پاسخ تفصیلی:
ما قائل به حسن و قبح عقلى هستيم، يعنى بر اين عقيدهايم كه حسن و قبح افعال عقلى و ذاتى است. پارهاى از افعال ذاتاً نيكو و بايستنى بوده و برخى ذاتاً قبيح و نبايستنى هستند. عقل ما با قطع نظر از خطاب شارع، مىتواند درك كند كه افعالى بايستنى است و بايد بر انجام آنها قيام كرد و افعالى قبيح و نبايستنى است كه بايد آنها را ترك نمود. از آنجا كه حكم عقل ثابت است و معيار ثابتى دارد و در ادراك خود، نه ظرف و قيد را دخيل مىداند، نه شخص ادراك كننده را صفات بايستنى و نبايستنى كه براى افعال مطرح مىكند دائماً ثابت است و براى همه ثابت و يكسان خواهد بود. يعنى اگر عقل گفت «عدل نيكو است» هميشه و براى همه چنين مىگويد؛ و اگر گفت «ظلم قبيح است» نيز همچنين.
بر اين اساس، به اعتقاد ما خداوند عادل است و ظلم نمىكند. خداوند نيككردار است و اعمال بد از او سرنمىزند؛ چرا كه ظلم و اعمال زشت و صفات ناپسند، به حكم عقل قبيح است و بايد آنها را ترك نمود. به تعبير ديگر آنچه عدل است خدا مي کند و از همين رو آنچه مي کند عدل است، زيرا و از آنجا كه خداوند متعال حكيم و عالم علىالاطلاق است، بهتر از هركسى قبح اين افعال را (كه ذاتىِ آنها بوده و مقيد به قيد و ظرف زمانى و مكانى خاص و ادراك كننده مخصوص نمىباشد) درك فرموده، از انجام آنها دورى مىنمايد. به بيان ديگر، انسان درك مىكند كه قيام به عدل و هر فعل بايستنى، براى هر كسى كمال است و ارتكاب ظلم و هر فعل نبايستنى براى هر كسى نقص. خداوند متعال نيز به عنوان حکيم على الاطلاق اين مسأله را درك مىكند. و بر اساس حسن و عدل عمل مي نمايد:1. حسن و قبح به معناي ملائم با نفس و منافر با نفس:
يعني حسن آن چيزي است که انسان از آن نفرت ندارد بلکه از آن لذت مي برد و براي او لذت بخش است مانند منظره زيبا, غذاي لذيذ, صوت دلنواز. و قبيح چيزي است که مورد نفرت انسان مي باشد و با انسان ملائمت ندارد؛ همچون منظره زشت و کريه, غذاي فاسد و نامطبوع. و نيز برخي چيز ها با توجه به نتيجه آن ها براي نفس لذت بخش يا نفرت آور است. که گاهي بي واسطه است و گاهي با واسطه است. مثلا چيزي در ابتدا نفس ميلي بدان ندارد اما با توجه به نتيجه آن, آن چيز لذت بخش است مانند داروي تلخ که پزشک تجويز مي کند و ما مي گويم اين دارو حسن است چون نتيجه آن لذت بخش است. و با مثلا مواد سمي که در ابتدا نفس از آن نفرتي ندارد و رنجشي را در خود حس نمي کند اما با حصول نتيجه آن نفس بسيار از آن منزجر و متنفر مي شود. لذا مي گوئيم ماده سمي قبيح است يعني ماده سمي نفرت آوراست. (باتوجه به نتيجه آن). و به قول قوشجي يکي از شارحان کتاب معروف «تجريد العقايد» خواجه نصير الدين طوسي, از اين مورد تعبير به مصلحت و مفسده مي کند. بدين معنا که آنچه داراي مصلحت است, حسن است و ملائم بانفس است و لذت بخش است و آنچه داراي مفسده است قبيح است و نفس از آن نفرت دارد. مثال ديگر مانند: صدق وکذب, که اين دو را اگر با توجه به نتيجه شان بسنجيم در صورتي که نتايجشان ملائم بانفس باشد و مصلحت داشته باشد حسن است چه صدق باشد و چه کذب. اما اگر نتيجه آن نفرت نفس باشد مفسده دارندو قبيح است.2. حسن و قبح به معناي کمال و نقص:
بدين معنا که هر چيزي که کمال است حسن است همچون علم, قدرت و...به عبارت ديگر علم حسن است يعني کمال است. و آنچه نقص است قبيح است مانند: جهل, عجز و ناتواني و... بدين صورت که جهل قبيح است يعني جهل نقص است. که اين معنا از حسن و قبح و معناي قبلي آن مورد نزاع نيست و انسان بدون حکم شرع قادر به درک آن است. 3. حسن يعني فعلي که همه عقلا فاعل آن را مدح کنند و او را مستحق ثواب مي دانند. و قبيح يعني فعلي که همه عقلا فاعل آن را ذم مي کنند و او را مستحق عقاب مي شمارند.
