پاسخ تفصیلی:
در جواب اجمالا بايد گفت اولا الان هم امام معصوم هم به صورت هاي خاص ( غير وحي منظور است چراكه وحي مخصوص پيامبر است ) با عالم غيب مرتبط است . دوم اين كه ان چه بعد از پيامبر قطع شد باب نبوت يعنى باب پيامبرى بود كه مسدود شد , اما باب كشف و شهود و الهام و صورت هاي ديگر ارتباط با خداوند حتي براي بشر عادي هم باز است و اين گونه ارتباطات مسدود نشده است .
مناسب است توضيح بيشتر را از زبان استاد مطهري بشنويد . وي مي فرمايد :
ممكن است بشرى از لحاظ صفا و كمال و معنويت برسد به مقامى كه به قول عرفا يك سلسله مكاشفات براى او رخ مى دهد و حقايقى كه از طريق علم الهامى به او ارائه داده مى شود , ولى او مأمور به دعوت مردم نيست . حضرت امير در نهج البلاغه مى فرمايد : ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة . و بعد مى فرمايد : و ما برح لله عزت آلاؤه فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم (نهج البلاغه , خطبه 220 ) . يعنى( هميشه در دنيا افرادى هستند كه خداوند در باطن ضميرشان با آنها حرف مى زند( . حضرت زهرا اينجور بود با آنكه پيامبر هم نبود . حضرت مريم به نص قرآن مجيد اينجور بود ولى پيامبر نبود . حضرت امير در وصف ائمه مى فرمايد : هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون : دانش ، نور حقیقت بینی را بر انان تافته و انان روح یقین را دریافته و انچه را نازپروردگان دشوار دیده اند اسان پذیرفته اند.(نهج البلاغه , حكمت 147)
خلاصه مطلب , يك وقت هست ما مى خواهيم بگوئيم كه پس از حضرت رسول هيچ بشرى از لحاظ صعود و قوس صعودى و به اصطلاح سير الى الحق , نمى رسد به آنجا كه يك نوع الهامات به او بشود . نه , چرا نشود ؟ ! و يك وقت مى خواهيم بگوئيم كه پس از حضرت رسول آيا كسى پيدا خواهد شد كه او پيامبر بشود ؟ يعنى از طريق وحى به او مأموريت بدهند به اينكه شريعتى بياورد و يا مبلغ يك شريعت ديگر باشد ؟ نه , چنين كسى نمى آيد . نوع اول را در اصطلاح اخبار و احاديث گاهى([ محدث]( مى گويند([ . محدث]( يعنى كسى كه يك حالت و يك معنويتى دارد كه در ضميرش يك القاء اتى به او مى شود . امام صادق مى فرمود : انا لا نعد الفقيه منكم فقيها حتى يكون محدثا . فرمود : ما فقيهى از شما فقها را ( به اصحاب خود مى فرمود ) فقيه نمى شماريم مگر آنكه محدث باشد . راوى تعجب مى كند كه مگر ممكن است كسى محدث باشد ؟ حضرت فرمود : بلى يكون مفهما و المفهم محدث ( 2 ) . (رجال كشى , ح 2) .خداوند به او تفهيم مى كند حقايق را و همينكه مفهم بود محدث است . امام نمى فرمايد كه جبرئيل ظاهر مى شود و با او سخن مى گويد . فرمود خداوند شرح صدرى به او مى دهد كه مطالب را با روشن بينى بيشترى مى فهمد و اينچنين شخصى محدث است.
جنبه دوم كه باز در وحى مسلما مى شود اين را[ منظور] كرد( ودر الهام و .. وجود ندارد ) حالت استشعار است يعنى در حالى كه مى گيرد متوجه است كه از بيرون دارد مى گيرد ( كه اين هم مربوط به همين است كه از خارج مى گيرد ) . مثلا يك الهاماتى گاهى به افراد مى شود بدون اينكه خود فرد هم علتش را بفهمد . بديهى است كه اين الهامات هست . انسان همين قدر مى بيند كه يكدفعه در دلش چيزى القاء شد, احساس مى كند يك چيزى را درك كرد بدون اينكه بفهمد كه آن چيست . اين خودش يك نوع القاء است , يك نوع الهام است . ولى در وحى حالت استشعار هست يعنى آن كسى كه به او وحى مى شود مى فهمد كه دارد از آنجا تلقى مى كند .
جنبه سوم در وحى انبياء اين است كه آنها يك موجود ديگرى را غير از خدا به عنوان فرشته ادراك مى كرده اند كه او باز واسطه وحى بوده است يك موجود ديگرى را به نام فرشته كه به وجود او هم مستشعر بودند درك مى كردند.
