منشاء و علل پيدايش دين | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
منشاء و علل پيدايش دين
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
منشاء و علل پيدايش دين
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
دین شناسی
سوال:
چه نظراتی در باب علل پیدایش دین یا همان منشاء دین وجود دارند؟
پاسخ تفصیلی:
راجع به اينكه دين چگونه در ميان مردم پيدا شد و آيا از ميان خواهد رفت يا نه، حرفها و فرضيّهها آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم همه آنها را برشماريم وقت زيادى مىگيرد؛ به اجمال برايتان عرض مىكنم: زمانى آمدند گفتند دين مولود ترس است، بشر از طبيعت مىترسيده، از صداى غرّش رعد مىترسيده، از هيبت دريا مىترسيده، و نتيجه ترس سبب شده كه فكر دين در سر مردم پيدا شود. يكى از حكماى قديم روم به نام «لوكرتيوس» گفته است: «نخستين پدر خدايان ترس است». در زمان ما هم بوده و هستند كسانى كه همين فرضيّه قديمى و كهنه را تأييد مىكنند و مكرّر در سخنان خود به عنوان يك فكر تازه آن را بازگو مىنمايند.
بعضى گفتند علّت پيدايش دين جهل و نادانى بشر است؛ بشر مىخواسته حوادث جهان را تعليل نمايد و براى آنها علّت ذكر كند و چون علّتها را نمىشناخته است، علّت ماوراء طبيعى براى حوادث فرض كرده است.
بعضى ديگر گفتهاند علّت اينكه بشر به سوى دين گراييده علاقهاى است كه به نظم و عدالت دارد؛ وقتى كه در دنيا از طرف طبيعت يا اجتماع بىعدالتى مىبيند، براى اينكه تسكينى جهت آلام درونى خود پيدا كند دين را براى خويشتن مىسازد.
صاحبان فرضيّههاى فوق گفتند: علم را توسعه بدهيد، دين از ميان مىرود. چنين فرض كردند كه با توسعه علم، خود به خود دين از ميان مىرود؛ عالم شدن مساوى است با بىدين شدن.
بعضى آمدند براى پيدايش دين يك علّت ديگر فرض كردند و گفتند دين وسيلهاى است براى كسب امتياز در جامعههاى طبقاتى. اين فرضيّه ماركسيستهاست. گفتند بشر در ابتدا زندگى اشتراكى داشته است؛ آن وقتى كه زندگى ابتدائى و قبيلهاى بوده است، در آن زمان اساساً دينى وجود نداشته؛ به علل خاصّى مالكيّت پيدا مىشود، جامعه طبقاتى به وجود مىآيد، فئوداليسم به وجود مىآيد، بعد از فئوداليسم كاپيتاليسم پيدا مىشود، طبقه حاكم به وجود مىآيد و طبقه محكوم، مظلوم و رنجبر و زحمتكش؛ بالاخره در جامعه فئوداليستى و كاپيتاليستى طبقه حاكمه براى اينكه منافع خود را حفظ كند دين را اختراع مىكند تا طبقه محكوم در مقابل او قيام نكند؛ دين وسيلهاى است، افسارى، پوزبندى است براى طبقه مظلوم و محكوم از طرف طبقه ظالم و حاكم.
صاحبان فرضيّههاى ديگر گفتند علم چاره كننده دين است؛ اگر علم بيايد دين از ميان مىرود. امّا اين فرضيّه، يعنى فرضيّه ماركسيستها علم را چاره كننده دين نمىداند. اينها بعد از اينكه ديدند علم آمد و دين باقى ماند و ديدند دانشمندان طراز اوّلى همچون پاستور و غيره در آستانه دين زانو زدند، گفتند خير، علم چاره كننده دين نيست، دين اساساً مولود جهل نيست، مولود ترس هم نيست، مولود علاقه فطرى انسان به نظم و عدالت هم نيست، دين اختراع طبقه حاكمه در مقابل طبقه محكوم است؛ تا وقتى كه جامعه طبقاتى وجود دارد و لو آنكه علم به عرش هم برسد باز دين هست؛ جامعه اشتراكى به وجود بياوريد، طبقات را از ميان ببريد، طبقات را كه از ميان برديد دين هم خود به خود از ميان خواهد رفت؛ دين يك ابزارى است، يك دامى است، يك شبكهاى است كه طبقه حاكم نصب كرده است، وقتى خود آن طبقه از بين رفت ابزار كارش هم از ميان مىرود؛ خلاصه اينكه مساوات كامل برقرار كنيد، دين از ميان خواهد رفت.
اين فرضيّه نيز نتوانست در دنيا براى خود جايى باز كند؛ زيرا از طرفى علما ثابت كردند دين از مالكيّت قديمتر است، در دوران اشتراكى اوّلى هم دين بوده است، در همان دوران اشتراك اوّليه و پيش از پيدايش جامعههاى طبقاتى هم دين بوده است و پرستش وجود داشته؛ و از طرف ديگر اين توجيه و تفسير با واقعيّت تاريخ تطبيق نمىكند و تاريخ دوران گذشته حتّى خلاف اين نظريّه را نيز نشان مىدهد؛ دين هميشه از ميان طبقات ضعيف و محكوم ظهور كرده است؛ رهبران دينى اشخاصى چون موسى بودهاند با گروهى زير دست و بيچاره در مقابل قومى حاكم و مسلّط يعنى فرعون و فرعونيان.
وقتى پيغمبر اسلام ظهور كرد چه كسانى از او حمايت كردند؟ متنفّذين و پولدارها و رباخوارها؟ آنها همانها هستند كه پيغمبر اكرم عليه آنها قيام كرد. قرآن اينها را با كلمه «ملأ» تعبير مىكند؛ يعنى اشراف. اينها همه مخالف بودهاند. اينهايى كه اين طبقه را تشكيل مىدادند همان رهبران مخالفين آن حضرت بودند از قبيل ابو سفيان، ابو جهل، وليد بن مغيره. اينها همه از گردن كلفتان درجه اول عربستان بودهاند.
اما آنهايى كه به عنوان ياران و گروندگان پيغمبر اكرم اسمشان را در تاريخ مىبينيم از قبيل عمّار ياسر، ابوذر غفارى، سلمان پارسى، عبد اللَّه بن مسعود و نظاير آنها جزو طبقات زير دست و محكوم و مظلوم اجتماع بودهاند.
تقريباً در يك سال و نيم پيش كه خروشچف هنوز سقوط نكرده بود، در روزنامههاى اطّلاعات و كيهان خبرى را خواندم و اتّفاقاً همان وقت در سخنرانىاى كه در تهران داشتم آن را نقل كردم و گفتم «بخوانيد و تعجّب كنيد». آن وقت «بن بلّا» رئيس جمهور پيشين الجزاير هنوز بر سر كار بود. بن بلّا گفته بود «وقتى خروشچف به الجزاير آمد من به او گفتم كه اسلام مىتواند در شمال افريقا به عنوان نيروى محرّك و نيروى انقلابى عظيمى به كار رود. خروشچف تصديق كرد و گفت بله، يك نفر ديگر هم از تئوريسينهاى كمونيست كه گويا از فرانسه يا ايتاليا به الجزاير آمده بود، او هم پذيرفته بود كه اسلام در شمال افريقا مىتواند عامل تحرّك اجتماع و عامل مبارزه با امپرياليسم بوده باشد». من اين را در مجلس آن شب نقل كرده و گفتم آقايان اينها همان كسانى هستند كه تا پنجاه سال پيش مىگفتند دين افيون ملتهاست، اختراعى است كه طبقه حاكم عليه طبقه محكوم كرده است، ولى حالا كه اسلام را از نزديك مىبينند و يك مسلمان انقلابى مثل «بن بلّا» اسلام را براى آنها تشريح مىكند، تصديق مىكنند كه اسلام مىتواند محرّك تاريخ باشد.
بنابراين، فرضيّه فوق هم راجع به مبدأ و منشأ پيدايش دين منسوخ شد و از بين رفت.
فرضيّهاى هم فرويد آورد. اين فرضيّه را هم براى شما نقل مىكنم. از نقل اين فرضيّههاى گوناگون حدّاقل اينقدر مىتوانيد استنباط كنيد كه در مغرب زمين در ميان مخالفين دين، وحدت نظرى وجود ندارد، هر يك از مخالفين چيزى مخصوص به خود گفته است.
فرويد گفت: دين نه ناشى از ترس است، نه از جهل است، نه عكس العمل در مقابل بىنظمىهاست و نه عاملى است در راه كسب امتيازات طبقاتى. او همان طورى كه همه حوادث اجتماع را با غريزه جنسى تحليل و توجيه مىكرد، خواست دين را هم از اين راه توجيه كند و نتيجتاً گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسى محروميّتهايى پيدا مىكند كه موجب مىشود غريزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود. وقتى كه آنجا رفت قيود اجتماعى جلويش را مىگيرد كه بيرون نيايد، امّا در آن صورت اين محروميّتها از راهها و به شكلهاى ديگرى بروز مىكند كه يكى از آنها دين است. دين ريشهاش تمايل جنسى است و نه چيز ديگر. او همچنين مىگفت كه ريشه اخلاق هم تمايلات جنسى است، علم هم ريشهاش جنسى است.
اگر از او مىپرسيديم آيا به عقيده شما دين چه موقعى از ميان مردم خواهد رفت؟
مىگفت: آزادى جنسى مطلق بدهيد به طورى كه هيچ محروميّت جنسى وجود نداشته باشد، در آن صورت دين هم وجود نخواهد داشت. امّا طولى نكشيد كه فرويد خودش هم از حرف خودش پشيمان شد. شاگردهايش نيز از او نپذيرفتند. در همين جاست كه نظريّه فطرى بودن دين و اينكه دين جزو نهاد بشر است پيدا مىشود.ـ نظريّه فطرى بودن دين
در مورد فطرى بودن دين، دانشمندان زيادى نظر دادهاند. يكى از آنها روان شناس بسيار معروف جهانى و شاگرد فرويد، يونگ است. او مىگفت اينكه آقاى فرويد مىگويد دين از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش مىكند درست است، ولى اينكه او خيال مىكند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمايلات جنسىاى كه به شعور باطن گريختهاند مىباشد بىاساس است. انسان يك روان ناخودآگاه فطرى و طبيعى دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادّعاى فرويد صرفاً انبارى كه از شعور ظاهر در آن چيزهايى ريخته شده و پر شده باشد نيست. به عبارت ديگر شعور باطن هرگز به صورت يك ظرف خالى كه فقط از شعور ظاهر چيزى بگريزد و آنجا رفته و آن را پر كند نيست. او مىگفت: فرويد به قضيّه «روان ناخودآگاه» خوب پى برده بود، امّا بعداً به اشتباه خيال كرد كه روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشكيل مىگردد؛ خير، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده مىروند آنجا و به آن ملحق مىشوند؛ دين جزء امورى است كه در روان ناخودآگاه بشر به طور فطرى و طبيعى وجود دارد.
روان شناس و فيلسوف معروف امريكايى «ويليام جيمز» كتابى نوشته كه خيال مىكنم به نام دين و روان چاپ شده. من چاپ شده آن را نديدهام. در پنج يا شش سال پيش كه يكى از دوستان آن را ترجمه كرده بود نسخه خطّى ترجمه را آورد پيش من كه ببينمش؛ ترجمهاش را آن وقت خواندم. در آن موقع هنوز اسمى روى كتاب نگذاشته بود، شنيدهام حالا چاپ شده. ويليام جيمز روان شناسى تجربى را به سبك مخصوص خود ابداع كرده است و روى مسائل روانى- مذهبى سالها مطالعه كرده، سالها افراد را، بيماران و غير بيماران را مورد تجربه و آزمايش قرار داده و روى ايشان مطالعه كرده است. اين شخص در كتاب خود مىگويد:
«درست است كه سرچشمه بسيارى از اميال درونى ما امور مادّى طبيعى است، ولى بسيارى از آنها هم از دنيايى ماوراى اين دنيا سرچشمه مىگيرد.»
او همچنين مىگويد:
«دليل اينكه اصولا بسيارى از كارهاى بشر با حسابهاى مادّى جور در نمىآيد همين است.»
مىگويد:
«من در هر امر «مذهبى» هميشه نوعى وقار و صميميّت، وجد و لطف، محبّت و ايثار مىبينم. حالات روانى- مذهبى خواصّى دارد كه آن خواص با هيچ حالت از حالات بشر تطبيق نمىكند.»
مىگويد:
«به همان دليل كه يك سلسله غرايز مادّى، ما را با اين دنيا پيوند مىدهد، غرايز معنوى هم ما را با دنياى ديگر پيوند مىدهد.» «
اين مرد تعبيرات عجيبى دارد. گاهى مىگويد:
«اين فلسفههايى كه بشر به وجود آورده (يعنى فلسفههاى ماوراى طبيعى) به منزله ترجمههايى است كه انسان از زبان ديگرى انجام داده باشد.»
يعنى اينهايى را كه بشر خيال مىكند در مسائل ماوراى طبيعت با فكر و عقل خود بدان رسيده، اينها در واقع نداى دل خود اوست؛ قلب او و دل او با زبان ديگرى، با نور ديگرى، با روشنايى ديگرى آنها را دريافته و بعد با زبان عقل به آنها شكل فلسفى داده است.
آلكسيس كارل جرّاح و فيزيولوژيست معروف فرانسوى كه بعدها مقيم امريكا شده، همان شخصى كه كتاب انسان موجود ناشناخته را كه بسيار جالب و عميق است نوشته و يك بار هم برنده جايزه نوبل شده، راجع به حقيقت دعا كتابى دارد به نام نيايش كه ترجمه هم شده است. او مىگويد:
«دعا عالىترين حالت مذهبى در انسان است و حقيقت آن پرواز روح بشر است به سوى خدا.»
هم او مىگويد:
«در وجدان انسان شعله فروزانى است كه گاه و بيگاه انسان را متوجّه خطاهاى خويش مىكند، متوجّه گمراهيها و كج فكرىهايش مىسازد. همين شعله فروزان است كه انسان را از راه كجى كه مىرود باز مىدارد.»
او مىگويد:
«گاهى انسان در حالات معنوى خود جلال و ابّهت آمرزش را احساس مىكند.»
در اين زمينه گفتهها زياد است. اينها را براى اين گفتم كه اوّلًا بدانيد در ميان خود منكرين دين، راجع به منشأ دين و اينكه دين ناشى از چيست، آيا ناشى از ترس است، ناشى از جهل است، و يا از چيز ديگرى است، وحدت نظرى وجود ندارد و ثانياً بسيارى از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطرى و طبيعى بودن حسّ دينى نظر دادهاند و آن را جزء لا ينفكّ وجود بشر به شمار آوردهاند.
در اينجا بد نيست نظريّه معروفترين دانشمند عصر ما را درباره حسّ دينى و مبنا و منشأ آن نيز براى شما نقل كنم. اخيرا مجموعهاى منتشر شده است كه حاوى يك سلسله نامه يا مقاله يا سخنرانى از فيزيسين و رياضىدان معروف و بزرگ عصر ما آلبرت اينشتاين است. در اين مجموعه فصلى دارد تحت عنوان «مذهب و علوم». در اينجا اينشتاين نظر خود را درباره مذهب و وظيفهاى كه علوم و هنرها در زمينه مذهب دارند بيان مىكند. اين دانشمند مدّعى است كه احساسات موجود مذهب متفاوت است، علّت گرايش به مذهب را در همه طبقات نمىتوان يكسان دانست. او مىگويد:
«براى يك انسان ابتدائىترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگى، ترس از جانور وحشى، ترس از مرض- ايجاد كننده زمينه مذهبى است. فكر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوى براى خود موجودات كم و بيش شبيهى مىسازد. اين موجودات را با دست و فكر خود مىسازد و بعد از اين آفريدن به اين فكر مىافتد كه چگونه از خشم آنها جلو بگيرد، چطور بر سر لطفشان بياورد. اين گونه مذهب را مذهب ترس بايد ناميد و خدايى كه در اين مذهب پرستيده مىشود خداى واقعى نيست، منجر به نوعى بتپرستى مىشود.»
مىگويد:
«خصيصه اجتماعى بشر نيز يكى از تبلورات مذهب است. يك فرد مىبيند پدر و مادر، خويشان و رهبران و بزرگان مىميرند، يك يك اطراف او را خالى مىگذارند، پس آرزوى هدايت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّكاء و اميد داشتن به كسى، زمينه قبول عقيده به خدا را در او ايجاد مىكند.»
