تعريف توحيد:شيخ مفيد در تعريف توحيد گويد: خداوند عز و جل در الهيت و ازليت واحد است و هيچ موجودى شبيه او نيست , و هيچ چيز همانند او نخواهد بود, و او در معبوديت يگانه است و ثانى ندارد (اوائل المقالات , 51) و شيخ طوسى گويد: تعريف توحيد اين است كه صانع را واحد و پديدآورنده ء عالم بدانيم و ماسواى او را نفى كنيم (رسالة فى الاعتقادات , در الرسائل العشر, 103).
توضيح اينكه: از مجموع گفتار بزرگان در تعريف توحيد فهميده مي شود كه توحيد اعتقاد انسان است به وحدت هستي. بدين معنا كه هرآنچه در هستي مشاهده مي شود از صفات و كمالات و پديده ها و حركات و افعال همه و همه برخاسته و نشات گرفته از ذات بحت بسيط احد واحد بي نهايتي است كه دومي نمي پذيرد، زيرا كه در مقابل وجود فراگير و بي نهايت او، تصور وجود دوم عقلا محال و خطا است .
احديت و واحديت ذات الهي:توحيد مراحل و مراتبي دارد كه مؤمن تا همه اين مراحل و مراتب را طي نكند، ايمان و بينش توحيدي او، اثر خود را در زندگي فردي و شخصي او نخواهد داشت.
يكي از مراتب، توحيد ذاتي است به اين معنا كه خدا يگانه است و دوئي بردار و تعددپذير نيست، هر گونه كثرت و تركيب را از ذات باري تعالي را نفي كنيم، هم نفي تعدد و كثرت برون ذاتي را كه در برابر شرك صريح و اعتقاد به چند خدايي است،هم نفي و تعدد درون ذاتي را، كه در زبان فلسفي به اين نوع شناخت خدا، توحيد واجب الوجود گفته ميشود. و معنا و مقصود از آن اين است كه خداوند در ذاتش واحد و متعالي است، چيزي با او مشاركت دارد و نه مشابهت. مسلماً چنين چيزي برتر از عقل و خيال و گمان و وهم است، چون موجودي بيحد و مطلقي است. لذا شناخت او به خصوص تصور كنه ذاتش براي غيرخودش ممكن نيست. زيرا تصور و آگاهي ذات چيزي براي ما ممكن است كه ذهن، مثل و شبيه او را ديده باشد يا آن كه بتواند آن را به اجزاء اوليهاش تحليل كند.
او موجودي است كه به هيچ وجه مركب از اجزاء نيست، زيرا اگر داراي اجزاء ميبود، موجود نيازمند و محدودي ميبودند، موجود بينهايت و بيانتها از هر نظر؛ در حالي كه خداي تعالي قائم به ذات است، مستند به غير خودش نيست، احتياج به غير ندارد، بلكه ديگر موجودات مستند به او و قائم به ذات اوست. بنابراين معناي توحيد و ذات اين است كه خدا مثل و مانندي ندارد، چيزي در ذات و وجود شبيه خداوند تبارك و تعالي نيست.
نفي تعدد: اعتقاد به واحديت خدا است، يعني خدا و ذات هستي يكي است و دومي نمي پذيرد با همان بياني كه ذكر شد( وحدت برون ذاتي).
نفي تركيب: اعتقاد به احديت و يكپارچگي ذات خداوند است (وحدت درون ذاتي).
توحيد نظري و عملي:در مقدمه عرض ميشود كه برخي امور ممكن است به اعتبارات مختلف تقسيماتي متعدد داشته باشد كه گاهي اقسام يك تقسيم، در اقسام تقسيم ديگر داخل ميباشند.
در مورد توحيد و اقسام آن نيز همين موضوع صادق است؛ توحيد به يك اعتبار تقسيم به صفاتي، افعالي، عبادي، ذاتي، استعاني، حبي و... ميشود و به اعتبار ديگر به نظري و عملي تقسيم ميشود.
توحيد نظري: اين بخش، ناظر به بعد معرفتي انسان نسبت به خداوند (از جهت ذات، صفات و افعال) ميباشد و مستقيماً به وظايف عملي انسان در برابر خدا مربوط نميباشد و شامل توحيد ذاتي، صفاتي، افعالي، خالقي و... ميشود.
توحيد عملي: اين بخش ناظر به وظايف عملي انسان در برابر خداوند ميباشد كه شامل توحيد عبادي، اطاعتي، استعاني، حبّي و... ميشود.