همين الهام هائى كه خود اين الهام ها قابل توجيه نيست كه چگونه دفعةً براى ذهن پيدا مى شود نقشی عظيم در پيشرفت علوم دارد . عده اى تكيه فراوان دارند بر اينكه در كشفياتى كه بشر در عالم كرده است و نقش عمده را الهامات داشته است و آن تحقيق ها و بررسى هاى بعدى , آن اثبات ها و برهان هاى بعدى , همه اينها بعد از اين بوده است كه آن مطلب به ذهن الهام شده است .
اين برق زده است و بعد او رفته است دنبال اينكه ببيند اين چگونه است , ولى اول اين برق زده است همه اينها به صورت جهيدن برق در ذهن بشر بوده است و بلكه مادر همه علوم و ابتداى همه علوم يك نوع الهامات بوده است.
آيا اين نشانه اين نيست كه انسان از بيرون هدايت مى شود ؟ و يك كششى است از بيرون و يك شعله اى است از بيرون كه يك دفعه مى زند براى اينكه بخواهد انسان را در مسير واقعى قرار بدهد ؟.. (کتاب:شرح مبسوط منظومه جلد: نقش الهامات در كشفيات بشر)
يكى از انواع مددهاى غيبى ، الهامات و اشراقاتى است كه احيانا به دانشمندان مى شود و ناگهان درى از علم بروى آنها گشوده مى شود و اكتشافى عظيم رخ مى دهد. . شايد اغلب اكتشافات بزرگ از نوع برقى بوده كه ناگهان در روح و مغز دانشمند جهيده و روشن كرده و سپس خاموش شده است. . ابن سينا معتقد است كه چنين قوه اى در بسيارى از افراد با اختلاف و تفاوت هائى وجود دارد جمله آيه شريفه : (( يكاد زيتها يضيى ء و لو لم تمسسه نار )) را بر همين قوه كه در بعضى افراد احيانا به صورت شديدى وجود دارد حمل مى كند
ممكن است بسيارى از افراد گمان كنند كه اين سخن كه برخى از دانشها از طريق الهام به بشر القاء مى شود امروز كهنه شده است و طرفدارانى ندارد , اينشتاين دانشمند بزرگ عصر ما نيز چنين عقيده اى در باره فرضيه هاى بزرگ داشته و مدعى بوده است كه مبدأ پيدايش فرضيه هاى بزرگ نوعى الهام و اشراق است ..(کتاب:امدادهاى غيبى درزندگى بشر س78 )
استاد مطهري خواب را يكي از راههاي ارتباط با عالم غيب( كه خواب خود نوعي الهام است ) مي داند و بعد از برشمردن انواع خواب، مي گويد :
بعضى از خوابها تعبير امور مكتومى است كه انسان در نفس خودش[ دارد] : وقتى بيدار مى شود چيزى يادش مى افتد كه تعجب مى كند , خودش نمى داند كه آن اسرار مكتومى كه دارد به اين شكل تجلى كرده اند . گاهى خودش هم به آن سر واقف است , و گاهى آن قدر در شعور باطن مخفى است كه خودش هم از آن ناآگاه است.
خانم من( منظور همسر استاد مطهري است ) يك استعداد عجيبى دارد ( خيلى زنها اين طور هستند ) , گاهى خوابهاى عجيبى مى بيند كه من هم خودم هر چه شكاكى كنم , آخر نمى توانم چيزى بگويم . چهار سال پيش در سال اولى كه من در مسجد هدايت مى رفتم نماز مى خواندم , يك روز به من گفت كه به نظرم امروز ديگر شما را به مسجد راه ندهند . گفت : من خواب ديدم كه سازمان امنيت در مسجد هدايت را بسته است . من وقتى سوار ماشين شدم و رفتم , به كلى[ اين جريان را] فراموش كرده بودم . با تاكسى آمدم , تا پياده شدم رفتم در همان راهرو , ديدم دو سه نفر دارند برمى گردند . گفتم : موضوع چيست ؟ گفتند : در مسجد را ديشب بسته اند .
در همان سال يك جريان ديگرى كه خيلى عجيب بود[ اتفاق افتاد] . يكى از اقوام نزديك خانم من رفت اروپا و مى خواست اصلا آنجا بماند و تحصيلاتش را ادامه بدهد . هفت هشت ماه آنجا بود , برگشت و آمد .
جوان متدينى است , گفت : من احساس كردم كه اگر آنجا بروم , بايد زن داشته باشم والا اخلاقم فاسد مى شود . بعد يك جريانى را از خودش نقل كرد كه معلوم شد در آنجا در يك مهمانخانه اى كه يك روز مريض بوده , با يك دختر مسيحى آشنا شده است . گفت : من آنجا نشسته بودم , يك دختركى آمد و گفت : شما مثل اينكه حالتان خوش نيست .
اهل كجا هستيد و تحصيلاتتان چيست ؟ و بعد هم وقتى خواستم بلند شوم بيايم گفت : شما چون بيمار هستيد , اجازه بدهيد من بيايم شما را برسانم . آمد و مرا رساند و آنجا را كه ياد گرفت , ديگر گاهى اوقات مى آمد و از من خبر مى گرفت .
وقتى فهميد من مذهبى هستم بيشتر علاقه مند شد . معلوم شد خودش هم دانشجوى يكى از دانشكده هاى الهى آنجاست . گفت : پدر و مادر من اهل سوئدند , نسبت به مذهب خيلى بى قيد و بى علاقه بودند .
خود من خيلى به مذهب علاقه مند هستم . مسيحى خيلى متعصبى هم بود . اين دختر از او خواستار ازدواج شده بود و او گفته بود چون تو جوان مذهبى اى هستى , حاضرم با تو ازدواج كنم ولى اگر بخواهى ازدواج كنى بايد مسلمان بشوى . گفته بود نه , من مسلمان نمى شوم , چون مسيحى خيلى متعصبى بود و خواسته بود او را ببرد نزد پدر و مادرش كه او نرفته بود .
او ديگر آمد ايران , اما دلش آنجا بود . آن دختر هم دلش اينجا بود , مرتب نامه از او مى رسيد. يك شب سحر ماه رمضان , خانم من گفت : من امشب يك بار پدرم را خواب ديدم , يك بار هم اين دخترى كه او مى گفت و عكسش را هم با خودش آورده بود . گفت : پدرم را خواب ديدم , خيلى عصبانى بود , آمد و با تعرض گفت : فلانى كجاست ؟ گفتم : آقا موضوع چيست ؟ گفت : او مى خواهد برود با يك دختر مسيحى ازدواج كند . گفتم : نه آقا , او حالا خودش هم ازدواج نمى كند , بعد خانم من گفت : من خود دختر را در نوبت دوم در خواب ديدم , با او صحبت كردم , گفتم : دختر جان ! تو چرا اين پسر را رها نمى كنى و مرتب نامه مى نويسى ؟ تو يك دختر مسيحى هستى , او مسلمان است , تو غربى هستى , او شرقى است , ازدواج شما تناسب ندارد . ديدم آن دختر گفت فردا نامه من مى رسد , در آن نامه جواب شما را نوشته ام . علامت نامه من هم اين است كه در پشت آن دو تا 8 هست . خانم من اين را نقل كرد و همين حرفها سبب شد كه ما آن روز ديرتر بخوابيم . بعد هم كه نما ز خوانديم نخوابيديم . تقريبا نيم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود كه زنگ در صدا كرد . آن جوان خودش رفت . پستى بود . هفت هشت دقيقه اى طول كشيد تا نامه را باز كرد و خواند . وقتى آمد ديدم رنگ در صورتش نيست . گفت : سبحان الله ! نامه خود دختر است . نوشته بود كه چندى است در بيمارستان هستم و عمل كرده ام و معلوم هم نيست خوب بشوم و اين نامه را الان من مى گويم و يك نفر ديگر است كه دارد براى تو مى نويسد ( گفت همان وقت هم بيمارى قلبى داشت و گفته بود كه شايد احتياج به عمل پيدا كنم ) . شايد هم تو بعد از اين ديگر نامه اى از من دريافت نكنى و من مرده باشم . و در آخر نوشته بود كه در آدرس من عوض شده است , اگر خواستى بعد از اين , نامه اى براى من بنويسى به اين آدرس جديد بنويس : خيابان ... , خانه 88 , اين 88 هم پشت همان نامه بود ! به فاصله يك ساعت اين موضوع تعبير شد . حالا اين به نظر شما چطور قابل توجيه است ؟ اين يك امرى است كه مربوط به يك حادثه آينده است , جز اينكه بگوييم يك نوع القائى است كه حقيقت آن را نمى توانيم بفهميم چيست[ چيز ديگرى نمى توانيم بگوييم] . من هنوز خوابهاى عجيب تر از اين هم از خانم خودم شنيده ام . اصلا مردن پدرش را شب خبر داد , جريان خيلى عجيبى بود.( كتاب توحيد ص 150) .
جهت مطالعه بيشتر ر.ک:
- خاتميت، استاد مرتضي مطهري.
- ختم نبوت، استاد مرتضي مطهري.
- خاتميت، جعفر سبحاني، ترجمه رضا استادي.
- تفسير نمونه، ناصر مکارم شيرازي، ج 17، صص 360-336.