به عقيده اينشتاين خدايى كه ناشى از اين احتياج است نيز خداى واقعى نيست. صفاتى كه براى او فرض مىشود همه صفات انسانى است. كتاب مذهبى يهوديان و همچنين انجيل اينچنين خدايى را معرّفى مىكنند. اين مذهب نسبت به مذاهب ترس يك درجه تكامل يافته است. آنگاه چنين مىگويد:
«ولى فراموش نشود كه در اين بين عدّه قليلى از افراد و اجتماعات يافت مىشوند كه يك معنى واقعى از وجود خدا را وراى اين اوهام دريافتهاند كه واقعاً داراى خصائص و مشخّصات بسيار عالى و تفكّرات عميق و معقول بوده به هيچ وجه قابل قياس با آن عموميّت عقيده نيستند.»
مقصودش اين است كه گمان نرود در ميان اجتماعاتى كه آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فكرشان درباره خدا سطحى است؛ افرادى هم در همان جماعات يافت مىشوند كه خدا را آنچنان كه شايسته قدس و جلال او هست در نظر مىآورند و پرستش مىنمايند. آنگاه چنين مىگويد:
«يك عقيده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شكل خالص و يكدست در هيچكدام يافت نمىشود. من آن را «احساس مذهبى آفرينش يا وجود» مىنامم. بسيار مشكل است كه اين احساس را براى كسى كه كاملًا فاقد آن است توضيح دهم، بخصوص كه در اينجا ديگر بحثى از آن خدا كه به اشكال مختلفه تظاهر مىكند نيست. در اين مذهب، فرد به كوچكى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى كه در ماوراى امور و پديدهها در طبيعت و افكار تظاهر مىنمايد پى مىبرد. او وجود خود را يك نوع زندان مىپندارد چنانكه مىخواهد از قفس تن پرواز كند و تمام هستى را يكباره به عنوان حقيقت واحد دريابد ...»
مطابق اين بيان در انسان- و حدّاقل در افراد رشد يافته انسانها- چنين احساسى وجود دارد كه مىخواهد از وجود محدود خود خارج شود و خود را به قلب هستى رساند. در انسان ميلى وجود دارد كه آرام نمىگردد مگر آنكه خود را با خدا و منبع هستى متّصل ببيند. اين همان است كه قرآن كريم فرموده است:
الَّذينَ امَنوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ، الا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ .
تنها با ياد خدا و جاى گرفتن خدا در قلب است كه دل آدمى آرامش خويش را باز مىيابد.
مولوى معنوى ما اين عشق و احساسى را كه اينشتاين «احساس آفرينش» نام نهاده است، چه خوب و عالى در هفت قرن قبل از اينشتاين بيان كرده است:
جزءها را رويها سوى كل است
بلبلان را عشق با روى گل است
آنچه از دريا به دريا مىرود
از همانجا كامد آنجا مىرود
از سرِ كه سيلهاى تند رو
وز تن ما جان عشق آميز رو
من نمىدانم ما چه جور آدمهايى هستيم! همين قدر كه كسى در يك جا نوشت دين به طور كلّى ناشى از ترس يا جهل است خيال مىكنيم همان طورى كه كشف شده آب تركيبى از اكسيژن و ئيدروژن است و در لابراتوارهاى معظم دنيا هم مسلّم و قطعى شده است، اين مطلب هم كه دين ناشى از ترس يا جهل است به همين صورت است.
نه آقا، اينطور نيست. اگر اندك توجّهى بكنيد مىبينيد حتى در ميان خود منكرين دين راجع به اينكه دين از چه ناشى شده و از كجا آمده، وحدت نظرى وجود ندارد.
نظريّات مختلفى از طرف آنها ابراز شده و همه رد شده است. حتّى اكثريّت دانشمندان امروز «توحيد» را پذيرفتهاند، اصول دين را پذيرفتهاند. اگر دين حقيقتاً مولود جهل بوده آيا معنى داشت كه اينشتاين دانشمندترين انسان عصر حاضر هم خداپرست باشد؟! نه تنها او كه دانشمندترين انسان عصر خود بود، بلكه دنياى علم به سوى قبول فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها ، پيش مىرود.ـ دين سرمايه زندگى
اما قسمت دوم. بايد عرايضم را خيلى كوتاه كنم. قسمت دوم اينكه بگوييم چگونه دين تأمين كننده خواستههاى بشر است و جانشين هم ندارد؟ زمانى خيال مىكردند اگر تمدّن پيشرفت كرد ديگر جايى براى دين نيست. امروز ديگر معلوم شده كه پيشرفت علم و تمدّن نيازى را كه بشر به دين براى يك زندگى خوب دارد رفع نمىكند. بشر هم از لحاظ شخصى احتياج به دين دارد و هم از لحاظ اجتماعى نيازمند دين است. همين قدر كه ابديّت به فكر بشر مىآيد، به جهان ديگر پيوند پيدا مىكند.
اين قدرت فكرى و تصوّرى در او احساسات و تمايلات ابديّت خواهى به وجود مىآورد. پيدايش اين گونه تصوّرات وسيع و گسترده و پيدايش اين گونه تمايلات و خواستههاى عظيم و پهناور در انسان با ساختمان بدنى و جسمانى محدود و فانى شونده انسان به هيچ وجه جور نمىآيد؛ يعنى وقتى كه از يك طرف آن تصوّرات و تمايلات عظيم را در خود احساس مىكند و از طرف ديگر به ساختمان محدود و فانى شونده و زودگذر مادّى خود مىنگرد، مىبيند اشتهاى لقمهاى در او پيدا شده كه به اصطلاح براى دهانش خيلى بزرگ است، آرزوى كلاهى را پيدا كرده است كه نه تنها براى سر او، بلكه براى سر چرخ و فلك هم گشاد است. اينجاست كه يك عدم تعادل عجيب و ناراحت كنندهاى ميان آرزوها و خواستهها از يك طرف و استعداد جسمانى خود از طرف ديگر مىبيند. تصوّر محروميّت از ابديّت او را خرد مىكند، غبطه مىبرد به حال حيوانات كه حدود فكرشان با حدود استعداد جسمانىشان منطبق است، درباره بقاء و ابديّت فكر نمىكنند تا آرزويش در دلشان پيدا شود و از تصوّر رسيدن به آن آرزو و از تصور فنا و نيستى رنج ببرند.
راستى هم اگر بنا بشود انسان فانى شونده باشد، عدم تعادل و عدم تناسب عجيبى ميان افكار و تمايلات روحىاش از يك طرف و استعداد و توانايىاش از طرف ديگر وجود دارد؛ اين سؤال پيش مىآيد كه اگر بناست اين موجود مات و فات شود اين تفكّرات و تصوّرات و تمايلات وسيع و پهناور چقدر بيهوده و موذى و خرد كننده است.
بسيارى از تلاشهاى بشر براى جاويد ماندن نام و عنوان و يادگارهايش بعد از خودش، مولود همين احساس و آرزو است ولى البتّه به صورت غير منطقى؛ خيال مىكند اگر كارى كند كه نامش، مجسّمهاش، يادگارهايش، آثارش، سرگذشتهايش بعد از خودش جاويد بماند خودش جاويد مانده است و خود را از چنگال فنا و نيستى نجات داده است. بسيارى از جنايتها را بشر براى رسيدن به اين نوع جاودانه شدن انجام مىدهد، امّا كيست كه در همان وقت نداند كه اين تلاشها بيهوده است، من كه نيست و نابود باشم، شهرت و نام من چه لذّتى مىتواند براى من داشته باشد؟!
لذّت از شهرت و افتخار و نام و عنوان، فرع بر بقاء و حيات خود من است.
تنها چيزى كه اين احساس و اين احتياج را به صورت كامل و مطمئن تأمين مىكند احساسات و عقايد مذهبى و پرستش است.
مرحوم فروغى در جلد دوم كتاب آيين سخنورى سخنرانيها و خطابههاى بزرگى را كه در دنيا ايراد شده ترجمه كرده است. در بين آنها چند خطابه از ويكتور هوگو نويسنده معروف فرانسوى است. هوگو در يكى از خطابههاى خيلى عالىاش مىگويد:
«راستى اگر انسان اينطور فكر كند كه عدم است و بعد از اين زندگى نيستى مطلق است، ديگر اصلًا براى او زندگى ارزشى نخواهد داشت. آن چيزى كه زندگى را براى انسان گوارا و لذّت بخش مىسازد، كار او را مفرّح مىسازد، به دل او حرارت و گرمى مىبخشد، افق ديد انسان را خيلى وسيع مىكند، همان چيزى است كه دين به انسان مىدهد، يعنى اعتقاد به جهان ابديّت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اينكه تو اى بشر! فانى نيستى و باقى خواهى بود، تو از اين جهان بزرگترى، اين جهان براى تو يك آشيان كوچك و موقّتى است، اين جهان فقط يك گاهواره است، براى دوران كودكى توست، دوران بيشتر دوران ديگرى است.»
از تولستوى حكيم معروف روسى مىپرسند: ايمان چيست؟ آن را براى ما تعريف كن. مىگويد: «ايمان همان چيزى است كه انسان با آن زندگى مىكند؛ سرمايه زندگى است». واقعاً عجب جمله ساده و پرمغزى است.
ايمان همان چيزى است كه بشر با آن زندگى مىكند. شما اين جمله را مقايسه كنيد با طرز تفكّر يك عدّه سبك مغز بىخبر و بىاطّلاع كه خيال مىكنند دين براى بشر «سربار» است، بيدينى نوعى آزادى و سبكبارى است! اينها خيال مىكنند پايبند نبودن به هر چيزى نامش آزادى است، بنابراين پايبند نبودن به عقل و انسانيّت و اخلاق و شرافت چون بالاخره هر چه هست پايبند نبودن است سبكبارى و آزادى است. امّا اين حكيم عاليقدر روسى چقدر خوب ارزش «سرمايه» هاى معنوى را درك كرده است؛ او نمىگويد ايمان «سربار» است، مىگويد «سرمايه است». من هنگامى كه اين سخن تولستوى را ديدم به ياد شعر معروف ناصر خسرو افتادم آنجا كه به فرزندش خطاب كرده مىگويد:
ز دنيا روى زى دين كردم ايراك
مرا بىدين جهان چه بود و زندان
مرا پورا ز دين ملكى است در دل
كه آن هرگز نخواهد گشت ويرانـ دين، پشتوانه اخلاق و قانون
ركن اساسى در اجتماعات بشرى اخلاق است و قانون. اجتماع قانون و اخلاق مىخواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دين است.
اينكه مىگويند اخلاق بدون پايه دينى هم استحكامى خواهد داشت، هرگز باور نكنيد؛ درست مثل اسكناس بدون پشتوانه است كه اعتبارى ندارد، مثل اعلاميّه حقوق بشر است كه فرنگيان منتشر كردند و مىكنند و خودشان هم قبل از ديگران عليه آن قيام كرده و مىكنند، چرا؟ چون متّكى به ايمانى كه از عمق وجدان بشر برخاسته باشد نيست.
ژرژبيدو كه زمانى خودش رهبر سوسياليستهاى فرانسه بود وقتى كه خواستند به الجزاير استقلال بدهند آمد جزو سازمانهاى آدمكشى قرار گرفت كه چرا به اينها استقلال مىدهيد! بلى اينها هستند امضا كنندگان اعلاميّه حقوق بشر و ...
قانون هم همين طور است. آزادى چطور؟ آزادى هم همين طور است. تمام مقدّساتى كه اجتماع بشر دارد: عدالت، مساوات، آزادى، انسانيّت و همدردى، هر چه كه به فكر شما برسد، تا پاى دين در ميان نباشد حقيقت پيدا نمىكند.
آلكسيس كارل مىگويد:
«مغزها خيلى پيش رفته اما افسوس كه دلها هنوز ضعيف است. دل را فقط ايمان قوى مىكند.»
تمام مفاسد بشريّت از اين است كه مغزها نيرومند شده و دلها ضعيف و ناتوان باقى ماندهاند. آيا تمدّن چه مىكند؟ تمدّن براى انسان ابزار مىسازد، ابزارهاى خوب، انصافاً ابزارهاى خوب اختراع مىكند، امّا آدمها را چطور؟ چه چيز مىتواند آدمها را عوض كند؟ چه چيز مىتواند به آدمها هدفهاى مقدّس و عالى بدهد؟ چه چيز است كه مىتواند ارزشهاى بشرى را عوض كند؟ كارى كند كه همدردى و صاحبدلى تا بدان حد ارزش داشته باشد كه از صميم قلب بگويد:
دنيا نيرزد آنكه پريشان كنى دلى
زنهار بد مكن كه نكرده است عاقلى
انسانيّت مساوى است با دين و ايمان، و اگر دين و ايمان نباشد، انسانيّتى نيست.اشكالات
خوب، ديگر عرايض خود را بايد خاتمه دهم. مطالبى بود كه ديگر تفصيلًا به بيان آنها نمىرسم، از آن جمله اينكه اگر دين فطرى است چرا گروههايى از مردم از دين خارج مىشوند؟ راجع به اين موضوع اندكى شرح مىدهم: اين مطلب خود مطلبى است كه علل اعراض گروه زيادى از مردم از دين چيست؟ اين سؤال مخصوصاً براى كسانى كه توجّه به خدا و ديانت را امرى فطرى مىدانند بيشتر طرح مىشود. حتّى بعضى اين سؤال را با تعجّب طرح مىكنند. ما نخست سخن يكى از دانشمندان امريكايى را در اين زمينه نقل مىكنيم، بعد نظر خود را بيان خواهيم كرد. ذكر اين مطلب از آن جهت لازم است كه در يافتن راه اصلاح اجتماع به ما كمك مىنمايد.
در كتاب اثبات وجود خدا كه مجموعه مقالاتى است از عدّهاى دانشمندان درباره خدا، مقالهاى است تحت عنوان «به كار بردن روشهاى علمى» از يك دانشمند امريكايى به نام «والتر اسكارلندبرگ». اين مرد در مقدّمه گفتار خود درباره علّت عدم ايمان بعضى از دانشمندان به خدا بحث مىكند، مىگويد:
«اينكه توجّه بعضى از دانشمندان در مطالعات علمى منعطف به درك وجود خدا نمىشود علل متعدّدى دارد كه ما از آن جمله دو علّت را ذكر مىكنيم:
نخست اينكه غالباً شرايط سياسى استبدادى يا كيفيّت اجتماعى و يا تشكيلات مملكتى، انكار وجود صانع را ايجاب مىكند. دوم اينكه فكر انسانى هميشه تحت تأثير بعضى اوهام قرار دارد و با آنكه شخص از هيچ عذاب روحى و جسمى بيم نداشته باشد باز فكر او در اختيار و انتخاب راه درست كاملًا آزاد نيست. در خانوادههاى مسيحى اغلب اطفال در اوائل عمر به وجود خدايى شبيه انسان ايمان مىآورند مثل اينكه بشر به شكل خدا آفريده شده است. اين افراد هنگامى كه وارد محيط علمى مىشوند و به فرا گرفتن و تمرين مسائل علمى اشتغال مىورزند اين مفهوم انسانى شكل و ضعيف خدا نمىتواند با دلائل منطقى و مفاهيم علمى جور در بيايد و بالنتيجه بعد از مدّتى كه اميد هر گونه سازش از بين مىرود مفهوم خدا نيز به كلّى متروك و از صحنه فكر خارج مىشود. علّت مهمّ اين كار آن است كه دلائل منطقى و تعريفات علمى، وجدانيّات يا معتقدات پيشين اين افراد را عوض نمىكند و احساس اينكه در ايمان به خدا قبلًا اشتباه شده و همچنين عوامل ديگر روانى باعث مىشوند كه شخص از نارسايى اين مفهوم بيمناك شود و از خداشناسى اعراض و انصراف حاصل كند.»
اين دانشمند دو علّت براى اعراض از دين و خدا ذكر كرده است: يكى نامساعد بودن بعضى از محيطهاى اجتماعى كه الزاماً ماترياليسم را يك عقيده رسمى مىشناساند. ديگر سوء تفاهمى كه در مسأله خدا براى دانشمندان پيدا مىشود. علّت اين سوء تفاهم آن است كه فكر و عقيده خدا را در كودكى از كسانى فرا مىگيرد كه مدّعى خداشناسى هستند ولى خدا را نمىشناسند. ذات خدا و صفات خدا و طرز دست اندركار بودن خدا در كار عالم را طورى تعليم مىكنند كه با عقل و علم و منطق جور نمىآيد؛ يك مفهوم نامعقولى از خدا و دين به مردم تعليم مىكنند. بديهى است كه دانشمند پس از آنكه با عقل و علم و منطق آشنا شد نمىتواند معانى و مفاهيم نامعقول و غير منطقى را بپذيرد. ناچار آن ايمان نامعقول جاى خود را در ذهن دانشمند به انكار و نفى مىدهد و چون مىپندارد عقيده به خدا جز به همان شكل غير منطقى نبايد باشد منكر خدا مىشود.
اين سخن، سخن بسيار درستى است. مسلّماً علّت انكار و اعراض بسيارى از افراد تحصيل كرده اين است كه مفاهيم مذهبى و دينى به طرز صحيحى به آنها تعليم نشده است. در واقع آن چيزى كه آنها انكار مىكنند مفهوم واقعى خدا و دين نيست، چيز ديگرى است.
افرادى مانند من كه با پرسشهاى مردم درباره مسائل مذهبى مواجه هستيم كاملًا اين حقيقت را درك مىكنيم كه بسيارى از افراد تحت تأثير تلقينات پدران و مادران جاهل يا مبلّغان بىسواد، افكار غلطى در زمينه مسائل مذهبى در ذهنشان رسوخ كرده است و همان افكار غلط اثر سوء بخشيده و آنها را درباره حقيقت دين و مذهب دچار ترديد و احياناً انكار كرده است. از اين رو كوشش فراوانى لازم است صورت بگيرد كه اصول و مبانى مذهبى به صورت صحيح و واقعى خود به افراد تعليم و القا شود.
اين بنده شخصاً سالهاست كه اين مطلب را احساس كردهام و وظيفه خود دانستهام كه فعّاليتهاى مذهبى خود را تا حدودى كه توانايى دارم در راه تعليم صحيح و معقول مفاهيم دينى و مذهبى متمركز كنم. تجربه نشان داده است كه اينگونه فعّاليتها بسيار ثمر بخش است.
ولى علّت اعراض از دين منحصر به اينها نيست، علّتهاى ديگر هم در كار است.
يكى از چيزهايى كه موجب اعراض و تنفّر مردم از خدا و دين و همه معنويّات مىشود آلوده بودن محيط و غرق شدن افراد در شهوت پرستى و هواپرستى است.
محيط آلوده همواره موجبات تحريك شهوات و تن پرورى و حيوان صفتى را فراهم مىكند. بديهى است كه غرق شدن در شهوات پست حيوانى با هر گونه احساس تعالى، اعمّ از تعالى مذهبى يا اخلاقى يا علمى يا هنرى، منافات دارد، همه آنها را مىميراند. آدم شهوت پرست نه تنها نمىتواند احساسات عالى مذهبى را در خود بپروراند، احساس عزّت و شرافت و سيادت را نيز از دست مىدهد، احساس شهامت و شجاعت و فداكارى را نيز فراموش مىكند. آنكه اسير شهوات است جاذبههاى معنوى، اعمّ از دينى و اخلاقى و علمى و هنرى، كمتر در او تأثير دارد. لهذا اقوام و ملّتهايى كه تصميم مىگيرند روح مذهب و اخلاق و شهامت و شجاعت و مردانگى را در ملّتى ديگر بكشند وسائل عيّاشى و شهوترانى و سرگرميهاى نفسانى آنها را فراهم و تكميل مىكنند.
در تاريخ اندلس اسلامى يعنى اسپانياى فعلى مىخوانيم كه نقشهاى كه مسيحيان براى تصرّف اندلس و بيرون كشيدن آن از دست مسلمين كشيدند اين بود كه به صورت دوستى و خدمت، وسائل عيّاشى براى آنها فراهم كردند: باغها و بوستانها وقف ساختن شراب و نوشانيدن مسلمين شد. دختران زيبا و طنّاز در خيابانها به دلربايى و عاشق سازى پرداختند. سرگرميهاى شهوانى از هر جهت فراهم شد و روح ايمان و جوانمردى مرد. پس از اين جريان بود كه توانستند مسلمانان را بىدرنگ از دم تيغ بگذرانند.
استعمار غرب نيز اين برنامه را در قرون اخير به صورت دقيقى در كشورهاى اسلامى اجرا كرد. به هر حال غرق شدن در شهوات حيوانى عامل ديگرى است براى اينكه تعالى دينى در وجود بشر ضعيف و احياناً منفور گردد.
در زبان دين اين مطلب اينطور بيان شده كه وقتى دلها را كدورت و تيرگى و قساوت مىگيرد نور ايمان در دلها راه نمىيابد (إنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ).
يكى ديگر از موجبات اعراض و روگرداندن از دين، جنگ و ستيزى است كه برخى از داعيان و مبلّغان دينى بىخرد ميان دين و ساير غرايز فطرى و طبيعى بشر ايجاد مىكنند و دين را به جاى اينكه مصلح و تعديل كننده غرايز ديگر معرفى كنند آن را ضد و منافى و دشمن ساير فطريّات بشر معرّفى مىكنند.
اين مطلب احتياج به توضيح دارد. بشر فطريّات زيادى دارد. در سرشت بشر تمايل به بسيار چيزها نهاده شده است. همه اين تمايلات مربوط به امورى است كه بشر در سير تكاملى خود به آنها احتياج دارد؛ يعنى هيچ تمايل بيهوده و لغوى كه احتياج به كشتن و ميراندن داشته باشد در وجود بشر نهاده نشده است، همچنانكه هيچ عضو لغو و بيهودهاى در بدن بشر خلق نشده است. در سرشت انسان تمايلات زيادى هست، از آن جمله است تمايل به ثروت، تمايل به محبوبيّت اجتماعى، تمايل به علم و حقيقت جويى، تمايل به تشكيل خانواده و انتخاب همسر و امثال اينها. تمايل دينى نيز يكى از تمايلات طبيعى انسان است. هيچيك از اين تمايلات با يكديگر سر جنگ ندارند. بين آنها تضادّ و تناقض واقعى نيست. هر كدام از آنها سهمى و حظّى و بهرهاى دارد. اگر سهم و حظّ و بهره هر يك از آنها به عدالت داده شود هماهنگى كامل ميان آنها برقرار مىشود. ناهماهنگى و ناراحتى و جنگ و ستيز آنگاه بر مىخيزد كه انسان بخواهد سهم بعضى از آنها را به ديگرى بدهد، يكى را گرسنه نگهدارد و ديگرى را بيش از حدّ لازم اشباع نمايد. يكى از مختصّات دين اسلام اين است كه همه تمايلات فطرى انسان را در نظر گرفته، هيچكدام را از قلم نينداخته و براى هيچكدام سهم بيشترى از حقّ طبيعى آنها نداده است. معنى فطرى بودن قوانين اسلامى هماهنگى آن قوانين و عدم ضدّيت آنها با فطريّات بشر است؛ يعنى اسلام گذشته از اينكه از نظر ايمان و پرستش خدا پرورش دهنده يك احساس فطرى است، از نظر قوانين و مقرّرات نيز با فطرت و طبيعت و احتياجات واقعى بشر هماهنگ است.
بعضى از مقدّسمآبان و مدّعيان تبليغ دين، به نام دين با همه چيز به جنگ بر مىخيزند؛ شعارشان اين است: اگر مىخواهى دين داشته باشى پشت پا بزن به همه چيز، گرد مال و ثروت نگرد، ترك حيثيّت و مقام كن، زن و فرزند را رها كن، از علم بگريز كه حجاب اكبر است و مايه گمراهى است، شاد مباش و شادى نكن، از خلق بگريز و به انزوا پناه ببر، و امثال اينها. بنابراين اگر كسى بخواهد به غريزه دينى خود پاسخ مثبت بدهد بايد با همه چيز در حال جنگ باشد. بديهى است وقتى كه مفهوم زهد، ترك وسائل معاش و ترك موقعيّت اجتماعى و انزوا و اعراض از انسانهاى ديگر باشد؛ وقتى كه غريزه جنسى پليد شناخته شود و منزّهترين افراد كسى باشد كه در همه عمر مجرّد زيسته است؛ وقتى كه علم دشمن دين معرّفى شود و علما و دانشمندان به نام دين در آتش افكنده شوند و يا سرهاشان زير گيوتين برود مسلّماً و قطعاً مردم به دين بدبين خواهند شد.
مربّيان دين بايد اوّل بكوشند خودشان عالم و محقّق و دين شناس بشوند و به نام دين مفاهيم و معانى نامعقولى در اذهان مردم وارد نكنند كه همان معانى نامعقول منشأ حركتهاى ضدّ دينى مىشوند، ثانياً در اصلاح محيط بكوشند و از آلودگيهاى محيط تا حدود امكان بكاهند، ثالثاً از همه مهمتر و بالاتر اينكه به نام دين و به اسم دين با فطريّات مردم معارضه و مبارزه نكنند؛ آن وقت است كه خواهند ديد مردم يَدْخُلونَ فى دينِ اللَّهِ افْواجاً .
با ذكر دعايى سخن خود را خاتمه مىدهم. دعا به قول آلكسيس كارل پرواز روح است. آقايان خيال نكنند دعا كهنه مىشود، يا تمدّن و تجدّد ايجاب مىكند كه دعا نكنند. خير، دعا اظهار عبوديّت است، امتناع از دعا استكبار بر خداوند متعال است كه زشتترين استكبارهاست (وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعونى أسْتَجِبْ لَكُمْ إنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلونَ جَهَنَّمَ دَاخِرينَ) . دعا كمال انسانيّت است، دعا برقرار شدن پيوند بنده با خداست. پيوند خدا با بنده قطع ناشدنى است؛ از آن سر هميشه ارتباط هست؛ با دعا از اين طرف نيز پيوند و ارتباط برقرار مىشود و زمينه فيض گيرى فراهمتر مىگردد، و انسان در حال دعا با باطن و ضمير خود متوجّه آفريننده و مبدأ و نقطهاى كه از آنجا آمده، مىشود و از او استمداد مىكند و سعادت و سلامت و توفيق مىطلبد، مغفرت و آمرزش مسألت مىكند.
دعاى من يك جمله بيشتر نيست: خدايا! به همه ما اراده و همّت عنايت فرما كه از اين برنامه سعادت بخش اسلامى كه از جانب تو طرح شده و به وسيله خاتم پيامبران تو به ما رسيده است بهره ببريم و استفاده كنيم و به آن عمل نماييم.
چه خوب گفته اقبال لاهورى:
به منزل كوش تو همچو مه نو
در اين نيلى فضا هر دم فزون شو
مقام خويش اگر خواهى در اين دير
به حق دل بند و راه مصطفى رومنبع:مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج3، ص 389 به بعد
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//content/%D9%85%D9%86%D8%B4%D8%A7%D8%A1-%D9%88-%D8%B9%D9%84%D9%84-%D9%BE%D9%8A%D8%AF%D8%A7%D9%8A%D8%B4-%D8%AF%D9%8A%D9%86%E2%80%8F
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات مختصر فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت