راه کمال انسان | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
راه کمال انسان
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
راه کمال انسان
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
تکامل انسان
,
خودسازی و سلوک
,
کمال حقیقی انسان
سوال:
راه تکامل انسان؟
پاسخ تفصیلی:
«كمال خواهى»، فطرى انسان
سخن در باب تزكيه نفس بود و آيات ابتداى سوره شمس را مطلع سخن قرار داديم. گفتيم از اين آيات شريفه استفاده مىشود كه نفس انسان، هم استعداد ترقّى و تكامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزكيه» كرديم، رشد مىكند و بارور مىشود، و اگر آن را «تدسيه» كرديم، رو به ضعف و سستى رفته فاسد مىگردد.در اين ميان، همه انسان ها به طور فطرى طالب كمال هستند. هيچ انسانى نيست كه نقص وجودى را خوش داشته باشد. هر انسانى به طور غريزى و فطرى به دنبال آن است كه روز به روز كاملتر شود. حتى يك نفر نيز پيدا نمىشود كه تمايل قلبىاش اين باشد كه تكاملش متوقف گردد و يا هر روز از روز پيش وضعش بدتر شود! اگر انسان بداند كه امكان نيل به مرتبهاى از كمال براى او وجود دارد، آرزو مىكند كه به آن مرتبه نايل شود. اين علاقه و ميل فطرى به كمال، موهبتى است كه خداى متعال در وجود انسان قرار داده و يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است. تصور كنيد اگر چنين گرايشى
________________________________________
1. شمس (91)، 7ـ10.
در نهاد انسان نبود، هميشه خمود و بى حال گوشهاى نشسته بوديم و چندان حركتى نمىكرديم. اين، گرايش به كمال است كه موتور محرك ما براى سعى و تلاش بيشتر است. هدف خداوند از آفرينش انسان اين بوده كه به اراده خود مسير تكامل را بپيمايد؛ از همين رو چنين گرايشى را در فطرت او قرار داده است.
البته در مقام عمل، انسان گاه در تشخيص اينكه مصداق كمال چيست اشتباه مىكند. بديهى است كه هيچ انسانى، نيرو، پول، امكانات و استعدادهاى خود را به كار نمىگيرد تا به دست خود، خويشتن را به چاه بيندازد و در جهت نقص بيشتر حركت كند؛ به عكس، همه تلاش هاى هر انسانى براى پيشرفت كردن، بهتر شدن و تكامل است. چيزى كه هست اين است كه احياناً در تعيين مصداق و تشخيص راه از چاه دچار اشتباه مىشود. براى مصون ماندن از چنين اشتباهاتى خداوند به انسان عقل داده است؛ البته عقل تا حدودى در اين زمينه روشن گر است، اما بى مدد وحى قطعاً راه به جايى نمىبرد. از همين رو خداى متعال انبيا را فرستاد تا راه صحيح زندگى را به مردم نشان دهند. آنان به منظور ايجاد انگيزه در مردم براى پيمودن راه و دورى از چاه، از دو ابزار «تبشير» و «انذار» استفاده مىكنند: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ؛1 پس خداوند پيامبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت.
برخى از مصاديق كمال، كاملاً روشن و واضحند و هيچ انسانى در كمال بودن آنها ترديد ندارد؛ «علم» از جمله اين موارد است. همه مىدانند و هيچ كس ترديدى ندارد كه «علم» خوب است و كمال، و «جهل» بد است و نقص. به همين دليل هم همه انسان ها فطرتاً دوست دار و خواهان علم هستند و به دنبال آنند كه هر روز بيشتر بدانند و حقايق بيشترى بر آنان مكشوف گردد. هيچ انسانى طالب «نادانى» نيست، بلكه به عكس، تا بتواند از آن گريزان است.
«قدرت» نيز مانند «علم» است. براى هر انسانى روشن است كه «قدرت» يك كمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب مىشود. هيچ كس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و كارى از دستش نيايد. همه انسان ها فطرتاً طالب «توانايى» و «قدرت»اند. قطعى ترين و يقينى ترين صفات كماليه خداوند نيز «علم» و «قدرت» است.
از ديگر چيزهايى كه انسان به طور فطرى طالب آن است «سعادت» است. همه انسان ها
________________________________________
1. بقره (2)، 213.
بالفطره طالب خوشى هستند. هيچ كس نيست كه ناخوشى و بدبختى را دوست بدارد. هيچ كس مايل نيست به درد و رنج و گرفتارى مبتلا باشد. آنچه انسان فطرتاً در پى آن است، خوشى، لذت، آسايش، آرامش، راحتى و در يك كلمه «سعادت» است.
بنابراين خداى متعال از يك طرف اصلِ ميل به «كمال» را در انسان قرار داده و از طرف ديگر نيز ميل به «مصاديق كمال» را نير در او به وديعت نهاده است.
«قرب الى اللّه»، كمال نهايى انسان
اما آن كمال اصلى و نهايى انسان چيست؟ چه وقت مىتوان گفت، وجود انسان حقيقتاً كامل شده است؟ همانگونه كه در جلسه قبل نيز اشاره كرديم، آنچه از تعاليم انبيا بر مىآيد اين است كه تكامل انسان در «قرب به خدا» است. اين مفهومى است كه همه انبيا آن را به پيروان خود تعليم دادهاند و مىتوان آن را امرى فطرى دانست. در جلسه قبل اشاره كرديم كه حتى مشركان و بت پرستان در پى قرب به خدا بودند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛1 ما آنها [بت ها] را جز براى آنكه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمىپرستيم. اين سخن، نشان از فراگير بودن اين مفهوم، بين مؤمن و مشرك دارد. بت پرست هم طالب «قرب» است، اما مسير را اشتباهى انتخاب كرده است.
پيش از اين اشاره كرديم كه تا دست كم مرتبه نازلى از قرب به خداى متعال در خود ما پيدا نشود، حقيقت اين معنا بر ما مخفى خواهد ماند. با اين حال مىتوان به كمك برخى قيود سلبى و اوصاف ايجابى، كارى كرد كه اين مفهوم از آن حالت «مجهول مطلق» بودن در آيد و دايره معنا محدودتر شود تا جستجوى حقيقت آسانتر گردد.
ما معمولاً مفهوم قرب را در امور مادى به كار مىبريم و مرادمان از آن، قرب مكانى يا قرب زمانى است. اما آيا اين معنا از قرب در مورد خدا نيز متصوَّر است و امكان دارد؟ آيا وقتى مىگوييم، به خدا نزديك مىشويم، منظور اين است كه فاصله مكانى يا زمانى ما با خداوند كمتر مىشود؟!
مسلّماً قرب و بعد مكانى و زمانى در مورد خدا بى معنى است. خداوند هيچ نسبتى با زمان
________________________________________
1. زمر (39)، 3.
و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكانى نزديكتر و از زمان و مكانى دورتر باشد. برخى مىپندارند خدا در آسمان است و در نتيجه هرچه در آسمان بالاتر برويم به خدا نزديكتر مىشويم! اين پندار ناشى از ضعف معرفت اين افراد در مورد خداى متعال است. اينان گاهى در تأييد سخن خود به معراج پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اشاره مىكنند كه خداوند آن حضرت را به آسمان ها برد و تا آن جا بالا رفت كه قرآن مىفرمايد: ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى . فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى؛1 سپس نزديك آمد و نزديكتر شد؛ تا [فاصله اش] به قدر دو [انتهاى]كمان يا نزديكتر گرديد. مىگويند، قرآن خود فاصله مكانى را تصوير كرده و فرموده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اندازهاى به خدا نزديك شد كه فاصله آن حضرت با خداى متعال از فاصله دو كمان نيز كمتر بود!
با توجه به ادله قطعى كه در مورد جسم نبودن و زمان و مكان نداشتن خداوند متعال در دست داريم، چنين سخنانى را قطعاً باطل مىدانيم. به طور يقين، مراد از قرب در اين آيه، قرب مكانى نيست و اين تعبير نيز از قبيل «تشبيه معقول به محسوس» است كه نمونه هاى نظير آن در قرآن فراوان است.
حقيقت «قرب الى الله»
برخى معناى ديگرى براى «قرب الى اللّه» مطرح كردهاند كه در ابتدا ممكن است تعريفى دقيق و صحيح به نظر برسد، اما اين معنا نيز خالى از اشكال نيست. آنان گفتهاند، وجود انسان در ابتداى خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف هاى فراوانى دارد. طىّ حيات خود، هر چه انسان اين ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبديل كند و صفات وجودى بيشترى در خود محقق كند به خدا نزديكتر مىشود؛ چرا كه خداوند كمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراين هرچه يك موجود حظّش از وجود بيشتر باشد به خدا نزديكتر است؛ مثلاً هرچه صفت «علم» كه يك وصف وجودى است، در انسان بيشتر تقويت گردد و معلومات او بيشتر شود، بيشتر به خدا نزديك مىشود.
در ارزيابى اين نظر بايد بگوييم كه هر وصف وجودى، موجب تقرب به خداوند نمىشود. اضافه شدن وزن بدن و چاقى يك صفت وجودى است؛ آيا هرچه انسان وزنش بيشتر و چاقتر
________________________________________
1. نجم (53)، 8ـ9.
شود به خدا نزديكتر مىگردد؟! داشتن زور بازو يك صفت وجودى است؛ آيا هرچه زور بازوى انسان بيشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه بردارى دنيا شود، به خدا نزديكتر مىگردد؟! يا در مورد صفت علم، ما مىدانيم كه در اسلام كسب برخى از علوم، حرام يا دست كم محل اشكال است؛ آيا آموختن چنين علومى موجب تقرّب بيشتر به خداوند مىگردد؟!
از اين رو اين معنا نيز معنايى دقيق و صحيحى نيست. تأمل در روايات و آثارى كه در آنها براى قرب الى اللّه ذكر شده، مىتواند ما را در درك معناى حقيقى قرب به خداوند كمك كند. روايتى است معروف در اصول كافى كه سندهاى متعدد دارد. شيخ بهايى نيز در كتاب «اربعين» خود پيرامون آن بحث كرده است. اين روايت مشتمل بر معارف بلندى است و بزرگان علماى اخلاق بسيار به اين روايت، اعتنا كردهاند. متن روايت، كه طبق نقل مرحوم كلينى در اصول كافى، امام صادق(عليه السلام) آن را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مىكند، چنين است: قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهانَ لِىَ وَلِيّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارَبَتى وَ ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَيْئ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ اِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ...؛1 خداى متعال مىفرمايد: هر كس به يكى از دوستان من بى حرمتى كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزديك نشد بندهاى به من به چيزى كه محبوبتر از انجام اَعمالى باشد كه بر او واجب كرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب مىشود كه او را دوست مىدارم. پس وقتى او را دوست داشتم گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند، و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگويد، و دست او مىشوم كه با آن كار انجام مىدهد. اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم؛ و اگر از من چيزى بخواهد به او عطا مىكنم.
تعابيرى بسيار عجيب و بلند است؛ اينكه خدا گوش و چشم و زبان و دست بندهاى شود! به راستى خداوند چگونه گوش و چشم انسان مىشود؟ چگونه ممكن است وقتى انسانى سخن مىگويد، بگوييم اين او نيست كه حرف مىزند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟!
________________________________________
1. اصول كافى، ج 2، ص 252، روايت 7.
بزرگان در شرح و تفسير اين حديث بيان هاى مختلفى ذكر كردهاند. آنچه مسلّم است قطعاً ظاهر معانى اين عبارات مقصود نيست. ظاهر اين حديث اين است كه، خدا گوش مىشود، يا خدا چشم مىشود، و يا زبان و دست! اينها موجوداتى مادى و اندام هايى محدود و حقير از وجود انساناند، و حال آنكه خداوند موجودى است غيرمادى، نامحدود و عظمتى بى انتها دارد.
يكى از معانى معقول براى اين روايت اين است كه بگوييم اين تعبيرها كنايه از شدت نزديكى خدا به بنده است. اين بنده به مقامى رسيده كه گويى خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه او است. چنين كسى در هر آن، مورد عنايت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تك تك افعالش عنايت ويژه دارد و خود متكفل انجام آن مىشود. براى افراد عادى و معمولى عنايات خاص خدا بسيار محدود و معدود است، اما چنين بندهاى پيوسته مشمول لطف و عنايت مخصوص حضرت حق است.
هركدام از ما در زندگى خود معمولاً كم و بيش تجربه هايى از عنايات خاصه پروردگار داريم و آن را احساس كرده ايم. اگر نمونه هايى را كه در اين زمينه براى همه افراد پيش آمده است، بخواهند در كتابى بنويسند قطعاً دايرة المعارفى بزرگ با ده ها جلد كتاب قطور خواهد شد. مواردى كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصى نداشته، اما كارها درست همان طور كه او مىخواسته درست شده و انجام گرديده است. مناسب است يكى، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:
طلبهاى كه سال ها در نجف اقامت داشت و در سفرى به ايران آمده بود، مىگفت: مدت ها بود كه از مادرم خبرى نداشتم. پدر و مادرم سال ها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمىدانستم كه مادرم كجا است و چه مىكند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا(عليه السلام) عرض كردم، آقا من مىخواهم مادرم را ببينم! مىگفت، بعد از زيارت از حرم بيرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در يكى از رواق هاى حرم مطهر پيدا كردم!
شخص ديگرى كه از سفر عمره و زيارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل مىكرد: سفر ما طورى بود كه براى انجام كارهايمان مىبايست ماه رجب را در مدينه باشيم و نمىتوانستيم براى عمره رجبيه ـ كه بسيار فضيلت دارد ـ مشرّف شويم. به علت تعهدى كه كرده بودم، اصولا رفتن براى عمره رجبيه براى من مشكل شرعى داشت. از طرفى هيچ دلم نمىخواست حال كه
در اين سرزمين مقدس هستم، عمره رجبيه را از دست بدهم. دو سه روز بيشتر به آخر ماه رجب باقى نمانده بود. يكى از شب ها كه به حرم مطهر نبوى مشرف شدم عرضه داشتم، يا رسول اللّه! از شما مىخواهم كه وسيلهاى براى تشرف به عمره فراهم كنيد؛ به ديگران هم نمىگويم و ديگر هم چنين تقاضايى از شما نخواهم كرد! مىگفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتى فراهم شد، ولى به جايى نرسيد. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبرى نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن جا ديدم مرا صدا مىزنند، كه فلانى ماشين آماده حركت به مكه است. من براى اينكه بفهمم اين عنايت آقا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) است يا خير، گفتم: من در مدينه كار دارم! اما ديدم با يك ماشين سوارى لوكس آمدهاند كه به زور مرا به مكه ببرند!
در دعاى عرفه مىخوانيم: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبيرِكَ لى عَنْ تَدْبيرى وَ بِاخْتيارِكَ عَنْ اِخْتيارى؛ خدايا با تدبير خودت مرا از تدبير خودم بى نياز گردان و با اختيار خودت مرا از اختيار خودم بى نياز كن. معناى اين دعا تنبلى كردن نيست كه من خودم فكر نكنم و براى كارهايم چاره انديشى نداشته باشم، بلكه در واقع طلب همان عنايات خاصه الهى است؛ همان است كه در قرآن مىفرمايد: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛1 و هركس بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است. بنده متوكِّل، گرچه خود به دنبال انجام امور خويش است، اما از صميم دل باور دارد و معتقد است كه اين خدا است كه بايد كارها را درست كند و امور را به انجام برساند و اين تلاش هاى ظاهرى من، بى اراده او ثمرى ندارد. چنين كسى وقتى مىگويد: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّهِ؛2 كارم را به خدا واگذار مىكنم؛ حقيقتاً و از صدق دل سررشته امور خود را به او مىسپارد، گرچه برحسب تكليف، در ظاهر خودش نيز تلاش مىكند.
در اين روايت شريف هم كه از اصول كافى نقل كرديم شايد مراد همين باشد كه بنده به مقامى رسيده كه حقيقتاً مىبيند هر تأثير و تأثرى و هر حركت و سكونى به اراده خداى متعال است. چنين كسى هنگامى كه سخن مىگويد، مىبيند كه او نيست كه حرف مىزند بلكه خدا است كه اين امر وجودى را ايجاد مىكند. وقتى نگاه مىكند، با همه وجود مىيابد كه در حصول اين فعل خدا حضور دارد.
________________________________________
1. طلاق (65)، 3.
2. غافر (40)، 44.
در آخر اين روايت مىفرمايد هنگامى كه بندهاى به اين مرتبه رسيد: اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ؛ اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم و اگر از من چيزى درخواست كند به او مىدهم. چنين بندهاى به مقام «مستجاب الدعوه» بودن مىرسد.
قرب يا آثار قرب؟!
و تازه، اينها همه نه خودِ قرب، كه آثار قرب است! اگر آثار قرب اينها است پس خود قرب چه محشرى است؟! اثر قرب اين است كه اگر اين بنده اشارهاى كند، خداوند آنچه بخواهد برايش فراهم مىكند! اگر اثر اين است پس خود مؤثر چه اكسيرى است؟! مؤثر چيزى است كه اصلاً به وصف در نمىآيد؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمىآمد تنها به ذكر آثار آن بسنده كردند! خودِ قرب آن بود كه همسر فرعون، جناب آسيه از خدا درخواست كرد. آسيه زنى ساده و مؤمنى عادى نبود، او انسانى با معرفت بود؛ چنان معرفتى كه حتى وقتى با ميخ هاى بزرگ او را به چهار ميخ كشيدند باز هم دست از خدا بر نداشت! چنين كسى از خدا چنين تقاضا مىكند: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ؛1 خدايا در بهشت، نزد خودت خانهاى برايم بساز! همه بهشت از آن خدا است و نسبتِ همه خانه هاى آن با خداى «لا مكان» مساوى است؛ با اين حال جناب آسيه خانهاى كنار خدا، نه كنار خدا، كه اصلاً پيش خود او مىخواهد! همه اين تعابير كنايى است. صحبت خانه و بهشت نيست، صحبت مقام است؛ مقامى كه انسان بيشترين نزديكى را به خدا داشته باشد.
حقيقت اين است كه آن مقام ها، عظمت ها و حقايقى كه با اين الفاظ به آنها اشاره مىشود، فراتر از آن هستند كه در قالب لفظ بگنجند. از اين رو وقتى در قالب هاى تنگ لفظى قرار مىگيرند محدوديت هايى به آنها تحميل مىشود. بنابراين در اين قبيل مباحث بايد توجه داشت كه تعابير غالباً كنايى هستند و چيزى بسيار فراتر از ظاهر خود را مد نظر دارند. در مورد بحث ما شبيه تعبيرات آيه مذكور و روايتى كه از اصول كافى نقل كرديم، در مناجات شعبانيه نيز وارد شده است: اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ
________________________________________
1. تحريم (66)، 11.
قُدْسِكَ؛ خدايا، كامل ترين انقطاع به سوى خودت را نصيبم گردان؛ و چشمان قلب هاى ما را به روشنى نگاه به خودت روشن كن، تا جايى كه چشمان قلب ها حجاب هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان هاى ما در عزت بارگاه قدسىات آويخته گردد!
آرى، روح انسان مىتواند آن چنان ترقى كند و كمال يابد كه مانند شعاعى به معدن نور وجود متصل گردد و هم چون رشتهاى در بارگاه قدس و عزت الهى آويخته شود. چنين انسانى ديگر استقلالى ندارد و خودى نمىبيند، تنها معدنى از نور مىبيند كه شعاع هاى آن به هر سو پراكنده شده است. چنين بندهاى تعلق و وابستگى خود به آن وجود پاك نفوذناپذير را با تمام وجود حس مىكند. در اصطلاح عرفا به چنين مرتبهاى «مقام فنا» گفته مىشود. مرتبهاى كه عبد كاملاً در خدا محو و فانى است و گويى «خود» از ميان برداشته شده است.
عاشقى را تصور كنيد كه سال ها در طلب معشوقش از اين جا به آن جا سفر كرده است. سال ها آرزو داشته لااقل يك بار، هرچند از دور، او را ببيند، يا صدايش را بشنود؛ ناگهان شبى چشم باز كند و خود را آرميده در آغوش معشوقش ببيند! آيا لذتى بالاتر از اين براى او تصور دارد؟! اميرالمؤمنين و ائمه هدى(عليهم السلام) در مناجات شعبانيه چنين مقامى را از خدا طلب مىكنند؛ مقامى كه عبد گويا در آغوش خدا آرميده و آرام گرفته است! فَتَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. اين است آن فلاح و سعادتى كه فرمود هر كس نفسش را پاكيزه گرداند به آن دست مىيابد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.1 اين همان مقام قرب الهى است.
براساس تعاليم اسلام، روح انسان، هم براى تكامل استعداد دارد و هم براى سقوط و تنزل: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 تكامل انسان در «قرب الهى» است. هرچه انسان در مراتب قرب بالاتر رود به همان نسبت نيز روحش متكاملتر مىگردد. بالاترين مرتبه قرب اين است كه انسان به جايى برسد كه بين خود و خدا هيچ حايلى نبيند، بلكه اصلاً «خود»ى نبيند؛ مقامى كه در مناجات شعبانيه در وصف آن چنين مىفرمايد: اِلهى هَبْ لى كَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قَدْسِكَ. اين مقامى است كه اميرالمؤمنين و ائمه هدى(عليه السلام) در مناجات شعبانيه از خدا درخواست مىكنند: اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكونَ لَكَ عارِفاً و عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً؛ جايى كه انسان به نور الهى ملحق مىشود و توجهش از هرچه غير او است منقطع مىگردد و جز او هيچ چيز و هيچ كس، حتى خود را نمىبيند. اين همان مقامى است كه عرفا از آن به «مقام فنا» تعبير مىكنند. درك حقيقت اين مقام براى امثال ما آسان نيست. آنچه مىتوان گفت اين است كه انسان هيچ استقلالى براى خود نمىبيند و وابستگىاش را به خدا با تمام وجود، حس مىكند. درك مىكند كه هستى حقيقى از آنِ او است، و ذلت وجودى خود را در برابر خدا مىيابد؛ اينكه خودْ فقير و بلكه عين فقر
1. شمس (91)، 7ـ10.
است و غنىّ بالذات و مطلق فقط او است و هر چيز بدون اراده او هيچ است: عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْء؛1 بندهاى زرخريد كه هيچ كارى از او بر نمىآيد.
درك اينكه چگونه اين مرتبه، عالى ترين مراتب «وجود» انسان است و در عين حال مرتبه «فنا» و «محو» كامل انسان در خدا است كمى پيچيده است و در ابتدا متناقض به نظر مىرسد. اگر نخواهيم تعبير «فنا» را هم كه اصطلاح عرفا است به كار بگيريم، تعبير مناجات شعبانيه هم اين است كه عالى ترين مرتبه وجودى انسان اين است كه «عين تعلق» بشود: تَصْيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ. شديدترين و قوى ترين مرتبه وجود انسان زمانى است كه درك كند هيچ استقلالى ندارد و كاملاً متعلّق و وابسته است. درك نهايت وابستگى، رسيدن به نهايت كمال انسانى است! اگر چنين معرفتى براى انسان حاصل شود كه نيازمندى مطلقش به ذات اقدس احديت را كاملاً لمس كند؛ آن گاه به عالى ترين مراتب كمال خود نايل گشته است؛ و البته چنين معرفتى جز با علم حضورى حاصل نمىشود.
عبوديت، راه نيل به مقام تعلق
در هر حال آنچه در اين ميان مهم است راه رسيدن به چنين مقام و مرتبهاى است. چگونه انسان مىتواند به جايى برسد كه «مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ» بشود و به عالى ترين مراتب «تقرب الى اللّه» دست يابد؟
براساس آنچه از آيات و روايات استفاده مىشود، يگانه راه رسيدن به چنين كمالى «عبوديت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛2 جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند. اگر خدا را عبادت كنيم به هدف نهايى خلقت انسان، كه مد نظر خداوند بوده است، دست يافته ايم. جز اين هم راهى وجود ندارد؛ تعبير «ما... الاّ...» در آيه اين مطلب را مىرساند. در ادبيات عرب مىگويند اگر استثنا (در اين جا الاّ) بعد از نفى (در اين جا ما) بيايد افاده «حصر» مىكند. با توجه به اين قاعده، از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه تنها راه رسيدن به هدفى كه خداوند از خلقت ما منظور داشته است «عبادت» و «عبوديت» است. البته
________________________________________
1. نحل (16)، 75.
بايد توجه داشت كه كلمه «عبادت» در اين جا غير از آن اصطلاحى است كه در فقه به كار مىرود. عبادت يعنى انسان همه كارها و رفتارهاى اختيارى خود را به انگيزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه اين است و هر راهى جز آن، راه شيطان است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ؛1اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وى دشمن شما است؟ و اينكه مرا بپرستيد، اين است راه راست! «صراط مستقيم» و راه راستى كه انسان را به كمال برساند يك راه بيشتر نيست و آن هم «اَنِ اعْبُدونى» است. اگر جايى و راهى عبادت خدا نشد حتماً عبادت شيطان است.
بنابراين نمىتوان گفت، عبادت «يك» هدف است و اهداف نهايى ديگرى هم در كار است و مثلاً، تكامل هم هدفى ديگر است. تعبير «ما» و «الاّ» در آيه مىگويد، يك هدف بيشتر نيست و آن هم «عبوديت» است. اگر مىخواهيد براى دريافت بالاترين فيض وجود، شايستگى پيدا كنيد تنها راهش اين است كه فقط گوش به فرمان خدا باشيد و براساس ميل و اراده او حركت كنيد.
خداوند، نيازمند عبادت انسان؟!
اين كه مىگوييم، خدا انسان را خلق كرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد، به چه معنا است؟ آيا به اين معنا است كه خدا به عبادت نياز داشته و تشنه آن بوده كه كسى در مقابلش خضوع و خشوع كند و انسان را آفريده كه اين كار را براى او انجام دهد؟! آيا اگر ما خدا را عبادت نكنيم خداوند عصبانى مىشود كه چرا به هدف او از خلقت خود بى اعتنايى كرده ايم؟! همانگونه كه انسان دوست دارد ديگران به او احترام بگذارند، آيا در مورد خدا هم اين «نياز احترام» بود كه سبب شد انسان را خلق كند و خدا نيز دوست دارد كسانى در مقابل او به خاك بيفتند و به اين طريق حسّ احترام خواهى خدا را ارضا كند؟!
چنين تصوراتى در مورد خداى متعال بسيار خام و جاهلانه است. خداوند كامل مطلق است و واژه «نياز» براى او بى معنى است. او «نياز»ى ندارد كه بخواهد با خلقت انسان آن را رفع كند! در اثر فعل خداوند، نه چيزى از او كم مىشود، نه چيزى به او اضافه مىشود و نه لذت
________________________________________
1. يس (36)، 60ـ61.
و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهايى و نبود مونس و هم دم رنج نمىبرد كه انسان را خلق كند تا انيس تنهايى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَيْكَ... وَ لا حاجَة بَدَتْ لَكَ فى تَكْوينِهِ؛1 انسان را آفريدى،... نه بدان سبب كه وحشتى بر تو مستولى شده بود... و نه در پيدايش انسان نيازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نيازى نداشت و از عبادت نكردن ما آسيبى به او نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِيّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ؛2 خداوند مخلوقات را آفريد در حالى كه از اطاعتشان بى نياز و از نافرمانى آنها در امان بود.
خداوند نه آن گاه كه ما او را عبادت كنيم، لذتى برايش حاصل مىشود و نه آن گاه كه به جنگ با خدا برويم و بر عليه او تظاهرات كنيم (!) بر دامن كبرياش نشيند گردى! اگر هم در آيات و روايات و برخى متون ديگر، چنين تعبيراتى آمده است؛ بايد مانند ساير موارد، پس از الغاى جهات نقص اين مفاهيم، آنها را به خدا نسبت دهيم. در مباحث خداشناسى و بحث مربوط به صفات خدا اين نكته را يادآور مىشوند؛ مثلاً اگر مىگوييم، خدا «عالم» يا «قادر» است، نبايد تصور كنيم كه علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسان ها است. علم ما حصولى و زايد بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عين ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حركتى و... است، اما آيا خدا هم دست و بازو و رشته هاى عصبى دارد؟! از اين رو مىگوييم، علم خدا مثل علم ما نيست (عالِمٌ لا كَعِلْمِنا)، و همين طور در مورد ساير مفاهيمى كه به خداى متعال نسبت مىدهيم.
هم چنين است تعبير «رضايت»، «غضب» و نظاير آنها كه در مورد خداوند به كار مىبريم. اگر مىگوييم، فلان كار موجب رضايت و خشنودى خدا مىشود، نه به اين معنا است كه حالت بهجت و سرور در خدا پديد مىآيد! در دعاى عرفه مىخوانيم: اِلهى تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؛ خدايا رضايت تو بالاتر از اين است كه علتى از طرف خودت داشته باشد؛ چنان نيست كه ابتدا رضايت نداشته باشى و سپس خودت آن را در خود خلق كنى، تا چه رسد به اينكه من موجب رضايت تو شوم. يا اگر مىگوييم، چيزى خشم و غضب الهى را بر مىانگيزد، يا خدا بر فلان كس يا فلان قوم غضب كرد، به اين معنا نيست كه
________________________________________
1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روايت 6.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 184.
خداوند عصبانى مىشود و حالتش تغيير مىكند! خدا اصلاً حالت ندارد كه بخواهد تغيير كند. انسان و هر موجود ديگرى عاجزتر از اين است كه بخواهد چيزى را براى خدا ايجاد كند و تأثيرى بر ذات او داشته باشد! اين گونه تصورات ما از آن قبيل است كه امام باقر(عليه السلام) درباره آن مىفرمايد، شايد مورچه خيال مىكند كه خداى او دو شاخك دارد؛ چرا كه مورچه شاخك را براى خودش كمال مىبيند!1 بسيارى از نسبت هايى هم كه ما به خدا مىدهيم و تصوراتى كه از خدا داريم، واهى و از باب قياس به نفس است.
راه وصول به مقام «عبوديت»
تا اين جا روشن شد كه كمال نهايى انسان قرب هرچه بيشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نيز عبادت و عبوديت است. حقيقت عبوديت، همانگونه كه از خود اين كلمه نيز برمى آيد، «عبد» بودن است. عبد به همان معنا كه خدا در قرآن مىفرمايد: عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْء؛2 بندهاى زر خريد كه هيچ كارى از او بر نمىآيد. حقيقت وجود ما همين است كه ما چنان موجودى هستيم كه واقعاً از ما هيچ نمىآيد. كمال ما هم به اين است كه به اين حقيقت برسيم و آن را با علم حضورى و شهودى كامل و آگاهانه درك كنيم؛ و آن زمانى است كه: تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ وَ تَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ؛ آن گاه كه هيچ حجابى حتى حجاب هاى نورانى باقى نماند و هيچ چيز بين خدا و بنده فاصله نباشد. در چنين حالى است كه بنده مىبيند از خودش هيچ ندارد و هرچه هست از «او» است. اين همان «عبوديت محض» و حقيقت عبوديت است. جايى كه بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دليل عقل، كه با چشم دل و نور باطن مىبيند و مىيابد. در اين حال مشاهده مىكند كه حقيقتاً هيچ اراده و تأثيرى و هيچ حركت و سكونى جز به وجود خداوند موجود نيست.
براى رسيدن به چنين مقامى اولين گام اين است كه ما سعى كنيم هرچه بيشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهيم. انسان هاى عادى براى خود اراده مستقل قايلند. كسى كه مىگويد، خدا اين را خواسته و من هم آن چيز ديگر را مىخواهم، خود را مستقل از خدا مىبيند. اصلاً
________________________________________
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روايت 23.
2. نحل (16)، 75.
همين كه ما «دو اراده» مىبينيم، اراده خدا و اراده خود، دالّ بر اين است كه استقلال وجودى براى خود قايليم. اين نيز درجهاى از همان نداى «اَنَا رَبُّكُم»1 است كه فرعون سر مىداد و در مقابل خداى متعال ادعاى خدايى مىكرد. او هم اشكال كارش در اين بود كه در عرض و در كنار خدا براى خود فاعليت و تأثير مىديد؛ البته تفاوتش با امثال ما اين بود كه در اين جهت به افراطى ترين درجات آن رسيده بود.
استقلال يعنى اينكه من به خواست خدا كار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نيز خواستى؛ و اين دقيقاً مقابل «عبوديت» است. عبوديت اين است كه من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط يك اراده جارى است و بايد جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است. بنابراين استقلال با عبوديت نمىسازد. انسان هرچه در عبوديت كاملتر شود، استقلالى كه براى خود قايل است كمتر مىشود؛ تا جايى كه به «عبوديت محض» مىرسد و «بنده كامل» مىشود؛ در آن مرحله ذرهاى استقلال نمىبيند، به هر كه و هرچه مىنگرد جز جلوه خدا و شعاع نور وجود او چيزى به چشمش نمىآيد.
از اين رو اگر بخواهيم در مسير بنده شدن گام برداريم اولين كار اين است كه بايد دل و خواسته هاى آن را كنار بگذاريم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار دهيم. تشريع واجبات و محرمات در شريعت به همين منظور صورت گرفته است. انجام واجبات و ترك محرمات تمرينى است براى اينكه ما كم كم بتوانيم همه كارهايمان را براساس خواست خدا انجام دهيم و جز به اراده او توجهى نداشته باشيم.
عبوديت، امرى ذومراتب
از نظر تعاليم اسلامى امر «عبوديت» داير مدار صفر يا صد نيست؛ يعنى اين طور نيست كه خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مىپذيرد كه ما در اعمال و رفتارمان هيچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشيم؛ و در غير اين صورت هيچ حظّى از «عبوديت» براى ما قايل نباشد. عبوديت داراى مراتب بى شمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. يكى از مشهورترين تقسيماتى كه براى اقسام و مراتب عبوديت وجود دارد، همان فرمايش معروف
________________________________________
1. نازعات (79)، 24.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) است كه عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسيم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحرارِ؛1 گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مىكنند؛ عبادت اينان عبادت تجارت پيشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مىكنند؛ اين عبادت بردگان است. گروهى نيز خدا را از سر سپاس عبادت مىكنند؛ اين عبادت آزادگان است.
اسلام هيچ يك از اين سه نوع عبادت را رد نمىكند؛ چون به هرحال مرتبهاى از مقصود حاصل است، زيرا مقصود اين است كه عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ اين تبعيت گاهى به طمع بهشت درست مىشود، گاهى از ترس جهنم و زمانى نيز عبد چون خدا را سزاوار پرستش يافته، تن به عبادت او مىدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. آن گاه بنده خالص خواهد شد كه بگويد: ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتَكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ،2 تو را از ترس آتشت و به طمع رسيدن به بهشتت عبادت نكردم، و ليكن تو را شايسته پرستش يافتم، پس تو را عبادت كردم. چنين بنده اى، از عبادت به دنبال نفع و ضرر نيست، او عاشق است؛ اين، معرفت و محبّت است كه او را به دنبال خدا مىكشاند، نه بهشت و جهنم. اگر بنده به اين مرحله رسيد، هر زمان كه يك قدم به سوى خدا مىرود، خداوند ده گام به طرف او برمى دارد. اين بندهاى است كه نه او با خدا، كه خدا با او مناجات مىكند: وَ اُناجِيهِ فى ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ نُورِ النَّهارِ؛3 در تاريكى شب و روشنى روز، خدا با او نجوا مىكند.
مراتب عبوديت
در هر حال تنها راهى كه ما را به هدف از خلقت انسان مىرساند بندگى است و راهى جز اين نيست. آن مقامى كه همه ائمه معصومين(عليهم السلام) در مناجات شعبانيه درخواست مىكردند جز عبوديت راهى ندارد؛ آنان عرضه مىداشتند: اِلهِى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ
________________________________________
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، كلمات قصار، ش 229.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روايت 1.
3. همان، ج 77، باب 2، روايت 6.
قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. اگر مىخواهيم به مقامى برسيم كه آويخته به عزّ قدس او باشيم، بايد اين روحيه تعلق و وابستگى را در خودمان تقويت كنيم. البته حقيقت وجود ما جز وابستگى به خدا چيز ديگرى نيست، ولى مشكل اين جا است كه ما اين وابستگى را درك نمىكنيم. آنچه مهم است درك اين وابستگى و تعلق است. دركى كه بايد با علم حضورى حاصل شود. الآن چون چنين دركى نداريم، خودمان را مستقل مىبينيم. الآن كارمان برعكس است؛ به همه چيز و همه كس اميدواريم و دل بستهايم كه گرهى از كارمان باز كنند. اگر آن ادراك حاصل شود انسان از همه جا منقطع مىگردد و به عيان مىبيند كه اصل وجود از خدا است و هر جمال و كمالى از او است و غير از خدا و فعل و تأثير او چيزى وجود ندارد. اين جا است كه اصلاً غير از خدا كسى را نمىبيند كه بخواهد به دامان او چنگ زند و پناه برد.
مرتبه ديگرى از عبوديت اين است كه ما خدا را عبادت كنيم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهيم چون معتقديم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر كسى مىداند. اگر به چنين انگيزهاى هم خدا را عبادت كنيم، قابل قبول است. ترديدى نيست كه از يك سو خدا مصلحت بنده را بهتر از هركسى مىداند، و از سوى ديگر، با اين امر و نهى ها هدفى جز استيفاى آن مصالح براى عبد ندارد. چون چنين است، ممكن است كسى براى رسيدن به مصالح واقعى خود، اعمال و رفتارش را براساس امر و نهى خدا تنظيم كند. اما بايد توجه داشت كه چنين عبادتى نيز آن عبادت احرار كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود، نيست. اين عبادت با آن عبادتى كه «وجدتك اهلا للعبادة» فرق مىكند. اين جا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخيص دادهام براى آنكه به آن مصلحت دست يابم بهترين راه اين است كه اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حركت كنم. اين گونه عبادت كردن مثل عمل كردن به نسخه پزشك است. بيمار اگر به دستورات پزشك و نسخه او عمل مىكند، نه از روى علاقه به پزشك، بلكه به دليل علاقه به خود و سلامتى خويش است كه اين كار را مىكند. كسى هم كه براى رسيدن به مصالح خودش دنبال اراده خدا حركت مىكند، البته عبادت او مردود نيست، اما در هر حال اين عبادت، «عبادت احرار» نيست. در اين نوع عبادت يك نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غير از خداپرستى است. اينچنين عبادتى شبيه همان «عبادت تجّار» است.
عبادت احرار آن است كه به مصلحت خودش كار ندارد؛ بلكه مىگويد: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ. برايش مهم نيست مصلحت خودش چه مىشود، مهم اين است كه سر به آستان معشوق بسايد. البته اين سخنان شايد در ما مصداقى نداشته باشد، ولى لااقل يقين داريم كه اميرالمؤمنين و انوار طيبه معصومين(عليهم السلام) اينچنين بودهاند؛ همان طور كه خود فرمودهاند: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛ اگر عبادتت مىكنم براى آن است كه تو را شايسته پرستش يافته ام. در دعاهاى امام زين العابدين(عليه السلام) هست كه آن حضرت مىفرمايد: خدايا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمىدارم. شبيه همين مضمون در دعاهاى ديگر نيز وجود دارد. اين معرفت را مقايسه كنيد با معرفت امثال ما كه اگر روزگار كمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور كه ما مىخواهيم پيش نياورد، از خدا دل خور مىشويم و سر ناسازگارى بر مىداريم! بين آن بنده و اين بنده چقدر تفاوت است؟! آن گوهر بندگى كه خدا استعدادش را در نهاد انسان قرار داده تا در پرتو آن خلعت خليفة اللهى را به او ببخشد، همان است كه امام سجاد و اميرالمؤمنين(عليهما السلام) از آن سخن مىگويند؛ بندهاى كه محبت خدا تمام وجود او را پر كرده و چيزى جز آن نمىبيند و نمىخواهد!
من و شما هم اگر همت كنيم، رسيدن به چنين مقام هايى غيرممكن نيست. بايد از مراتب پايين شروع كنيم و قدم به قدم به پيش رويم. اگر مىبينيم در جايى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب كنيم و آن جا كه مرضىّ خدا است حاضر باشيم. خلاصه، همان طور كه اشاره كرديم، قدم اول اين است كه اراده خود را تابع اراده خدا كنيم. ببينيم خدا چه مىخواهد، همان را انجام دهيم. سپس به تدريج رضايت خود را تابع رضايت خدا كنيم. در مقابل خدا ميل و اراده و هوسى نداشته باشيم. براى رسيدن به قله «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ» بايد تمرين تعلّق و عدم استقلال داشته باشيم. استقلال يعنى اينكه ببينم خودم چه مىخواهم، و عدم استقلال يعنى ببينم محبوب چه مىخواهد. استقلال يعنى دنبال رشته دل و هوس خويش رفتن، و تعلّق يعنى خود را به رشته دل و رضاى محبوب بستن. اگر تمرين تعلّق كرديم، به تدريج به جايى مىرسيم كه در همه حال فقط خدا را مىبينيم و رضايت اورا طلب مىكنيم. آن گاه خدا نيز تدبير امور چنين بندهاى را به عهده مىگيرد، با او مناجات مىكند و ذكر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مىكند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِكْرَك و توزِعَنى شُكْرَك»1 مىرساند؛ مقامى كه خدا خود ياد
________________________________________
1. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
خويش را بر دل بنده الهام مىكند. امام معصوم(عليه السلام) از خداوند چنين مقامى را طلب مىنمايد. «عِبادَ اللّهِ الُْمخْلَصِينَ»1 كه در قرآن آمده، چنين بندگانى هستند؛ كسانى كه جز خدا نمىبينند و نمىخواهند و حركت و سكونى جز با اراده و رضايت او ندارند. اينان وجودشان خالص براى خدا است. اگر مىگويند، براى خدا است و اگر لب فرو مىبندند آن نيز براى خدا است. اگر مىنشينند، برمى خيزند و مىخوابند همه براى خدا است. اين جا است كه سراسر زندگى انسان عبادت مىشود؛ چرا كه تمام حركات و سكناتش تابع اراده الهى است، و حقيقت بندگى و عبوديت چيزى جز اين نيست. عبادت فقط نماز و روزه نيست. آنها هم اگر عبادتند به اين لحاظ است كه اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مىتواند به آن جا برسد كه نه فقط نماز و روزه اش، كه تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد. اين است آن بندهاى كه ذرهاى شرك و غير خدا در وجودش نيست و همه بت هاى برون و درون را شكسته و از خودپرستى، ديگر پرستى، هوا پرستى و هرچه غير خداپرستى است بريده و به خدا پرستى خالص رسيده است. اين جا است كه با خداى خود چنين مناجات مىكند: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛2 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم. چنين بندهاى است كه مىتواند بگويد: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ؛3 بگو: «در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانيان است.»
________________________________________
1. ص (38)، 83.
2. انعام (6)، 79.
3. همان، 162.
قسمتي از كتاب به سوي خودسازي آيت الله مصباح يزديتعداد 0 پيام ( 34372 حرف درج شده- -33812 حرف مانده )
طول متن شما از 280 حرف بيشتر است. در صورتي كه پاسخ به صورت پيام كوتاه باشد در باكس باقي خواهد ماند«كمال خواهى»، فطرى انسان
سخن در باب تزكيه نفس بود و آيات ابتداى سوره شمس را مطلع سخن قرار داديم. گفتيم از اين آيات شريفه استفاده مىشود كه نفس انسان، هم استعداد ترقّى و تكامل، و هم استعداد سقوط و تنزل دارد. اگر آن را «تزكيه» كرديم، رشد مىكند و بارور مىشود، و اگر آن را «تدسيه» كرديم، رو به ضعف و سستى رفته فاسد مىگردد. در اين ميان، همه انسان ها به طور فطرى طالب كمال هستند. هيچ انسانى نيست كه نقص وجودى را خوش داشته باشد. هر انسانى به طور غريزى و فطرى به دنبال آن است كه روز به روز كاملتر شود. حتى يك نفر نيز پيدا نمىشود كه تمايل قلبىاش اين باشد كه تكاملش متوقف گردد و يا هر روز از روز پيش وضعش بدتر شود! اگر انسان بداند كه امكان نيل به مرتبهاى از كمال براى او وجود دارد، آرزو مىكند كه به آن مرتبه نايل شود. اين علاقه و ميل فطرى به كمال، موهبتى است كه خداى متعال در وجود انسان قرار داده و يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است. تصور كنيد اگر چنين گرايشى
________________________________________
1. شمس (91)، 7ـ10.
در نهاد انسان نبود، هميشه خمود و بى حال گوشهاى نشسته بوديم و چندان حركتى نمىكرديم. اين، گرايش به كمال است كه موتور محرك ما براى سعى و تلاش بيشتر است. هدف خداوند از آفرينش انسان اين بوده كه به اراده خود مسير تكامل را بپيمايد؛ از همين رو چنين گرايشى را در فطرت او قرار داده است.
البته در مقام عمل، انسان گاه در تشخيص اينكه مصداق كمال چيست اشتباه مىكند. بديهى است كه هيچ انسانى، نيرو، پول، امكانات و استعدادهاى خود را به كار نمىگيرد تا به دست خود، خويشتن را به چاه بيندازد و در جهت نقص بيشتر حركت كند؛ به عكس، همه تلاش هاى هر انسانى براى پيشرفت كردن، بهتر شدن و تكامل است. چيزى كه هست اين است كه احياناً در تعيين مصداق و تشخيص راه از چاه دچار اشتباه مىشود. براى مصون ماندن از چنين اشتباهاتى خداوند به انسان عقل داده است؛ البته عقل تا حدودى در اين زمينه روشن گر است، اما بى مدد وحى قطعاً راه به جايى نمىبرد. از همين رو خداى متعال انبيا را فرستاد تا راه صحيح زندگى را به مردم نشان دهند. آنان به منظور ايجاد انگيزه در مردم براى پيمودن راه و دورى از چاه، از دو ابزار «تبشير» و «انذار» استفاده مىكنند: فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ؛1 پس خداوند پيامبران را نويد دهنده و بيم دهنده برانگيخت.
برخى از مصاديق كمال، كاملاً روشن و واضحند و هيچ انسانى در كمال بودن آنها ترديد ندارد؛ «علم» از جمله اين موارد است. همه مىدانند و هيچ كس ترديدى ندارد كه «علم» خوب است و كمال، و «جهل» بد است و نقص. به همين دليل هم همه انسان ها فطرتاً دوست دار و خواهان علم هستند و به دنبال آنند كه هر روز بيشتر بدانند و حقايق بيشترى بر آنان مكشوف گردد. هيچ انسانى طالب «نادانى» نيست، بلكه به عكس، تا بتواند از آن گريزان است.
«قدرت» نيز مانند «علم» است. براى هر انسانى روشن است كه «قدرت» يك كمال است و «ضعف» و «عجز» نقص محسوب مىشود. هيچ كس دوست ندارد عاجز و ناتوان باشد و كارى از دستش نيايد. همه انسان ها فطرتاً طالب «توانايى» و «قدرت»اند. قطعى ترين و يقينى ترين صفات كماليه خداوند نيز «علم» و «قدرت» است.
از ديگر چيزهايى كه انسان به طور فطرى طالب آن است «سعادت» است. همه انسان ها
________________________________________
1. بقره (2)، 213.
بالفطره طالب خوشى هستند. هيچ كس نيست كه ناخوشى و بدبختى را دوست بدارد. هيچ كس مايل نيست به درد و رنج و گرفتارى مبتلا باشد. آنچه انسان فطرتاً در پى آن است، خوشى، لذت، آسايش، آرامش، راحتى و در يك كلمه «سعادت» است.
بنابراين خداى متعال از يك طرف اصلِ ميل به «كمال» را در انسان قرار داده و از طرف ديگر نيز ميل به «مصاديق كمال» را نير در او به وديعت نهاده است.
«قرب الى اللّه»، كمال نهايى انسان
اما آن كمال اصلى و نهايى انسان چيست؟ چه وقت مىتوان گفت، وجود انسان حقيقتاً كامل شده است؟ همانگونه كه در جلسه قبل نيز اشاره كرديم، آنچه از تعاليم انبيا بر مىآيد اين است كه تكامل انسان در «قرب به خدا» است. اين مفهومى است كه همه انبيا آن را به پيروان خود تعليم دادهاند و مىتوان آن را امرى فطرى دانست. در جلسه قبل اشاره كرديم كه حتى مشركان و بت پرستان در پى قرب به خدا بودند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛1 ما آنها [بت ها] را جز براى آنكه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمىپرستيم. اين سخن، نشان از فراگير بودن اين مفهوم، بين مؤمن و مشرك دارد. بت پرست هم طالب «قرب» است، اما مسير را اشتباهى انتخاب كرده است.
پيش از اين اشاره كرديم كه تا دست كم مرتبه نازلى از قرب به خداى متعال در خود ما پيدا نشود، حقيقت اين معنا بر ما مخفى خواهد ماند. با اين حال مىتوان به كمك برخى قيود سلبى و اوصاف ايجابى، كارى كرد كه اين مفهوم از آن حالت «مجهول مطلق» بودن در آيد و دايره معنا محدودتر شود تا جستجوى حقيقت آسانتر گردد.
ما معمولاً مفهوم قرب را در امور مادى به كار مىبريم و مرادمان از آن، قرب مكانى يا قرب زمانى است. اما آيا اين معنا از قرب در مورد خدا نيز متصوَّر است و امكان دارد؟ آيا وقتى مىگوييم، به خدا نزديك مىشويم، منظور اين است كه فاصله مكانى يا زمانى ما با خداوند كمتر مىشود؟!
مسلّماً قرب و بعد مكانى و زمانى در مورد خدا بى معنى است. خداوند هيچ نسبتى با زمان
________________________________________
1. زمر (39)، 3.
و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكانى نزديكتر و از زمان و مكانى دورتر باشد. برخى مىپندارند خدا در آسمان است و در نتيجه هرچه در آسمان بالاتر برويم به خدا نزديكتر مىشويم! اين پندار ناشى از ضعف معرفت اين افراد در مورد خداى متعال است. اينان گاهى در تأييد سخن خود به معراج پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اشاره مىكنند كه خداوند آن حضرت را به آسمان ها برد و تا آن جا بالا رفت كه قرآن مىفرمايد: ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى . فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى؛1 سپس نزديك آمد و نزديكتر شد؛ تا [فاصله اش] به قدر دو [انتهاى]كمان يا نزديكتر گرديد. مىگويند، قرآن خود فاصله مكانى را تصوير كرده و فرموده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اندازهاى به خدا نزديك شد كه فاصله آن حضرت با خداى متعال از فاصله دو كمان نيز كمتر بود!
با توجه به ادله قطعى كه در مورد جسم نبودن و زمان و مكان نداشتن خداوند متعال در دست داريم، چنين سخنانى را قطعاً باطل مىدانيم. به طور يقين، مراد از قرب در اين آيه، قرب مكانى نيست و اين تعبير نيز از قبيل «تشبيه معقول به محسوس» است كه نمونه هاى نظير آن در قرآن فراوان است.
حقيقت «قرب الى الله»
برخى معناى ديگرى براى «قرب الى اللّه» مطرح كردهاند كه در ابتدا ممكن است تعريفى دقيق و صحيح به نظر برسد، اما اين معنا نيز خالى از اشكال نيست. آنان گفتهاند، وجود انسان در ابتداى خلقت ناقص است و نقص ها و ضعف هاى فراوانى دارد. طىّ حيات خود، هر چه انسان اين ضعف ها، نقص ها و «فقدان»ها را به «وجدان» تبديل كند و صفات وجودى بيشترى در خود محقق كند به خدا نزديكتر مىشود؛ چرا كه خداوند كمال مطلق و «وجود محض» است، بنابراين هرچه يك موجود حظّش از وجود بيشتر باشد به خدا نزديكتر است؛ مثلاً هرچه صفت «علم» كه يك وصف وجودى است، در انسان بيشتر تقويت گردد و معلومات او بيشتر شود، بيشتر به خدا نزديك مىشود.
در ارزيابى اين نظر بايد بگوييم كه هر وصف وجودى، موجب تقرب به خداوند نمىشود. اضافه شدن وزن بدن و چاقى يك صفت وجودى است؛ آيا هرچه انسان وزنش بيشتر و چاقتر
________________________________________
1. نجم (53)، 8ـ9.
شود به خدا نزديكتر مىگردد؟! داشتن زور بازو يك صفت وجودى است؛ آيا هرچه زور بازوى انسان بيشتر شود و مثلاً قهرمان وزنه بردارى دنيا شود، به خدا نزديكتر مىگردد؟! يا در مورد صفت علم، ما مىدانيم كه در اسلام كسب برخى از علوم، حرام يا دست كم محل اشكال است؛ آيا آموختن چنين علومى موجب تقرّب بيشتر به خداوند مىگردد؟!
از اين رو اين معنا نيز معنايى دقيق و صحيحى نيست. تأمل در روايات و آثارى كه در آنها براى قرب الى اللّه ذكر شده، مىتواند ما را در درك معناى حقيقى قرب به خداوند كمك كند. روايتى است معروف در اصول كافى كه سندهاى متعدد دارد. شيخ بهايى نيز در كتاب «اربعين» خود پيرامون آن بحث كرده است. اين روايت مشتمل بر معارف بلندى است و بزرگان علماى اخلاق بسيار به اين روايت، اعتنا كردهاند. متن روايت، كه طبق نقل مرحوم كلينى در اصول كافى، امام صادق(عليه السلام) آن را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مىكند، چنين است: قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهانَ لِىَ وَلِيّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارَبَتى وَ ما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَيْئ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ اِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبُّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ...؛1 خداى متعال مىفرمايد: هر كس به يكى از دوستان من بى حرمتى كند به من اعلان جنگ كرده است؛ و نزديك نشد بندهاى به من به چيزى كه محبوبتر از انجام اَعمالى باشد كه بر او واجب كرده ام؛ و او با انجام مستحبات تا آن جا نزد من مقرب مىشود كه او را دوست مىدارم. پس وقتى او را دوست داشتم گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند، و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگويد، و دست او مىشوم كه با آن كار انجام مىدهد. اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم؛ و اگر از من چيزى بخواهد به او عطا مىكنم.
تعابيرى بسيار عجيب و بلند است؛ اينكه خدا گوش و چشم و زبان و دست بندهاى شود! به راستى خداوند چگونه گوش و چشم انسان مىشود؟ چگونه ممكن است وقتى انسانى سخن مىگويد، بگوييم اين او نيست كه حرف مىزند، خدا است كه زبان به سخن باز كرده است؟!
________________________________________
1. اصول كافى، ج 2، ص 252، روايت 7.
بزرگان در شرح و تفسير اين حديث بيان هاى مختلفى ذكر كردهاند. آنچه مسلّم است قطعاً ظاهر معانى اين عبارات مقصود نيست. ظاهر اين حديث اين است كه، خدا گوش مىشود، يا خدا چشم مىشود، و يا زبان و دست! اينها موجوداتى مادى و اندام هايى محدود و حقير از وجود انساناند، و حال آنكه خداوند موجودى است غيرمادى، نامحدود و عظمتى بى انتها دارد.
يكى از معانى معقول براى اين روايت اين است كه بگوييم اين تعبيرها كنايه از شدت نزديكى خدا به بنده است. اين بنده به مقامى رسيده كه گويى خداوند در همه جا و همه حال كنار او و همراه او است. چنين كسى در هر آن، مورد عنايت خاص خدا قرار دارد و خداوند در تك تك افعالش عنايت ويژه دارد و خود متكفل انجام آن مىشود. براى افراد عادى و معمولى عنايات خاص خدا بسيار محدود و معدود است، اما چنين بندهاى پيوسته مشمول لطف و عنايت مخصوص حضرت حق است.
هركدام از ما در زندگى خود معمولاً كم و بيش تجربه هايى از عنايات خاصه پروردگار داريم و آن را احساس كرده ايم. اگر نمونه هايى را كه در اين زمينه براى همه افراد پيش آمده است، بخواهند در كتابى بنويسند قطعاً دايرة المعارفى بزرگ با ده ها جلد كتاب قطور خواهد شد. مواردى كه انسان خودش برنامه و حساب و كتاب خاصى نداشته، اما كارها درست همان طور كه او مىخواسته درست شده و انجام گرديده است. مناسب است يكى، دو مورد را كه الآن در ذهن دارم اشاره كنم:
طلبهاى كه سال ها در نجف اقامت داشت و در سفرى به ايران آمده بود، مىگفت: مدت ها بود كه از مادرم خبرى نداشتم. پدر و مادرم سال ها بود كه با هم اختلاف داشتند و من نمىدانستم كه مادرم كجا است و چه مىكند. از نجف آمدم و به مشهد مقدس مشرف شده، به امام رضا(عليه السلام) عرض كردم، آقا من مىخواهم مادرم را ببينم! مىگفت، بعد از زيارت از حرم بيرون آمدم و بر حسب اتفاق مادرم را در يكى از رواق هاى حرم مطهر پيدا كردم!
شخص ديگرى كه از سفر عمره و زيارت خانه خدا مراجعت كرده بود، نقل مىكرد: سفر ما طورى بود كه براى انجام كارهايمان مىبايست ماه رجب را در مدينه باشيم و نمىتوانستيم براى عمره رجبيه ـ كه بسيار فضيلت دارد ـ مشرّف شويم. به علت تعهدى كه كرده بودم، اصولا رفتن براى عمره رجبيه براى من مشكل شرعى داشت. از طرفى هيچ دلم نمىخواست حال كه
در اين سرزمين مقدس هستم، عمره رجبيه را از دست بدهم. دو سه روز بيشتر به آخر ماه رجب باقى نمانده بود. يكى از شب ها كه به حرم مطهر نبوى مشرف شدم عرضه داشتم، يا رسول اللّه! از شما مىخواهم كه وسيلهاى براى تشرف به عمره فراهم كنيد؛ به ديگران هم نمىگويم و ديگر هم چنين تقاضايى از شما نخواهم كرد! مىگفت، انتظار داشتم كه فردا كارم درست شود. البته مقدماتى فراهم شد، ولى به جايى نرسيد. شب بعد كه به حرم مشرف شدم، عرض كردم آقا خبرى نشد! از حرم برگشتم و به هتل آمدم. در آن جا ديدم مرا صدا مىزنند، كه فلانى ماشين آماده حركت به مكه است. من براى اينكه بفهمم اين عنايت آقا رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) است يا خير، گفتم: من در مدينه كار دارم! اما ديدم با يك ماشين سوارى لوكس آمدهاند كه به زور مرا به مكه ببرند!
در دعاى عرفه مىخوانيم: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبيرِكَ لى عَنْ تَدْبيرى وَ بِاخْتيارِكَ عَنْ اِخْتيارى؛ خدايا با تدبير خودت مرا از تدبير خودم بى نياز گردان و با اختيار خودت مرا از اختيار خودم بى نياز كن. معناى اين دعا تنبلى كردن نيست كه من خودم فكر نكنم و براى كارهايم چاره انديشى نداشته باشم، بلكه در واقع طلب همان عنايات خاصه الهى است؛ همان است كه در قرآن مىفرمايد: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛1 و هركس بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است. بنده متوكِّل، گرچه خود به دنبال انجام امور خويش است، اما از صميم دل باور دارد و معتقد است كه اين خدا است كه بايد كارها را درست كند و امور را به انجام برساند و اين تلاش هاى ظاهرى من، بى اراده او ثمرى ندارد. چنين كسى وقتى مىگويد: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّهِ؛2 كارم را به خدا واگذار مىكنم؛ حقيقتاً و از صدق دل سررشته امور خود را به او مىسپارد، گرچه برحسب تكليف، در ظاهر خودش نيز تلاش مىكند.
در اين روايت شريف هم كه از اصول كافى نقل كرديم شايد مراد همين باشد كه بنده به مقامى رسيده كه حقيقتاً مىبيند هر تأثير و تأثرى و هر حركت و سكونى به اراده خداى متعال است. چنين كسى هنگامى كه سخن مىگويد، مىبيند كه او نيست كه حرف مىزند بلكه خدا است كه اين امر وجودى را ايجاد مىكند. وقتى نگاه مىكند، با همه وجود مىيابد كه در حصول اين فعل خدا حضور دارد.
________________________________________
1. طلاق (65)، 3.
2. غافر (40)، 44.
در آخر اين روايت مىفرمايد هنگامى كه بندهاى به اين مرتبه رسيد: اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنى اَعْطَيْتُهُ؛ اگر مرا بخواند او را اجابت مىكنم و اگر از من چيزى درخواست كند به او مىدهم. چنين بندهاى به مقام «مستجاب الدعوه» بودن مىرسد.
قرب يا آثار قرب؟!
و تازه، اينها همه نه خودِ قرب، كه آثار قرب است! اگر آثار قرب اينها است پس خود قرب چه محشرى است؟! اثر قرب اين است كه اگر اين بنده اشارهاى كند، خداوند آنچه بخواهد برايش فراهم مىكند! اگر اثر اين است پس خود مؤثر چه اكسيرى است؟! مؤثر چيزى است كه اصلاً به وصف در نمىآيد؛ و اتفاقاً چون به وصف در نمىآمد تنها به ذكر آثار آن بسنده كردند! خودِ قرب آن بود كه همسر فرعون، جناب آسيه از خدا درخواست كرد. آسيه زنى ساده و مؤمنى عادى نبود، او انسانى با معرفت بود؛ چنان معرفتى كه حتى وقتى با ميخ هاى بزرگ او را به چهار ميخ كشيدند باز هم دست از خدا بر نداشت! چنين كسى از خدا چنين تقاضا مىكند: رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ؛1 خدايا در بهشت، نزد خودت خانهاى برايم بساز! همه بهشت از آن خدا است و نسبتِ همه خانه هاى آن با خداى «لا مكان» مساوى است؛ با اين حال جناب آسيه خانهاى كنار خدا، نه كنار خدا، كه اصلاً پيش خود او مىخواهد! همه اين تعابير كنايى است. صحبت خانه و بهشت نيست، صحبت مقام است؛ مقامى كه انسان بيشترين نزديكى را به خدا داشته باشد.
حقيقت اين است كه آن مقام ها، عظمت ها و حقايقى كه با اين الفاظ به آنها اشاره مىشود، فراتر از آن هستند كه در قالب لفظ بگنجند. از اين رو وقتى در قالب هاى تنگ لفظى قرار مىگيرند محدوديت هايى به آنها تحميل مىشود. بنابراين در اين قبيل مباحث بايد توجه داشت كه تعابير غالباً كنايى هستند و چيزى بسيار فراتر از ظاهر خود را مد نظر دارند. در مورد بحث ما شبيه تعبيرات آيه مذكور و روايتى كه از اصول كافى نقل كرديم، در مناجات شعبانيه نيز وارد شده است: اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ
________________________________________
1. تحريم (66)، 11.
قُدْسِكَ؛ خدايا، كامل ترين انقطاع به سوى خودت را نصيبم گردان؛ و چشمان قلب هاى ما را به روشنى نگاه به خودت روشن كن، تا جايى كه چشمان قلب ها حجاب هاى نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل شود و جان هاى ما در عزت بارگاه قدسىات آويخته گردد!
آرى، روح انسان مىتواند آن چنان ترقى كند و كمال يابد كه مانند شعاعى به معدن نور وجود متصل گردد و هم چون رشتهاى در بارگاه قدس و عزت الهى آويخته شود. چنين انسانى ديگر استقلالى ندارد و خودى نمىبيند، تنها معدنى از نور مىبيند كه شعاع هاى آن به هر سو پراكنده شده است. چنين بندهاى تعلق و وابستگى خود به آن وجود پاك نفوذناپذير را با تمام وجود حس مىكند. در اصطلاح عرفا به چنين مرتبهاى «مقام فنا» گفته مىشود. مرتبهاى كه عبد كاملاً در خدا محو و فانى است و گويى «خود» از ميان برداشته شده است.
عاشقى را تصور كنيد كه سال ها در طلب معشوقش از اين جا به آن جا سفر كرده است. سال ها آرزو داشته لااقل يك بار، هرچند از دور، او را ببيند، يا صدايش را بشنود؛ ناگهان شبى چشم باز كند و خود را آرميده در آغوش معشوقش ببيند! آيا لذتى بالاتر از اين براى او تصور دارد؟! اميرالمؤمنين و ائمه هدى(عليهم السلام) در مناجات شعبانيه چنين مقامى را از خدا طلب مىكنند؛ مقامى كه عبد گويا در آغوش خدا آرميده و آرام گرفته است! فَتَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. اين است آن فلاح و سعادتى كه فرمود هر كس نفسش را پاكيزه گرداند به آن دست مىيابد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.1 اين همان مقام قرب الهى است.
براساس تعاليم اسلام، روح انسان، هم براى تكامل استعداد دارد و هم براى سقوط و تنزل: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.1 تكامل انسان در «قرب الهى» است. هرچه انسان در مراتب قرب بالاتر رود به همان نسبت نيز روحش متكاملتر مىگردد. بالاترين مرتبه قرب اين است كه انسان به جايى برسد كه بين خود و خدا هيچ حايلى نبيند، بلكه اصلاً «خود»ى نبيند؛ مقامى كه در مناجات شعبانيه در وصف آن چنين مىفرمايد: اِلهى هَبْ لى كَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قَدْسِكَ. اين مقامى است كه اميرالمؤمنين و ائمه هدى(عليه السلام) در مناجات شعبانيه از خدا درخواست مىكنند: اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الْاَبْهَجِ فَاَكونَ لَكَ عارِفاً و عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً؛ جايى كه انسان به نور الهى ملحق مىشود و توجهش از هرچه غير او است منقطع مىگردد و جز او هيچ چيز و هيچ كس، حتى خود را نمىبيند. اين همان مقامى است كه عرفا از آن به «مقام فنا» تعبير مىكنند. درك حقيقت اين مقام براى امثال ما آسان نيست. آنچه مىتوان گفت اين است كه انسان هيچ استقلالى براى خود نمىبيند و وابستگىاش را به خدا با تمام وجود، حس مىكند. درك مىكند كه هستى حقيقى از آنِ او است، و ذلت وجودى خود را در برابر خدا مىيابد؛ اينكه خودْ فقير و بلكه عين فقر
1. شمس (91)، 7ـ10.
است و غنىّ بالذات و مطلق فقط او است و هر چيز بدون اراده او هيچ است: عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْء؛1 بندهاى زرخريد كه هيچ كارى از او بر نمىآيد.
درك اينكه چگونه اين مرتبه، عالى ترين مراتب «وجود» انسان است و در عين حال مرتبه «فنا» و «محو» كامل انسان در خدا است كمى پيچيده است و در ابتدا متناقض به نظر مىرسد. اگر نخواهيم تعبير «فنا» را هم كه اصطلاح عرفا است به كار بگيريم، تعبير مناجات شعبانيه هم اين است كه عالى ترين مرتبه وجودى انسان اين است كه «عين تعلق» بشود: تَصْيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ. شديدترين و قوى ترين مرتبه وجود انسان زمانى است كه درك كند هيچ استقلالى ندارد و كاملاً متعلّق و وابسته است. درك نهايت وابستگى، رسيدن به نهايت كمال انسانى است! اگر چنين معرفتى براى انسان حاصل شود كه نيازمندى مطلقش به ذات اقدس احديت را كاملاً لمس كند؛ آن گاه به عالى ترين مراتب كمال خود نايل گشته است؛ و البته چنين معرفتى جز با علم حضورى حاصل نمىشود.
عبوديت، راه نيل به مقام تعلق
در هر حال آنچه در اين ميان مهم است راه رسيدن به چنين مقام و مرتبهاى است. چگونه انسان مىتواند به جايى برسد كه «مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدْسِكَ» بشود و به عالى ترين مراتب «تقرب الى اللّه» دست يابد؟
براساس آنچه از آيات و روايات استفاده مىشود، يگانه راه رسيدن به چنين كمالى «عبوديت» است: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛2 جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا عبادت كنند. اگر خدا را عبادت كنيم به هدف نهايى خلقت انسان، كه مد نظر خداوند بوده است، دست يافته ايم. جز اين هم راهى وجود ندارد؛ تعبير «ما... الاّ...» در آيه اين مطلب را مىرساند. در ادبيات عرب مىگويند اگر استثنا (در اين جا الاّ) بعد از نفى (در اين جا ما) بيايد افاده «حصر» مىكند. با توجه به اين قاعده، از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه تنها راه رسيدن به هدفى كه خداوند از خلقت ما منظور داشته است «عبادت» و «عبوديت» است. البته
________________________________________
1. نحل (16)، 75.
بايد توجه داشت كه كلمه «عبادت» در اين جا غير از آن اصطلاحى است كه در فقه به كار مىرود. عبادت يعنى انسان همه كارها و رفتارهاى اختيارى خود را به انگيزه اطاعت خداوند، براى رضاى او و «قربةً الى اللّه» انجام دهد. تنها راه اين است و هر راهى جز آن، راه شيطان است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ؛1اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وى دشمن شما است؟ و اينكه مرا بپرستيد، اين است راه راست! «صراط مستقيم» و راه راستى كه انسان را به كمال برساند يك راه بيشتر نيست و آن هم «اَنِ اعْبُدونى» است. اگر جايى و راهى عبادت خدا نشد حتماً عبادت شيطان است.
بنابراين نمىتوان گفت، عبادت «يك» هدف است و اهداف نهايى ديگرى هم در كار است و مثلاً، تكامل هم هدفى ديگر است. تعبير «ما» و «الاّ» در آيه مىگويد، يك هدف بيشتر نيست و آن هم «عبوديت» است. اگر مىخواهيد براى دريافت بالاترين فيض وجود، شايستگى پيدا كنيد تنها راهش اين است كه فقط گوش به فرمان خدا باشيد و براساس ميل و اراده او حركت كنيد.
خداوند، نيازمند عبادت انسان؟!
اين كه مىگوييم، خدا انسان را خلق كرد تا به عبادت و بندگى خدا بپردازد، به چه معنا است؟ آيا به اين معنا است كه خدا به عبادت نياز داشته و تشنه آن بوده كه كسى در مقابلش خضوع و خشوع كند و انسان را آفريده كه اين كار را براى او انجام دهد؟! آيا اگر ما خدا را عبادت نكنيم خداوند عصبانى مىشود كه چرا به هدف او از خلقت خود بى اعتنايى كرده ايم؟! همانگونه كه انسان دوست دارد ديگران به او احترام بگذارند، آيا در مورد خدا هم اين «نياز احترام» بود كه سبب شد انسان را خلق كند و خدا نيز دوست دارد كسانى در مقابل او به خاك بيفتند و به اين طريق حسّ احترام خواهى خدا را ارضا كند؟!
چنين تصوراتى در مورد خداى متعال بسيار خام و جاهلانه است. خداوند كامل مطلق است و واژه «نياز» براى او بى معنى است. او «نياز»ى ندارد كه بخواهد با خلقت انسان آن را رفع كند! در اثر فعل خداوند، نه چيزى از او كم مىشود، نه چيزى به او اضافه مىشود و نه لذت
________________________________________
1. يس (36)، 60ـ61.
و بهجتى به او دست مىدهد! خدا از تنهايى و نبود مونس و هم دم رنج نمىبرد كه انسان را خلق كند تا انيس تنهايى او باشد! اِبْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَة دَخَلَتْ عَلَيْكَ... وَ لا حاجَة بَدَتْ لَكَ فى تَكْوينِهِ؛1 انسان را آفريدى،... نه بدان سبب كه وحشتى بر تو مستولى شده بود... و نه در پيدايش انسان نيازى از تو رفع مىشد. خدا به عبادت ما نيازى نداشت و از عبادت نكردن ما آسيبى به او نمىرسد: فَاِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ غَنِيّاً عَنْ طاعَتِهِمْ امِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ؛2 خداوند مخلوقات را آفريد در حالى كه از اطاعتشان بى نياز و از نافرمانى آنها در امان بود.
خداوند نه آن گاه كه ما او را عبادت كنيم، لذتى برايش حاصل مىشود و نه آن گاه كه به جنگ با خدا برويم و بر عليه او تظاهرات كنيم (!) بر دامن كبرياش نشيند گردى! اگر هم در آيات و روايات و برخى متون ديگر، چنين تعبيراتى آمده است؛ بايد مانند ساير موارد، پس از الغاى جهات نقص اين مفاهيم، آنها را به خدا نسبت دهيم. در مباحث خداشناسى و بحث مربوط به صفات خدا اين نكته را يادآور مىشوند؛ مثلاً اگر مىگوييم، خدا «عالم» يا «قادر» است، نبايد تصور كنيم كه علم و قدرت خدا هم مثل علم و قدرت ما انسان ها است. علم ما حصولى و زايد بر ذات است، اما علم خدا حضورى و عين ذات است. «قدرت» در ما به معناى داشتن زور بازو و اعصاب حسّى و حركتى و... است، اما آيا خدا هم دست و بازو و رشته هاى عصبى دارد؟! از اين رو مىگوييم، علم خدا مثل علم ما نيست (عالِمٌ لا كَعِلْمِنا)، و همين طور در مورد ساير مفاهيمى كه به خداى متعال نسبت مىدهيم.
هم چنين است تعبير «رضايت»، «غضب» و نظاير آنها كه در مورد خداوند به كار مىبريم. اگر مىگوييم، فلان كار موجب رضايت و خشنودى خدا مىشود، نه به اين معنا است كه حالت بهجت و سرور در خدا پديد مىآيد! در دعاى عرفه مىخوانيم: اِلهى تَقَدَّسَ رِضاكَ اَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّى؛ خدايا رضايت تو بالاتر از اين است كه علتى از طرف خودت داشته باشد؛ چنان نيست كه ابتدا رضايت نداشته باشى و سپس خودت آن را در خود خلق كنى، تا چه رسد به اينكه من موجب رضايت تو شوم. يا اگر مىگوييم، چيزى خشم و غضب الهى را بر مىانگيزد، يا خدا بر فلان كس يا فلان قوم غضب كرد، به اين معنا نيست كه
________________________________________
1. بحار الانوار، ج 102، باب 8، روايت 6.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 184.
خداوند عصبانى مىشود و حالتش تغيير مىكند! خدا اصلاً حالت ندارد كه بخواهد تغيير كند. انسان و هر موجود ديگرى عاجزتر از اين است كه بخواهد چيزى را براى خدا ايجاد كند و تأثيرى بر ذات او داشته باشد! اين گونه تصورات ما از آن قبيل است كه امام باقر(عليه السلام) درباره آن مىفرمايد، شايد مورچه خيال مىكند كه خداى او دو شاخك دارد؛ چرا كه مورچه شاخك را براى خودش كمال مىبيند!1 بسيارى از نسبت هايى هم كه ما به خدا مىدهيم و تصوراتى كه از خدا داريم، واهى و از باب قياس به نفس است.
راه وصول به مقام «عبوديت»
تا اين جا روشن شد كه كمال نهايى انسان قرب هرچه بيشتر به خداى متعال است و راه تقرب به خدا نيز عبادت و عبوديت است. حقيقت عبوديت، همانگونه كه از خود اين كلمه نيز برمى آيد، «عبد» بودن است. عبد به همان معنا كه خدا در قرآن مىفرمايد: عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْء؛2 بندهاى زر خريد كه هيچ كارى از او بر نمىآيد. حقيقت وجود ما همين است كه ما چنان موجودى هستيم كه واقعاً از ما هيچ نمىآيد. كمال ما هم به اين است كه به اين حقيقت برسيم و آن را با علم حضورى و شهودى كامل و آگاهانه درك كنيم؛ و آن زمانى است كه: تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوبِ حُجُبَ النُّورِ وَ تَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ؛ آن گاه كه هيچ حجابى حتى حجاب هاى نورانى باقى نماند و هيچ چيز بين خدا و بنده فاصله نباشد. در چنين حالى است كه بنده مىبيند از خودش هيچ ندارد و هرچه هست از «او» است. اين همان «عبوديت محض» و حقيقت عبوديت است. جايى كه بنده تعلّق و ربط بودن خود به خدا را نه با چشم سر و دليل عقل، كه با چشم دل و نور باطن مىبيند و مىيابد. در اين حال مشاهده مىكند كه حقيقتاً هيچ اراده و تأثيرى و هيچ حركت و سكونى جز به وجود خداوند موجود نيست.
براى رسيدن به چنين مقامى اولين گام اين است كه ما سعى كنيم هرچه بيشتر اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهيم. انسان هاى عادى براى خود اراده مستقل قايلند. كسى كه مىگويد، خدا اين را خواسته و من هم آن چيز ديگر را مىخواهم، خود را مستقل از خدا مىبيند. اصلاً
________________________________________
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روايت 23.
2. نحل (16)، 75.
همين كه ما «دو اراده» مىبينيم، اراده خدا و اراده خود، دالّ بر اين است كه استقلال وجودى براى خود قايليم. اين نيز درجهاى از همان نداى «اَنَا رَبُّكُم»1 است كه فرعون سر مىداد و در مقابل خداى متعال ادعاى خدايى مىكرد. او هم اشكال كارش در اين بود كه در عرض و در كنار خدا براى خود فاعليت و تأثير مىديد؛ البته تفاوتش با امثال ما اين بود كه در اين جهت به افراطى ترين درجات آن رسيده بود.
استقلال يعنى اينكه من به خواست خدا كار ندارم؛ خدا خواستى دارد و من نيز خواستى؛ و اين دقيقاً مقابل «عبوديت» است. عبوديت اين است كه من از خودم اراده و خواستى ندارم، فقط يك اراده جارى است و بايد جارى باشد، آن هم اراده خداى متعال است. بنابراين استقلال با عبوديت نمىسازد. انسان هرچه در عبوديت كاملتر شود، استقلالى كه براى خود قايل است كمتر مىشود؛ تا جايى كه به «عبوديت محض» مىرسد و «بنده كامل» مىشود؛ در آن مرحله ذرهاى استقلال نمىبيند، به هر كه و هرچه مىنگرد جز جلوه خدا و شعاع نور وجود او چيزى به چشمش نمىآيد.
از اين رو اگر بخواهيم در مسير بنده شدن گام برداريم اولين كار اين است كه بايد دل و خواسته هاى آن را كنار بگذاريم و خواسته خدا را محور اعمال و رفتارمان قرار دهيم. تشريع واجبات و محرمات در شريعت به همين منظور صورت گرفته است. انجام واجبات و ترك محرمات تمرينى است براى اينكه ما كم كم بتوانيم همه كارهايمان را براساس خواست خدا انجام دهيم و جز به اراده او توجهى نداشته باشيم.
عبوديت، امرى ذومراتب
از نظر تعاليم اسلامى امر «عبوديت» داير مدار صفر يا صد نيست؛ يعنى اين طور نيست كه خداوند فقط وقتى ما را به بندگى مىپذيرد كه ما در اعمال و رفتارمان هيچ نظرى جز به خود ذات اقدس الهى نداشته باشيم؛ و در غير اين صورت هيچ حظّى از «عبوديت» براى ما قايل نباشد. عبوديت داراى مراتب بى شمارى است و همه مراتب آن مطلوب است. يكى از مشهورترين تقسيماتى كه براى اقسام و مراتب عبوديت وجود دارد، همان فرمايش معروف
________________________________________
1. نازعات (79)، 24.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) است كه عبادت بندگان را به «عبادت بردگان»، «عبادت تاجران» و «عبادت آزادگان» تقسيم فرموده است: اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحرارِ؛1 گروهى خدا را به رغبت و طمع بهشت عبادت مىكنند؛ عبادت اينان عبادت تجارت پيشگان است. گروهى خدا را از ترس جهنم و عذابش عبادت مىكنند؛ اين عبادت بردگان است. گروهى نيز خدا را از سر سپاس عبادت مىكنند؛ اين عبادت آزادگان است.
اسلام هيچ يك از اين سه نوع عبادت را رد نمىكند؛ چون به هرحال مرتبهاى از مقصود حاصل است، زيرا مقصود اين است كه عبد اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ اين تبعيت گاهى به طمع بهشت درست مىشود، گاهى از ترس جهنم و زمانى نيز عبد چون خدا را سزاوار پرستش يافته، تن به عبادت او مىدهد. البته تا به «عبادت احرار» نرسد هنوز بنده خالص نشده است. آن گاه بنده خالص خواهد شد كه بگويد: ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتَكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ،2 تو را از ترس آتشت و به طمع رسيدن به بهشتت عبادت نكردم، و ليكن تو را شايسته پرستش يافتم، پس تو را عبادت كردم. چنين بنده اى، از عبادت به دنبال نفع و ضرر نيست، او عاشق است؛ اين، معرفت و محبّت است كه او را به دنبال خدا مىكشاند، نه بهشت و جهنم. اگر بنده به اين مرحله رسيد، هر زمان كه يك قدم به سوى خدا مىرود، خداوند ده گام به طرف او برمى دارد. اين بندهاى است كه نه او با خدا، كه خدا با او مناجات مىكند: وَ اُناجِيهِ فى ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ نُورِ النَّهارِ؛3 در تاريكى شب و روشنى روز، خدا با او نجوا مىكند.
مراتب عبوديت
در هر حال تنها راهى كه ما را به هدف از خلقت انسان مىرساند بندگى است و راهى جز اين نيست. آن مقامى كه همه ائمه معصومين(عليهم السلام) در مناجات شعبانيه درخواست مىكردند جز عبوديت راهى ندارد؛ آنان عرضه مىداشتند: اِلهِى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْكَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ
________________________________________
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، كلمات قصار، ش 229.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روايت 1.
3. همان، ج 77، باب 2، روايت 6.
قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. اگر مىخواهيم به مقامى برسيم كه آويخته به عزّ قدس او باشيم، بايد اين روحيه تعلق و وابستگى را در خودمان تقويت كنيم. البته حقيقت وجود ما جز وابستگى به خدا چيز ديگرى نيست، ولى مشكل اين جا است كه ما اين وابستگى را درك نمىكنيم. آنچه مهم است درك اين وابستگى و تعلق است. دركى كه بايد با علم حضورى حاصل شود. الآن چون چنين دركى نداريم، خودمان را مستقل مىبينيم. الآن كارمان برعكس است؛ به همه چيز و همه كس اميدواريم و دل بستهايم كه گرهى از كارمان باز كنند. اگر آن ادراك حاصل شود انسان از همه جا منقطع مىگردد و به عيان مىبيند كه اصل وجود از خدا است و هر جمال و كمالى از او است و غير از خدا و فعل و تأثير او چيزى وجود ندارد. اين جا است كه اصلاً غير از خدا كسى را نمىبيند كه بخواهد به دامان او چنگ زند و پناه برد.
مرتبه ديگرى از عبوديت اين است كه ما خدا را عبادت كنيم و اراده خود را تابع اراده او قرار دهيم چون معتقديم او مصلحت واقعى ما را بهتر از خودمان و بهتر از هر كسى مىداند. اگر به چنين انگيزهاى هم خدا را عبادت كنيم، قابل قبول است. ترديدى نيست كه از يك سو خدا مصلحت بنده را بهتر از هركسى مىداند، و از سوى ديگر، با اين امر و نهى ها هدفى جز استيفاى آن مصالح براى عبد ندارد. چون چنين است، ممكن است كسى براى رسيدن به مصالح واقعى خود، اعمال و رفتارش را براساس امر و نهى خدا تنظيم كند. اما بايد توجه داشت كه چنين عبادتى نيز آن عبادت احرار كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود، نيست. اين عبادت با آن عبادتى كه «وجدتك اهلا للعبادة» فرق مىكند. اين جا من دنبال مصلحت خودم هستم، منتها تشخيص دادهام براى آنكه به آن مصلحت دست يابم بهترين راه اين است كه اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهم و دنبال امر و نهى او حركت كنم. اين گونه عبادت كردن مثل عمل كردن به نسخه پزشك است. بيمار اگر به دستورات پزشك و نسخه او عمل مىكند، نه از روى علاقه به پزشك، بلكه به دليل علاقه به خود و سلامتى خويش است كه اين كار را مىكند. كسى هم كه براى رسيدن به مصالح خودش دنبال اراده خدا حركت مىكند، البته عبادت او مردود نيست، اما در هر حال اين عبادت، «عبادت احرار» نيست. در اين نوع عبادت يك نوع «خودپرستى» نهفته است؛ و خودپرستى غير از خداپرستى است. اينچنين عبادتى شبيه همان «عبادت تجّار» است.
عبادت احرار آن است كه به مصلحت خودش كار ندارد؛ بلكه مىگويد: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ. برايش مهم نيست مصلحت خودش چه مىشود، مهم اين است كه سر به آستان معشوق بسايد. البته اين سخنان شايد در ما مصداقى نداشته باشد، ولى لااقل يقين داريم كه اميرالمؤمنين و انوار طيبه معصومين(عليهم السلام) اينچنين بودهاند؛ همان طور كه خود فرمودهاند: وَجَدْتُكَ اَهلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛ اگر عبادتت مىكنم براى آن است كه تو را شايسته پرستش يافته ام. در دعاهاى امام زين العابدين(عليه السلام) هست كه آن حضرت مىفرمايد: خدايا اگر بارها مرا به جهنم ببرى و بسوزانى دست از محبت تو بر نمىدارم. شبيه همين مضمون در دعاهاى ديگر نيز وجود دارد. اين معرفت را مقايسه كنيد با معرفت امثال ما كه اگر روزگار كمى بر وفق مرادمان نچرخد و خدا آن طور كه ما مىخواهيم پيش نياورد، از خدا دل خور مىشويم و سر ناسازگارى بر مىداريم! بين آن بنده و اين بنده چقدر تفاوت است؟! آن گوهر بندگى كه خدا استعدادش را در نهاد انسان قرار داده تا در پرتو آن خلعت خليفة اللهى را به او ببخشد، همان است كه امام سجاد و اميرالمؤمنين(عليهما السلام) از آن سخن مىگويند؛ بندهاى كه محبت خدا تمام وجود او را پر كرده و چيزى جز آن نمىبيند و نمىخواهد!
من و شما هم اگر همت كنيم، رسيدن به چنين مقام هايى غيرممكن نيست. بايد از مراتب پايين شروع كنيم و قدم به قدم به پيش رويم. اگر مىبينيم در جايى نهى الهى وجود دارد از آن اجتناب كنيم و آن جا كه مرضىّ خدا است حاضر باشيم. خلاصه، همان طور كه اشاره كرديم، قدم اول اين است كه اراده خود را تابع اراده خدا كنيم. ببينيم خدا چه مىخواهد، همان را انجام دهيم. سپس به تدريج رضايت خود را تابع رضايت خدا كنيم. در مقابل خدا ميل و اراده و هوسى نداشته باشيم. براى رسيدن به قله «مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ» بايد تمرين تعلّق و عدم استقلال داشته باشيم. استقلال يعنى اينكه ببينم خودم چه مىخواهم، و عدم استقلال يعنى ببينم محبوب چه مىخواهد. استقلال يعنى دنبال رشته دل و هوس خويش رفتن، و تعلّق يعنى خود را به رشته دل و رضاى محبوب بستن. اگر تمرين تعلّق كرديم، به تدريج به جايى مىرسيم كه در همه حال فقط خدا را مىبينيم و رضايت اورا طلب مىكنيم. آن گاه خدا نيز تدبير امور چنين بندهاى را به عهده مىگيرد، با او مناجات مىكند و ذكر خود را دمادم بر قلب و جان او جارى مىكند و به مقام «تُلْهِمَنى ذِكْرَك و توزِعَنى شُكْرَك»1 مىرساند؛ مقامى كه خدا خود ياد
________________________________________
1. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
خويش را بر دل بنده الهام مىكند. امام معصوم(عليه السلام) از خداوند چنين مقامى را طلب مىنمايد. «عِبادَ اللّهِ الُْمخْلَصِينَ»1 كه در قرآن آمده، چنين بندگانى هستند؛ كسانى كه جز خدا نمىبينند و نمىخواهند و حركت و سكونى جز با اراده و رضايت او ندارند. اينان وجودشان خالص براى خدا است. اگر مىگويند، براى خدا است و اگر لب فرو مىبندند آن نيز براى خدا است. اگر مىنشينند، برمى خيزند و مىخوابند همه براى خدا است. اين جا است كه سراسر زندگى انسان عبادت مىشود؛ چرا كه تمام حركات و سكناتش تابع اراده الهى است، و حقيقت بندگى و عبوديت چيزى جز اين نيست. عبادت فقط نماز و روزه نيست. آنها هم اگر عبادتند به اين لحاظ است كه اراده خدا به آنها تعلق گرفته است. آرى، بنده مىتواند به آن جا برسد كه نه فقط نماز و روزه اش، كه تمام افعالش، تمام هستى و وجودش تابع اراده خدا گردد. اين است آن بندهاى كه ذرهاى شرك و غير خدا در وجودش نيست و همه بت هاى برون و درون را شكسته و از خودپرستى، ديگر پرستى، هوا پرستى و هرچه غير خداپرستى است بريده و به خدا پرستى خالص رسيده است. اين جا است كه با خداى خود چنين مناجات مىكند: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛2 من از روى اخلاص، پاك دلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمان ها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم. چنين بندهاى است كه مىتواند بگويد: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ؛3 بگو: «در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانيان است.»
________________________________________
1. ص (38)، 83.
2. انعام (6)، 79.
3. همان، 162.
قسمتي از کتاب به سوي خودسازي آيت الله مصباح يزدي
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://akhlagh.porsemani.ir/content/%D8%B1%D8%A7%D9%87-%DA%A9%D9%85%D8%A7%D9%84-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های اخلاق و عرفان سایت پرسمان
یادداشت :
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات مختصر فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت