فطرت اساسا ريشه در سرشت و ذات انسان دارد و چون انسان وجود يابد فطرتش نيز وجود مي يابد. مانند اين که اگر در غذايي نمک باشد طعم شوري نيز در آن خواهد بود. فطرت از ذات و ذاتيات بشر است و از او قابل جداسازي نيست.
بنابراين گفتن اين که فطرت در نطفه قرار دارد، بدين صورت کلي درست نيست مگر اين که توضيح داده شود منظور اين است که: چون نطفه اولين مراحل پيدايش و تکوين انسان است از اين باب فطرت به نحوه بالقوه در آن قرار دارد و بدين معنا که همزمان با ايجاد انسان فطرت هم ايجاد مي شود.
اما اگر چيزي غير از اين باشد، مطلب درستي نمي باشد. چرا که نطفه فقط جزء بسيار کوچکي از مواد سازنده بشر است که در اثر گذشت زمان و تقسيمات مکرر تبديل به جسمي مي شود که قابليت روح را مي يابد. و نطفه جزئي جسماني است در حالي که فطرت امري است که تا ابد همراه انسان است و پس از اين جهان نيز حضور دارد و از ايشان جدا نمي شود.
خلاصه اين که اگر دقيق بخواهيم سخن بگوئيم، فطرت از آن روح است که هر چند براساس تفسيري اين جسم در حرکت جوهري و ذاتي خودش از نطفه و حتي قبل از آن تا چند ماهگي بخشي از آن جسم تبديل به روح مي شود و يا بنا به تفسيري در زماني پس از تقسيمات نطفه، روح در آن دميده مي شود. امام به هر حال در واقع آنکه فطرت را به دوش مي کشد روح و نفس آدمي است همان چيزي که حيات و وجود و استمرار انسان بدو وابسته است نه جسم فاني و در حال تغيير
اين که فطرت در نطفه باشد، چندان مفهوم و معناي روشني ندارد. در عين حال به اختصار نکاتي پيرامون فطرت تقديم مي گردد.
تعريف فطرت و غريزه :« فطرت عبارت است از نوعى هدايت تكوينى انسان در دو قلمرو شناخت و احساس»، فطريات مربوط به ادراك و شناخت، اصول تفكر بشر بشمار مىروند، و فطريات مربوط به تمايل و احساس پايه هاى تعالى اخلاقى انسان قلمداد مىگردند.
اين هدايت هاى فطرى در قلمرو شناخت و احساس در اين جهت كه تكوينى بوده و اكتسابى و آموزشى نيستند، با هدايتهاى حسى و طبيعى كه در موجودات بىجان يافت مىشود، و با هدايتهاى غريزى كه درجانداران - و به ويژه انواع حيوانى - وجود دارد، يكسانند ولى در عين حال داراى ويژگىهايى هستند كه آنها را از هدايت طبيعى و غريزى ممتاز مىسازد.
منشا دوگانگي فطرت و غريزه: با تأمل در آيات ديگر، درمييابيم كه انسان تنها موجودي مادي نيست، بلكه داراي وجودي ماورايي است كه بعد از مرگ در نشئه طبيعت نيز باقي ميماند و حياتي جاويد و سعادت يا شقاوتي ابدي خواهد يافت. در واقع حقيقت و انسانيت انسان به روح اوست و جسم، تنها به منزلة ابزاري براي فعاليت و مركبي براي سير و حركت روح در اين دنيا تلقي ميگردد.سرشت خاكي و جنبه مادي انسان، همواره وي را به طرف خاك و ارزشهاي فاني سوق ميدهد و بعد ملكوتي، او را به سوي جنبههاي روحيو ارزشهاي معنوي و عالم ملكوت ميخواند.
جان گشاده سوى بالا بالها | تن زده اندر زمين چنگالها |
بنـــابراين، انسان جنبــههاي مختلفــي دارد: 1ـ كششها و غرايز مادي و طبيعي 2ـ جنبههاي الهي و معنوي انسان و گرايش به سوي ارزشهاي ملكوتي 3ـ ديگر خواستهها از قبيل: علاقه به جاه و مقام كه ريشه در گرايشهاي فطري انسان دارد ولي در فهم و درك هدف و مصداق آن اشتباه صورت گرفته است كه موهومات هستند. كمال نفس انسان در گرو بهكارگيري صحيح جسم، به عنوان وسيله و ابزاري براي ارتقاي روح است. جسم ما، مانند باغچهاي است كه بعد الهي ما، در آن كاشته شده و انبيا و اوليا، باغباناني هستند كه از اين بذر مراقبت ميكنند. دستورات دين و شرع مانند ابزاري هستند كه اين بذر را خوب نهادينه ميكنند و در جهت حقيقت سوق ميدهند و آفات آن، نواهي خداوند است؛ به تعبير ديگر جسم ما ظرفي است كه مظروفش روح كه حامل صفات خداست ميباشد، به هر اندازه ارزش مظروف بيشتر باشد، ارزش ظرف نيز بيشتر خواهد بود.
غريزه و كششهاي مادي نفس انسان ظرفي است براي روح و كششهاي فطري و اگر ظرف شكسته شود، مظروف نيز نخواهد بود. تعديل غرايز و كششها، تصفية خواستهها و هدايت و راهنمايي انسان بر اساس مباني ديني براي اجتناب از لغزشهاي عقلي و فكري، انسان را به سوي منبع نور و سير الي الله سوق ميدهد و به كمال مطلق رهنمون ميسازد.
فطرت ، منشأ حركت و تكاپوي دايمي انسان به سوي كمال است. گرايشهاي فطري نيز ناآگاهانه است و شكوفايي استعدادهاي فطري، مشروط به برطرف كردن موانع آنها و قرار گرفتن در جهت اصلي كمال است. انساني كه به دنيا ميآيد، حيواني است كه درونش استعداد انسان شدن را دارد، بنابراين گرايشات فطري، قابل تربيت و پرورشند. شكوفايي اين گرايشها نياز به مجاهده دارد. انسان همانند دانهاي است كه براي رسيدن به كمال و سعادتش بايد مسيري را بگذراند . دانه بايد زير خاك در ذات خود سير كند، از پوسته خود جدا شود، ريشه بدهد از ريشه ، ساقه و از ساقه، شاخه و سپس گل و ميوه ـ كه نهايت كمالش استـ ظهور بدهد. تمام اينها در ذاتٍ دانه است. اما دانه اگر اين مسير را طي نكند هرگز نميتواند اين استعدادها را ظهور دهد. ميوة ما، جانشيني خداوند است. انسان بايد در مسير خود غايت را در نظر بگيرد؛ غايت استعدادهاي فطري، لقاءالله است. ريشه فطرت بتدريج فروعات خود را ظهور ميدهد. البته اين ظهور بايد با در نظر گرفتن غايتي باشد كه همان وحدت حقيقية ذات اقدس الله است. بنابراين انسان «احسن تقويم» را بالقوه دارد اما در «اسفل سافلين» تدريجاً ظهور ميكند
غريزه- فطرت- طبيعتغريزه عبارت است از ويژگى ذاتى حيوانات كه از نوعى شعور و آگاهى برخوردارند; ولى شعور و آگاهى آنها عقلى و كلىگرا نيست، بلكه حسى، خيالى و وهمى است مانند آنچه در پرندگان، خزندگان، حشرات و چهارپايان ديده مىشود، كه از نخستين لحظههاى پيدايش، برخى از كارها و حركات را كه مشابه حركات ارادى و آگاهانه انسان است انجام مىدهند. مانند حركاتى كه از نوزاد جانوران نسبتبه مادر يا غذا سر مىزند، و برخى ديگر پس از گذشت روزها يا هفتهها، نظير ساختن آشيانه و مانند آن، البته چون حيوان علاوه بر حيات حيوانى داراى حيات طبيعى نيز هست، از ويژگى ذاتى طبيعت و غريزه ، هر دو برخوردار است. و به عبارت ديگر هم به دستگاه طبيعى مجهز است و هم به دستگاه غريزى.
فطرت از ويژگىهاى ذاتى بشر(و هر موجودى كه گذشته از دستگاه غريزه مجهز به دستگاه فكرى است) مىباشد. فطرت مانند غريزه ، نوعى كشش و ميل همراه با آگاهى است و تفاوت آن با غريزه در اين است كه آگاهى غريزى، حسى; وهمى و جزئى است، ولى آگاهى فطرى; فكرى و كلى است، و به خاطر همين تمايز ادراكى ( فكرى و عقلى بودن درك فطرى) است كه فطريات از ويژگى تعالى و قداست نيز برخوردار بوده، عينيتبخشيدن به آنها مايه رشد وكمال خواهد بود، واضح است كه انسان علاوه بر دستگاه غريزى و فطرى از دستگاه طبيعى نيز برخورداراست.
ويژگىهاى فطرت برابر تحقيقاتي كه در اين زمينه صورت گرفته ، ويژگي هاي فطرت را مي توان به قرار زير تعريف نمود.
1 - تحقق آنها به علتى غير از علت وجود انسان نياز ندارد، زيرا فرض اين است كه آفرينشى و سرشتى انسانند، پس اگر انسان هست، فطريات او هم با او همراهند، آرى عوامل طبيعى، اجتماعى و غيره در رشد يا انحطاط و به عبارت ديگر در ترتب آثار عينى فطرت برآن مؤثرند، چنانكه در رشد و نمو اصل وجود انسان نيز مؤثر مىباشند.
2 - انسان به آنها درك روشن و معرفتى ويژه دارد، گرچه ممكن است از نظر علم حصولى مورد غفلت و بىتوجهى قرار گيرند، چنانكه اين دوگانگى معرفت و جهل از نظر حضورى و حصولى در مورد ذات ونفس او نيز راه دارد.
3 - ثابت ، پايدار و جاودانهاند. زيرا لوازم ذات يك چيز بسان ذاتيات آن، انفكاكناپذيرند.
4 - همگانى و فراگير بوده، كليت و عموميت دارند، دليل آن همان است كه در بند سوم گذشت.
5 - با درك و معرفت فكرى و عقلى همراهند، زيرا انسان از ويژگى عقل و تفكر برخوردار است، و چنانكه قبلا بيان گرديد، فطرت نيز از ويژگىهاى انسان و مربوط به بعد فكرى و عقلى اويند.
6 - از ويژگى قداست و تعالى اخلاقى برخوردارند، و دليل آن نيز فكرى و عقلانى بودن آنها است. زيرا معيار تكليف، امر و نهى، خوب و بد اخلاقى، عقل و تفكراست; بدين جهت در حيوانات كه فاقد درك عقلانى و فكرىاند خوب و بد اخلاقى راه ندارد، خوب و بدهاى آنها طبيعى و غريزى است.
لازم به يادآورى است كه آنچه در شعاع درك عقلانى قرار مىگيرد، فطرى ناميده نمىشود، بلكه فطرى بودن آن مشروط به اين است كه عقل آن را بپسندد، يعنى با مرتبه عقلانى وجود انسان سازگار بيابد مانند عدالت، راستگويى، وفاى به عهد و مانند آن، ولى آنچه از ويژگى درك عقلانى برخورداراست، ولى انسان تمايل و كشش عقلانى نسبتبه آن ندارد، بلكه در شعاع تمايلات حيوانى و غريزى او قراردارد، فطرى نخواهد بود، و در نتيجه قدسى و ارزشى هم نيست.
استاد مطهرى ويژگىهاى را فطرت امور زير دانستهاند:
1 - فطرت از غريزه آگاهانهتراست، غريزه به حكم اينكه يك ميل است، با آگاهى همراه است، يعنى حيوان به ميل خود نوعى آگاهى دارد، ولى ديگر به آگاهى خود علم ندارد، ولى انسان آنچه را مىداند مىتواند بداند كه مىداند.
2 - فطريات ماوراء حيوانىاند و ملاكهاى انسانيتبشمار مىروند.
3 - فطريات انتخابگرانهاند و با خودمحورى قابل توجيه نيستند.
4 - فطريات از نوعى قداستبرخوردارند. و ملاك تعالى انسان مىباشند. استاد جوادى آملى نيز درباره ويژگىهاى فطرت چنين گفتهاند:
فطرت كه سرشتى ويژه و آفرينشى خاص است غيراز طبيعت است كه در همه موجودهاى جامد وبىروح يافت مىشود، و غير از غريزه است كه درحيوانات و درانسان در بعد حيوانيش موجود است، اين ويژگى فطرت از آن جهت است كه با بينش شهودى نسبتبه هستى محض وكمال نامحدود همراه است، و با كشش و گرايش حضورى نسبتبه مدبرى كه جهل و عجز وبخل را به حريم كبريايى او راه نيست، آميخته و هماهنگ مىباشد، فطرت انسانى، مطلقبينى و مطلقخواهى است».
ممكن است گفتهشود منحصركردن فطرت انسانى در شهود و گرايش حضورى انسان نسبتبه هستى مطلق( خدا) شامل ساير فطريات انسان نمىشود.
ولى در پاسخ اين اشكال مىتوان گفت: ساير فطريات انسانى در حقيقت تجليات و تعينات همان فطرت خداخواهى انسان است، زيرا همه آنها از سنخ كمالند، و سرچشمه كمالات همانا ذات اقدس خداوندى است
ابعاد فطرت در انساندر فرهنگ اسلام واژه فطرى در دو قلمرو به كار مىرود يكى در مورد ادراك و آگاهى و بينش و يكى در مورد ميل و خواهش و گرايش. درباره قسم اول يعنى شناخت و ادراك فطرى بعداً بحث خواهيم كرد و لبّ كلام ما در اين بحث اين است كه خداوند در عالم «ذرّ» به دلالت آيه «اَلَستُ بِرَبِّكم؟ قالوا بَلى» و برخى روايات معتبر، خود را به تمام انسانها شناسانده است. امّا در ناحيه گرايشهاى فطرى به برخى موارد به اختصار اشاره مىشود:
1- حقيقت جويى
انسان اين احساس و گرايش را در خود مىيابد كه همواره مىخواهد به راز هستى و اشياء و حوادث اطراف خود آگاه شود. اين حس كنجكاوى از زمان كودكى با طرح سؤالات متناسب با اين دوران شروع مىشود. انسانهاى اوليه و بدوى نيز در جستجوى كشف حقايق و واقعيتهاى اطراف خود كوشيدهاند. پيدايش تمام علوم و فلسفه و كشفيّات و اختراعات از پيامدهاى همين حس حقيقت جويى است. هرچه انسان بتواند اين گرايش را در خود پرورش دهد و در مواجهه با حقايق از لجاجت و مجادله دست بر دارد، اين شعله مقدس را در خود شعلهورتر مىكند. انديشمندان و حكيمان و فيلسوفان غالباً كسانى هستند كه بيش از ديگران اين ميل را در درون خود زنده نگه داشتهاند.همين عموميت و فضيلت خواهى و «نيك» پسندى بهترين گواه است بر اينكه چنين احساسى ريشه در نهاد و فطرت انسان دارد.
2- كمال جويى و مطلق گرايى
يكى از ويژگيهاى برجسته روحى انسان حس مطلق گرايى و كمال جويى است. يكى از بزرگان در اين زمينه مىفرمايد: «يكى از فطرتهايى كه جميع سلسله بنىالانسان مخمّر بر آن هستند و يك نفر در تمام عايله بشر پيدا نشود كه بر خلاف آن باشد، و هيچيك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و... آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد، فطرت عشق به كمال است... اگر چه در تشخيص كمال و اين كه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند.»
حقيقت امر اين است كه انسان تا زمانى كه به آن كمال مطلق نرسد، همواره در تلاش و تكاپوى به سوى كمال است. آن موجود كامل و آن حقيقت ناب و والا كه انسان مىخواهد به او برسد و با خضوع و پرستش آن مراتب عشق خود را به او اعلام كند جز ذات خداوندى - كه كمال مطلق است - چيز ديگرى نيست؛ اگر در مقابل ديگران خضوع هايى مىكند بدين سبب است كه مطلوب خودش را نيافته و ندانسته و با توهّم دنبال مطلوب بدلى مىگردد. پس در واقع فطرت انسانها در جستجوى مطلوب حقيقى يعنى خداست.
حضرت سيد الشهدا(ع) در صبح عاشورا وقتى كه سپاه دشمن براى نبرد، به او روى آوردند دعايى دارد كه در انتهاى آن به خدا چنين عرض مىكند: «...فَاَنتَ وَلىّ كُلِّ نِعمَةٍ وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ و مُنتَهى كُلِّ رَغبَةٍ؛ تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نيكى و مقصد اعلاى هر خواستهاى».
اين بيان حضرت به صراحت بر همين گرايش فطرى دلالت دارد و بيانگر اين واقعيت است كه مقصد تمام كششها و كوششها در نهايت خداست.
بدين وسيله تأكيد مىكنيم كه هيچ يك از تمايلات فطرى انسان از جمله عشق به كمال هيچگاه تعطيل بردار نيست ؛ همانند تيرى كه از كمان رها گرديد، به ناچار بايد در مقصد و منزلى فرود آيد. امّا برخى انسانها در اثر عدم يا سوء تربيت در مصاديق اشتباه مىكنند و متعلق عشق به كمال را به درستى درنمىيابند، انسان تربيت يافته نمىتواند به پول و مال و پست و مقام و... آرام و قرار گيرد. آيه شريفه قرآن مىفرمايد: «اَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب ؛ آگاه باشيد كه تنها با ياد خداست كه دلها آرام مىگيرد».
علّت ساكت نشستن و آرام نگرفتن انسانها با رسيدن به معشوقهاى مجازى اين است كه قلب انسان، گم شده خويش را تنها در كمال مطلق و معشوق حقيقى يعنى خدا مىيابد؛ و تا زمانى كه به اين مقصد و مقصود نايل نيايد، آشفته و بىقرار است؛ زيرا هر حبّى محبوب و هر عشقى معشوق و هر مضافى مضافٌاليه مىطلبد و به اصطلاح، اين دو «متضايفين» مىباشند.
3- زيبا دوستى
انسان بر اساس خلقت ويژه خود فضيلت زيبايى حسى و معنوى را درك مىكند. زيبايى حسى مانند آثار هنرى و زيبايى معنوى خود بر دو نوع است:
نوع اول معانى و مفاهيم را شامل مىشود مانند زيبايى موجود در فصاحت و بلاغت قرآن و غير آن. نوع دوم كه برتر از نوع اول است در ارتباط با كمالات روحى و اخلاقى است مانند زيبايى گذشت، بزرگوارى، انصاف، استقامت، تقوا، عفت، عدالت و... در اينجا نمونه ديگرى از زيبائى معنوى را در نهضت حسينى (ع) بيان مىكنيم:
حضرت زينب كبرى (س) كه در ميان ديگر اسراى اهل بيت (ع) در مجلس عبيداللّه بن زياد در كوفه حضور داشت وقتى كه آن ملعون از پاسخهاى دندان شكن آن بانوى بزرگوار به ستوه آمده بود براى تسكين شكست روحى خود از زينب (س) پرسيد: كار خدا را با برادر و خويشانت چگونه ديدى؟حضرت زينب (س) پاسخ داد:
«ما رأيت الاّ جميلاً...؛ من جز نيكى و زيبايى چيزى نديدم».
براستى، براى شهادت و ايثار در راه دين خدا و بذل جان در جهت اين آرمان مقدس، جز واژه «جميل» چه چيزى مىتواند برازنده باشد؟
معرفت فطرى :
تا اينجا درباره «گرايشهاى» فطرى سخن گفتيم، اكنون نوبت به «شناخت» فطرى مىرسد. تقريباً تمام حكماء و متكلمين اسلامى ذهن آدمى را در بدو تولّدش خالى از هرگونه علم حصولى مىدانند. علاوه بر برخى شواهد عقلى و وجدانى كه مجال ذكر آنها در اينجا نيست، آيه شريفه قرآن كريم نيز بر لوح سفيد بودن ذهن آدمى در بدو تولد دلالت دارد: «و اللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار و الافئدة لعلّكم تشكرون ؛ و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمىدانستيد و به شما گوش و ديدگان و دلها داد شايد سپاس گزاريد».(سوره نحل/آيه 78)
امّا داستان ادراكات فطرى در بين فلاسفه غرب مورد اختلاف واقع شده است. برخى فيلسوفان عقلگرا از جمله دكارت و لايب نيتس به اثبات مفاهيم فطرى بخصوص تصور فطرى خدا پرداختند؛ در حاليكه فيلسوفان تجربهگرا از جمله جان لاك به شدّت آن را نفى مىكنند. وى مىگويد لزوم بلكه امكان ندارد خدا تصور خودش را در ذات ما نهاده باشد؛ همين كه به ما قوا و آلاتى داده تا بتوانيم در سنين رشد او را بشناسيم، لطف خدا در حق ما صورت گرفته است.
فطرت خدا شناسي
تا اينجا سخن بر سر علم حصولى است امّا در باب علم حضورى، شناخت ما درباره خدا در كتاب و سنّت نه تنها نفى نشده بلكه دلائل متعددى بر اثبات آن در دست داريم. معرفت داريم. معرفت فطرى خدا در ميان ادلّه و شواهد اسلامى به اين واقعيّت بر مىخوريم كه روح انسان قبل از ورود به اين عالم و تعلّق به بدن جسمانى، عالم بلكه عوالمى را طى كرده و متحمّل معارف و حقايقى شده است كه براى حيات دنيوى و زندگى اخروى او نقش مهمّى دارد. شناخت حضرت حق ركن اصلى اين معارف است. از ميان ادلّه قرآنى و روائى فقط چند نمونه را يادآور مىشويم:
1- قرآن كريم در اينباره مىفرمايد: «و اِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنى ادَمَمِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ اَشهَدَهُم عَلى اَنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلى شَهِدنا اَن تَقُولُوا يَومَ القِيامَةِ اِنّا كُنّا عَن هذا غافِلينَ ؛ به خاطر بياور زمانى را كه پروردگار تو از پشت بنى آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟! گفتند: آرى، گواهى مىدهيم. تا اينكه در روز رستاخيز (نتوانيد بهانه آورده) بگوييد: ما از اين غافل بوديم». ( اعراف/172)
2 - زراره مىگويد: از امام باقر (ع) درباره آيه ميثاق سؤال كردم.فرمود: «أَخرَجَ مِن ظَهرِ آدَمَ ذُرِّيَّتَهُ اِلى يَومِ القيامَةِ. فَخَرَجُوا كَالذّرِّ، فَعَرَّفَهُم و اَراهُم نَفسَهُ. وَ لَو لا ذالِكَ، لَم يَعرِف اَحدُ رَبَّهُ ؛ خدا فرزندان آدم را تا روز قيامت، از پشت آدم بيرون آورد، آنها به صورت ذرّات كوچكى بودند. آنگاه خود را به آنان نماياند و شناساند. و اگر اين واقعه رخ نمىداد، كسى پروردگارش را نمىشناخت».
3- زراره مىگويد از امام صادق (ع) در مورد آيه ميثاق سؤال كردم فرمود: «ثَبَتَتِ المَعرِفَةُ فى قُلُوبِهِم و نَسُوا المَوقِفَ. و سَيَذكُرُونَهُ يَوماً. و لَولا ذالِكَ، لَم يَدرِ اَحَدٌ مَن خالِقُهُ وَ لا مَن رازِقُهُ ؛ شناخت خدا در قلبها ثابت ماند و آنها موقف ميثاق را فراموش كردند. و روزى آن به يادشان خواهد آمد و اگر اين مسأله نبود، كسى نمىدانست آفريننده و روزى رسانش كيست».
تنها با فرض معرفت فطرى نسبت به ذات حق مىتوان اظهار داشت كه او هست و از هر پيدايى، پيداتر است. بديهى است كه چنين دريافتى براى كسى حاصل مىشود كه توجه كامل داشته باشد و ساحت نفس را از غفلتها زدوده باشد.
كى رفتهاى زدل كه تمنا كنم ترا
كى بودهاى نهفته كه پيدا كنم ترا
غيبت نكردهاى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشتهاى كه هويدا كنم ترادر اينجا يادآور مىشويم كه معرفت با تمام اين تأثيرات مثبتى كه دارد بقاء بر آن براى همه افراد و در همه احوال ميسور نيست. حضرت سيدالشهداء (ع) شيعيان را به خاطر ثابت و پابرجا بودن بر فطرت توحيد مورد تمجيد قرار داده است.
بديهي است كه هر انساني احساس مي كند در نهان خود سرشتي وجود دارد كه اگر چه كسي از بيرون نيز به او تعليم ندهد و يا دستور ندهد خوبي را از بدي تشخيص مي هد و زشتي را از زيبايي جدا مي داند. چنان كه در قرآن مجيد مي خوانيم:
«و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها» ؛
(سوره شمس، آيه 7 و 8) از آنجا كه دين خدا بر راستي و درستي است مورد پذيرش دروني هر انسان پاك نهاد است. مگر آن كه به طور خود خواسته و يا بر اثر تبليغات انحرافي انكار كند. لذا در قرآن مي خوانيم:
«فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك دين القيم» «پس روى خود را به سمت دين پاك بگردان [اين دين براساس] فطرتى است كه خداوند انسان را بر آن آفريده است. تبديلى در آفرينش خداوند نيست و آن دين استوار است».
بنابراين فطرت همان سرشت نهاني انسان است كه ابزار آن عقل، قلب و وجدان است و قابل انكار نيست.
ازمقاله آقاي حسن اسلام پور و آقاي علي رباني گلپايگاني در زمينه فطرت استفاده شده است.براى آگاهى بيشتر نگا:
1- فطرت درقرآن، آيتالله جوادى آملى؛
2- فطرت، شهيد مطهرى، انتشارات صدرا.