آفرينش بيماري | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
آفرينش بيماري
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
آفرينش بيماري
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
خیر و شر
,
جدال خیر و شر
,
شرور
سوال:
آيا بيماريها را خدا آفريد؟
پاسخ تفصیلی:
ما در اينجا نه تنها در مورد بيماريها بلکه در مورد هر امر شري بحث و گفتگو مي نماييم تا مطلب بطور کامل روشن گردد.
با يك نظر اجمالى به جهان، موجودات آن را مى توان به دو دسته تقسيم كرد: خير و شر، خوبيها و بديها.
نور آفتاب، باد، باران، نسيم به موقع، رشد و نمو گياهان و حيوانات و نباتات مفيد، امنيت و سلامت و... همه خوبند. ظلمت، زلزله، طوفانهاى سهمگين، سيلهاى ويرانگر، نقص خلقت مانند نابينايى و ناشنوايى، انواع بيماريها، آفات گياهى و حيوانى و بالاخره جانوران درنده و گزندگان و ديگر حيوانات موذى همه «شر» و بدند. البته اين كه دو دسته حوادث و موجودات، خوب و بد در جهان داريم، امرى غير قابل انكار است. اما واقعا فاعل و پديد آورنده اين شرور و بدي ها کيست ؟ آيا مي توان گفت خداوند خالق آنهاست؟ ما در ادامه بحث سعي مي کنيم تا در اين باره به بحث و گفتگو بنشينيم تا مساله روشن گردد.
مساله ی خیر و شرّ از دیدگاه اکثریّت حکما
از نظرحکمای اسلامی اموری که در عالم مادّه ملاحظه می شوند دو گونه اند ؛ برخی امور وجودی اند و برخی امور عدمی ؛ امور وجودی نیازمند علّتند ، لذا علّت آنها خداست ؛ ولی امور عدمی وجودی ندارند تا نیازمند علّت باشند.
اموری مثل جهل ، فقر ، نقص عضو و امثال آنها امور عدمی هستند ؛ یعنی این امور نبود چیزی هستند ، نه این که خودشان چیزی باشند ؛ جهل و فقر و نقص عضو ، چیزی جز عدم علم و عدم مال و عدم عضو نیستند. لذا اینکه گفته می شود درس نخواندن علّت جهل یا کار نکردن علّت فقر است از باب مجاز است ؛ درس نخواندن و کار نکردن نیز امور عدمی هستند. رابطه ی علّی و معلولی فقط در مدار وجود است ،و در عدمیّات جاری نیست مگر از باب مجاز.
امور وجودی نیز سه گونه اند: یا هیچ ارتباطی با امور عدمی ندارند یا به نوعی با امر عدمی مرتبطند. برای مثال علم و شجاعت و کرامت نفس ، نه امری عدمی را در پی دارند نه از امر عدمی متأثّر شده اند ؛ لذا فضیلت و خیرند ؛ چون وجود عین خیر و عدم عین شرّ است. امور وجودی مرتبط با امر عدمی نیز بر دو گونه اند: یا زمینه ساز برخی امور عدمی می شوند ، یا خود به نوعی پیامد یک امر عدمی هستند. برای مثال زلزله یا سیل امور وجودی اند ، ولی زمینه مرگ یا نقص عضو یا زخمی شدن موجودات زنده را فراهم می آورند ؛ لذا سیل و زلزله و امثال آنها ، به خودی خود امر وجودی بوده و خیرند ، آثار آنها نیز امور وجودی اند برای مثال افتادن سقف خانه که اثر زلزله است ، یا پر شدن خانه از آب که اثر سیل است امور وجودی اند ؛ حرکت نمودن اعضا و اجزاء بدن در زیر سنگینی سقف ، و داخل شدن آب در ریه های شخص نیز امر وجودی است ؛ از طرف دیگر تدبیر شدن بدن ، توسّط نفس نیز یک امر وجودی است ؛ لکن حرکت نمودن اعضا و اجزاء بدن در زیر سنگینی سقف و داخل شدن آب در ریه های شخص ، مانع از تدبیر نفس نسبت به بدن می شود ؛ در نتیجه تعلّق و تدبیر نفس از بدن جدا می گردد ، و مرگ تحقق می یابد. بنا بر این ، سیل و زلزله و امثال آنها نسبت به موجوداتی که به واسطه آنها امری وجودی را از دست می دهند شرّ شمرده می شوند. البته باید توجّه نمود که در چنین مواردی ، امر وجودی علّت شرّ(امر عدمی) نیست. همچنین برخی امور وجودی به نوعی از امر عدمی ناشی می شوند ــ البته نه به نحو علّی و معلولی ــ برای مثال عصا برداشتن یک نابینا یا ویلچر سوار شدن یک معلول یا سوال پرسیدن شخص جاهل ، اموری وجودی هستند ؛ ولی این امور وجودی حکایت از اموری عدمی مثل نابینایی ، معلولیّت جسمی و جهل دارند.