چنانكه ملاحظه ميكنيد برخي از اقسام توحيد (مثل توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي) در دايره توحيد نظري و برخي ديگر (مثل توحيد عبادي، استعاني و...) در دايره توحيد عملي قرار ميگيرد. و اينك به توضيح مختصري پيرامون بعضي مراحل توحيد (ذاتي، صفاتي، افعالي، عبادي) ميپردازيم. محققان اسلامي مباحث مربوط به توحيد را در چهار بخش خلاصه كردهاند: توحيد ذات، توحيد صفات، توحيد افعال و توحيد در عبادت. لكن بعضي از اين اقسام، شعبههاي ديگري دارد. مثلاً: توحيد افعالي شامل توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيّت و توحيد در تقنين ميشود(1).
توحيد ذاتي: از بارزترين صفات خداست و داراي دو شاخه است.
الف) خداوند مثل و مانندي ندارد، يگانه و بي همتاست، از اين معنا به توحيد واحدي تعبير ميشود و ذيل سوره اخلاص به همين معني اشاره دارد "ولم يكن له كفواً احد" خدا واحد است كه ثاني ندارد و اصلاً براي او متصور نيست.
ب) خداوند جزء ندارد، بسيط و غير مركب است از اين معنا به توحيد احدي تعبير ميشود. كه صدر سوره اخلاص به آن اشاره دارد "قل هو اللَّه احد" پس توحيد ذاتي يعني نفي شريك و نفي تركيب از خداوند(2).
توحيد صفاتي: يعني خداوند هر چند صفات متعدد دارد مانند، علم، قدرت، خالقيت، رازقيت و... ولي اين صفات فقط از نظر مفهوم متعددّند و از نظر مصداق و وجود خارجي عين خدايند چيزي غير خدا و در كنار خدا نيستند، مثلاً ما معلوم خدا و مخلوق خدا هستيم كه مفهوم معلوم غير از مخلوق است لكن در مقام تطبيق و عالم خارج وجود ما يك مصداق است سراسر، مخلوق و معلوم خداست(3). پس علم خدا و حيات خدا هر دو يكي و با خدا يكي است(4) نه اينكه صفات جدا و زايد بر خدا باشد تا موجود قديم ديگري در كنار خدا باشد.
توحيد افعالي: در جهان، علل طبيعي، داراي آثار ويژه خود هستند مثل حرارت خورشيد، تيزي شمشير و... همانطوري كه اصل وجود آنها مخلوق خدا است آثار آنها نيز از جانب خدا است توحيد افعالي يعني در جهان يك مؤثر بالذات داريم. فقط يك وجود است كه اثر گذاري و انجام كار ذاتاً مال خود اوست و تأثير علل مادي و طبيعي و غير خدايي همه و همه در پرتو وجود او و به اتكاء او صورت ميگيرد كه هو القيوم. البته اين سخن به معني انكار تأثير علل طبيعي نيست بلكه در عين اعتراف به اينكه خورشيد حرارت دارد و آتش ميسوزاند، معتقديم كه در جهان، يك مؤثر بالذات بيشتر نيست بقيه، همه مؤثر بالعرض و بالغيراند.
توحيد در عبادت: يعني عبادت و پرستش فقط از آن خداست و هيچ فردي جز خدا گرچه از نظر شرف و كمال در مقام بالايي باشد شايسته پرستش نيست.
توضيح آخر اينكه:
توحيد نظري در مقابل توحيد عملي مربوط به علم بندگان ميشود يعني اولاً انسان مراحل توحيد را بفهمد و كسب علم كند وقتي به معارف توحيد و مراتب آن پي برد بدان معتقد و ملتزم باشد وقتي عقيده درست شد توحيد نظري محقق شده، بعد از آن نوبت عمل است يعني تمام رفتار و كردار و اخلاق خود را بر پايهي توحيد استوار سازد. "ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي للَّه رب العالمين(5)" اينجا توحيد عملي محقق شده و اين بالاترين تعاليم اديان الهي و آسماني است و انبياء هم براي اقامه و دعوت انسانها به توحيد (نظري و عملي) مبعوث شدهاند چنانكه توحيد، در فطرت انسانها ريشه دارد.
منابع جهت مطالعه بيشتر
1- توحيد و شرك در قرآن، آيةاللَّه سبحاني.
2- شناخت خدا صفات خدا، آيةاللَّه سبحاني.
3- صفات جمال و جلال، آيةاللَّه سبحاني.
4- ترجمه بداية المعارف، آيةاللَّه محسن خرّازي (مترجم مرتضي متقي نژاد) ج1.
پي نوشت ها:
1) آيةاللَّه سبحاني، منشور جاويد، انتشارات توحيد قم، جلد2، ص19 و 181.
2) آيةاللَّه سبحاني، اللهيات، مركز جهاني چاپ قدس قم، جلد2، ص11 و علامه طباطبائي، بداية الحكمة، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي ص168.
3) همان، منشور جاويد، ص19.
4) صدر الدين شيرازي، اسفار، احياء تراث بيروت، چاپ چهارم، ص120، جلد6.
5) انعام/162.
http://www.andisheqom.com/page.php?pg=faq-view&id=282در پايان متذكر مي شويم در صورتي كه درباره براهين توحيد سوال داشتيد، به صورت دقيق تر مطرح بنماييد، پاسخ گوي سوالات شما خواهيم بود.
در تکميل پاسخ به موارد زير اشاره مي کنيم:
1. توحيد:توحيد يعني اينکه خداوند واحد و يگانه است، داراي وجودي واحد است و موجودي چون او در کار نيست. صفاتش تعدد وجودي ندارد و نهايتا به يک چيز واحد بر مي گردند.
در واقع توحيد يعني اين که خداوند را در وجود و صفات، واحد و يگانه بدانيم و هر گونه تعدد و مغايرت در مورد او و صفاتش را نفي کنيم، هر چند او را به اوصاف و کمالات بسياري متصف مي کنيم اما منشا تمام اين اوصاف را يک چيز واحد مي دانيم و آن ذات خداوند است و هر چند که اين صفات داراي مفاهيمي متفاوت اند اما اين تفاوت و تغاير بر آمده از ذهن و عقل ناقض بشري است نه از خداوند، چرا که او را ذاتي است نامتناهي و کامل؛ و لذا چون عقل در مورد چنين موجودي تامل مي کند او را شايسته ناميدن به صفات گوناگون مي داند با اين علم که او را يک ذات واحد است و اين تعددها از عقل بشري و درک ناقض وي ناشي شده است.
توحيد يعني اينکه او در وجود واحد و يگانه است. در افعالش تنهاست و شريکي ندارد و علت تمام افعال و اشياء اوست. توحيد يعني اينکه او را جزء و اجزائي نيست، بسيط و واحد است.
2. نفي ترکيب:خداوند وجودي است واجب، و هيچ جهت امکاني در او راه ندارد. و اين امر يعني واجب الوجود بودن اقتضا مي کند نباشد چرا که مرکب محتاج به اجزاء است، در حالي که خداوند به هيچ چيزي نيازي ندارد چون وجودش در تمام مراتب آن واجب است و جهت امکاني در آن يافت نمي شود تا در آن مورد نيازمند به چيزي باشد.
او از هر گونه ترکيبي منزه است. چرا که آنچه در يک وجود مرکب وجود دارد اين است که اجزايي در کاراند و اين اجزاء با کنار هم قرار گرفتن و يا ترکيب شدن با هم، شي مرکب را پديد آورده اند، و لذا اجزاء از جهت وجودي بايد قبل از شئي مرکب وجود داشته باشند و گويا آنها بايد به معناي دقيق کلمه واجب الوجود باشند. و از طرفي نيز شي مرکب در پديد آمدنش نياز به اين دارد که علاوه بر وجود اجزاء قبل شي مرکب، چيزي نيز درکار باشد تا آن اجزاء او را به هم ترکيب کند و يا شرايط ترکيب آنها را فراهم سازد، که تمام اينها نشان از نيازمندي موجود مرکب به غير خود را دارد آنچه که خداوند از آن مبري است.
3. نفي تعدد:چون خداوند واجب الوجود است شريک ندارد و متعدد نيست چرا که اگر شريک داشته باشد و تعدد بردار باشد بايد آن نيز واجب الوجود باشد. و از طرفي لازمه دو تا بودن آن است که در چيزي با هم اشتراک داشته باشند تا آن دو را از يک نوع بدانيم و در خصوصيتي نيز با هم فرق داشته باشند يعني يکي خصوصيتي را داشته باشد و ديگري نداشته باشد تا بتوان گفت دو تا هستند. به عبارت ديگر بايد هر دو واجب الوجود باشند و هر دو نيز داراي صفات و خصوصيات اختصاصي و مختص به خود باشند. و لازمه چنين سخني آن است که خداوند مرکب باشد. به بيان ديگر مي توان گفت که: چون خداوند وجودي مطلق و نا متناهي است. چنين وجودي جا براي حضور ديگري باقي مي گذارد، چرا که اگر چيز ديگر در کار باشد چيزي که داراي وجودي واجب و مستقل است آنگاه ديگر اين خدا، نامتناهي نخواهد بود بلکه متناهي مي گردد. در حالي که او موجودي است نامتناهي و مطلق.
منبعي براي مطالعه:
آموزش فلسفه، محمد تقي مصباح يزدي، ج 2