اهل سنت از فرقه هاي اسلامي است. همانطور که شباهتهايي بين شيعه و اهل سنت ( از قبيل اعتقاد به يگانگي خداوند، رسالت پيامبر گرامي صلّي عليه و آله، اعتقاد به خاتم النبيين بودن ايشان، پذيرش شفاعت پيامبران در آخرت، اعتقاد به معاد و...) وجود دارد؛ تفاوتهاي متعددي هم بين شيعه و سني وجود دارد. ما در اين پاسخ سعي ميکنيم چند نمونه از عقايد اهل تسنن را که تا حدي با عقايد شيعه تفاوت دارند را ذکر کنيم.
البته با توجه به اين که بناي اصلي ما در اين پاسخ، بر نقد نيست، توصيه مي کنيم که براي آشنايي بيشتر با افکار اهل سنت و نقد آنها، به کتابهايي که درپايان معرفي مي کنيم مراجعه نماييد.
بطور کلي در قالب نکات زير سعي ميکنيم اطلاعاتي در مورد اهل سنت ارائه کنيم: 1- نظر اهل تسنن در مورد امکان رويت خداوند در قيامت؛ 2- عقيده اهل سنت در زمينه امامت؛3- اختلاف در زمينه مهدويت؛ 4- اعتقاد اهل سنت در مورد عدالت صحابه؛ 5- اشاره به اختلافات شيعه و سني در زمينه احکام؛ 6- انشعابات كلامي اهل سنت؛7 - مذاهب فقهي اهل سنت
1- نظر اهل تسنن در مورد امکان رويت خداوند در قيامت
يکي از تفاوتهاي شيعه و سني بحث امکان روئيت خداوند درقيامت با چشم سر است. طبق اعتقاد شيعه در دنيا و آخرت خداوند قابل روئيت با چشم سر، نيست. چون خداوند جسم نيست و ويژگي هاي جسم از (قبيل ديده شدن) را ندارد.
البته همه فرقه ها و مذاهب اسلامى بر اين باور و اعتقادند كه خداوند در دنيا قابل رؤيت با چشم ظاهرى نيست. امّا نسبت به آخرت به دو گروه تقسيم شدهاند. گروهى مانند معتزله، مرجئه و زيديه مىگويند همانطور كه در دنيا قابل رؤيت نيست در آخرت نيز قابل رؤيت نخواهد بود.
گروه ديگر مانند اشاعره( که يکي از فرقه هاي کلامي و بزرگ اهل تسنن است) مىگويند: خداوند در آخرت توسط مؤمنان و در بهشت ديده مىشود بدون اينكه در جهت و مكان خاصى قرار گرفته باشد.
شارح مقاصد نيز در اين باره مىنويسد: عقيده اهل سنت بر آن است كه مؤمنان(در قيامت)، خداوند متعال را در حالى كه منزه از مقابله، جهت و اسكان است مىبينند (ر.ک: شرح مقاصد، ج 4، ص 181 و شرح عقايد نسفى، ص 122 و ر.ک: اصول اعتقادات اهل سنت، ص: 50)
در ضمن يکي از نويسندگان اهل سنت به صراحت در کتاب خود بيان مي کند:
« اين كه مؤمنان خداوند را در روز قيامت در بهشت و در زمين محشر مىبينند حق است، و كسي كه آن را انكار كند و يا تفسير نمايد منحرف و گمراه است، و ديدن خدا در دنيا براي هيچكس ممكن نيست.( دکتر ناصر بن عبدالکريم العقل، مختصري از اصول عقايد اهل سنت و جماعت، ترجمه اسحاق بن عبدالله الدبيري العوضي، ص 17)
نقد
بايد توجه داشت كه قرآن كريم مى فرمايد: «ليس كمثله شىء ـ او مثل و مانند ندارد. »( سوره شورى، آيه 11) و در جاى ديگر مى فرمايد:« لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ == چشمها او را درنمىيابند و اوست كه ديدگان را درمىيابد، و او لطيفِ آگاه است»( الأنعام : 103) همچنين خطاب به حضرت موسى مى فرمايد: «لن ترانى == هرگز مرا نخواهى ديد»(اعراف ،آيه 143)
بنابراين خدايى كه با چشم سر ديده شود ـ نه چشم دل ـ و خدايى كه در شب هاى جمعه فرود آيد و يا به خواب انسان بيايد، چنانكه برخى به آن معتقد شده اند، چگونه خدايى خواهد بود؟ آيا لازمه اين گمانه ها جسميت خداوند متعال نيست؟ آيا لازمه اين ديدگاه آن نيست كه ذات اقدس الهى محدود بوده و در مكان خاصى قرار گرفته باشد؟(ر.ک: عبدالرحيم عباس آبادى؛ اهل سنت، باورها، انديشه ها، ، ص235 و سايت (
www.mazaheb.irحرف حق هماني است که از آيات فوق و سخن امام علي به نقل از امام صادق(عليهما السلام) استفاده مي شود که فرمود:«لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان ـ چشمها در هنگام مشاهده او را نميبينند و لکن دلها با حقايق ايمان او را ديده اند» (ا لكافي، ج1، ص 98 )
2- عقيده اهل سنت در زمينه امامت
طبق اعتقاد اهل سنت امامت كبري به وسيله اجماع همه مسلمانان، و يا بيعت اهل حل و عقد (علما و دانشمندان و بزرگان قوم) ثابت مىشود، و كسي كه بر مردم غلبه كرد و چيره شد و حكومت را گرفت و مردم را به طرف خود جلب كرد، اطاعت از او در امر معروف واجب شده، و نصيحت او نيز واجب مىگردد و نمىتوان عليه او انقلاب كرد، مگر اين كه به طور آشكار كفر او ثابت شود، و از سخنان خداوند برهان و نشانه اي براي كفر او داشته باشيم.( دکتر ناصر بن عبدالکريم العقل، مختصري از اصول عقايد اهل سنت و جماعت، ترجمه اسحاق بن عبدالله الدبيري العوضي، ص 32)
البته آنطور که در مورد اهل سنت بيان شده، آنها براي ائمه اهل بيت عليهم السلام موقعيت علمي و تقوايي بسيار بالايي قائلند و براي آنان كراماتي نيز نقل نموده اند اما معتقد به تعيين و انتخاب آنان از سوي خداوند متعال به عنوان جانشينان و خلفاي دوازده گانه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نبوده و ايشان را از گناه و خطا معصوم نمي دانند و عصمت را مختص انبيا مي دانند .(ر.ک:
www.mazaheb.com)
شيعيان در مقابل اين اعتقاد اهل تسنن که ( امامت را انتصابي نمي دانند و قائل به عصمت ائمه عليهم السلام نميباشند)، پاسخهاي محکم و دندان شکني دارند؛ که براي مطالعه آنها مي توانيد به کتبي که در پايان معرفي شده است مراجعه نماييد.