آنچه در این دو قسم اخیر به خدا منتسب است جنبه های وجودی آنهاست ؛ امّا جنبه های عدمی ، که شرّ نامیده می شوند ،بالذّات به هیچ موجودی نسبت داده نمی شوند ؛ ولی بالعرض و المجاز هم به خدا قابل اسنادند هم به دیگر موجودات ؛ لکن اسناد مجازی آنها به خدا در صورتی جایز است که قُبحی در این اسناد نباشد. بنا بر این ، جدا شدن روح از بدن که امری عدمی است بالذات به خدا و حتّی فرشته ی مرگ اسناد داده نمی شود ولی توفّی(قبض روح و گرفتن نفس جدا شده از بدن ) کار خدا و فرشته متوکل مرگ اوست. یعنی خدا یا فرشته ی مرگ روح را از بدن جدا نمی کنند بلکه آنگاه که رابطه بین روح و بدن مختل شد و بدن قابلیّت خود را برای حفظ ارتباط با روح از دست داد ، خدا یا ملک الموت آن را قبض می کنند. لکن از آن جهت که جنبه ی وجودی حوادث جدا کننده ی روح از بدن فعل خداست مجازاً گفته می شود خدا روح فلانی را از بدنش جدا نمود.
حال سوال این است که اموری مثل ظلم ، غیبت ، دروغ ، ناسزاگویی و امثال آنها از چه سنخی هستند؟ آیا امور وجودی اند یا امور عدمی ؟ و اگر امور وجودی اند آیا از امور وجودی مرتبط با امور عدمی هستند یا نه؟ و اگر از امور وجودی مرتبط با امور عدمی اند آیا از اموری هستند که منجرّ به امور عدمی می شوند ، یا از امور متأثّر از امور عدمی هستند؟
در این که این امور ، اموری وجودی اند شکی نیست ؛ چون همه ی این امور از سنخ فعلند و فعل از سنخ امر وجودی است. همچنین با اندک توجّهی روشن است که این امور از سنخ امور وجودی هستند که مرتبط با امور عدمی اند. امّا از کدام قسم ؟ حقیقت این است که این افعال ، هم از سنخ امور وجودی هستند که منجرّ به امر عدمی می شوند ، هم از سنخ امور متأثّر از امور عدمی. این گونه امور از یک جهت نشانگر نوعی نقص وجودی اند که در باطن و روح شخص مرتکب شونده ی آنها وجود دارد ؛ و از جهت دیگر ، خود ، اموری عدمی را در پی دارند.
انسان زمانی اقدام به ظلم یا غیبت یا دروغ و امثال آن می کند که فاقد کمالی از کمالات انسانی باشد ؛ لذا امیر المومنین (ع) فرمود:« الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِز . ـــ غیبت نهایت درجه ی تلاش فرد عاجز است»( نهج البلاغة/حکمت 461) و فرمود: « مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ . ـــ انسان باغیرت هرگز زنا نمی کند.»( نهج البلاغة/حکمت 305) و فرمود:« إِذَا كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ . ــــ هر گاه توانايى زياد شد خواستهها و امیال كم مىگردند. »( نهج البلاغة/حکمت 245) و ایضاً فرمود:« الْمُؤْمِنُ لَا يَظْلِمُ. ـــ مومن ظلم نمی کند. »( مستدركالوسائل ؛ ج12 ؛ص100) و امام صادق (ع) فرمودند: «... یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ لَا يَكْذِب. ـــ ای هشام شخص دارای عقل دروغ نمی گوید.»( الكافي ؛ج1 ؛ص17) یعنی کسی که روحش فاقد کمالی وجودی به نام قدرت است غیبت می کند ، و آن که کمالی به نام غیرت را ندارد زنا می کند ، و اگر در کسی قدرت روحی بود میل او به دنیا کم می شود ، و آن که فاقد کمالی وجودی به نام ایمان است ظلم می کند ، و هر که کمالی به نام عقل را ندارد دروغ می گوید. یعنی همه ی این معاصی در حقیقت افعالی وجودی هستند که از نوعی نقص روحی نشأت می گیرند ؛ نظیر ویلچر سوار شدن و عصا برداشتن و سوال کردن که نشانه ی نابینا بودن و فلج بودن و جاهل بودن هستند .لذا خداوند متعال به صورت یک فرمول کلّی فرمود:« قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِه.ـــ بگو هر کس بر اساس شکل و ساختار وجودی خود عمل می کند »(الاسراء/84 ) یعنی از وجود ناقص فعل مناسب آن و از وجود کامل نیز فعل مناسب آن بروز می کند. بر همین اساس نیز صدور گناه از انسان کامل محال است ؛ چون نقصی در او نیست تا منشاء ظهور معصیتی شود. لذا عصمت نتیجه ی کمال وجودی انسان کامل است. همچنین این امور وجودی(شرور اخلاقی) از جهت دیگری زمینه ساز امور عدمی هستند ؛ مثلاً دروغ ممکن است باعث مرگ کسی شود ؛ یا ظلم باعث فقر کسی گردد یا غیبت باعث جدایی دو نفر شود و...
بنا بر این ، اموری مثل ظلم ، غیبت ، دروغ و امثال آنها اموری وجودی اند که از یک جهت حکایتگر امور عدمی و نقص وجودی در وجود شخص انجام دهنده ی آن افعال هستند و از جهتی دیگر اموری عدمی را در پی دارند. لذا این افعال از آن جهت که امور وجودی هستند منتسب به خدا هستند ؛ و خدا خالق آنهاست ؛ ولی از آن جهت که با امور عدمی مرتبط می شوند به خدا نسبت داده نمی شوند مگر به نحو مجاز. برای مثال وقتی کسی از سر ظلم مال کسی را غارت می کند ، غارت کردن او از آن جهت که یک فعل و امر وجودی است معلول و مخلوق خداست ؛ امّا از آن جهت که این فعل مرتبط با ضعف روحی شخص ظالم است یا از آن جهت که باعث فقیر شدن شخص مظلوم می شود ، امر عدمی بوده و فاعل ندارد. لکن از آن جهت که نقص وجودی شخص ظالم در این فعل دخیل است این فعل را به او منتسب نموده و او را ظالم می نامند ؛ و شخصی را که از این فعل آسیب دیده است مظلوم می گویند. بنا بر این ، آنچه حقیقتاً زشت و قبیح است همان نقص روحی است که در ظالم وجود دارد ؛ فعل ظالمانه ی او نیز ظهور همین نقص درونی است. و آنچه مایه ی عذاب اوست همین نقص وجودی است. لذا حتّی اگر چنین کسی در شرائطی قرار گیرد که نتواند ظلم کند باز ظالم است ؛ چون ملکه ی ظلم را با خود دارد. به همین علّت نیز خداوند متعال در حق ابلیس فرمود:« وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرين. ـــــ و(ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. همگى سجده كردند ، جز ابليس كه سر باز زد ، و تكبر ورزيد، و او از كافران بود.»( البقرة/34) یعنی ابلیس از قبل نیز کافر بود لکن زمینه ای برای ظهور کفرش فراهم نبود ؛ لذا او در جریان خلقت حضرت آدم (ع) کافر نشد ، بلکه کفر پنهانی اش در این جریان آشکار شد. باز دقیقاً به همین جهت است که صدور ظلم از خدا و از انبیاء و ائمه و معصومین (ع) محال است. چون نقصی در وجود آنها نیست که به صورت ظلم ظهور نماید.