حسن و قبحي که محل بحث ميان دو گروه است اين مورد است که: آيا عقل مي تواند درباره افعال انسان حکم صادر کند, بگويد: فلان کار خوب است و فلان کار بد است؟ در اين جا سخن از اشياء و اشخاص نيست, بلکه سخن از افعال و عناوين آنهاست. اشاعره بر اين باورند که اين قسم از حسن و قبح را عقل درک نمي کند و وضع آن به دست شارع است. اگر شارع مقدس, به چيزي امرکرد, کشف مي کنيم که آن حسن است و اگر از چيزي نهي کرد, مي فهميم آن چيز قبيح است. اين گروه, عقل را زير مجموعه سنت قرار دادند؛ زيرا عقل در اين صورت, کاشف از امر و نهي شارع است, نه مبتکر و نوآور. به عبار ت ديگر حسن و قبح ذاتي افعال نيست تا عقل با نظر بدان ذات حسن بودن يا قبيح بودن آن را درک کند. در مقابل گروه دوم (شيعه و معتزله) معتقدند که حسن و قبح بدين معنا عقلي است و در واقع منظورشان اين است که فعل, بدون اين که نيازي به حکمي از طرف شارع باشد مي تواند حکم به قبيح يا حسن بودن آن بکند, در واقع در اين جا حسن و قبح ذاتي آن فعل و عمل است. در واقع بر اساس نظر گروه دوم (شيعه و معتزله) عقل قادر به قانون گذاري و وضع قانون است و مي تواند حکم کند که شارع هم همين نظر و حکم را دارد. بنابراين وقتي عقل حکم مي کند که ظلم قبيح است مي تواند بگويد که شارع هم چنين حکمي را دارد و لذا کار قبيح انجام نمي دهد- يعني ظالم نيست. و عدل حسن است بدين معنا که شارع نيز مي گويد عدل حسن است- هر چند حکمي به ما از جانب او در اين مورد نرسد- و او کارش را روي عدل انجام مي دهد. ام اشاعره که حسن و قبح عقلي به معناي سوم را رد مي کنند و مي گويند در اين جا حسن و قبح شرعي است نه عقلي, و عقل منهاي شرع قادر به درک آن نيست. ديگر توان اين بر قراري ميان حکم عقل و شرع را ندارند و قادر نيستند در محدوده دين و شريعت دست به وضع قانون بزنند و بگويند شارع هم همين حکم را دارد و در صورت فعل يا ترک, به تو ثواب يا جزاي مي دهد. هرچند قبيح بودن ظلم و حسن بودن عدل را به دو معناي قبلي اثبا ت مي کنند. اما آنگاه که مي گويند عدل حسن است و عادل خوب است و يا ظلم قبيح است و ظالم بد است, نمي توانند در مورد اين که اگر فردي فعل عادله انجام داد, آيا نزد شارع ثواب نيز دارد و در صورتي که فعل ظالمانه انجام داد آيا شارع نيز او را مورد عقاب قرار مي دهد, در مورد چنين اموري قادربه سخن گفتن و اظهار نظر کردن نيستند. از اين رو اگر فعلي از خداوند صادر شد به اين معنا که اين فعل ذاتا خوب است و يا اگر خداوند چيزي را نهي کرد در مورد اين که اين فعل ذاتا بد است نمي توانند سخن بگويند. و اين احتمال را مي دهند که ممکن است خداوند عدل را زماني امر کند و حسن باشد و زماني ديگر ترک کند و قبح گردد.براي مطالعه بيشتر ر.ک:
- علامه حلي, کشف المراد
- فاضل قوشجي, شرح تجريد العقايد
- جوادي آملي, دين شناسي
- مهدي حائري يزدي, کاوش هاي عقل عملي.