پاسخ تفصیلی:
ا بررسي معناي تصادف و صدفه مي توان دريافت كه كدامين معناي صدفه صحيح و قابل قبول است و كدام يك نادرست.
تـصـادف مـى تواند معانى مختلف يا به تعبير صحيحتر , اصطلاحات گوناگونى داشته باشد و هر اصطلاحى براى خود حكم خاصى دارد كه از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد:
1 - تـصـادف بمعنى نداشتن علت ; اعم از علت طبيعى و غير طبيعى , تصادف به اين معنا از نظر دانـشـمندان مردود است و هيچ دانشمندى كه بتوان نام دانشمند بر او نهاد , نمى تواند تصادف به اين معنى را توجيه كند . و هـر كـسـى كـه تـصادف را درتحولات طبيعى و يا تاريخى بكار مى برد هرگز نمى خواهد بگويد حادثه اى خود بخود و بدون علت بوجود مى آيد .
2 - تصادف به معنى پيدايش پديده اى از طريق يك رشته علل پيش بينى نشده . تـصـادف به اين معنى , مورد نظر ماديهاى جهان است , آنان مى گويند : ماده جهان بر اثر انفجار و پس از يك سلسله فعل و انفعالهاى بى شمار , به اين شكل درآمد و مايه پيدايش نظمى شده است و از اجتماع آن نظم هاى كوچك , چنين نظم شگفت انگيزى بوجودآمده است , بنابر اين نظام جهان بدون علت نيست و بطور مسلم عللى دارد , اما نه علل آگاه و بيدار و حسابگر . حال آيا چنين تصادفى مى تواند سرچشمه چنين نظم بديع و شگفت انگيز باشد يا نه ؟بطور مسلم تصادف هاى بى شمار نمى تواند يك ميلياردم نظم كنونى را بوجود بياورد . آرى گاهى ممكن است صخره اى در رودخانه پس از برخوردهاى فراوان به اين سو و آن سو آنچنان سائيده شود كه : بشكل انسانى درآيد اما هرگز انفجار ماده , هر چند بخاطريك رشته علل طبيعى و درونـى باشد نمى تواند آفرينشگر چنين نظام شگفتى باشد نظامى كه بررسى هر گوشه كوچكى از آن , نياز به تخصص ها دارد . در فـرضيه داروين كه تكامل انسان مطرح است و اينكه يك پديده اسفنجى پس از طى مراحلى بـصـورت نـوعـى بـنام انسان درآمده است بر فرض صحت , نمى توان آن را مربوط به علل طبيعى نـاآگـاه دانـسـت بـلـكـه حتما بر اين تكامل كه بصورت زنجيره اى تصور شده است علتى آگاه و آفريننده اى دانا نظارت داشته و آنرا رهبرى كرده است . در هـر حـال خواه توجيه ماديها نسبت به نظام جهان و يا فرضيه داروين درباره انسان از طريق علل طبيعى ناآگاه صحيح باشد يا نباشد يكى از معانى تصادف همين است .
3 - تصادف به معناي بخت و اتفاق ؛ تصادف يعنى پيدايش پديده اى تحت عاملى كه كليت ندارد و تحت ضابطه و قاعده در نمى آيد . غالبا در زبان مردم مى گويند در مسافرت تصادفا با دوستم ملاقات كردم يا چاهى مى كنديم كه به آب بـرسـد تـصـادفـا بـه گـنج رسيد , هرگاه پيدايش چنين پديده اى را ازطريق تصادف توجيه مـى كـنـنـد نـه بـه اين معنى است كه اين پديده معلول بلاعلت است بلكه مقصود اين است كه پيدايش چنين پديده اى با اين شرايط , جنبه كلى و ضابطه اى ندارد . يـعـنى آنچنان نيست كه در هر مسافرت به ملاقات دوست نائل آئيم يا در هرچاه كندنى به گنج برسيم , بلكه يك سلسله علل و شرائط خاصى ايجاب كرده است كه دراين نقطه گنج پنهان باشد و يـك سلسله علل ديگر ايجاب كرده است دوستمان به سفر برود , نتيجه اين دو اين شده است كه در ايـن فـعـالـيـت به گنج و ملاقات دوستمان دست يابيم ولى هرگز رابطه كلى و دائمى ميان كندن چاه و پيدا شدن گنج و يا مسافرت دوست و ملاقات او وجود ندارد . چـون چـنـين رابطه اى در ميان نيست , پس پيدايش اين پديده نمى تواند تحت ضابطه و قاعده اى درآيد . نـتـيجه اينكه علت نداشتن مطلبى است و كلى نبودن و تحت ضابطه نبودن مطلب ديگرى است . و به تعبير فلسفى , پديده , لازمه نوع آن علت نيست ( يعنى هر چاه كندن ما را به گنج نمى رساند ) هر چند لازمه شخص خود اين حفر در آن نقطه خاصى كه قبلا گنجى در آنجا پنهان شده است , مى باشد . تفسير حوادث تاريخى از طريق تصادف به همين معناست . در تفسير شروع جنگ جهانى اول مورخان مى نويسند : كشته شدن وليعهد كشور بلژيك سبب شد كه اين نبردها آغازشود , يعنى يك اتفاق كوچك و قتل يك شاهزاده سبب پيدايش يك چنين فاجعه جهانى شد در اينجا بكار بردن لفظ تصادف مانعى نخواهد داشت البته به همان معنايى كه گفته شد يعنى تحت شرائط خاصى آتش جنگ از اين جرقه شعله ور گرديد در حالى كه چنين امرى يك ضابطه كلى و دائمى نيست . در جـهـان ولـيـعهدهاى زيادى كشته شده اند در حالى كه آب از آب تكان نخورده و چنين فاجعه بزرگى پديد نيامده است . الـبـته بدون شك شرايط و نابسامانيهاى زيادى از نظر سياسى و اقتصادى و تضادهاى ايدئولوژيكى زمينه اصلى را تشكيل مى داده و اين تنها يك جرقه بوده است در يك انبار باروت .