تعريف خير و شر
مسأله خير و شر يكى از مباحث مهم فلسفى و كلامى است. اكنون به اندازهاى كه باعث طولانى شدن كلام و ملالت نشود، چند نكته را عرض مىكنيم: الف) خير در رابطه با انسان به چيزى گفته مىشود كه هماهنگ با وجود ما و مايه پيشرفت تكامل ماست. در مقابل شرّ چيزى است كه ناهماهنگ با وجود ما باشد و مايه عقبماندگى و انحطاط گردد. ب ) خير و شر سه گونه متصور است: خير مطلق، شر مطلق، خير و شر نسبى؛ خير مطلق آن است كه هيچ جنبه منفى نداشته باشد و شر مطلق، عكس آن؛ يعنى هيچ جنبه مثبت ندارد، خير و شر نسبى بين آن دو است كه آن نيز سه گونه متصور است: خير، كثير و شر قليل، خير و شر مساوى، خير قليل و شر كثير. ج ) از ديدگاه يك خداپرست، از اين اقسام كه بر شمرديم، دو قسم امكان وجود دارد: يكى خير محض و ديگرى آنچه خيرش بيشتر است؛ اما آنچه شر محض يا شرّش بيشتر از خير باشد، امكان وجود آن از سوى خداوند نيست، چون خداوند حكيم است و از حكيم، كار قبيح تحقق پيدا نمىكند. اگر در بعضي از روايات خداوند به عنوان خالق شرّ و خير ذكر شده (مثل آن چه از امام صادق(ع) نقل شد كه: الخير و الشر كلّه من اللَّه) مقصود شرّهاى نسبى است، مثل حيوانات موذى، كه گرچه در ظاهر شرّ و بد هستند، ولى منافعى دارند كه آن منافع از نظر ما مخفى است. در روايتى آمده است اگر مارها و عقربها و حيوانات گزنده نبود كه سموم هوا را جذب كنند، هيچ موجودى، زنده روى زمين باقى نمىماند. و يا مثلاً باران از نظر منافعى كه براى انسان و حيات همه موجودات دارد، خير است، گرچه از نظر آن كسى كه ضررى به خانه او مىرسد، شرّ محسوب مىشود. مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى به نقل از مرحوم علامه مجلسى(ره) در «مرآت العقول» در شرح اين روايات فرموده است منظور از شر امورى است كه با طبع انسان سازش ندارد، هر چند داراى مصلحت است، چون شرّ دو معنى دارد: چيزى كه ملايم و هماهنگ با طبايع نيست، مانند حيوانات موذى، و چيزى كه موجب فساد است و در آن مصلحتى وجود ندارد. آنچه از خدا نفى مىشود، قسم دوم است. ه ) لذا بعضى گفتهاند ما در عالم، بد مطلق نداريم و هر چه كه لباس وجود و هستى پوشيده، به نحوى خير دارد ولو بر ما پوشيده باشد. مولوي در مثنوى گفته است:
پس بد مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد اين را هم بدان
زهر مار آن مار را باشد حيات / نسبتش با آدمى باشد ممات (ر.ک. تفسير پيام قرآن، جلد 4)
شرور بالعرض داخل در قضاى الهى اند
« حكما گفتهاند كه شرور بالعرض داخل در قضاى الهى هستند، و در بيان آن چنين گفتهاند: از افلاطون نقل شده كه گفته است: شر عدم است و اين دعوى خود را با چند مثل توضيح داده و گفته است: مثلا يكى از شرها آدمكشى است ، حال بايد ديد در اين حادثه امر شر چيست ؛ برندگي چاقو (که امر شري نيست) ، جرأت و شجاعت او هم که شر نيست ، زيرا همه اينها در جاى خود خوب و كمال و خيرند، و نيز قبول پاره شدن رگها و گوشتها هم به وسيله شمشير امري شر نيست، زيرا كمال بدن مقتول اين است كه نرم باشد، پس باقى نمىماند براى شر مگر مساله بى جان شدن مقتول و بطلان حيات او كه آن هم امرى است عدمى، و همچنين هر شر ديگرى را كه به اين طريق تجزيه و تحليل كنيم خواهيم ديد شر بودنش از يك امر عدمى است، نه امور وجودى.
چيزى كه بايد دانست اين است كه شرورى كه در عالم به چشم مىخورد از آنجايى كه با حوادث موجود در اين عالم ارتباط دارند، و با آنها پيچيده و در هم هستند از اين رو عدمهاى مطلق نيستند بلكه عدمهاى نسبىاند كه خود بهرهاى از وجود و واقعيت را دارند مانند انواع فقدانها و نقصها و مرگ و فسادهايى كه در داخل و خارج نظام عالمى پديد مىآيد كه همه اينها اعدامى نسبى بوده و مساسى با قضاى الهى- كه حاكم در عالم است- دارند، البته داخل در قضاى الهى نيستند نه بالعرض نه بالذات.
توضيح اينكه آنچه ما از عدم در ذهن خود تصور مىكنيم يا عدم مطلق است كه همان نقيض و نقطه مقابل وجود مطلق است. و يا عدم مضاف و منسوب به ملكه است، كه عبارت است از عدم كمال وجودى كه جا دارد آن كمال را داشته باشد مانند نابينايى كه عبارت است از عدم بصر از كسى كه جا داشت بصر داشته باشد و لذا به ديوار نمىگوئيم نابينا.
قسم اول هم چند جور تصور مىشود يكى اينكه عدم را به ماهيت چيزى بزنيم نه به وجود آن، مثل اينكه عدم زيد را تصور كنيم، و خود آن را معدوم فرض كنيم، نه او را بعد از آنكه موجود بود، اين قسم صرف يك تصور عقلى است كه هيچ شرى در آن متصور نيست، چون موضوع را كه مشترك ميان بود و نبود باشد تصور نكردهايم تا نبودش شرى باشد.
بله ممكن است انسان عدم چيزى را مقيد به آن چيز كند مثلا عدم زيد موجود را تصور كند، و او را بعد از آنكه موجود شده معدوم فرض نمايد چنين عدمى شر هست و ليكن اين قسم عدم همان عدم ملكهاى است كه توضيحش خواهد آمد.
تصور دوم اينكه عدم چيزى را بالنسبه به چيز ديگرى اعتبار كنيم مانند نبود وجود واجبى براى موجودات امكانى، و نبود وجود انسانيت مثلا براى ماهيت ديگرى مانند اسب، و يا نداشتن نبات وجود حيوان و نداشتن گاو وجود اسب را كه اين قسم عدم از لوازم ماهيات است، و امرى است اعتبارى نه مجعول و محقق.
قسم دوم از عدم همان عدم ملكهاى است كه در بالا بدان اشاره شد و آن عبارت است از فقدان و نبود كمال براى چيزى كه شان آن، داشتن آن كمال است، نظير انواع فسادها و نواقص و عيبها و آفات و امراض و دردها و ناگواريهايى كه عارض بر چيزى مىشود كه شان آن نداشتن اين نواقص و داشتن كمال مقابل آن است.
اين قسم از عدم شر است، و در امور مادى پيدا مىشود، و منشا آن هم قصورى است كه در استعدادهاى ماديات است كه البته اين قصور در همه به يك پايه نيست، بلكه مراتب مختلفى دارد، منظور اين است كه منشا اينگونه عدمها كه شرند منبع قبض وجود يعنى ذات بارى تعالى نيست، و نمىشود آنها را به ساحت او نسبت داد چون علت عدم چيزى است مانند خود آن عدم، هم چنان كه علت وجود وجودى ديگر است، نه عدم.پس آن چيزى كه در اينگونه امور توأم با شر مورد تعلق كلمه ايجاد اراده الهى قرار مىگيرد و قضاى الهى هم بالذات شامل آن مىشود، آن مقدارى است كه وجود به خود گرفته، و به عبارت ديگر استعداد و قابليت گرفتن وجود را داشته، و همان است كه مىتوان گفت خدا خلق كرده، اراده الهى ايجادش نموده و قضاى الهى بر آن رانده شده.
آفرينش نظام احسن
يكى از مهمترين اقتضائات عنايت خداوند، آفرينش نظام احسن است؛ يعنى، مقتضى عنايت خداوند آن است كه نظامى خلق شود كه موجب تحقق كمالات وجودى بيشتر و بالاترى باشد؛ يعنى، عوالم گوناگون و موجودات آن، به گونهاى آفريده شوند كه هر قدر ممكن است مخلوقات بيشترى از كمالات بهترى بهرهمند گردند. اين احسن بودن نظام آفرينش را مىتوان بدين گونه اثبات كرد؛ مثلاً اگر خداى متعال، جهان را با بهترين نظام نيافريده باشد، يا بدين جهت است كه علم به بهترين نظام نداشته ، يا آن را دوست نمىداشته، يا قدرت بر ايجاد آن نداشته و يا از ايجاد آن بخل ورزيده است؛ حال آن كه هيچ كدام از اين فرضها در مورد خداى حكيم فيّاض، صحيح نيست. پس ثابت مىشود كه عالم، داراى بهترين نظام است؛ (نگا: آموزش فلسفه، ج 2، ص 392 و المبدأ و المعاد، ج2 ، صص 193 – 222) چنانكه قرآن كريم نيز بدان تصريح دارد: « الذى احسن كل شىء خلقه» (سجده (32)، آيه 7) : «همان كسى كه هر چيزى را كه آفريده، نيكو آفريده است» و «صُنع الله الذى اتقن كل شىء» (نمل (27)، آيه 88) : « صنع خدايى است كه هر چيزى را در كمال استوارى، پديد آورده است».
با توجّه به تحليل عنايت خداوند و خلقت نظام احسن، اين پرسش مطرح مىشود كه وجود شرور و نقايص در عالم، با احسن بودن نظام خلقت سازگار نبوده و چگونه با تحليل مفهوم عنايت خداوند، سازگار است؟ به بيان ديگر، عنايت خداوند، مستلزم خلقت نظام احسن است؛ ولى شرور و نقايص توجيه كننده نظام احسن نبوده و در نتيجه با مقتضى آن؛ يعنى، عنايت خداوند سازگار نيست؛ اين تنافى را به صورتهاى زير بايد توجيه كنيم:
1- جواب اين را در تحليل عنايت خداوند گفتيم؛ يعنى، اهتمام جدّى خداوند به آفرينش مخلوقاتى كه هر چه بيشتر داراى خير و كمال باشند؛ نه اينكه مطلق خير و كمال باشند (آن تنها بر ذات اقدس الهى اطلاق دارد). در مقتضاى عنايت نيز، بيان كرديم كه نظام احسن؛ يعنى، بهترين نظامى كه ممكن است با مخلوق بودن آن و با خصايص و خصلتهاى ذاتى جهانِ امكان، سازگار باشد؛ نه حسن مطلق (اين امر نيز تنها برازنده خالق هستى است، نه مخلوق آن).
2- برگشت تمام شرور، نواقص و بدىهاى عالم، به نيستى است؛ نه به هستى. بنابراين هستىهاى عالم دو گونه نيست (هستىهاى خوب و هستىهاى بد) كه بعد بگوييد آن كسى كه فاعل هستى است و هستىهاى خوب را آفريد، چرا هستىهاى بد را آفريد. ( نگا: مطهرى، مرتضى، توحيد، ص 287 و 288)
3- اقتضاى عالم براى اختلاط خير و شر در يكديگر است؛ يعنى، اصول خير و شر از يكديگر تفكيكناپذير است و اگر در اين دنيا حيات هست، موت هم بايد در كنار آن باشد؛ اگر غنا هست، فقر هم بايد در كنار آن باشد؛ اگر قدرت هست، ضعف هم بايد در كنار آن باشد و ... عالمى كه ما در آن به سر مىبريم، عالم ماده، حركت، تغيير، تبدّل، تضاد و تزاحم است. اين خصايص لازمه ذات اين عالم مادى است؛ نه اينكه لازمه ذات هستى باشد؛ زيرا در اين جهان هستى - چنانكه در جاى خود اثبات شده است - عوالم ديگر نيز هست كه اصلاً قوانين عالم مادى در آن حاكم نيست؛ مانند عوالم تجرد و تا حدى عالم مثال. ( نگا: عروج روح، صص 42 – 44)
توضيح مطلب: هستى - كه از مبدأ كل سريان پيدا مىكند - به حكم طبيعت عليت و معلوليت - كه به صورت يك قانون كلى بر جهان هستى حاكم است - مرتبه به مرتبه نازلتر مىشود و در اين نزول، هر معلولى از علت خود متأخر و هر علتى بر معلول خود مقدم است؛ تا آن كه اين مراتب وجودى به مرتبهاى مىرسد كه وجود آن قدر ضعيف بوده كه با نيستى آميخته است. توجّه به اين نكته، از آن جهت ضرورى است كه خيال نشود اصلاً لازمه هستى وجود نقصان است! نه؛ بلكه لازمه اصل هستى نامحدوديت و اطلاق و كمال است. هستى در ذات خودش نيستى را طرد مىكند؛ ولى در عين حال هستى در مراتب نزول خودش - كه لازمه معلوليت است - [با نيستى توأم است]. به بيان ديگر، لازمه هر معلوليتى - كه معلول از ذات علّت ناشى شده باشد و علت، منشأ ايجاد آن باشد - اين است كه مرتبه بعدى ناقصتر باشد. خود اين نقصان، راه يافتن عدم است، باز از آن مرتبه به مرتبه ديگرى كه از آن ناقصتر است، نزول مىكند تا به دنياى ما مىرسد؛ يعنى، حالتى كه به آن مىگوييم ماده. اين عالم به لحاظ مرتبه خاص وجودى خود، قوانين خاصى دارد. حركت، تغيير، تدريج، قبول كردن، اثر پذيرفتن، وجود نواقص و ... همه لازمه ذات اين عالم است؛ آن كه غير از اين قوانين بر او حاكم است، در غير اين عالم است، در جاى ديگر است و در مرتبه ديگر از وجود است.
به هر روى بايد توجه داشت عالمى كه ما اكنون در آن هستيم، آخرين تنزل نور وجود و آخرين حدّ قوس نزول است؛ منتها عالم كمال و تكامل است. هستى در همين عالم، رو به تكامل و پر كردن نيستىها مىرود كه روى قوس اوّل خودش و به هستى اوّل برمىگردد، «انا لله و انا اليه راجعون» (بقره (2)، آيه 157) : «ما ز آن خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم» .(نگا: توحيد، صص 290 – 292)
4- در همين عالم مادى امور خير بر شرور غالب است و ترك خير كثير براى پديد نيامدن شرّ قليل، خلاف حكمت و نقض غرض است.
5- همين شرور قليل نيز فوايد فراوانى براى بشر دارد كه شمارش آنها امكان ندارد. (در اين باب نگا: توحيد، همان، صص293 و303-316و آموزش فلسفه، صص 424-425)
شرور و نيستىها
وجود نواقص و شرور و نيستىها و خلأها، حاصل از نظام و قوانين حاكم بر عالم مادى و جبرى است و اين به دليل قرار گرفتن عالم مادى، در پايينترين مراتب هستى است. اگر عالم طبيعى مىخواهد طبيعت را داشته باشد كه هست و مىخواهد همين عالمى باشد كه هست؛ اينها نيز در آن وجود دارد. امّا اگر بخواهيم بگوييم كه خوبىهاى اين عالم باشد؛ ولى بدىها و نواقص آن نباشد. در اين صورت اصلاً اين عالم، اين عالم نخواهد بود؛ بلكه جهانى همانند عالم فرشتگان بوده و از نظام جامعه انسانى به دور خواهد بود.
بايد توجّه داشت موجودات در مراتب خودشان، عيناً مثل اعداد در مراتب خودشان هستند. مراتب هستى، مثل مراتب اعداد است و هر عددى مرتبهاش مقوم ذات آن است؛ يعنى، هر عددى اين طور نيست كه خودش يك چيز باشد و مرتبهاش يك حالت عارضى براى آن؛ مثل اين كه هر كدام از ما كه در جايى قرار داريم و سكونت گزيدهايم، اين مكانها مقوم ما نباشد؛ يعنى، ممكن است من، من باشم؛ ولى در قم يا تهران سكونت نداشته باشم. يعنى اين جاها و مرتبهها براى ما يك حالات عارضى و جدا از اصل وجود ما است.
اما اعداد، مرتبه مقومشان است. عدد پنج يك مرتبهاى دارد، بعد از چهار و قبل از شش است. آيا معقول است كه جاى عدد پنج عوض بشود، ولى پنج پنج باشد؟ مثلاً فرض كنيم جاى اين عدد پنج ميان چهار و شش نباشد، ميان پانزده و هفده باشد و پنج باشد؟ اگر ميان هفده و پانزده قرار گرفت، نه فقط جايش عوض شده؛ بلكه اصلاً ديگر خودش، خودش نيست. آن ديگر پنج نيست، آن همان شانزده است. شانزده بودن شانزده، فقط به اين است كه ميان پانزده و هفده باشد. پنج بودن پنج هم به اين است كه ميان چهار و شش باشد. اين طور نيست كه اعداد خودشان يك چيز باشند و مرتبهشان چيز ديگر و ما اين طور اصطلاح كردهايم؛ بلكه هر مرتبهاى حقيقتاً مقوم ذات آن مرتبه است.
تمام عوالم هستى و همه موجودات آن، مرتبهشان، مقوم خودشان است. اگر تمام خصوصيات عالم مثال را بگوييم و توقّع داشته باشيم در مرتبه عالم مادى باشد و در مرتبه خودش نباشد؛ آن وقت اصلاً عالم مثال نيست و چيز ديگرى است. اين هستى كه در عوالم ما قبل طبيعت و عالم طبيعت، گسترده شده است، حتى در خود طبيعت هم هر كدام و در هر جا كه هستند، آن جايش با هستىاش يكى است. اگر از جايش بخواهد جدا شود، اصلاً خود آن، خودش نيست.(توحيد، همان، ص 294 و 295)
اين نحوه از هستى، آميخته به نيستى و نواقص و شرور براى موجودات عالم مادى، مقوّم ذاتشان است. تدريج، حركت، تغيير و ... همه از لوازم مرتبه وجودى عالم مادى است.
بنابراين، نواقص موجود، حاصل از نظام و سنن حاكم بر عالم مادى است و منشأ آن نيز مرتبه وجودى عالم مادى در جهان هستى است كه نازلترين و پايينترين آن به شمار مىرود و اين لازمه قانون علت و معلول در سلسله مراتب هستى است كه معلول زيرتر و متأخرتر از علت خود و علت، بالاتر و متقدم از معلول خويش است.
درست است كه نظام و قوانين لا يتغييرى، بر عالم مادى حاكم است؛ ولى يكى از قوانين همين عالم مادى، «تكامل» است؛ يعنى، بشر مىتواند با افزايش آگاهى و تقويت اراده خويش، وضعيت خود را تغيير داده و با انتخاب راه صحيح، وضعيت خود را سامان داده و به مراتب عالى بار يابد.
يكى از نكات بديع خلقت، آفرينش انسان در اين عالم مادى است ، درست است كه عالم مادى قابليت تبرى جستن از نواقص را ندارد؛ ولى در آفرينش انسان، با توجه به روح او - كه خصيصهاى فرا مادى است - مكانيزمى قرار دارد كه قابليّت تكامل و عوض شدن را دارا بوده و اگر اين قابليت در او وجود نداشت، مؤاخذه او در جهان ديگر بى معنا بود.
اين از عدالت خداوند است كه آدمى را به صورتى بيافريند كه بتواند در همين عالم مادى، جايگاه خود را در عوالم برتر گزينش كرده و به سوى آن حركت كند.
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//node/4777
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
یادداشت :
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات مختصر فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت