذو لباب
چون بپرسيدي بيا بشنو جواب
موسيا تخمي بكار اندر زمين
تا تو خود هم وادهي انصاف اين
چونكه موسي كشت و كشتش شد تمام
خوشههايش يافت خوبي و نظام
داس بگرفت و مر آنها را بريد
پس ندا از غيب در گوشش رسيد
كه چرا كشتي كني و پروري
چون كمالي يافت آن را ميبري ؟
گفت يارب ز آن كنم ويران و پست
كه در اينجا دانه هست و كاه هست
دانه لايق نيست در انبار كاه
كاه در انبار گندم ، هم تباه
نيست حكمت اين دو را آميختن
فرق ، واجب ميكند در بيختن
گفت اين دانش ز كه آموختي ؟
نور اين شمع از كجا افروختي ؟
گفت تمييزم تو دادي اي خدا
گفت پس تمييز چون نبود مرا ؟
در خلايق روحهاي پاك هست
روحهاي تيره گلناك هست
اين صدفها نيست در يك مرتبه
در يكي در است و در ديگر شبه
واجب است اظهار اين نيك و تباه
همچنان كاظهار گندمها ز كاه
مرگ ، گسترش حيات است در بحث از پديده موت ، به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه پديدههاي موت و حيات نظام متعاقبي را در جهان هستي بوجود ميآورند ، همواره مرگ يك گروه ، زمينه حيات را براي گروهي ديگر فراهم ميسازد . لاشه جانوراني كه ميميرند بي مصرف نميماند ، از آنها گياهها يا جانداران تازه نفس و پرطراوت ديگري ساخته ميشود . صدفي ميشكند و گوهر تابناكي تحويل ميدهد ، بار ديگر از همان جرم و ماده ، صدفي نو تشكيل ميگردد و گوهر گرانبهاي ديگري در دل آن پرورش مييابد . صدف شكستن و گوهر تحويل دادن ، بينهايت مرتبه تكرار ميگردد و بدينوسيله فيض حيات در امتداد بي پايان زمان گسترش مييابد . اگر مردمي كه در هزار سال قبل ميزيستند نميمردند نوبت زندگي به انسانهاي امروز نميرسيد ، همچنانكه مردم امروز اگر جا تهي نكنند ، امكان وجود براي آيندگان نخواهد بود . اگر گلهاي سال گذشته از رويه زمين برچيده نشده بودند گلهاي با طراوت و جوان سال جديد ، ميداني راي خودنمايي نمييافتند . ماده براي پذيرش حيات ، از لحاظ مكان ، ظرفيت محدودي دارد ولي از لحاظ زمان ظرفيتش نامتناهي است . اين جالب است كه جرم عالم هر اندازه از نظر فضا وسيع باشد ، وسعتي هم از لحاظ زمان دارد و هستي در اين بعد نيز گسترش بي نظير دارد .
خيام كه خود از ايراد گيران از مرگ است ( البته منسوب به او است ) نكتهاي را يادآور ميشود كه ضمنا جواب به اعتراضهاي خود اوست . ميگويد :
از رنج كشيدن ، آدمي حر گردد
قطره چو كشد حبس صدف ، در گردد
گر مال نماند سر بماناد بجاي
پيمانه چو شد تهي ، دگر پر گردد
از تهي شدن پيمانه نبايد انديشه كرد ، كه بار ديگر ساقي پيمانه را پر ميكند . هم او ميگويد :
برخيز و مخور غم جهان گذران
بنشين و دمي به شادماني گذران
در طبع جهان اگر وفايي بودي
نوبت به تو خود نيامدي از دگران
شاعر ، اين جهت را به حساب بيوفايي دنيا ميگذارد ، آري ، اگر تنها همين شخصي كه اكنون نوبت اوست مقياس باشد بايد بيوفايي ناميده شود ، اما اگر حساب ديگران را هم كه بايد بيايند و دوره خود را طي كنند بكنيم نام عوض ميشود و بجاي بيوفايي بايد بگوييم انصاف و عدالت و رعايت نوبت .
اينجا ممكن است كسي بگويد قدرت خداوند ، غيرمتناهي است ، چه مانعي دارد كه هم اينها كه هستند براي هميشه باقي بمانند و هم براي آيندگان فكر جا و زمين و مواد غذايي بشود ؟ !
اينها نميدانند كه آنچه امكان وجود دارد از طرف پروردگار افاضه شده و ميشود ، آنچه موجود نيست همان است كه امكان وجود ندارد . فرض جاي ديگر و محيط مساعد ديگر به فرض امكان ، زمينه وجود انسانهاي ديگري را در همانجا فراهم ميكند ، و باز در آنجا و اينجا اشكال سر جاي خود باقي است كه بقاء افراد و دوام آنها راه وجود و ورود را بر آيندگان ميبندد .
اين نكته ، مكمل پاسخي است كه تحت عنوان مرگ ، نسبي است ياد كرديم . حاصل جمع اين دو نكته اين است كه ماده جهان با سير طبيعي و حركت جوهري خويش ، گوهرهاي تابناك روحهاي مجرد را پديد ميآورد ، روح مجرد ، ماده را رها ميكند و به زندگي عالي تر و نيرومندتري ادامه ميدهد و ماده مجددا گوهر ديگري در دامن خويش ميپروراند . در اين نظام ، جز تكامل و توسعه حيات چيزي نيست و اين توسعه در نقل و انتقالها انجام ميگيرد .
ايراد گيري بر مرگ و تشبيه آن به شكستن كوزههاي كوزهگر و آرزوي اينكه مبدأ هستي و كارگردان نظام آفرينش درس خود را از كوزهگر بياموزد ، آنچنان كودكانه است كه لايق بحث نيست . اين گونه انديشهها احيانا تفنن شاعرانه و نوعي خيالبافي ظريف هنرمندانه است كه ارزش هنري دارد و بس . به احتمال قوي گوينده اشعار منسوب به خيام چنين منظوري داشته است و يا از طرز فكر محدود ماترياليستي ناشي شده است ، ولي در فلسفه كسي كه ميگويد آنطور كه به خواب ميرويد ميميريد و آنطور كه از خواب برميخيزيد زنده ميشويد ( 1 ) همه اشكالها حل است . چنين كسي نه تنها از مرگ نميترسد بلكه همچون علي ( ع ) مشتاق آن است و آن را رستگاري ميشمرد ( 2 ) .
ميرداماد ، آن فيلسوف بزرگ الهي ميگويد :
از تلخي مرگ مترس ، كه تلخي آن در ترسيدن از آن است .
سهروردي ، فيلسوف الهي اشراقي اسلامي ميگويد :
ما حكيم را حكيم نميدانيم مگر وقتي كه بتواند با اراده خود ، خلع بدن نمايد . كه خلع بدن براي او كار ساده و عادي گردد و ملكه او شده باشد .
نظير اين بيان از ميرداماد حكيم محقق و پايه گذار حوزه اصفهان نقل شده است .
اين است منطق كساني كه گوهر گرانبهايي را كه در دل جسم بوجود ميآيد ميشناسند . اما كسي كه در تنگناي انديشههاي نارسا و محدود ماترياليستي گرفتار است البته از مرگ نگران است ، زيرا از نظر او مرگ ، نيستي است . او رنج ميبرد كه چرا اين تن ( كه به گمان او تمام هويت و شخصيت از همين تن است ) منهدم ميگردد ، لهذا انديشه مرگ ، باعث بدبيني او به جهان ميگردد . چنين كسي بايد در تفسيري كه نسبت به جهان ميكند تجديد نظر كند و بايد بداند كه خردهگيري او مربوط به تصور غلطي است كه از جهان دارد .
اين بحث مرا به ياد داستان كتابفروش ساده دلي در مدرسه فيضيه مياندازد :
در سالهايي كه در قم تحصيل ميكردم ، مرد ساده لوحي در مدرسه فيضيه ، كتابفروشي ميكرد . اين مرد بساط خويش را ميگسترد و طلاب از او كتاب ميخريدند . گاهي كارهاي عجيبي ميكرد و سخنان مضحكي ميگفت كه دهان به دهان ميگشت . يكي از طلاب نقل ميكرد كه روزي براي خريدن كتابي به وي مراجعه كرده پس از ملاحظه كتاب ، قيمت را پرسيدم ، گفت نميفروشم ، گفتم چرا ؟ گفت اگر بفروشم بايد يك نسخه ديگر بخرم و سر جاي اين بگذارم .
ميگفت از سخن اين كتابفروش خندهام گرفت ، كتابفروش اگر دائما در حال داد و ستد و مبادله نباشد كتابفروش نيست و سودي نميبرد .
گويي آن كتابفروش از مكتب شعري خيام پيروي ميكرد آنجا كه ميگويد :
تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر ز ميناب كسي هيچ نديد
من در عجبم ز ميفروشان كايشان
به زانچه فروشند چه خواهند خريد ؟ !
بر ميفروش خرده ميگيرد كه چرا ميرا ميفروشد ؟ البته اين خردهگيري به زبان شعر است نه به زبان جد ، لطف و زيبايي خود را نيز مديون همين جهت است . اما وقتي كه اين منطق را با مقياس جد ميسنجيم ميبينيم كه چگونه يك ميخواره كار ميفروش را با كار خودش اشتباه ميكند . براي ميخواره ، مي ، هدف است ، اما براي ميفروش ، وسيله است . ميفروش كارش خريدن و فروختن و سود بدست آوردن و باز از نو همين عمل را تكرار كردن است . كسي كه كارش اين است ، از دست دادن كالا او را ناراحت نميكند بلكه خوشحال ميشود زيرا جزئي از هدف وسيع اوست .
عارفي كو كه كند فهم ، زبان سوسن
تا بپرسد كه چرا رفت و چرا باز آمد ؟
آفرينش همچون سوداگري است . بازار جهان بازار تهيه و فروش و تحصيل سود و باز تكرار اين كار است . نظام مرگ و زندگي نظام مبادله است ، نظام افزايش و تكميل است . آنكه مبادله آفرينش را مورد انتقاد قرار ميدهد قانون جهان و هدف آن را نشناخته است .
هر نقش را كه ديدي ، جنسش زلامكان است
گر نقش رفت غم نيست ، اصلش چو جاودان است
پينوشتها:
1. مؤمنون / 115.
2. ملك / 2.
3. مؤمنون / 115.
4. ان المتقين في جنات و نهر 0 في معقد صدق عند مليك مقتدر » . قمر / 54 - 55
5. بقره / . 156
6. كما تنامون تموتون ، و كما تستيقظون تبعثون » - حديث نبوي .
7. وقتي علي ( ع ) ضربت خورد فرمود : فزت و رب الكعبه » به خداي كعبه رستگار شدم .
كتاب: مجموعه آثار، ج 1، ص 199
نويسنده: آيت الله شهيد مطهري
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//node/3387
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات کامل فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت