شردرواقع به نقص و عدم برمی گردد؛ و در مقابل، خير يعني كمال و وجود؛ لذا به هر چيزي كه مستلزم نقص يا عین نقص باشد، كلمه شر قابل اطلاق است. شرور اخلاقي مثل حسد، دروغ و ... در واقع حكايت گر نوعي نقص نفساني هستند. شر اخلاقي يعني ميل به طبيعت - كه وجود ناقص است - و روي گرداني از ملكوت - كه وجود كامل است- به عبارت ديگر شر يعني توجه به كثرت ها و روي گرداني از وحدت، يعني خارج شدن از مسير سير الي الله، و برعكس نظام تكوين حركت كردن. به صاحبان اين شرور نيز كلمه شر اطلاق مي شود چون جايگاه اين نقصها ، نفس آنهاست. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُون؛ قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانىاند كه نمىانديشند ». (انفال، 22) «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ؛ بىترديد بدترين جنبندگان پيش خدا كسانىاند كه كفر ورزيدند و ايمان نمىآورند ». (انفال، 55) «بكم و صم و لايعقلون و كفر و لايؤمنون» همگي اموري عدمي هستند و حكايت از نقص روحي مي كنند ؛ و از همين امور، رذائل اخلاقي ديگر ظهور مي يابد.
شرور طبيعي، مثل زلزله، سيل و ... به خودي خود اموري وجودي بوده و خيرند ؛ و وجود همه آنها در طبيعت و نظام تكوين لازم است، تا تعادل طبيعت محفوظ بماند.
« جهان چون خط و خال و چشم و ابروست | كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست» |
}P« اگر يك ذره را بر گيري از جاي
خلل يابد همه عالم سراپاي » | (گلشن راز، شيخ محمود شبستري)
اما از آن جهت كه اين امور گاه به انسان آسيب مي رسانند و باعث نقصي در مال يا بدن يا ساير امور متعلق به انسان مي شوند، شر ناميده مي شوند؛ لذا شر بودن اين امور، نسبي است نه واقعي ؛ اما شرور اخلاقي حقيقتا شرند، چون هيچ گونه امر وجودی در آنها موجود نیست . حسد و غيبت و دروغ و ... ظهورات نقايص نفساني هستند؛همان طور كه نبود برق باعث خاموش شدن لامپ مي شود ؛ يا نبود چشم باعث مي شود كه انسان دست به عصا راه رود ؛ يا نقص پا باعث مي شود كه انسان سوار ويلچر شود؛اينها فعلند ولي عامل اين افعال يك نوع نقص است. علي عليه السلام مي فرمايد: «حسد رأس عيبها و نقصهاست» و «حسود هميشه بيمار (ناقص) است»، «حسد مرضي است كه شفا ندارد» ، «حسود دائم المرض است اگر چه جسمش سالم باشد». (مستدرك الوسائل، ج 12، ص 21-23) و فرمودند: «غيبت نهايت درجه ي تلاش عاجز است». (نهج البلاغه، قصار 461) يعني منشأ غیبت نداشتن قدرت روحي است. و فرمودند : «انسان غيور زنا نمي كند». (نهج البلاغه، قصار 305) يعني زنا نتيجه عدم غيرت است وغیرت امری وجودیست.
بنابراين نقطه ی اشتراک شر اخلاقي و شر طبيعي اين است كه هر دو مستلزم امر عدمي هستند. همچنين شرور اخلاقي مي توانند منجر به شرور طبيعي شوند. آيات و روايات بسياري حاكي ازاين هستند كه بسياري از بلاياي طبيعي نتيجه ی فساد اخلاقي و عقيدتي مردم است. «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛ به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشكى و دريا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را كه كردهاند به آنان بچشاند باشد كه بازگردند».
« وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ »(اعراف 96)