3- اختلاف در زمينه مهدويت
اهل سنت اعتقاد به اصل مهدويت دارند؛ منتهي از جهاتي، بين شيعه و سني در اين زمينه، اختلاف وجود دارد:
الف- اختلاف در تولد
شيعه معتقد است رهبر موعود، محمد بن حسن عسكرى است كه سال 256 ه . ق متولّد شده و پدرش امام حسن عسكرى عليه السلام، بر امامت او تصريح كرده است. او سپس به اذن خدا، غيبت صغرى و كبرى نمود. غيبت صغرى هنگامى بود كه خداوند، وى را از نيرنگ حكومت عباسى نجات داد. وى از هنگام تولّد، مخفى زيسته، پدرش او را از ديدهها، پنهان مىكرد. پس از وفات پدرش در 260 ه . ق شيعيان به واسطه نوّاب اربعه، با او ارتباط داشتند. نيابت آنان 69 سال (260-329 ه .ق) طول كشيد. غيبت كبرى، پس از وفات نايب چهارم آغاز شد.
اما بيشتر اهل سنت معتقدند كه مهدى هنوز متولّد نشده و در آخرالزمان به دنيا مىآيد. برخى از آنان نيز روايتهايى نقل مىكنند كه مهدى آخرالزمان، هم نام پيامبر بوده و پدرش هم نام پدر گرامى رسول خدا (عبداللَّه) است. دستهاى از اهل سنّت كه تولّد حضرت مهدى را پذيرفتهاند، درباره سال ولادت يا ماه و روز آن و نيز پدر گرامى او، اختلافاتى با شيعه دارند.
برخى از علماى اهل سنت (مانند عبداللَّه بن محمد مفارقى، ابن طلحه شافعى، ديار بكرى و...) سال ولادت مهدى را 258 ه . ق دانستهاند ؛ ولى علمايى مانند ابن اثير، ابن عربى، سبط ابن جوزى حنفى، صلاح الدين صفرى، ابن صباغ مالكى، ابن حجر مكى همانند شيعه سال ولادت او را 255 ه . ق مىدانند. درباره ماه و روز ولادت مهدى موعود نيز - علاوه بر نيمه شعبان - 23 رمضان، 9 ربيعالاول، 8 شعبان و... اشاره شده است (ر.ك : فصلنامه انتظار، شماره 11و12، مقاله مهدويت و مذاهب اسلامى، ص 340و341 ).
ب- اختلاف در تبار و نام پدر حضرت مهدي
يكى ديگر از اختلافات، درباره تبار و نام پدر مهدى موعود است. برخى از اهل سنت، آن حضرت را از نسل امام حسن«ع» و بسيارى او را از نسل امام حسين دانستهاند. شمارى از دانشمندان سنى - همانند عالمان شيعه - نام پدر مهدى را حسن و آن حضرت را فرزند امام حسن عسكرى دانستهاند. برخى نيز بر اساس زايدهاى كه در يك حديث وجود دارد، نام پدر آن حضرت را، همانند نام پدر رسول اكرم«ص» «عبداللَّه» دانستهاند.
4- اعتقاد اهل سنت در مورد عدالت صحابه
اهل سنت بر اين عقيدهاند كه هر كسى در حال ايمان با حضرت محمد (ص) ملاقات و مصاحبت داشته هر چند يك لحظه باشد؛ از صحابه است. همچنين معتقدند كه تمامى صحابه عادل بوده و بايد در معارف دين به آنان مراجعه نمود. ( الجرح و التعديل، ابوحاتم رازى، ج 1، ص 70- 69 و مقدمه استيعاب ابن عبدالبر)
يکي از نويسندگان اهل سنت در اين زمينه بيان مي کند که : «صحابه و ياران پيامبر همه عادل، و شهادت آنها مورد قبول است، و آنها بهترين افراد اين امت هستند، و گواهي دادن بر ايمان و فضيلت آنها يكي از اصول قطعي و معلوم و آشكار و از ضروريات دين اسلام است، و محبت آنها دين و ايمان؛ و بغض آنها كفر و نفاق است.... و بهترين آنها أبوبكر سپس عمر، سپس عثمان، سپس علي كه خلفاي راشدين هستند، و خلافت آنها به ترتيبي كه اسامي آنها آمده درست است.» (ناصر بن عبدالکريم العقل، مختصري از اصول عقايد اهل سنت و جماعت، ترجمه اسحاق بن عبدالله الدبيري العوضي، ص 33).
اما شيعيان معتقدند كه گرچه بسياري از صحابه افرادى مؤمن، متدين و عادل بودهاند، اما در بين آنان افراد منافق و فاسق هم وجود داشته است. چنانكه در قرآن مىفرمايد:
«بعضى از عربها كه در اطراف شما هستند منافقند و بعضىاز اهالى مدينه بر نفاق خويش ثابت مىباشند و شما از نفاق اينان آگاه نيستيد. ما بر آنان آگاهيم و به زودى ايشان را دوبار عذاب مىكنيم سپس به سوى عذاب بزرگى برگردانده مىشوند» (توبه آيه 10) ( ر.ک: اصول اعتقادات اهل سنت، جمعي از نويسندگان، ص 89 و 90)
از نظر اهل سنّت ، کسانی چون ابوسفیان ، معاویه و عمروعاص نیز جزء صحابه اند ؛ و عادل و مورد اعتماد.
5- اشارهاي به اختلافات شيعه و سني در زمينه احکام
از ديگر اختلاف اساسي ميان شيعه و اهل سنت، تفاوت در زمينه احكام و مسائل عبادي است.
در نماز، روزه، حج، خمس و ... اختلافاتي وجود دارد كه ريشه آن به اختلاف در مرجعيت ديني بر مي گردد. شيعه قرآن، سنت (قول، فعل و تقرير معصوم(ع)) ، اجماع (که کاشف نظر معصوم عليه السلام باشد) و عقل را جزء منابع دين مي دانند؛ لذا احكام و ساير معارف را از اين منابع به دست مي آورند. ولي اهل سنت: قرآن، سنت پيامبر(ص) و قول تمام اصحاب رسول خدا(ص) را جزء منابع دين خود مي دانند؛ چه اصحابي كه مصون از گناه و خطا باشند و چه كساني كه چنين مصونيتي را نداشته باشند.
لذا چون منابع تشريعي و قانون گذاري در دو مذهب متفاوت است، احكام و قوانين آن دو نيز با يكديگر اختلاف دارد.
به عنوان مثال به چند مورد اشاره مي شود:
5-1- اهل سنت در عمل قائل به انسداد و بسته بودن باب اجتهاد هستند و تقليد از ميت را جايز دانسته و بر اين اساس از يكي از علماي چهارگانه خود - ابوحنيفه ، شافعي ، مالك بن انس و احمد بن حنبل - تقليد مي كنند ؛ بر خلاف آنها، شيعيان باب اجتهاد را باز دانسته و تقليد از ميت را جايز نمي دانند. البته شيعه تقليد از مرجع تقليدي را كه مقلد او در زمان حياتش حاضر بوده و از او تقليد مي نموده است جايز مي داند (
www.mazaheb.com)
5-2- ظاهرا اهل سنت در وضو پاها را مي شويند در حالي که شيعيان پاها را مسح ميکنند.
ولي لازم به ذکر است که
در قرآن كريم تصريح شده: «وامسحوا برؤوسكم و ارجلكم إِلَى الْكَعْبَيْن = سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پيشين [هر دو پا] مسح كنيد» (مائده ، آيه 6); اين جمله مستقل است و مربوط به «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم»(مائده،آيه 6) نيست. چرا اهل سنت بر خلاف اين آيه مى گويند پاها را بشوييد؟( ر.ک: ww.mazaheb.ir)
5-3- اهل سنت معمولا در هنگام نماز دستها را روي هم گذاشته يا مي بندد، در حالي که شيعيان چنين کاري نميکنند.
واقعا جاي سوال است با توجه به اينكه همه مذاهب بستن دست ها را در نماز واجب نمى دانند و برخى از مذاهب مانند مالكيان حتى آن را سنت هم نمى دانند چه دليلى وجود دارد كه عده اى بر آن اصرار مىورزند و همواره دست هايشان را در نماز مى بندند؟(همان)
5-4- اهل سنت در نماز و هنگام سجده از مهر استفاده نمي کنند. طبق نظرشان ميتوانند بر فرش سجده کننده درحالي که شيعيان هنگام سجده پيشاني را بر فرش نميگذارند.
تاريخ و روايات نشان مى دهد كه در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرش وجود نداشته و مسجدالنبى بدون فرش بوده و مسلمانان بر زمين، ريگ و سنگ سجده مى كردند و جز در موارد ضرورت و عذر بر لباس سجده نمى كردند و از سويى هيچ روايت و دليلى وجود ندارد كه پيامبر فرموده باشد سجده بر فرش جايز است؟ پس چرا اهل سنت به سجده بر فرش اصرار دارند به گونه اى كه گويا سجده بر خاك كه حتى از ديد روايات خودشان بهترين چيزى كه سجده بر آن مى شود گرد خاك و زمين است، جايز نيست؟ و بر كسانى كه مقيداند تا بر خاك سجده نمايند و براى آسان شدن آن را تبديل به مهر كرده اند اشكال مى كنند؟
آيا سجده بر زمين، خاك و سنگ جزو سنت پيامبر است يا سجده بر فرش؟ اهل فكر و انديشه خود قضاوت نمايند.(همان)
5- 5- اهل سنت اصرار بر جدا خواندن نمازها دارند و مخالف جمع خواندن آنها هستند در حالي که طبق نظر شيعه نمازها ( مثل ظهر وعصر) را هم ميتوان به لحاظ زماني نزديک به هم خواند و هم ميتوان با فاصله زماني خواند.
