چگونگی اثبات خدا | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
چگونگی اثبات خدا
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
چگونگی اثبات خدا
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
براهین اثبات خدا شناسی
,
اثبات وجود خدا
سوال:
چگونه وجود خدا را اثبات كنيم؟
پاسخ تفصیلی:
فلاسفه و متكلمان دلايل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه كردهاند كه به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسيم مىشوند. دليل اينكه اين بزرگان دلايل متعددى اقامه كردهاند، اين است كه هر كس با توجه به خصوصيات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلايل زودتر به يقين مىرسند. براى برخى دلايل علمى يقينآور است، كه براى برخى دلايل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت يقينآور است. اما اصل كلى در تمام دلايل و براهين اين است كه آنها تنبيهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بديهى هستند. يعنى اصل وجود خداوند متعال از روشنترين حقايق است و تمام اين دلايل به منزله تابلوهاى راهنمايى هستند كه ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمايى مىكنند.
توضيح بيشتر اينكه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر كس متفاوت است. و اكثر دلايل و راههاى خداشناسى نيز معمولاً از پايين به بالاست. يعنى از راه موجودات و نشانههاى آفرينش (به اصطلاح قرآن آيات انفسى و آفاقى،فصلت/53) است. اما در وراى اين دو راه يعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى كه مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل كه راه خواص است، راه سومى نيز وجود دارد كه راه اولياء خدا و عرفان است كه قرآن و روايات ما به اين راه تأكيد فراوان دارند، كه اين راه ازخدا به خدا رسيدن است، و معلوم است كه اين روش شناخت ما را به يقين واقعى و خداشناسى ناب مىرساند. زيرا اين راه شهود مستقيم و بلاواسطه است كه هرگونه مشكلى را از آدمى زائل مىكند و تفاوت عمدهاى با دلايلى دارد كه خدا را به عنوان غيب و پنهان مطرح و اثبات مىكند.
در اين بحث به راه اول اشاره نمىكنيم. اما بر اساس راه دوم لحظهاى در خود بيانديشيم، نزديكترين چيز به ما دل ماست؛ اما آيا ما قدرت تصرف در دل خود را داريم؟ و حتى بر خنده و گريه خود تصرف داريم؟ نه، زيرا دل ما در تصرف ديگرى است، آيا همين دليل بر وجود اوكافى نيست؟ اين راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقيقى است كه ما در اين بحث به آن اشاره نمىكنيم. براى اطلاع بيشتر به كتاب مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش و معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36. انتشارات در راه حقمراجعه فرماييد.
راه سوم، راه شناخت خداست به خدا،
«يا من دل على ذاته بذاته
؛ اى كسى كه خود بر ذات خود گواهى»
(دعاى صباح امام على(ع«
امام سجاد:
«بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لو لا انت لم اعرف ما انت
؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمىدانستم تو كيستى»
(دعاى ابوحمزه ثمالى)
يا در دعايى كه توصيه شده است در عصر غيبت بخوانيم: «اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لما عرف نبيك....»
(امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146)
يعنى شناخت پيامبر با خداست، بلكه شناخت هر چيز با خداست و اگر خدا را نشناسيم هيچ كس و چيزى را نمىتوانيم بشناسيم، زيرا خدا شاهد و حاضر است.
«الا انه بكل شىء محيط»
؛
(فصلت/54)
«و كان اللهُ بكل شىء محيطا»
؛
(نساء/126)
«ان الله على كل شىء شهيد»
؛
(نساء/33 و احزاب/55)
و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسيم، علم و شناخت به موجودات ديگر امكان ندارد.
چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: يا نزد ما حاضر است يا از ديدگان ما غايب. اگر معلوم از نظر ما غايب باشد. اول بايد اوصاف و صفاتش را بشناسيم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شويم. مثلاً در شناخت آتش اول بايد گرما و حرارت يا دود را ديد و شناخت و سپس وجود آتش را ادراك نمود كه به اين نوع شناخت معرفت حصولى مىگويند. اما در شناخت آنكه نزد ما حاضر است، خود او را مىبينيم و مىشناسيم و آنگاه به اوصاف و صفات او پىمىبريم و به اين نوع معرفت شناخت و علم حضورى مىگويند. مثل علم هركس به حالات درونى (ترس و شادى و...خود) و هيچ كس به ما از خدا نزديكتر نيست.
«ان الله يحول بين المرء و قلبه
؛ همانا خداوند بين انسان و دلش حائل است»
(انفال/24)
بنابراين از قلب ما به خود ما نزديكتر است. چنين است كه هرگاه به خود نظر مىافكنيم، ابتدا او را مىبينيم و باعلم حضورى مىيابيم كه تمام وجود ما را احاطه كرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نيست تا به دنبال نشانهها برويم. بلكه ما در حضور او هستيم و او در مشهد ماست و اين علم حضورى خداوند است كه اگر كسى به آن نائل آيد، به يقين تمام رسيده است و چنين است كه رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه
؛
(البحار/2/32)
برهان وجوب و امکان در اثبات خداوند:
براى اين كه به اين سؤال شما پاسخ داده شود به عنوان مقدمه به بيان اجمالى و مختصر يكى از براهين اثبات وجود خداوند مىپردازيم كه از نتيجه آن پاسخ پرسش شما داده مىشود؛ پرسشى كه نبايد آن را - همان طور كه خود اذعان داريد -ترديد و شك دانست، بلكه بايد آن را تفكر و تدبر عميقتر شما در معرفت و شناخت خداوند و اوصاف او خواند و در حقيقت عمل كردن شما به سفارش اولياى دين و آموزههاى دين دانست كه همه ما را به شناخت و معرفت عميقتر خداوند متعال دعوت مىكنند؛ همانطور كه اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايد:
«اول الدين معرفته ؛
سرآغاز دين خداشناسى است».
همچنان كه ذكر شد بيانى كه مىآيد شرح اجمالى يكى از براهين اثبات خداوند است كه مقدمه پاسخ مىباشد (از اين رو براى تفصيل و بهرهمندى بيشتر مىتوانيد به كتاب «آموزش عقايد» آيتالله مصباح يزدى، ج 1 - 2، ص 76 تا 85 رجوع نماييد).
شورى براى نمك ضرورت دارد يعنى نمكى نداريم كه شور نباشد و همچنين نمك در شور بودن نيازى به چيز ديگرى ندارد و خود به خود شور است ولى شورى براى غذا ضرورت ندارد يعنى هم مىتواند شور باشد و هم مىتواند شور نباشد و در شور بودن نياز به غير (نمك) دارد. در اينجا فرض سومى نداريم يعنى نمىتوان چيزى را يافت كه شور باشد ولى شورى آن نه از خودش باشد و نه توسط چيز ديگر شور شده باشد در حقيقت بايد گفت آن چيز اصلاً شور نيست.
با توجه به اين مثال، وقتى مىگوييم چيزى هست و وجود دارد از دو فرض خارج نيست:
1- يا وجود براى آن چيز ضرورت دارد يعنى موجودى است كه نمىتوانيم وجود را از آن نفى كنيم و همچنين در وجود داشتنش نياز به غير خود ندارد و خود به خود موجود است.
2- يا وجود داشتن براى آن چيز ضرورت ندارد يعنى هم مىتواند باشد و هم مىتواند نباشد و براى اين كه موجود شود به غير خودش نيازمند است.
فرض سومى هم ندارد يعنى نمىتوان چيزى را در نظر گرفت كه موجود باشد ولى وجودش نه از خودش باشد و نه از ديگرى، در حقيقت آن چيز موجود نيست و معدوم است.
اولى را واجبالوجود مىگويند و دومى را ممكنالوجود. حال اگر هر چيزى كه موجود است «ممكنالوجود» باشد يعنى براى موجود شدن نيازمند به موجود ديگرى باشد، لازمهاش اين است كه هيچ چيزى محقق نشود، زيرا آن ديگرى كه ممكنالوجود نيازمند به آن است با اين فرض خود هم
محتاج به غير خود است و همينطور آن غير ديگر و تا آخر اين فرض ادامه دارد بدون اين كه در اين سلسله موجودات به موجودى برسيم كه بىنياز باشد. مثل اين كه يك تيم دونده جلوى خط شروع ايستاده و آماده دويدن است ولى هر كدام از اعضاى تيم تصميم گرفته تا ديگرى ندود ا و هم شروع به دويدن نكند در اين صورت هيچگاه هيچكدام اقدام به دويدن نمىكند و دويدنى صورت نمىگيرد. همچنين اگر وجود هر موجودى متكى به تحقق موجودى ديگر باشد هيچگاه موجودى محقق نمىشود ولى وقتى ما مىبينيم موجوداتى در خارج تحقق دارند دليل بر آن است كه يك موجودى هست كه در وجود داشتن نيازى به غير ندارد و متكى به غير نيست و وجودش از خودش مىباشد و ديگر موجودات نيازمند (ممكنالوجود) براى رفع نياز و محقق شدن وابسته و متكى به او و او سبب وجود و تحقق آنان است و آن موجود «واجبالوجود» است يعنى وجود براى او ضرورى و حتمى است و مصداق آن خداوند متعال است. پس وجود خداوند به عنوان واجبالوجود ثابت مىشود.
با توجه كامل به اين برهان و دقت در معناى «واجبالوجود» بودن خداوند بايد گفت:خداوند خود به خود موجود است و وجودش از خودش مىباشد و نيازى به هيچ چيزى ندارد بلكه همه محتاج و متكى و قائم به او هستند. فرض «نبودن و نيستى» براى چنين موجودى محال است يعنى محال است او در يك برههاى معدوم باشد. زيرا معدوم بودن موجودى در يك زمان، نشاندهنده آن است كه وجودش از خودش نيست و براى وجود يافتن نيازمند به موجود ديگرى كه با مفقود شدن علتش او هم نخواهد بود. حال آن كه اين با معناى واجبالوجودى كه اثبات كرديم (يعنى موجودى كه وجود داشتن براى او ضرورى است و وجودش از خودش و بىنياز از همه موجودات است) منافات دارد. پس او هميشه موجود خواهد بود، بنابراين تعبير به وجود آمدن (كه شائبه تقدم نيستى بر وجود است) درباره خداوند به كار نمىرود. مثلاً شور نبودن نمك محال است زيرا شورى براى او ضرورى است و نيازى به ديگرى ندارد تا شور باشد و اگر نمك در يك زمان شور نباشد اصلاً نمك نيست بر خلاف غذا كه در شور بودنش نيازمند به غير (نمك) است كه اگر نمكى نبودن غذا هم شور نيست پس شورى براى نمك هميشگى است (البته توجه داريد كه وجود نمك ضرورى نيست).
وقتى گفتيم واجبالوجود (خداوند) هميشه هست يعنى ازلى و ابدى است؛ «از ازل بوده» و ازلى است يعنى هر چه به گذشته برگرديم و در امتداد زمان به عقب برويم تا آنجا كه مىشود فرض كرد يا غير قابل فرض باشد نمىتوانيم زمانى را بيابيم كه خداوند در آن زمان نباشد و معدوم باشد و به ديگر سخن نقطه شروع براى وجود او نمىتوانيم در نظر بگيريم و نمىتوان گفت «كى به وجود آمد» زيرا نقطه شروع و تعيين زمان آغازى براى وجودش لازمه «معدوم بودن» او قبل از آن مىباشد و فرض «نيستى» براى او - همان طور كه ذكر شد - غيرممكن است.اما ابدى است يعنى در آينده هم هيچگاه معدوم نمىشود و با توجه به معناى واجبالوجود اين مسأله نيز روشن مىگردد.
برهان صديقين
مؤلف در اين فصل دو برهان براي اثبات واجب الوجود بالذات، كه همان ذات اقدس الله است، اقامت مي كند. تفاوت اساسي و جوهري ميان اين دو برهان در آن است كه برهان نخست، مبتني بر اصالت وجود است، و با تمسك به ويژگي هاي حقيقت وجود، وجوب آن حقيقت اثبات مي شود، در حالي كه برهان دوم، به وجود ماهيت ممكن توسل مي جويد و آن را واسطه براي اثبات وجود واجب تعالي قرار مي دهد.
برهان نخست(1)، از مقدمات ذيل تشكيل مي شود:
1. حقيقت وجود، امري اصيل است؛ و بنابراين، واقعيت و تحقق، از آن همين حقيقت است، نه ماهيات كه اموري اعتباري بوده و سرابي بيش نيستند.
2. حقيقت وجود صرف است، و هيچ گونه خليط و همراهي ندارد؛ زيرا بنابر اصالت وجود، هر چه غير از وجود در نظر گرفته شود، اعتباري و موهوم و پوچ و باطل مي باشد؛ و تنها و تنها حقيقت وجود است كه واقعيت و هستي و تحقق دارد، و ظرف خارج را پر كرده و منشأ اثر مي باشد.
3. صرف الشيء تعدد بردار نيست، و هرگز كثرت در آن راه نمي يابد: «صرف الشيء لا يتثني و لا يتكرر». بنابراين، حقيقت وجود تنها در صورتي مي تواند متعدد و متكثر شود كه حدود و قيودي به آن ضميمه گردد و آن را محدود و مقيد سازد، و اين با صرافت آن حقيقت منافات دارد. پس مادام كه حقيقت وجود، به عنوان صرف الوجود و محض الوجود و وجود ناب و سره از هر آميزه و ضميمه اي در نظر گرفته شود، امري واحد و يگانه خواهد بود، و وحدت آن نيز از قبيل وحدت عددي نيست، بلكه وحدت حقه حقيقي است كه ثاني براي آن اساسا متصور نمي باشد.
4. حقيقت صرف و مطلق وجود، واجب الوجود است. زيرا ثبوت شيء براي خودش ضروري است. هر چيزي خودش بر خودش حمل مي شود و خودش براي خودش ثابت مي باشد و به ديگر سخن، هر چيزي خودش، خودش است. پس حقيقت وجود نيز خودش، خودش است. و چو عدم، نقيض وجود است، و هيچگاه دو نقيض با هم بر يك شيء حمل نمي شوند؛ بنابراين، هرگز عدم بر وجود حمل نمي شود و امكان نداردحقيقت وجود، معدوم باشد و امتناع عدم يك شيء، همان ضرورت وجود و وجوب وجود آن است. بنابراين، حقيقت صرف و مطلق وجود، واجب الوجود است.
5. وجوب حقيقت وجود، وجوب بالذات است، نه وجوب بالغير؛ زيرا وجوب بالغير در صورتي است كه واقعيتي علاوه بر حقيقت وجود، تحقق داشته باشد كه به آن حقيقت، وجوب و ضرورت بدهد، در حالي كه بنابر مقدمات پيشين، هيچ واقعيت ديگر، و هيچ فرد دومي براي حقيقت وجود نيست. آنچه هست تنها يك حقيقت بسيط و يگانه است، و اگر اين حقيقت، وجوب و ضرورت داشته باشد، كه دارد، وجوبش بالذات مي باشد.
بنابراين، حقيقت وجود، واجب الوجود بالذات است.
توضيحي درباره «صرف الشيء لا يتثني» بيان شود.
«صرف» - به معناي خالص و محض - گاهي وصف براي ماهيت واقع مي شود، و گاهي وصف براي وجود قرار مي گيرد. اگر «صرف» وصف براي ماهيت واقع شود، مثلا گفته شود: سفيدي صرف، انسان صرف و مانند آن، در اين صورت مقصود از آن، ماهيت مطلق خواهد بود يعني ماهيتي كه هيچ قيدي با آن در نظر گرفته نشده و هيچ ضميمه اي با آن همراه نشده است. و معناي قاعده «صرف الشيء لا يتثني» اين مي شود كه: هر ماهيتي كه از همه عوارض مشخصه جدا شده باشد، يك امر واحد و يگانه خواهد بود. و اين وحدت، همان وحدت نوعي در انواع، و وحدت جنسي در اجناس مي باشد. و تنها ماهيت مطلق در ظرف ذهن، از آن جهت كه مفهوم است، به صرافت متصف مي گردد، نه از آن جهت كه داراي وجود ذهني است؛ چرا كه وجود ذهني چنين ماهيت صرفي با تكثر تصورات و اذهان متكثر مي شود. در واقع اين صرافت، يك صرافت مفهومي است و ربطي به صرافت حقيقت وجود ندارد.
اما آنجا كه «صرف» وصف براي وجود واقع مي شود، خود بر دو قسم است: قسم نخست آن است كه مقصود از صرافت وجود آن باشد كه فقط به هستي عيني يك موجود نظر شود، بدون آنكه خصوصيات و حدود و نقائص آن، كه منشأ انتزاع ماهيات و ساير مفاهيم مي گردد، لحاظ شود؛ مانند آنجا كه نفس به وجود عيني خود توجه مي كند، بدون آنكه ويژگي هايي از قبيل عليت و معلوليت و مانند آن را لحاظ كند، و يا به حدود آن، كه منشأ انتزاع ماهيت نفس مي شود، التفاتي داشته باشد. هر وجود عيني اي به اين معنا، صرف است، و حكم به عدم تكثر و تعدد نيز در مورد آن صادق است، اما عدم تكثر و تعدد آن، بدين معنا باز مي گردد كه هيچ گاه دو وجود از همه جهات متماثل نخواهند بود، و هر وجودي، از آن جهت كه وجود است، امري متشخص و يگانه و غير قابل كثرت و تعدد است، يعني عين آن وجود و شخص آن وجود، دو تا و يا سه تا نمي شود.
و اين در واقع همان معنايي از يگانگي است كه در بحث «امتناع اعاده معدوم بعينه» توضيح آن گذشت. پر واضح است كه مقصود از صرافت حقيقت وجود، در اينجا، اين معناي صرافت نيست؛ زيرا تنها چيزي كه از آن به دست مي آيد آن است كه اگر دو يا چند وجود داشته باشيم، هر يك از آنها ويژگي خاص خودش را دارد.
و اما قسم دوم آن است كه مقصود از صرافت وجود آن باشد كه وجود به گونه اي است كه نمي توان از آن، مفهوم ماهوي و يا عدمي انتزاع كرد. اين معناي از صرافت در واقع با بساطت حقيقت وجود و عدم تناهي مطلق آن، ملازم مي باشد. و همين معنا در اينجا مقصود است. و لذا مؤلف در نهايه الحكمه، پس از بيان برهاني كه قريب به برهان مورد بحث است، در پاسخ به اعتراضي كه بر آن برهان وارد شده است، مي گويد:
«اما حقيقت مرسل و مطلق وجود - كه اصالت تنها از آن اوست، و در نتيجه حدي نيست كه آن را محدود سازد، و هيچ قيدي نيست كه آنرا مقيد كند - يك حقيقت بسيط و صرف است كه ذاتا اباي از عدم دارد، و نقيض نيستي مي باشد، و اين همان وجوب بالذات است».(2)
نقد برهان ياد شده
با توجه به توضيحات فوق، دانسته مي شود كه تمسك به صرافت حقيقت وجود براي اثبات واجب الوجود بالذات، مردود است و در واقع مصادره به مطلوب مي باشد؛ زيرا آنچه مسلم است و ترديدي در آن نيست، وجود اصل واقعيت است. يعني اين مقدار مسلم است كه در خارج چيز يا چيزهايي واقعا تحقق دارد، و نيز با توجه به اصالت وجود، مسلم است كه آن چيز يا چيزهايي كه تحقق دارد، حقيقتا، وجود است، و جز وجود و هستي چيزي اصالت ندارد. اما هيچ يك از اين امور اثبات نمي كند كه آنچه در خارج است «صرف الوجود» به معناي اخير، يعني وجود نامحدود و غير متناهي، است. پس اين سؤال همچنان مطرح است كه حقيقت صرف و محض وجود، و يا به تعبير نهايه الحكمه، حقيقت مرسل وجود، به چه دليل در خارج مصداق دارد؟ آيا وجود آن بديهي است؟
اگر گفته شود: ثبوت شيء براي خودش بديهي است؛ و بنابراين ثبوت هستي براي هستي صرف بديهي مي باشد، و هستي ناب ضرورتا هست.
در پاسخ مي گوئيم: در اين بيان ميان مفهوم و مصداق و حمل اولي و شايع خلط شده است. به حمل اولي هر چيزي خودش، خودش است؛ و اما به حمل شايع در صورتي يك چيز بر مصداق خودش حمل مي شود، كه آن مصداق تحقق داشته باشد؛ و اما اگر هيچ مصداقي براي آن تحقق نداشته باشد؛ هيچ چيز را به حمل شايع نمي توان بر آن حمل كرد، حتي خودش را و از اين روست كه مؤلف در نهايه الحكمه در بحث اصالت وجود، نخستين فرعي كه بيان مي كند آن است كه وجود در تمام حمل هاي ماهوي، حيثيت تقييديه است «ان كل ما يحمل علي حيثيه الماهيه فانما هو بالوجود و ان الوجود حيثيه تقييديه في كل حمل ماهوي». يعني وقتي مي گوييم: «انسان، حيوان است» يا «انسان، ناطق است» يا «عدد دو، زوج است» و حتي هنگامي كه مي گوييم: «انسان، انسان است»، انسان، موجود است كه موضوع براي محمول هاي ياد شده واقع مي شود، و بر انساني كه موجود نيست، چيزي حمل نمي شود. اين سخن بلند مؤلف در محل بحث نيز مي آيد، يعني «وجود مرسل، و وجود صرف، وجود غير متناهي، در صورتي كه موجود و محقق باشد، واجب الوجود بالذات است، وگرنه مفهومي بيش نخواهد بود».
يك نكته
شايان ذكر است كه برهان ياد شده، از آن مرحوم سبزواري است كه آن را در پاورقي اسفار بيان كرده است.(3) مرحوم سبزواري مدعي است كه برهان او از برهان صدرالمتألهين، استوارتر و در عين حال كوتاه تر است و تنها بر يك مقدمه فلسفي مبتني است و آن «اصالت وجود» است. و اشكال ياد شده در صدد ابطلال اين مدعاست كه تنها با اتكاء بر اصالت وجود نمي توان وجود واجب الوجود بالذات را اثبات كرد، بلكه به مقدمات ديگري نيز نياز است.
تتميم برهان ياد شده
علامه طباطبايي در اصول فلسفه و روش رئاليسم در مقام اثبات واجب الوجود بالذات مي گويد:
«واقعيت هستي، كه در ثبوت وي هيچ شك نداريم، هرگز نفي نمي پذيرد و نابودي بر نمي دارد. به عبارت ديگر: واقعيت هستي بي هيچ قيد و شرط، واقعيت هستي است و با هيچ قيد و شرطي لا واقعيت نمي شود، و چون جهان گذران و هر جزء از اجزاء جهان، نفي را مي پذيرد پس عين همان واقعيت نفي ناپذير نيست، بلكه با آن واقعيت، واقعيت دار و بي آن، از هستي بهره اي نداشته و منفي است، البته نه به اين معنا كه واقعيت، با اشياء يكي شود و يا در آنها نفوذ يا حلول كند و يا پاره هايي از واقعيت جدا شده و به اشياء بپيوندد، بلكه مانند نور كه اجسام تاريك با وي روشن و بي وي تاريك مي باشند، و در عين حال همين مثال نور در بيان مقصود خالي از قصور نيست. و به عبارت ديگر او خودش عين واقعيت است و جهان و اجزاء جهان با او واقعيت دار و بي او هيچ و پوچ مي باشد».
(اصول فلسفه و روش رئاليسم، چاپ جديد، ج 5، ص 116 و 117).
استاد مطهري در زير نوشت اين قسمت، تقريري دارند(4) كه در واقع تتميم و تكميل برهان مورد نظر ماست، و چون در بحث هاي بعدي - و به ويژه مبحث توحيد - به نتيجه اي كه از اين برهان به دست مي آيد؛ تمسك مي شود، از اين رو نقل آن تقرير مفيد و سودمند است.
به نظر استاد مطهري درك و فهم اين برهان مبتني بر اصول زير است:
الف- اصالت وجود: آنچه تحقق دارد حقيقت وجود است، ماهيات موجود بالعرض و المجاز مي باشند.
ب- وحدت وجود، به اين معنا كه حقيقت وجود قابل كثرت تبايني نيست و اختلافي را كه مي پذيرد تشكيكي و مراتبي است، يا مربوط است به شدت و ضعف و كمال و نقص وجود و يا مربوط است به امتدادات و اتصالات كه نوعي تشابك وجود و عدم است، و به هر حال كثرتي كه در وجود متصور است كثرتي است كه توأم با وحدت است و از نظري عين وحدت است. (وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت).
ج- حقيقت وجود، عدم را نمي پذيرد. هرگز وجود از اين جهت كه موجود است معدوم نمي شود و معدوم از اين جهت كه معدوم است موجود نمي شود.
حقيقت معدوم شدن موجودات عبارت است از محدوديت وجودات خاصه، نه اينكه وجود، پذيرنده عدم گردد. به عبارت ديگر: عدم، نسبي است.
د- حقيقت وجود بما هو هو، قطع نظر از هر حيث و جهتي كه به آن ضميمه گردد مساوي است با كمال و اطلاق و غنا و شدت و فعليت و عظمت و جلال و لاحدي و نوريت. اما نقص، تقيد، فقر، ضعف، امكان، كوچكي، محدوديت و تعين، همه اعدام و نيستي ها مي باشند و يك موجود از آن جهت متصف به اين صفات مي گردد كه وجودي محدود و توأم با نيستي است. پس اينها همه از عدم ناشي مي شود. حقيقت وجود نقطه مقابل عدم است و آنچه از شؤون عدم است از حقيقت وجود بيرون است، يعني از حقيقت وجود منتفي است و از آن سلب مي شود.
ه- راه يافتن عدم و شؤون آن، از نقص و ضعف و محدوديت و غيره، همه ناشي از معلوليت است، يعني اگر وجودي معلول شد و در مرتبه متأخر از علت خويش قرار گرفت طبعا داراي مرتبه اي از نقص و ضعف و محدوديت است، زيرا معلول عين ربط و تعلق و اضافه به علت است و نمي تواند در مرتبه علت باشد؛ معلوليت و مفاض بودن عين تأخر از علت و عين نقص و ضعف و محدوديت است.
اكنون مي گوييم: حقيقت هستي موجود است به معني اينكه عين موجوديت است و عدم بر آن محال است. و از طرفي حقيقت هستي در ذات خود، يعني در موجوديت و در واقعيت داشتن خود مشروط به هيچ شرطي و مقيد به هيچ قيدي نيست، هستي چونكه هستي است موجود است نه به ملاك ديگر و مناط ديگر و هم نه به فرض وجود شيء ديگر، يعني هستي در ذات خود مشروط به شرطي نيست. و از طرف ديگر، كمال و عظمت و شدت و استغنا و جلال و بزرگي و فعليت و لاحدي، كه نقطه مقابل نقص و كوچكي و امكان و محدوديت و نياز مي باشند، از وجود و هستي برمي خيزند يعني جز وجود، حقيقتي ندارند. پس هستي در ذات خود مساوي است با نامشروط بودن به چيز ديگر يعني با وجوب ذاتي ازلي و هم مساوي است با كمال و عظمت و شدت و فعليت.
نتيجه مي گيريم كه حقيقت هستي در ذات خود، قطع نظر از هر تعيني كه از خارج به آن ملحق گردد، مساوي است با ذات لايزال حق. پس اصالت وجود، عقل ما را مستقيما به ذات حق رهبري مي كند نه چيز ديگر. غير حق را، كه البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجليات او نخواهد بود، يا دليل ديگر بايد پيدا كنيم.
از طرف ديگر با ديده حسي و علمي به جهان مي نگريم، جهان را گذران و پذيرنده عدم مي بينيم؛ يعني واقعيت ها را محدود و مشروط مي بينيم؛ با وجوداتي برخورد مي كنيم كه يك جا هستند و جاي ديگر نيستند و يا گاهي هستند و گاهي نيستند؛ با نقص و خردي و امكان و محدوديت و مشروطيت و وابستگي توأم اند؛ ناچار حكم مي كنيم كه: «پس جهان عين همان واقعيت نفي ناپذير نيست؛ بلكه به واسطه آن واقعيت، واقعيت دار و بدون آن بي واقعيت خواهد بود». يعني حكم مي كنيم جهان عين حقيقت هستي نيست، جهان ظل هستي است، جهان هستي توأم با نيستي است، پس جهان معلول و اثر است، ظهور و تجلي است، شأن و اسم است.
... ممكن است توهم شود كه اينكه نتيجه گرفتيم كه «آنچه موجود است ذات واجب و شؤون و ظهورات و تجليات اوست، مستلزم اين است كه سخن عرفا را بپذيريم كه اساسا عليت و معلوليتي در كار نيست؛ بلكه ممكن و امكاني در كار نيست، زيرا فرض اين است كه جز ذات حق و شؤون و اسماء حق چيزي در كار نيست.
ولي اين توهم باطل است. اين توهم ناشي از عدم درك مفهوم صحيح عليت و معلوليت است، ناشي از اين است كه عليت را نوعي زايش براي علت فرض كرده اند كه از خود چيزي را بيرون مي فرستد و نياز معلول را به علت از نوع نياز فرزند به مادر فرض كرده اند. اما تحقيقات عميق صدرالمتألهين در اين زمينه كه شاهكار اين مرد بزرگ است و منحصر به شخص خود اوست و از عالي ترين انديشه هاي بشري است ثابت كرده كه معلول عين نياز و عين ارتباط و عين تعلق و وابستگي به علت است، علت مقوم وجود معلول است و بنابراين معلوليت مساوي است با ظهور و شدن و جلوه بودن. پس هيچ منافاتي ميان اين دو نظر نيست.
(اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 122-124).
حكماي اسلامي كوشيده اند به استدلالي عقلي راه يابند كه در آن استدلال مخلوقات واسطه اثبات نباشند. بو علي سينا برهان معروف خود را كه از راه مستقيم موجود به واجب و ممكن، و نيازمندي ممكن در وجود به مرجح، و امتناع دور و تسلسل علل، وارد شده است «برهان صديقين» مي خواند و مدعي است اين برهان بر ساير براهين شرافت دارد؛ زيرا اشياء و مخلوقات واسطه براي اثبات حق قرار نگرفته است.
در برهان بوعلي اشياء واسطه اثبات ذات واجب قرار نگرفته اند آن چنان كه متكلمان و ارسطوئيان اشياء را از اين جهت كه حادث يا متحركند واسطه قرار داده اند. آنچه در برهان بوعلي وجودش مسلم و قطعي گرفته شده است مطلق موجود است كه نقطه مقابل آن انكار هستي به طور مطلق است . پس از آنكه در اصل وجود موجودات ترديد نكرديم؛ يعني همين قدر كه سوفسطايي نشديم، يك تقسيم عقلي به كار مي بريم كه موجود يا واجب است و يا ممكن، شق سوم محال است، سپس نيازمندي ممكن را به مرجح كه بديهي اولي است مورد استناد قرار مي دهيم، آنگاه با امتناع دور و تسلسل كه مبرهن است نتيجه نهايي را مي گيريم. چنان كه پيداست در اين برهان مخلوقات و موجودات جهان واسطه اثبات قرار نگرفته است، يك محاسبه صرفا عقلاني ما را به نتيجه رسانيده است.
-------------------
پي نوشت ها:
1. اين برهان، به برهان صديقين موسوم است، و به صورت هاي گوناگوني تقرير شده است. براي آشنايي بيشتر با اين برهان و سير تطورات آن نگاه كنيد به شرح حكمت متعاليه، بخش اول از جلد ششم.
2. نهايه الحكمه، مرحله دوازدهم، فصل اول، ص 269: «و اما حقيقه الوجود المرسله التي هي الاصيله لا اصيل غيرها فلا حد يحدها و لا قيد يقيدها، فهي بسيطه صرفه تمانع العدم و تناقضه بالذات، و هو الوجوب بالذات».
3. اسفار، ج 6، ص 16: «فالاسد الاخصر ان يقال يعد ثبوت اصاله الوجود: ان حقيقه الوجود التي هي عين الاعيان و حاق الواقع، حقيقه مرسله يمتنع عليها العدم، اذكل مقابل غير قابل لمقابله و الحقيقه المرسله التي يمتنع عليها العدم واجبه الوجود بالذات. فحقيقه الوجود الكذائيه واجبه الوجود بالذات و هو المطلوب».
4. استاد علامه جوادي آملي معتقدند اين شرح با متن منطبق نيست؛ چرا كه شرح ناظر به برهان صديقين به تقرير صدرالمتألهين است، در حالي كه متن، تقريري از برهان صديقين است كه از ابتكارات خود علامه طباطبايي است (شرح حكمت متعاليه، بخش اول از جلد شش، ص 184). علامه طباطبايي تقرير خاص خود را در پاورقي جلد ششم اسفار (ص 14) آورده اند و گرچه استاد جوادي در موارد گوناگون، از جمله درس فصوص الحكم، تلاش فراواني براي تبيين آن انجام داده اند، اما به نظر ناتمام مي رسد، و شايد مرحوم مطهري نيز از همين جهت از تقرير آن روي گرداند و مؤدبانه به جاي رد آن، تقرير صدرالمتألهين را ذكر و شرح داد. براى مطالعه پيرامون معناى واجبالوجود به منابع مختلف فلسفى رجوع كنيد :
- هستىشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى.
براى مطالعه برهان وجوب و امكان ر.ك:
- دكتر محسن جوادى، درآمدى بر خداشناسى فلسفى، قم، انتشارات معارف. براى آگاهى بيشتر ر.ك:
1ـ الميزان، ج 6، ص 238 به بعد ذيل آيه 105 سوره مائده
2ـ الميزان، ج 14، ص 193 به بعد ذيل آيه 14 سوره طه.
3ـ تحرير تمهيد القواعد، آيةالله جوادى آملى، ص 761 757، انتشارات الزهراء، اين كتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر يكى از كتابهاى مهم عرفانى است.
4ـ نشان از بىنشانها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 153.
5- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدىمهر
6- آموزش عقايد، آيتالله مصباح
7- آفريدگار جهان، آيتالله مكارم شيرازى
8- خدا را چگونه بشناسيم، آيتالله مكارم شيرازى
9- اصول عقايد، استاد محسن قرائتي
10- پيام قرآن، ج 2، آيت الله مکارم شيرازي
11- منشور جاويد، ج 2، استاد جعفر سبحاني
12- خدا در قرآن، شهيد بهشتي
13- دوره پنج جلدي مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي، استاد شهيد مرتضي مطهري
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//node/1588
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات مختصر فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت