اين بحث يکي از بنيادي ترين مباحث مطرح در طول تاريخ تفکر بشري است و همواره در امتداد قرن ها و عصرها، اذهان بسياري را به خود مشغول کرده است و بشر در طول تاريخ همواره مي خواسته تا بداند که از کجا آمده؟ براي چه آمده؟ و به کجا مي رود. به گفته مولوي:
روزها فکر من اين است و همه شب سخنم | که چرا غافل از احوال دل خويشتنم |
مانده ام سخت عجب کزچه سبب ساخت مرا | يا چه بودست مراد وي از اين ساختنم |
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود | به کجا مي روم آخر ننمايي وطنم |
پس پرسش اين است که ما چرا آفريده شده ايم و هدف از خلقت انسان چيست و اگر خدا ما را نمي آفريد چه مي شد و به اصطلاح به کجاي عالم بر مي خورد؟
بايد توجه داشت که براي پاسخ به اين پرسش اساسي، متفکران مختلفي، پا به اين عرصه گذارده و در اين باره قلم فرسايي کرده اند و البته هر کدام، از زاويه خاصي بينش و جهان بيني خود پاسخ هايي را ارائه کرده اند که در اين ميان مي توان به گفتار عرفا و متکلمان و فلاسفه اشاره کرد که هر گروه خود نيز گاه داراي رويکرد ها و تبيين هاي متفاوت و مختلفي در اين باره هستند که ما براي پرهيز از طولاني شدن سخن از ذکر بسياري از مطالب صرف نظر کرده و تتبع در اين باره را به شما واگذار مي کنيم.
هدف خداوند از آفرينش انسان و هدف زندگي انسان:
اين موضوع را به راحتي مي توان از داستان آفرينش انسان در قرآن كريم كه كاملا مطابق با سيستم ظهوري هستي است، استنباط نمود. در آن داستان آمده كه خداوند به ملائكه فرمود: اني جاعل في الارض خليفه. من مي خواهم در زمين براي خود خليفه بيافرينم. كسي كه جانشين من باشد. يعني كسي كه مظهر كامل و جامع صفات و كمالات من است و بتواند مانند من در زمين حكومت و مديريت نمايد. بعد از آفرينش انسان به عنوان اشرف مخلوقات هم نزد ملائكه خود افتخار مي كند و توانايي خودش را به عنوان بهترين خالق به رخ آنها مي كشد.
عرفا هم انسان را حضرت يا كون جامع و مظهر كامل اسماء و صفات و كمالات حق تعالي مي دانند، جايگاه او را به عنوان خليفه خدا تعريف مي كنند و براي او ولايت تكويني و قدرت تصرف در طبيعت قايل هستند كه البته اين ديدگاه كاملا با ابعاد، واقعيت وجودي و تعريف ديني انسان نيز همگام است.
مطابق اين تعريف از انسان و نوع آفرينش او، معلوم مي شود كه هدف خدا از آفرينش انسان باز چيزي جز خود آفرينش و ظهور كمالات خود در اين پديده نبوده است، منتهي آفرينش انسان با آفرينش ساير مخلوقات اين تفاوت را دارد كه هر يك از آنها مظهر اسم و صفت خاص و يا قسمتي از كمالات وجودي حق تعالي هستند، اما انسان، مظهر تمامي صفات و كمالات وجود است و هيچ نقصاني در او از اين نظر مشاهده نمي شود. خداي متعال در آفرينش انسان، ظهور خود را به اوج رسانده و تمام ارزش هاي وجودي خود را يكجا به نمايش گذاشته است و مظهري ساخته است كه آينه تمام نماي او و خلاصه همه صفات ظهور يافته در جهان آفرينش باشد.
بنابراين به طور خلاصه مي توان گفت: هدف خدا از آفرينش انسان ظهور كامل بوده است. اراده ذاتي او بر اين تعلق گرفته كه با خلقت انسان خودش را به صورت كامل نمايش دهد.
ناگفته نماند كه اين هدف نيز لازمه ذات كامل وجود است. هر موجود كاملي اين اقتضا در او هست كه تمام كمالات خويش را در مظهر جامع خود بنماياند و در حقيقت كمال و جامعيت خويش را اثبات كند. مانند مهندسي كه علاوه بر ساخت سازه هاي نسبتا كامل، همواره سعي خواهد داشت تا در ساخت سازه خاصي، تمام دانش و تجربه خود را يكجا به نمايش بگذارد و توان مهندسي خود را به نحو كامل اثبات كند.
انسان اگر چه به لحاظ مقياس وجودي، محدوديت دارد و قابل مقايسه با ذات نا محدود و كمالات بي نهايت خداوند نيست، ولي در حد و اندازه خودش از تمامي كمالات خداوند برخوردار است و مظهر كامل او است.
هدف زندگي انسان هم در اين سيستم فكري كاملا روشن است. همانگونه كه هدف هستي باز شدن و شكوفا شدن در هر لحظه است، هدف انسان در هر لحظه از زندگي خود نيز، توانا شدن، قوت گرفتن، رشد كردن و بزرگ شدن هر چه بيشتر است.
انسان به لحاظ جامعيت مظهري و مقام خلافت الهي كه به صورت استعداد و توان در او وجود دارد، در تمام زندگي خود، كاري جز شكوفايي همين توان و ظاهر ساختن همين جامعيت مظهري از طريق عبادت و قرب به خداوند، ندارد.
قرآن كريم درباره هدف خلقت و زندگي انسان فرموده: و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون . نيافريدم جن و انس را مگر براي عبادت. خداي متعال در اين آيه شريفه راه رسيدن به اين مقام را به صورت كامل بيان نموده است. اين آيه شريفه در حقيقت مي خواهد بگويد: انسان تنها از طريق عبادت خدا مي تواند به اين مقام برسد و توانايي هاي خود را آشكار نمايد و من او را تنها براي عبادت و نزديك شدن به خودم آفريده ام.
البته بعد حضرات معصومين(ع) در تفسير عبادت فرموده اند: اي ليعرفون. يعني براي معرفت. كه البته به نظر مي رسد مقصود از اين معرفت شناخت عملي و وحدت عملي با صفات الهي باشد زيرا اولا عبادت بيشتر ناظر به عمل و قرب عملي به خداوند است و ثانيا كمال انسان در معرفت و وحدت عملي با خداوند است و معرفت و توحيد نظري، مقدمه آن است.
براي شناخت هدف زندگي انسان شناخت عميق دو واژه ضرورت دارد. اول. زندگي. دوم. عبادت..
معناي زندگي: زندگي به طور كلي يعني حركت و شدن، در هر لحظه. براي خيلي هاي به معناي مثلا ثروت مند شدن است، يا قدرتمند شدن، بعضي ها فكر مي كنند معناي زندگي اين است كه از زندگي شان لذت ببرند و خوش باشند، ولي معناي حقيقي آن به معناي رشد كردن، بزرگ شدن و انسان كامل شدن است. زندگي از منظر ديني، يعني حركت به سوي شكوفا شدن، توانا شدن، انسان شدن و اتصاف به صفات و كمالات الهي.
معناي عبادت: معناي عبادت و حقيقت آن به معناي زندگي خيلي نزديك است. زندگي يعني شدن و عبادت يعني مانند معبود شدن. عبادت يعني كارهايي كه انسان را به خداوند نزديك و شبيه مي كند. يعني كمك گرفتن از او براي نزديك شدن به او. ما به طور كلي در هر حالي كه سعي مي كنيم مانند كسي شويم، در حقيقت داريم او را عبادت مي كنيم. ممكن است توجه نداشته باشيم، ولي خيلي وقتها دوستمان را عبادت مي كنيم وقتي كه سعي مي كنيم مانند او فكر يا عمل كنيم. بعضي ها از اخلاق و رفتار مثلا يك هنر پيشه تقليد مي كنند و آرزوي شان اين است كه مثل او بشوند، اينها همه رفتار پرستشي است.
منتهي انسان موجود بي نهايتي است كه كمال او در پرستش كامل مطلق است و پرستش خداوند به عنوان بهترين معبود و بزرگ ترين حقيقتي است كه مي تواند او را رشد دهد و بزرگ كند و به صورت يك انسان كامل در آورد.
چرا عبادت بت ممنوع شده است، چون بت خيلي حقير و ضعيف است و چيزي ندارد كه به انسان بدهد. ما با پرستش بت به كدام كمالات او مي خواهيم برسيم. بت نمي تواند انسان را بزرگ كند، بلكه او را حقير و ناچيز خواهد ساخت.
بت هاي انساني هم ضعيف و ناقص هستند و نمي توانند اشتهاي عظيم آدمي را در رسيدن به كمال مطلق ارضا نمايند، لذا پرستش انسان هم ممنوع شده است، مگر اطاعت از انسان هاي خاصي كه در اثر قرب به خداوند، از كمال جامع انساني بهره دارند، و مي توانند در اين مسير راهنما و زمينه ساز وصول به خداوند باشند، مانند انسان هاي كامل معصوم كه پيروي و اطاعت آنها در مسير اطاعت خداوند و الهي شدن انسان است. پرستش آنها در حقيقت پرستش خدا است و چيزي جز آن نيست.
بنابراين هدف زندگي انسان، كامل شدن است و كمالي كه براي انسان مطرح مي شود، نزديك شدن به كمال مطلق از طريق اتصاف به صفات و كمالات و قدرت گرفتن از او است.
البته انسان مظهر است و خداوند ذات هستي است و هيچ گاه مظهر، ذات، نخواهد شد، بنابراين بحث خدا شدن مطرح نيست، ولي آدمي از طريق اتصاف به صفات او مي تواند هر چه بيشتر او را در خويش ظهور دهد و به او نزديك شود.
به لحاظ نظري و شناختي انسان تنها قادر است ذات الهي و توحيد هستي را بشناسد و شهود كند، ولي به لحاظ عملي مي تواند از طريق اسماء و صفات به او نزديك گردد و با او وحدت پيدا كند.
عباراتي مانند قرب الي الله، به خدا رسيدن، توحيد عملي، وصول به حق و يا تكامل، همه در همين راستا است و چيزي جز اتصاف به كمالات و صفات الهي و تقويت آنها در خود نيست.
از اين منظر انسان كامل، يعني كسي كه مظهر جامع صفاتي همچون حيات، علم، قدرت، اراده و ساير كمالات الهي شده و توانايي بكار گيري آنها را در خويش و جامعه بدست آورده است.
علامت تحقق كمال در انسان كامل، تحقق قدرت مديريت بر جوامع انساني و تاثير گذاري مثبت در جامعه و ايجاد تحول و تغيير در طبيعت و افراد انساني است. همان نيرويي كه انبياي الهي با آن اعجاز مي كردند و نيز اولياي الهي بوسيله آن كرامت و كارهاي خارق عادت انجام مي دهند.
در پايان به اين قاعده كلي اشاره ميشود كه :هر موجودي در نظام هستي داراي ظرفيت و گنجايش خاصي براي كمال ميباشد . خداوند به تقاضاي ذاتي هر موجود پاسخ مثبت مي دهد وآن را به كمال لايق خود ميرساند.اين قاعده كلي در باره انسان نيز تطبيق ميشود.
http://amouzeh.parsiblog.com/Archive13542.htm