لازم به ذکر است که از روايات شيعه و سنى استفاده مى شود پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)نمازهاى پنج گانه را در اوقات مختلف خوانده اند گاهى نماز ظهر را اول زوال ظهر شرعى و گاه هنگامى كه سايه به اندازه شاخص مى رسيده و همچنين در نمازهاى مغرب و عشا رواياتى وارد شده كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) گاهى بدون عذر و ضرورت در سه وقت نمازها را جمع مى خوانده اند براى اينكه امت در تنگنا و حرج گرفتار نشوند.[ ر. ك: صحيح، مسلم، ج 1، ص 489، ح 49; مسند، احمد حنبل، ج1، ص 221; صحيح، بخارى، كتاب مواقيت الصلاة; فتح البارى، ج2، ص 23 و سنن المأثوره، امام شافعى، ص 123و سايت
www.mazaheb.ir ]
آيا اصرار بر جدا خواندن نمازها و جلوگيرى از جمع خواندن آنها همان گونه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تعليم داده اند، خلاف سنت پيامبر به شمار نمى آيد؟
آيا نظر امام صادق(عليه السلام) كه جمع خواندن نمازها را جايز دانسته و ديدگاه قرآن كه جمع خواندن را ثابت مى كند مانند آيه «اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق اليل»( سوره اسرا، آيه 7) نمى تواند دليل جمع خواندن نمازها باشد؟(ر.ک:
www.mazaheb.ir)
5- 6- يكى از مسلمات بين مسلمانان آن است كه نمازهاى واجب را با جماعت مى توان خواند، سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و بسيارى از صحابه اين بوده ولى در مورد نمازهاى مستحبى اجازه به جماعت خواندن داده نشده است با اين وجود خليفه دوم در عين اين كه به اين مسأله باور داشته است، بدعت جماعت را در نمازهاى تراويح بين مسلمانان پديد آورد و اكنون اهل سنت حتى كسانى كه نمازهاى واجب را نمى خوانند در نمازهاى تراويح بايد شركت نمايند در اينجا دو بدعت است:
الف) جماعت خواندن نمازهاى مستحبى;
ب) اصرار بر آن، به گونه اى كه به حد واجب رسيده است.
آيا صحيح است كه با برخى از مسايل به گونه اى عمل شود كه شبهه وجوب در اذهان به وجود بيايد؟ (همان)
6- انشعابات كلامي اهل سنت
اهل سنت از نظر كلامي به چندين فرقه تقسيم ميشود.
1ـ اهل حديث: اين شاخه كساني هستند كه در اصول و فروع، به كتاب و سنت مراجعه ميكنند و عقل را در اين قلمروها دخالت نميدهند. امروزه از اين گروه به عنوان «سلفيه» ياد ميكنند و در گذشته «حشويه» و يا «حنابله» ناميده ميشدند.( سبحاني، جعفر، فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، انتشارات توحيد، چاپ اول، 1371، ص 149)
مشاهير اين گروه عبارتند از: مالك بن انس (93 ـ 179 ه(، احمد بن حنبل ( 164 ـ 241 ه( ، داود بن علي اصفهاني (202 ـ 270)، علي بن احمد معروف به «ابن حزم» (384 ـ 456 ه .( (رباني گلپايگاني، علي، درآمدي بر علم كلام، انتشارات دار الفكر، چاپ اول، 1378، ص 246.)
2ـ معتزله: گروهي كه به عقل، بيش از حد بها دادهاند و در موارد زيادي به دليل تصادم نصوص با عقل، به تأويل آنها ميپرداختند. اين گروه پنج مسأله را از اصول اعتزال ميشمارند: 1. توحيد. 2. عدل. 3. وعده و وعيد. 4. امر به معروف و نهي از منكر. 5. منزلة بين المنزلتين. پايهگذار اين مكتب كلامي «واصل بن عطاء» شاگرد حسن بصري بود است كه در يك جريان از حوزه درس او جدا شد و حوزه مستقلي تشكيل داد و بدين مناسبت حسن گفت «اعتزل عنّا» يعني از ما جدا شد. به همين مناسبت بود كه پيروان و اصل «معتزله» ناميده شدند.( مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چ دوم، 1372، ج 3، ص 85)
اصول اعتقادى معتزله عبارت اند از: منزلة بين المنزلين - توحيد - عدل - وعد و عيد - امر به معروف و نهى از منكر.
- توحيد داراى مراتب سه گانه ذاتى ، صفاتى و افعالى است . متكلمين معتزلى تفسيرهاى مختلفى از توحيد صفاتى ارائه كرده اند. از جمله آنها نظريه نيابت ذات از صفات است كه ابوعلى جبائى مطرح كرد و نيز نظريه احوال كه ابوهاشم جبائى عنوان نمود.
- عدل : هر چند همه فرق اسلامى خداوند را عادل مى دانند اما در تفسير آن اختلافاتى وجود دارد. معتزله و (شيعه) اماميه بر اساس قول به حسن و قبح عقلى ، معتقدند كه خداوند مرتكب ظلم و كار قبيح نمى شود. معتزله لوازمى هم براى اين معنا از عدل قائلند مثل انكار جبر، رد تكليف مالايطاق و عذاب اطفال .
- بنابر اصل منزلة بين المنزلتين ، معتزله معتقدند مرتكب كبيره منزلتى ميان كفر و ايمان دارد.
- بنابر اصل وعد و وعيد، معتزله مى گويند خداوند نه خلف وعده (پاداش ) مى كند و نه خلف و عيد (كيفر) و بنابراين همه عذابهاى وعده داده شده در متون دينى در قيامت واقع خواهد شد.
- اصل امر به معروف و نهى از منكر مورد قبول همه مسلمين است و اختلاف در مراتب و شرايط آن است . معتزله براى آن شروطى مثل احتمال تاءثير و عدم مفسده قائل اند و آن را محدود به زبان و قلب هم نمى دانند. ( ر.ک: رضا برنجکار ، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 118- 119)
3ـ اشاعره: اين گروه عقايد اهل حديث را با تعديل خاصي پذيرفتهاند. پايهگذار اين مكتب ابو الحسن اشعري (ت. 260 ـ 324) ميباشد. وي قبل از پايهگذاري اين مكتب بر مكتب معتزله بود، او در قرن چهارم هجري به دفاع از عقايد اهل حديث و مخالفت با آراي معتزله قيام كرد و مكتب جديدي بوجود آورد كه در جهان تسنن شهرت بسزائي يافت.( رباني گلپايگاني، علي، فرق و مذاهب كلامي، انتشارات مركز جهاني، چاپ سوم، 83، ص 201).
مذهب اشعريه از معروف ترين مذاهب كلامي در دنياي اهل سنت است، كه در آغاز قرن چهارم هجري پديد آمد. قبل از آن، مذهب حنبليه، مذهب رسمي و معروف ميان اهل سنت بود. مؤسس مذهب اشعريه ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري است، وي به سال 260 هجري قمري در بصره به دنيا آمد، و به سال 324 يا 330 در بغداد در گذشت.
اشعري در مقابل روش (معتزله) كه يك شيوة عقلاني بود، طريقة اهل سنت را تأييد و تقويت نمود. و بر خلاف معتزله، معتقد به قدم قرآن، و تفاوت بين ذات و صفات خدا، و ضرورت رؤيت خداوند در آخرت شد.( رباني، علي، فرق و مذاهب كلامي، مركز جهاني، 1383، ص201و202)
همچنين اشاعره بر خلاف معتزله كه حسن و قبح را عقلى و ذاتى مى دانند، اساسا حسن و قبح واقعى اشياء را انكار مى كردند. ( رضا برنجکار، آشنايي با فرق و مذاهب، ص 135)
4ـ مذهب ماتريديّه: اين مذهب يكي ديگر از مذهب كلامي معروف و مورد قبول در ميان اهل سنت است كه در اوايل قرن چهارم هجري پديد آمد، مؤسس اين مذهب كلامي، ابو منصور ماتريدي (متوفاي 333 ه ( است. انگيزه ماتريدي و اشعري در مخالفت با معتزله، انگيزهاي واحد بود، ولي روش آنان كاملاً يكسان نبود، زيرا عقلگرائي در ماتريديه بر ظاهرگرائي غالب است.[ درآمدي بر علم كلام، ص 296، همان.]
چند نمونه از تفاوتهاي ماتريدي با اشعري عبارتند از:
الف ) اشعرى منكر حسن و قبح عقلى بود ولى ماتريدى آن را مى پذيرد.
ب ) ماتريدى بر خلاف اشعرى ، تكليف مالايطاق را قبول ندارد.
ج ) ماتريدى همچون اشعرى انسان را كاسب عمل مى داند اما كسب ماتريدى به معناى ايجاد اراده از سوى انسان است نه مقارنت اراده با فعل خارجى .( رضا برنجکار، آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 140- 141)
5ـ وهابيّه: مسلك وهابي منسوب به شيخ محمد فرزند «عبد الوهاب» نجدي است، وي در سال 1115 هجري قمري در نجد تولد يافت. اين گروه خود را «سلفيه» مينامند و مسائلي را بر اصول «سلفيه» افزودند كه بيشتر مربوط به توحيد و شرك است. محمد بن عبد الوهاب با مطالعة كتابهاي ابن تيميه، گرايش خاصي به احياي انديشههاي او پيدا كرد، در اين رابطه زيارت پيامبر، تبرك به آثار او، توسل به وي و بناي سايبان بر قبور را شرك دانست و ديگر طوايف مسلمين را متهم به شرك و خروج از دين كرد و تنها مذهب وهابيت را اهل نجات دانست.[ سبحاني، جعفر، آئين وهابيت، ص 29] عقايد و انديشههاي افراطي و رفتار خشن و انعطافناپذير آنان، منشأ تفرقه و نزاع در ميان امت اسلامي شده است بدين جهت، در راستاي اهداف و منافع استكبار جهاني و دشمنان اسلام قرار گرفته است.
البته مذاهب کلامي اهل سنّت زير شاخه هايي نيز دارند که آنها را نمي توان به عنوان فرقه هاي اصلي برشمرد.
مذاهب نام برده شده مهمترين مذاهب كلامي اهل سنت هستند غير از اين مذاهب، مذاهبي هم وجود دارند كه فقط فهرستوار نام ميبريم: 1. اباضيه. 2. جهميّه. 3. كرّاميه. 4. ضراريّه. 5. نجاريّه.
7 - مذاهب فقهي اهل سنت
اهل سنت در مسائل فقهي به چهار مذهب تقسيم ميشود. در واقع از چهار تن از فقهاي اهل سنت پيروي كرده و ميكنند.اين چهار نفر، نه از صحابة پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودهاند و نه از تابعين و نه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ پيروي از آنها را توصيه نموده است. و در هيچ حديثي حتّي در كتابهاي خود اهل سنت اثري از اين چهار مذهب نميباشد.
1- مذهب حنفي: كه منسوب نعمان بن ثابت معروف به ابوحنيفه است، وي در سال 80 هجري به دنيا آمده و در سال 150 هجري قمري درگذشته است. ابوحنيفه فردي ايراني است که امام اعظم اهل سنت به شمار ميرود. درجامعه تسنن، بعد از پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله و خلفاي راشدين و حسنين عليهما السلام ، بسيار محترم است. البته پيروانش در ايران بسيار اندکند.
2- مالكي: اين مذهب منسوب به مالك بن انس است، وي در عهد خلافت وليد بن عبد الملك به دنيا آمد و در روزگار هارون الرشيد در مدينه از دنيا رفت.
اين مذهب، دومين مذهب اهل سنت از نظر قدمت و سومين آن از نگاه قلمرو است. مؤسس اين مذهب، مالک بن انس اصبحي از طبقه سوم فقيهان تابعي مدينه است. او حدود سالهاي 90 تا 97 در آن شهر تولد يافت. مالک بيشتر زندگاني خود را در مدينه سپري کرد، فقه را نزد ربيعة بن فروخ، ابن شهاب زهري، نافع مولي عبدالله بن عمر بن هرمز، امام جعفر صادق عليه السلام و ابوالزناد فرا گرفت. مالک، در برابر خلفا، سياست آرامي را دنبال ميکرد. اما با سکوت، او در برابر قيام نفس زکيه ـ سال (145 ه.ق). والي مدينه را به او بدگمان ساخت. والي مالک را مجازات کرد.
منصور بابت اين رفتار والي که بياطلاع او صورت يافته بود، از مالک عذرخواهي نمود. همچنين هارون در سفر حج خود در سال 179 ه.ق. در آخرين سال عمر مالک، از او ديدار به عمل آورد . با اين همه، ميتوان گفت که مالک از عباسيان ناخشنود بوده چنانکه همين ناخشنودي او سبب گرايش امويان اندلس به او گشت. مالک، در حديث شناسي پيشگام بود. اثر مهم فقهي مالک کتاب «الموطأ» است که به درخواست منصور به نگارش آن پرداخت. ديگر اثر او، «رسالة إلي الرشيد» است. مذهب فقهي مالک، به مثابه يک مدرسه فکري نبوده و اجتهاد فقهاي آن فراتر از رأي مالک نميرود. مالکيان در باورهاي اعتقادي خود پيرو مکتب اشعريند. مذهب مالک پيش از ظهور مذهب شافعي، بر حجاز، مصر و سرزمينهاي آفريقايي اطراف آن، اندلس و سودان غلبه داشت و در بغداد هم حضور چشمگيري داشت تا آن که پس از سال 400 ه.ق. رو به افول نهاده، با ظهور مذهب شافعي در مصر، مذهب مالکي در آن به جايگاه دوم تنزل يافت اما موقعيت خود در شرق آفريقا را از دست نداد. امروزه مذهب مالکي در قسمتهاي شمالي آفريقا، الجزاير، تونس، در قسمتهاي کوهستاني مصر، سودان، کويت، قطر، بحرين غلبه دارد و در فلسطين و عربستان هم ـ به ويژه منطقه احساء ـ به صورت محدودتر ادامه حيات ميدهد. فقهاي مشهور در اين مذهب عبارتند از: مالک بن انس اصبحي (امام المذهب) (م 179) صاحب المدونة الکبري به روايتسحنون. ابوقاسم، معروف به ابن جزي (م 741) نويسنده کتاب القوانين الفقهيه في تلخيص مذهب المالکية. احمد بن ادريس معروف به قرافي (م 684) صاحب الاحکام في تمييز الفتاوي عن الاحکام و مؤلف الفروق اين کتاب داراي چهار جزء است. ابراهيم بن محمد، معروف به ابن فرحون مؤلف تبصره الحکام، اين کتاب در دو جزء تنظيم شده است. محمد بن محمد اندلسي قرناطي، معروف به ابن عاصم (م 829) مؤلف تحفة الحکام، که اين کتاب هم دو جزء ميباشد. ابوالحسن معروف به تسولي، مؤلف البهجة في شرح التحفة بالتحفة. ابو عبدالله معروف به خطاب، صاحب مواهب الجليل شرح سيدي خليل. اين کتاب شامل شش جزء ميباشد. عبد الله معروف به خرشي (م 1101) صاحب شرح مختصر سيدي خليل (م 767) . اين کتاب داراي شش جز ميباشد و عدوي (م 1189) حاشيهاي بر «مختصر» نوشته که با آن چاپ شده است. مواق، مولف التاج و الاکليل لمختصري خليل. علامه محمد بن احمد معروف به ابن رشد قرطبي (م 595) نويسنده بداية المجتهد و نهايه المقتصد، اين کتاب بسيار جالب است و دو جزء را شامل ميشود.
مالک علاوه بر کتاب، سنت، فتاوي صحابه، اجماع، قياس، استحسان، مصالح مرسله و استصحاب، عمل اهل مدينه را در زمره منابع ديني ياد کرده است. مالک، ظاهر قرآن را بر سنت مقدم ميداشت. مالک طعن بر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را زشت شمرده و آن را جرم بزرگ ميدانست. مالک به درستي نظام «استخلاف» اذعان داشت. او همچنين قرآن را قديم دانسته و به جبر باور داشت.
3 - شافعي: منسوب به محمد بن ادريس شافعي، وي در سال 150 ه ، در غزه به دنيا آمد و در سال 204 ه ، در مصر از دنيا رفت.
شافعيه بر پيروان ابي عبدالله محمد بن ادريس بن عباس بن عثمان بن الشافع الهاشمي (150 - 204 هجري) (يكي از ائمه فقهي چهارگانه اهل سنت) اطلاق مي شود. شافعي در مدينه متولد شد و بعد از مدتي كه به سن جواني رسيد، به شهرهاي مختلف از جمله مكه، بغداد، مصر و يمن مسافرت نمود او از شاگردان مالك بن انس بود و همچنين از شاگردان ابوحنيفه هم استفاده كرده، و در برخي مسائل فقهي پيرو مذهب حنفي بوده، ولي به خاطر مسافرت هايي كه به شهرهاي مختلف داشته و با مشاهده مسلك هاي گوناگون، مذهب جديدي پديد آورد كه از اختلاط دو مذهب حنفي و مالكي بود. و در مسائل كلامي هم از اتباع ابوالحسن اشعري محسوب مي شد، شافعي همچون ديگر اهل سنت كتاب سنت، اجماع و قياس را حجت مي داند.[ . مشكور، محمدجواد، موسوعه الفرق الاسلامية، بيروت، مجمع البحوث، چاپ اول، 1415 هجري، ص 300 ـ 301] او فقيهي بود ميانه رو، و صاحب نظر، مذهب او تلفيق شده از فقه حجازي و عراقي. شافعي خداوند را با تمام صفات قديم (مي شناسد) و قرآن را غير مخلوق و معتقد به آفريده شدن بهشت و دوزخ مي باشد و همچنين عذاب قبر و سؤال نكير و منكر را قبول دارد، و معتقد است كه مرتكب گناه كبيره كافر نمي شود، (برخلاف برخي گروه هاي اسلامي كه مرتكب گناه كبيره را كافر مي دانند،) و هر كس به اندازة گناهش معذّب مي شود و به شفاعت پيامبر هم معتقد است، اعتقاد به معراج پيامبر دارد و مي گويد: كه نيكي و بدي به اراده خداوند است و بنده در فعل مختار است. خداوند را در اوصاف تشبيه نمي كند و به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و علي ـ عليه السلام ـ به همان ترتيب خلافت شان معتقد هست.[ ابوالمعالي محمد الحسيني العلوي، بيان الاديان، به اهتمام سيد محمد دبير سياقي، تهران، انتشارات روزنه، چاپ اول، 1376، ص 46.]
مذهب شافعي مثل ساير فرقه هاي ديگر شواهد و نصوص مسلمي را كه در جانشيني بلافصل علي ـ عليه السّلام ـ بعد از پيامبر وجود دارند، ناديده گرفته و آن حضرت را خليفه چهارم مي داند. در مكتب شافعي براي حديث اهميت بيشتري قائل هستند، طوري كه اگر تعارضي بين حديث و قرآن حاصل مي شد، حديث را مقدم مي دانستند، به عقيده شافعيان مجموعه احاديث مظهر تمدن اسلام هستند. هر چند شافعي در زمينة حديث آزادترند، در عين حال عمل به رأي را به هر شكل آن رد مي كند و تحقيق و بحث در اصول دين (بحث كلام) را به طور كلي مردود مي داند.[ بي ناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، 1380، ص 754]
پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنت كه مذهب شافعي از آن جمله مي باشد، به خاطر اهتمام بيشترشان به صحابه و اعتقاد به عدالت همه آنان، نقد صحابه را جايز نمي دانند. هر چند در تاريخ گناهان بزرگي از آنان نقل شده باشد. ايمان به حدوث عالم و مخلوقيت آن، ايمان به صفات ذات خداوند و ازلي بودن آنها، ايمان به رسل و انبياي الهي و كتب آسماني، معجزات انبياء و كرامات اولياء ايمان به فناء عباد و احكامشان در معاد، ايمان به خلافت و امامت و شروط زعامه، در نزد همة آنان از اركان دين شمرده مي شوند.[ بغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، تحقيق عبدالحميد، بيروت، مكتبه عصريه، 1411 هجري، ص 323.] بنابراين اختلاف شافعي با سه گروه ديگر اهل سنت، در فروع است و همچنين در ايمان هم اختلاف اندكي دارند كه درستي ايمان در مذهب شافعي سه شرط دارد. اقرار به زبان، تصديق به جنان (قلب) و عمل به اركان، و چون اين گونه باشد به طاعت بيفزايد و از معصيت بكاهد.[ ابوالمعالي، پيشين، ص 47.] شافعي در الهيات، اخباري و ظاهري بود، يعني ظواهر آيات و سنت پيامبر را ملاك عقيده مي دانست. او در اصول دين مذاق و مشرب مكتب اشاعره داشت.[ فضائي، يوسف، مذاهب اهل سنت و فرقه اسماعيليه، تهران، آشيانه كتاب، چاپ اول، 1383، ص 152.]
بنابراين مي توان عقايد شافعي را بصورت فهرست وار اينگونه بيان كرد: 1. اعتقاد به قديم بودن خداوند، با تمام صفاتش و عدم تشبيه خداوند در اوصاف. 2. غير مخلوق بودن قرآن و معتقد به آفريده شدن بهشت و دوزخ، قبول عذاب قبر و سؤال نكر و منكر. 3. اعتقاد به شفاعت پيامبر و رفتن آن حضرت به معراج. 4. مختار دانستن انسان در اعمال و رفتار. 5. اعتقاد به درستي خلافت خلفاي راشدين (ابوبكر، عمر، عثمان، و علي ـ عليه السّلام ـ) گويا به حديث غدير توجه نداشته است. 6. اهتمام بيشتر به حديث و رد عمل به رأي، مخالفت با علم كلام. 7. اعتقاد به سه شرط براي درستي ايمان و ... . (سايت
www.rasekhoon.net)
4- حنبلي يا حنابله: منسوب به احمد بن حنبل، وي در سال 165 هجري به دنيا آمد و در سال 241 هجري در گذشته است.( گرجي، دكتر ابو القاسم، تاريخ فقه و فقها، انتشارات سمت، چاپ سوم، 1379، ص 84. )(سايت انديشه قم )
احمد بن حنبل از لحاظ نژاد عرب است، ولي ظاهراً خاندانش در ايران (مرو) ميزيستهاند.
عقايد احمد ابن حنبل: 1. از ديدگاه احمد ابن حنبل ايمان به قدر و رواياتي كه در اين باره وارد شده، واجب است و هيچگونه پرسشي در اين مورد جايز نيست. توصيه مي كند كه در اين مورد از مناظره اجتناب شود و كسي علم جدال را نياموزد. 2. در اثبات صفات براي خداوند، تا مرز تشبيه به صفات مخلوق پيش مي رود. 3. وي معتقد بود كه قرآن حادث نيست، بلكه قديم است.( رباني، علي، فرق و مذاهب كلامي، ص 243 و 244) يعني مانند ذات الله كه قديم مي باشد.
از بزرگان مذهب حنبلي مي توان به ابن تيميه و ابن قيم اشاره كرد.
سير تاريخي مذهب حنبلي: اين مذهب بعد از احمد حنبل اندكي گسترش يافت و بار ديگر در قرن هشتم هجري توسط احمد بن تيمية حراني دمشقي تبليغ و ترويج گرديد. هرچند مي توان گفت وي در حقيقت روش عثمانيه در عهد معاويه و بني اميه را احيا كرد و عقايد خود را به عنوان مذهب سلفيه كه برگرفته از اهل حديث و حنبلي بود، نام گذاشت و بعدها مذهب حنبليه به سلفيه معروف و مشهور گرديد. بنابراين، ابن تيميه با عقايد و آرائي كه بوجود آورد زمينة فكري مذهب و هابيه را فراهم ساخت.(همان، ص 175) البته عقايد و آراء ابن تيميه قرنها به بوتة فراموشي سپرده شد، تا اينكه در قرن دوازدهم هجري عبدالوهاب ظهور كرد و به ترويج عقايد ابن تيميه پرداخت. ولي بيش از هر چيز بر همان آرائي كه ابن تيميه ابداع كرده بود، پاي فشرد. عقايد بي پايه و روش نادرست وهابيه در حال حاضر زير پوشش «سلفيه» ترويج مي شود.(ر.ک:
http://www.rasekhoon.net)
لازم به ذکر است که مذاهب فقهي اهلسنت از قرن چهار منحصر به اين چهار مذهب شد ولي قبل از آن بيش از چهل مذهب فقهي در ميان اهلسنت مطرح بود که به علل گوناگوني از جمله کاهش اختلافات، تنها چهار مذهب فقهي و از نظر کلامي نيز بيشتر مذهب اشعري به رسميت شناخته شد و اين موضوع موجب منقرض شدن ساير مذاهب اعتقادي و فقهي ديگر گشت.
معرفي چند کتاب براي مطالعه وتحقيق بيشتر
1- المراجعات، عبدالحسين شرف الدين موسوي (سيد شرف الدّين موسوي بطور کاملا مستدلّ، منطقي و صريح عقائد حقّه اماميه را به نحوي ثابت کرده است که هر کس خواهان حق باشد راه را چنان روشن ميبيند که هيچ عذري براي نپذيرفتن مذهب حق نخواهد داشت.خلاصه اين کتاب در کتاب« حق جو و حق شناس» آمده است ... دراين کتاب سيد شرفالدين موسوي به نام حق شناس و شيخ سليم بشري به نام حق جو آورده شدهاند.)
2- شبهاي پيشاور، سلطان الواعظين شيرازي، انتشارات لوح محفوظ
3- ويژگي ها و ديدگاه هاي دو مكتب در اسلام، علامه سيد مرتضي عسكري، ترجمه ع.م.سردار نيا (ترجمه كتاب ارزشمند معالم المدرستين از علامه عسكري)
4- نقش ائمه(ع) در احياي دين، علامه سيد مرتضي عسكري
5- راه يافته (ترجمه كتاب ثم اهتديت از محمد تيجاني سماوي)، ترجمه عباس جلالي يا سيد محمد جواد مهري. این کتاب ترجمه ی با عنوان « آنگاه هدایت شدم » نیز دارد. نویسنده ی این کتاب ، قبلاً سنّی مذهب بوده ؛ و بعد از تحقیقات زیاد به مذهب شیعه درآمده و اکنون از مدافعان شیعه می باشد ؛ و در مجالس گوناگون با اهل سنّت به مناظره می پردازد.
6ـ امامت در بینش اسلامی ، علی ربّانی گلپایگانی. در این کتاب مساله ی امامت از دیدگاه شیعه و اهل سنّت ، مورد بررسی دقیق قرار گرفته است.