پاسخ تفصیلی:
در ابتدا بايد دانست كه هيچ كدام از امامان اهل سنت در زمان خودشان مدعي مذهب فقهي جديد نبودند و خودشان را امام نمي دانستند و آنچه به عنوان انحصار مذهب اهل سنت در اين چهار مكتب فقهي صورت گرفت بعداز اين چهار نفر صورت گرفت .
تفصيل اين مطلب را از كتب استا د مطهري نقل مي كنيم . وي مي فرمايد :
در دوره خلفاى اموى فقهاء عرب نژاد غير شيعه تقويت مى شدند و در زمان خلفاى عباسى فقهاء غير عرب و غير شيعه , مخصوصا ايرانيان غير شيعه . جرجى زيدان درباره خلفاى اموى مى گويد :
امويان تعصب زيادى نسبت به اعراب داشتند و ملل غير عرب را حقير مى شمردند . با اين حال چون فقهاى مدينه خلافت را حق اهل بيت رسالت مى دانستند و بنى اميه را غاصب مى شمردند , لذا خلفاى بنى اميه قلبا ازفقهاى مدينه متنفر بودند ولى از روى ناچارى آنها را گرامى شمرده در راضى كردن آنها مى كوشيدند , به خصوص خلفاى [ظاهراً] پرهيزكار اموى مانند عمربن عبدالعزيز كه بدون نظر فقهاى مدينه به هيچ كار مهمى دست نمى زدند .
پس از بنى اميه كار به دست عباسيان افتاد و منصور عباسى در صدد كوچك كردن عربها و بزرگ ساختن ايرانيان برآمد , چه بدست ايرانيان و با كمك آنان دولت عباسى تشكيل يافته بود و يكى از اقدامات منصور براى اجراى نقشه خودش اين بود كه نظر مسلمانان را از مكه و مدينه برگرداند . لذا بنائى به نام قبة الخضراء ساخت تا مردم بدانجا رفته اعمال حج به جا آورند و مقررى معمول اهل مدينه را قطع كرد .
فقيه آنروز مدينه ( در ميان اهل تسنن ) كه مالك بن انس بود پس از استفتاى مردم مدينه در خلع بيعت منصور به خلع او فتوا داد , اهل مدينه از منصور دست كشيده با محمدبن عبدالله از خاندان على عليه السلام بيعت كردند . كم كم كار محمد بالا گرفت و منصور با وى جنگيده با زحمت بسيار بر وى غلبه كرد و اهل مدينه دوباره با منصور بيعت كردند .
با اينهمه , مالك خلفاى عباسى را خليفه نمى دانست و چون حاكم مدينه جعفر بن سليمان عموى منصور اين را فهميد خشمگين گشت و مالك را احضار نموده و شانه او را برهنه كرده بر آن تازيانه زد .( ترجمه تاريخ تمدن , جلد 3 صفحه 104 - 105 . )
ابن النديم در الفهرست در مقاله مربوط به فقهاء در ذيل احوال محمدبن شجاع معروف به ابن الثلجى , داستانى نقل مى كند كه نشان دهنده سياست خلفاى عباسى در مورد ايرانيان ( البته ايرانيان غير شيعه ) است . از اسحاق بن ابراهيم مصعبى نقل مى كند كه گفت :
خليفه مرا احضار كرد و گفت فقيهى را براى من انتخاب کن كه هم اهل حديث باشد و هم اهل قياس , بلند بالا و خوش تيب و خراسانى الاصل باشد , از آنها باشد كه در دولت ما پرورش يافته اند . كه طرفدار دولت ما باشد , مى خواهم منصب (( قضاء )) را به او بسپارم . اسحاق گفت به خليفه گفتم مردى با چنين اوصاف , جز محمدبن شجاع ثلجى سراغ ندارم . اجازه بدهيد با او مذاكره كنم . گفت بسيار خوب , وقتى كه پذيرفت او را نزد من آر . اما محمدبن شجاع نپذيرفت , گفت چرا بپذيرم ؟ نه به مال و ثروت احتياج دارم و نه به مقام و نه به شهرت ( 1 ) ...
چنانكه مى دانيم در ميان فقهاء اهل تسنن , چهار نفر به عنوان صاحب مذهب و صاحب مكتب خوانده مى شوند و توده تسنن تابع يكى از اين چهار پيشوا مى باشد يعنى ابوحنيفه , شافعى , مالك بن انس , احمدبن حنبل . ولى انحصار مذهب و مكتب به اين چهار نفر در قرن هفتم هجرى رخ داد قبلا در حدود ده مكتب و مذهب در ميان اهل تسنن موجود بود .
فقهاء اهل تسنن را به سه بخش تقسيم مى كنيم : دوره پيش از پيشوايان مذاهب , دوره پيشوايان , دوره بعد از پيشوايان . دوره قبل از پيشوايان دوره , تابعين است , دوره كسانى است كه رسول اكرم را درك نكرده اند , اما صحابه آن حضرت را درك كرده اند . در اين دوره هفت نفر در مدينه بودند كه به فقهاء سبعه معروفند .
اما طبقه پيشوايان :
1 - ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطى يا نعمان بن ثابت بن نعمان بن المرزبان متوفا در سال 150 . ابوحنيفه يك نفر ايرانى است كه امام اعظم اهل سنت به شمار مى رود . در جامعه تسنن , بعد از پيغمبر اكرم و خلفاى راشدين و حسنين ( ع ) هيچكس باندازه ابوحنيفه محترم نيست . پيروانش در ايران بسيار اندكند اما در غير ايران بيش از صد مليون پيرو دارد .
2 - محمدبن ادريس شافعى متوفا در سال 204 . شافعى , عرب قرشى است شافعى از نظر كثرت پيروان مانند ابوحنيفه است و شايد بيش از او پيرو داشته باشد .
3 - مالك بن انس متوفا در سال 179 . مالك , عرب قحطانى است بلاد مغرب غالبا پيرو مالك بن انس ميباشند .
4 - احمدبن حنبل شيبانى , متوفا در سال 241 . احمد از لحاظ نژاد عرب است ولى ظاهرا خاندانش در ايران ( مرو ) ميزيسته اند . ابن خلكان مينويسد : مادرش در وقتيكه او را در رحم داشت از مرو خارج شد و در بغداد وضع حمل كرد .
احمدبن حنبل را ميتوان جزء ايرانيان عرب نژاد محسوب داشت عليهذا از چهار امام اهل تسنن يكى ايرانى , ديگرى عرب عدنانى , ديگرى عرب قحطانى , چهارمى ايرانى عرب نژاد است .
همچنانكه قبلا اشاره شد , در طبقه پيشوايان عده ديگر نيز بوده اند كه اكنون عملا مذهبشان منسوخ است از قبيل محمد بن جرير طبرى متوفا در سال 310 و داود بن على ظاهرى اصفهانى متوفا 270 و گروهى ديگر از فقهاى بزرگ اهل تسنن ميباشند كه بعضى صاحب مكتب و مذهب بوده اند.( ن ك خدمات متقابل اسلام و ايران ص 505)
مالك بن انس بن مالك بن ابى عامر , يكى از امامهاى چهارگانه اهل سنت و جماعت است , و مذهب معروف مالكى منسوب به او است . عصر وى مقارن است با عصر ابوحنيفه . شافعى شاگرد مالك بود و احمد بن حنبل شاگرد شافعى . مكتب فقهى مالك , نقطه مقابل مكتب فقهى ابوحنيفه به شمار مى رفت , زيرا مكتب ابوحنيفه بيشتر متكى بر رأى و قياس بود , بر خلاف مكتب فقهى مالك , كه بيشتر متكى بر سنت و حديث بود . در عين حال , مطابق نقل ابن خلكان در وفيات الاعيان ( جلد 3 , صفحه 286 ) مالك در نزديكى مردن سخت مى گريست , و از اينكه در برخى موارد به رأى خويش فتوا داده است نگران و وحشتناك بود , مى گفت : (( ايكاش به رأى فتوا نداده بودم , و راضيم به جاى هر يك از آن فتواها تازيانه اى بخورم و از تبعه آن گناهان آزاد باشم )) . از مفاخر مالك , اين مطلب شمرده شده كه معتقد بود (( بيعت محمد بن عبدالله محض )) كه شهيد شد صحيح است , (کتاب:داستان راستانص 153)
وي معتقد بوده بيعت بنى العباس چون مبنى بر زور بوده صحيح نيست . مالك از اظهار اين عقيده خويش امتناع نمى كرد و از سطوت بنى العباس پروا نمى نمود . همين امر سبب شد كه به دستور جعفر بن سليمان عباسى , عموى سفاح و منصور , تازيانه سختى به وى زدند . و اتفاقا همين تازيانه خوردن , سبب شد كه مالك احترام و شهرت و محبوبيت زيادترى پيدا كند - رجوع شود به وفيات الاعيان , جلد 3 , صفحه 285 .
مالك چون در مدينه بود , به محضر امام صادق زياد رفت و آمد مى كرد , و از كسانى بود كه از آن حضرت حديث روايت كرده اند . و مطابق نقل بحار ( جلد 11 صفحه 109 ) از كتابهاى خصال و علل الشرايع و امالى صدوق , هنگامى كه مالك به محضر امام صادق مى رفت , امام به او محبت مى فرمود و گاه به او مى فرمود : (( من تو را دوست مى دارم )) و مالك از اينكه مورد تفقد امام قرار مى گرفت , سخت شاد مى گشت . مالك به نقل كتاب الامام الصادق ( صفحه 3 ) مى گفت : (( من مدتى به حضور امام صادق آمد و شد داشتم , او را هميشه در حال نماز يا روزه يا تلاوت قرآن مى ديدم . فاضلتر از جعفر بن محمد در علم و تقوى و عبادت چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلبى خطور نكرده است )) . و هم مالك است كه به نقل بحار - درباره امام صادق مى گويد : (( او از بزرگان عباد و زهاد بود كه از خدا مى ترسيد و بسيار حديث مى دانست . خوش مجلس و خوش معاشرت بود . مجلسش پر فيض بود . نام رسول خدا را كه مى شنيد , رنگ صورتش تغيير مى كرد (کتاب:خدمات متقابل اسلام وايران جلد1 ص 504)
بعضى مثل مالك بن انس كه در زمان خودش خيلى هم با شخصيت بود و معاصر و شاگرد حضرت امام جعفر صادق است طرفدار تعبد در مسائل فقهى شدند , و بعضى طرفدار قياس شدند . ابوحنيفه طرفدار قياس شد . او هم معاصر حضرت صادق است و خدمت ايشان درس خوانده كه از او نقل كرده اند : لو لا السنتان لهلك نعمان . اگر آن دو سال درس خواندن نبود من از بين رفته بودم . ابوحنيفه يك عنصر ايرانى است و در كوفه مى زيسته است . او به حديث كم اعتنا بود , نه به معناى اينكه به گفته پيغمبر كم اعتنا بود , بلكه اغلب احاديث را معتبر نمى دانست و معتقد بود كه اينها را جعل كرده اند . مى گفت از تمام احاديثى كه از پيغمبر روايت شده , عده معدودى ( در حدود بيست تا ) را من يقين دارم كه پيغمبر گفته , باقى ديگر را باور ندارم پيغمبر گفته باشد . البته گويا اطلاعاتش در اين زمينه ها ضعيف بوده است . ابوحنيفه مكتب قياس را تأسيس كرد , ولى حتى ائمه اهل تسنن هم زير اين بار نرفتند . مالك بن انس در همه عمرش در دو مسأله به قياس فتوا داد و وقت مردن اظهار ناراحتى مى كرد كه من از خدا مى ترسم زيرا در دو مسأله به قياس رأى دادم . احمد حنبل كه شديد مخالف بود . شافعى هم بينابين بود , نه به شدت ابوحنيفه قياس مى كرد و نه مثل مالك بن انس به اصطلاح حديثى بود .
بدون شك ابوحنيفه در اينجا راه افراط را در پيش گرفت . خود اهل تسنن نقل كرده اند كه او آنچنان به قياس عادت كرده بود كه گاهى نه تنها در مسائل شرعى بلكه در مسائل طبيعى هم قياس مى گرفت و چيزهاى مضحكى از آب درمى آمد .
مى گويند روزى رفت نزد سلمانى كه سر و صورتش را اصلاح بكند , در حالى كه تازه چند تا موى سفيد در ريشش پيدا شده بود . به سلمانى گفت : موهاى سفيد را از ريشه بكن كه ديگر درنيايد و فقط موهاى سياه باقى بماند . سلمانى به او گفت : اتفاقا برعكس است , اگر موى سفيد را بكنيم بيشتر درمى آيد . گفت : پس سياهها را بكن .
فورا قياس گرفت : اگر سفيد را بكنند بيشتر درمى آيد , پس سياهها را بكن , به عبارت ديگر : فرضا اين حرف درباره موى سفيد درست باشد كه اگر آن را بكنيم بيشتر مى شود , حتما درباره موى سياه هم بايد درست باشد كه اگر آن را بكنيم بيشتر مى شود . در مسائل شرعى نيز همين جور قياس مى گرفت .
. ائمه معصومين به شدت قياس را كوبيدند , و گفتند : ان السنه اذا قيست محقت (كافى , ج 1 , ص 57 , به اين عبارت محق الدين ) اگر سنت بر پايه
قياس قرار بگيرد محو مى شود . ولى عقل را نكوبيدند و مى بينيد در اينجا بين شيعه و سنى اين اختلاف هست كه سنى ها مى گويند : ادله فقه چهار چيز است : (( قرآن , سنت , اجماع , قياس )) , ولى علماى شيعه گفته اند : ادله فقه چهار چيز است : (( قرآن , سنت , اجماع , عقل )) . ائمه , عقل را تأييد كردند , قياس را تأييد نكردند . اين خودش نشان مى دهد كه روش ائمه و نيز روش علما , بر ضد عقل نبود , بر ضدقياس بود , و قياس را يك ضابط عقلى درست نمى دانستند . (کتاب:تعليم وتربيت دراسلام جلد:1ص 153)
در قرن هفتم هجرى در مصر در زمان يكى از پادشاهان اين كشور به نام (( الملك الظاهر )) كه اسمش هم (( بيبرس )) بود اين فكر به وجود آمد كه اينهمه رشته هاى زياد فقهى اسباب سرگيجه است و پيروى كردن از علما منحصر بشود به چهار نفر علماى وقت . نشستند و تصميم گرفتند كه پيروى از هر عالمى ممنوع بشود مگر از چهار نفر . آن چهار نفر هم عبارتند از : ابوحنيفه , شافعى , احمد بن حنبل و مالك بن انس كه از اين چهار نفر دونفرشان عربند و دونفرشان ايرانى . ابوحنيفه ايرانى است كه در عراق يعنى در كوفه بوده است . غرض اين جهت است كه از آن زمان به بعد ائمه اهل تسنن منحصر شدند به چهار نفر و اگر احيانا مجتهدى پيدا مى شد , مى بايست در حدود فتواى اين چهار نفر اظهار نظر بكند نه برخلاف فتواى آنها , يعنى فتواى آنها را بايد سند قرار بدهد . بدين ترتيب باب اجتهاد در ميان اهل تسنن بسته شد .
اين چهار نفر چهار مسلك مختلف دارند يعنى طرز تفكرشان در استنباط احكام مختلف است . ابو حنيفه به اصطلاح طرز تفكرش عقلانى است ولى در حد افراط , يعنى بيشتر درفقه خودش روى استدلال فتوا مى دهد بطورى كه اخبار و احاديثى كه به آن استناد مى كند خيلى كم است . او به حديث از اين نظر خوشبين نبود كه معتقد بود احاديث صحيح كم است . به احاديثى كه نقل مى كردند , بدبين بود . اگر حديث معتبرى پيدا مى كرد البته به آن عمل مى كرد . قهرا چون به حديث خوشبين نبود , در مدارك احكام گير مى كرد و ناچار به استدلالهاى ذهنى مى پرداخت يعنى با قياسهائى احكام را استنباط مى كرد . اين است كه مسلك ابوحنيفه قياس بود و مركز او در عراق و در كوفه بود .
معاصر او مالك بن انس است كه مركزش مدينه بود . مالك برخلاف ابوحنيفه به قياس خوشبين نبود . او برعكس بيشتر به حديث اعتماد مى كرد و اگر جائى حديث نبود به سيره صحابه پيغمبر و اگر صحابه نبودند به سيره تابعين يعنى شاگردان صحابه پيغمبر اعتماد مى كرد . كتابى هم در حديث نوشته است به نام (( الموطا )) در قرن دوم هجرى . اين هر دو نفر معاصر امام صادق هستند . حديث معروفى است كه زياد شنيده ايد , مالك مى گويد : من يكبار در خدمت امام به سوى مكه مى رفتم , رسيديم به مسجد شجره و از آنجا محرم شديم . وقتى كه امام خواست لبيك بگويد و محرم بشود من به چهره او نگاه كردم ديدم رنگ از صورت مباركش پريده , مى خواهد بگويد ولى مثل اينكه صدا در گلويش مى شكند . آنقدر خوف بر او مستولى شده كه نزديك است از مركب به زمين بيفتد . من رفتم جلو , فهميدم از خوف خدا است . عرض كردم آقا ! بالاخره تكليف است بايد بگوئى . گفت چه مى گوئى ؟ ! معناى لبيك اينست كه خدايا من همان بنده اى هستم كه دعوت ترا اجابت كرده ام . اگر در جوابم گفته شود لالبيك من چه بكنم ؟
و اما ابوحنيفه درعراق بود . او هم شاگرد حضرت صادق بوده است . يكى ديگر از ائمه (( شافعى )) است . شافعى حد وسط است . او يك دوره متأخرتر است . شافعى شاگرد شاگرد ابوحنيفه و ظاهرا شاگرد ابو يوسف است . مدتى در عراق شاگردى او را كرد , فقه ابوحنيفه را آموخت . بعد مدتى نزد (( مالك )) درس خواند .. بعد شافعى رفت به مصر . مردم مصر به فتواى او عمل مى كردند و از همان زمان مردم مصر شافعى مذهب شدند .
يكى ديگر از ائمه , احمد بن حنبل است . او يك دوره عقبتر است . زمانش تقريبا با زمان حضرت هادى معاصر است . او كتابى نوشته است به نام (( مسند )) كه چاپ شده است . وهابيها از او پيروى مى كنند . احمدبن حنبل بيشتر از مالك مخالف است با قياس و استدلال ذهنى . فقه او به اصطلاح خيلى جامد است و بسيار مرد متعصبى بوده است و بسيار با استقامت . مدتى او را در زندان انداختند با افراد زيادى كه داشت و آنها را شلاق مى زدند به خاطر عقيده اى كه داشتند يعنى مخلوق نبودن قرآن .. اتفاقا ابوحنيفه هم در زندان خلفا مرد . اين را بدانيد ما از اين جهت كه شيعه هستيم نبايد اين را اغماض بكنيم . خيال نكنيم اينها ملعبه دست خلفا بودند و هر چه خلفا مى گفتند عمل مى كردند . اينجورها نيست . در راه خودشان تصلب داشتند . از همين ابوحنيفه در زندان مى خواستند كه فتوا بدهد خلافت بنى العباس خلافت شرعى است و او نمى داد , مى گفت مردم قبل از اينها با بنى الحسن بيعت كرده اند و چون بيعت آنها بيعت صحيح بوده است لذا بيعت با بنى العباس غلط است . شلاقها در زندان خورد و حاضر نشد فتوا بدهد . مالك بن انس هم همينطور . او هم به زندان رفت و شلاقها خورد و دست از فتواى خودش[ عليه] خلفا برنداشت . اينها جزء مفاخر اسلام است و بدانيد اسلام افرادى را كه تربيت كرد اينجور تربيت نكرد كه ملعبه دست خلفاى وقت باشند .
فقه احمد بن حنبل بسيار جامد است . او اساسا براى عقل حقى قائل نيست . در مقابل , مكتب ابوحنيفه مكتبى است كه براى عقل به حد افراط حجيت قائل است يعنى به حدى كه خود عقل هم واقعا آن حد را براى خودش قائل نيست و عمده اينست كه به حديث خيلى كم اعتماد دارد . قياسهاى ابوحنيفه به اصطلاح يك نوع آزادى اظهار نظر در مسائل دينى مى داد از قبيل همين دخل و تصرفهاى بيجا كه ديشب عرض كردم .(کتاب:اسلام ومقتضيات زمان ص 104 )
در باب نحله فقهى مكتب امام صادق قوى ترين و نيرومندترين مكتبهاى فقهى آن زمان بوده به طورى كه اهل تسنن هم قبول دارند . تمام امامهاى اهل تسنن يا بلاواسطه و يا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردى كرده اند . . ( نعمان اسم ابوحنيفه است . اسمش (( نعمان بن ثابت بن زوطى بن مرزبان )) است ) مالك بن انس كه امام ديگر اهل تسنن است نيز معاصر امام صادق است . او هم نزد امام مى آمد و به شاگردى امام افتخار مى كرد . شافعى در دوره بعد بوده ولى او شاگردى شاگردان ابوحنيفه و خود مالك بن انس را کرده است. احمد حنبل نيز سلسله نسبش در شاگردى در يك جهت به امام مى رسد . و همين طور ديگران . حوزه درس فقهى امام صادق از حوزه درس تمام فقهاى ديگر با رونق تر بوده است ( سيرى درسيره ائمه اطهار(ع) ص 153 )
ان چه در بالا نقل شد از كتب شهيد مطهري بود .
مناسب است نكاتي در مورد ابوحنيفه كه مشهورترين امام اهل سنت است در مورد حقانيت اهل بيت از منابع ديگر نقل شود تا معلوم شود وي در صدد راه اندازي مكتب فقهي جديد نبوده است :
او در نزد امام صادق(ع) رفت و آمد مىنمود و بسيارى از مسائل را با ادب و احترام از آن حضرت مىپرسيد و ايشان را مخاطب قرار نمىداد مگر جعلت فداك يابن رسول اللّه فدايت شوم اى فرزند رسول خدا (الامام الصادق والمذاهب الاربعه، ج 1، ص 317) در هر حال ابوحنيفه با اهلبيت پيوند داشته و آنان را يارى نموده . ابوزهره از دانشمندان معاصر اهل سنت و از علماى الازهر مىگويد: ابوحنيفه در تمايلات و آراء خود در برابر حكام عصر و حكومت سياسى، شيعه بوده است؛ يعنى، خلافت را از آن اولاد على(ع) از فاطمه(س) مىدانست و خلفايى را كه معاصر او بودند غاصب حق خلافت اولاد على(ع) و ظالم نسبت به آنان مىدانست. ابوحنيفه سخنانى درباره مولى على و نيز اهل بيت رسول اللَّه(ص) دارد:
1- على(ع) با كسى قتال نكرد مگر اين كه على اولى به حق بود.
2- على(ع) در جنگ جمل به عدل رفتار كرد و اعلم مسلمين در قتال اهل بغى بود.
3- اگر در جنگ صفين بوديم، با على همراه مىگشتيم.
4- ما اهلبيت رسول اللَّه را دوست داريم و به فضايل آنان اقرار مىكنيم، (همان، ج 1، ص 318). در تاريخ آمده است به قتل رساندن ابوحنيفه و سم خوراندن به او، احتمالاً به خاطر يارى نمودن او به اهلبيت(ع) بوده باشد، (همان، ج 1، ص 319). ابوحنيفه درباره امام صادق(ع) مىگفت: هو جعفر الصادق لانه هو الامام الحق؛ جعفر صادق(ع) امام حق است (همان، ج 1، ص 54)