نخست به مسأله «تقدير» خدا و نسبت آن با اختيار انسان مىپردازيم. تقدير دو معنا دارد كه متناسب با آنها مىتوان گفت تقدير دو نوع است:
1. تقدير علمى:يعنى سنجش و اندازه. مقصود از تقدير علمى خدا اين است كه خدا مىداند كه هر چيزى در هر زمان و هر مكان به چه صورتى تحقق مىيابد. به بيان ديگر، تقدير علمى خدا يعنى علم خدا به فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرايط پيدايش پديدهها و در پى آن، رخ دادن آنها.
اين تقدير علمى خدا با اختيار انسان هيچ منافاتى ندارد، چرا كه خداوند مىداند مثلاً شخص X با اختيار و انتخاب خود چه افعال و اعمالى را انجام مىدهد. در واقع علم پيشين الهى هيچ منافاتى با اختيار انسان ندارد چرا كه فعل انسان با وصف اختيارى بودن متعلّق علم خدا قرار مىگيرد و چنين علمى نه تنها منافى اختيار نيست، تأييد كننده آن نيز هست.
براى آگاهى بيشتر در باب علم پيشين الهى و اختيار انسان نگا: محمد سعيدىمهر، علم پيشين الهى و اختيار انسان. 2- تقدير عينى:يعنى ايجاد به اندازه، چيزى را به اندازه ايجاد كردن، يا اندازه براى چيزى قرار دادن. تقدير عينى خداوند عبارت است از تدبير مخلوقات به گونهاى كه پديدهها و آثار خاصى بر آنها مترتب گردد و اين، طبعاً به حسب قرب و بعد هر پديدهاى متفاوت خواهد بود؛ چنان كه نسبت به جنس، نوع، شخص و حالات شخص نيز تفاوت خواهد داشت. مثلاً تقدير نوع انسان اين است كه از مبدأ زمانى خاصى تا سرآمد معينى در كره زمين زندگى كند و تقدير هر فردى اين است كه در مقطع زمانى محدود واز پدر ومادر معيّنى به وجود بيايد؛ و همچنين تقدير روزى و ساير شؤون زندگى و افعال اختياريش عبارت است از فراهم شدن شرايط خاص براى هر يك از آنها. در واقع، تقدير عينى خداوند، يعنى، خداوند هر مخلوقى را با حدود و قيود و اندازه، شرايط، خصوصيات و توانهاى مخصوصى به وجود مىآورد.
فرقان / 2 - قمر/ 49 - يس/ 38 - مؤمنون/ 18 - اعلى/ 3. اين تقدير نيز با اختيار انسان منافات ندارد؛ چرا كه اختيار، اعمال اختيارى و مقدمات افعال اختيارى ما همچون هر پديده ديگرى از مجراى خاص و كادر مشخص و دائره مختص به خود تحقق مىيابد؛ و اين همان تقدير عينى خداوند است. مثلاً سخن گفتن انسان كه يك عمل اختيارى است، بايد از مجرا يا مجارى خاص خود تحقق يابد، از اين رو خداوند با اعطاى ريهها، حنجره، تارهاى صوتى، زبان، دندانها و لبها و... اين مجارى را براى تحقق سخن گفتن كه يك عمل اختيارى مىباشد مقدر فرموده است. همچنين مقدمات افعال اختيارى را نيز خداوند با شرايط خاصى مقدر فرموده؛ مثلاً خدا جهازات غذاخوردن را فراهم كرده و موادى آفريده تا در آن مواد تصرف شود. بايد دست و پاى باشد تا انسان بتواند در آنها تصرف كند. اگر اعضا و جوارح نبود تا تصرف در مواد خارجى انجام دهد، خوردن - كه يك فعل اختيارى است - تحقق نمىيافت.
به هر حال، امورى را كه خداوند به تقدير عينى مقدر فرموده، همه جبرى هستند و جاى اِعمال اختيار و توهّم اختيار انسان در آن نيست. اعضا و جوارح ما جبراً به ما داده شده است. قدرت اختيار، تفكر و انتخاب براى ما جبرى است. مقدمات اختيار و موادى كه اعمال اختيارى روى آن انجام مىگيرد، جبرى است. خداوند متعال با تقدير عينى خود كادرى را براى زندگى هر فرد مشخص مىكند كه فعاليت اختيارى - كه خود نيز جبراً به ما داده شده است - در درون آن انجام مىگيرد. ما در درون اين كادر، مختار هستيم كه هر چه مىخواهيم بكنيم؛ ولى بيرون از اين كادر از اختيار ما خارج است.
به بيان ديگر، اصل اختيار، مقدمات افعال اختيارى و موادى كه افعال اختيارى روى آن انجام مىگيرد، همه براساس تقدير عينى خداوند - كه براساس اقتضائات عالم هستى و جهان مخلوق بوده است - جبرى هستند، ولى اين كه ما چگونه از اختيار خود استفاده كنيم و آن مقدمات را به كار گيريم و از مواد چه بسازيم، همه در اختيار ما بوده و خواهد بود.
امّا قبل از پرداختن به «قضاى الهى» و نسبت آن با اختيار، ذكر اين نكته لازم است كه تقدير به معناى تقدير عينى در حقيقت بازگشتش به ايجاد علل ناقصه است؛ يعنى، مقدماتى كه پيدايش يك پديده بر آنها متوقف است و به نحوى در تعيين حد و اندازه آن شىء مؤثر مىباشد كه آن را تقدير آن شىء مىگويند. اما علت تامه شىء، اگر چه مستند به خداست، طبق اين اصطلاح، «تقدير» ناميده نمىشود، بلكه «قضاء» است كه به زودى از آن سخن خواهيم گفت.
براساس اين تحليل، تقدير عينى قابل تغيير است، چون وقتى مقدمات يك شىء فراهم مىشود - اگر مقدمات بعيد باشد - هنوز بايد چند واسطه ديگر تحقق يابد تا به خود آن پديده برسد؛ ودر اين ميان ممكن است موانعى پديد آيد و جلوى تحقق آن شىء را بگيرد.
با توجه به اين نكته، معناى بسيارى از رواياتى كه در باب تغيير تقدير است، روشن مىشود. از برخى روايات استفاده مىشود كه پارهاى از كنشهاى انسان، تقديرات را تغيير مىدهد. مثلاً صدقه دادن موجب دفع بلاء مقدر مىگردد و يا صله رحم عمر را طولانى مىكند. در اين موارد، تقدير عينى اوّلى آن بود كه براساس شرايط مخصوص بلايى نازل شود يا مثلاً با تصادف يا امراض جسمانى فردى در سن خاصى فوت كند. اما مانعى مانند صدقه و صله رحم جلوى تحقق بلا و فوت را گرفته و موجب تغيير آن شده است.
چاره دفع بلا نَبْوَد ستم | چاره، احسان باشد و عفو و كرم |
گفت الصَّدْقة مردّ للبلا | داوِ مَرْضاكَ بِصَدْقَة يا فتى |
مثنوى /6 / 2590 - 2591. قضاء الهى و اختيار انسان قضا به معناى پايان يافتن و كار را يكسره كردن است؛ و مىتوان مرحله نهايى يك كار را نيز قضا ناميد. قضاء نيز همچون تقدير دواصطلاح دارد: «قضاء علمى» و «قضاء عينى». علم به پايان كار و مرحله نهايى يك فعل، «قضاء علمى» است؛ و پايان يافتن، يكسره شدن و تحقق نهايى كار را «قضاء عينى» گويند.
قضاء علمى خداوند؛يعنى علم خداوند به وقوع حتمى پديدهها. قضاء علمى خداوند، با اختيار انسان منافات ندارد زيرا خداوند علم دارد كه پديده يا فعل و كارى با اختيار انسان حتماً به وقوع خواهد پيوست. به بيان ديگر، قضاء علمى خداوند در مورد افعال اختيارى انسان به اين معنى است كه خداوند مىداند فلان فعل انسان با وصف اختيارى بودن، حتماً به وقوع خواهد پيوست. به بيان سوم؛ يعنى، خدا مىداند كه فلان شخص چنان كارى را اراده خواهد كرد و با اختيار خود آن را انجام خواهد داد.
قضاء عينى خداوند؛يعنى، انتساب تحقق عينى پديدهها به خداوند. به بيان ديگر، مقتضاى قضاء عينى خداوند اين است كه وجود پديدهها را از آغاز پيدايش تا دوران شكوفايى و تا پايان عمر، بلكه از هنگام فراهم شدن مقدمات بعيد، تحت تدبير حكيمانه الهى بدانيم؛ و فراهم شدن شرايط پيدايش و رسيدن به مرحله نهايى را مستند به اراده او بشماريم.
به بيان سوّم:
1. رسيدن هر معلولى به حد ضرورت وجودى، از راه تحقق علت تامهاش مىباشد؛
2. هيچ مخلوقى استقلال در وجود و آثار وجودى ندارد؛
3- طبعاً ايجاب و ضرورت وجودى همه پديدهها، مستند به خداى متعال خواهد بود كه داراى غنا و استقلال مطلق است.
در واقع، قضاء عينى الهى مستلزم اين حقيقت است كه همان گونه كه وجود هر پديدهاى انتساب به اذن و مشيت تكوينى خدا دارد و بدون اذن او هيچ موجودى پا به عرصه وجود نمىنهد؛ پيدايش هر چيزى هم مستند به قضاء عينى الهى است و بدون آن، هيچ موجودى شكل و حدود ويژه خود را نمىيابد و به سرانجام خويش نمىرسد.
نساء / 78 و شعراء / 81 - 79. موركى بر كاغذى ديد او قلم | گفت با مورى دگر اين راز هم |
كه عجايب نقشها آن كلك كرد | همچو ريحان و چو سوسن زار و ورد |
گفت آن مور اِصبع است آن پيشهور | وين قلم در فعل فرع است و اثر |
گفت آن مورِ سوم كز بازو است | كه اصبع لاغر ز زورش نقش بست |
همچنين مىرفت بالا تا يكى | مهترِ موران فطن بود اندكى |
گفت كز صورت مبينيد اين هنر | كه به خواب و مرگ گردد بىخبر |
صورت آمد چون لباس و چون عصا | جز به عقل و جان نجنبد نقشها |
بىخبر بود او كه آن عقل و فؤاد | بىزتقليب خدا باشد جماد |
مثنوى / 4 / 3721 - 3728.توضيح بيشتر:
تقدير ، مشيت الهى كه در نظام هستى است که هر چيز را با محاسبه دقيق و معين به طور قانونمند و سازوار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است. شناخت صحيح مشيت خداوند و خواست انسان، مبتنى برداشتن تصور صحيح از مشيت خداوند در نظام جهان و انسان است. ترديدى نيست كه هيچ رخدادى در جهان جز به مشيت خداوند اتفاق نمىافتد. برگى كه از درخت ساقط مىشود يا كارى كه از انسان سر مىزند هر دو به مشيت خداوند است.
اما چگونگى جريان مشيت در اين دو تفاوت دارد؛ زيرا انسان تفاوتى عمده و اساسى با ديگر موجودات دارد و آن اينكه داراى اختيار است. به عبارت ديگر خداوند خواسته است كه انسان مختار باشد و به اختيار خود بتواند كارى را انجام دهد. بر اين اساس اختيار انسان در طول مشيت و قضا و قدر خداوند است؛ يعنى، خداوند خواسته كه انسان توان خواستن و انتخاب كردن را داشته باشد. از همين رو اگر شما علتها و عوامل كارى را كاملا فراهم و بر آن اقدام كرديد، آن واقعه اتفاق خواهد افتاد؛ مثلا اگر آتش، بنزين و اكسيژن را در كنار هم قرار داديد، قطعا اشتعال رخ خواهد داد. اين همان نظام متقن و تخلف ناپذير هستى است. زيرا در واقع خداوند خواسته كه انسان آزاد و مختار باشد پس خواست بالذات خداوند آزاد بودن انسان است و لازمه آزادى انسان صدور افعال ارادى از اوست و در واقع افعال ارادى انسان خواست بالتبع خدا مىباشد. اما خواست مشروط به اراده انسان، نه خواست مطلق، بنابراين مثل اين تعبير رايج كه «تقدير بود كه چنين شد» يا «هر چه تقدير باشد همان مىشود» و امثال آن تعابير، معناى درست دارد و يك معناى نادرست ولى اكثر افراد از اين تعابير، يك معانى جبرى اراده كرده و مىفهمند.
معناى صحيحى كه براى قسمت و سرنوشت وجود دارد همان قضا و قدر الهى است. مسأله ازدواج يكى از موارد سرنوشت ساز انسان است و چنان كه گذشت اراده انسان در سرنوشت او مؤثر است. البته اراده انسان تنها عامل تعيينكننده رخدادهاى زندگى او نيست، چه بسا انسان اراده كارى را دارد ولى موانع بسيارى براى او پديد مىآيد. يا اراده چيزى را ندارد اما آن امر براى او به راحتى محقق مىشود. نكتهاش اين است كه علل مؤثر در عالم طبيعت دو دسته است: 1- علل مادى، 2- علل معنوى. يكى از عوامل مؤثر در سرنوشت انسان علل معنوى است كه اعمال انسان نيز جزو اين علل است؛ يعنى، اعمال انسان در سرنوشت انسان مؤثر است. مثلاً رنجاندن خاطر مؤمن يا ملامت و تحقير و يا تمسخر او آثار بسيار سوئى در زندگى آن شخص دارد.
خلاصه سخن آن كه در بين عوام رايج شده كه در بسيارى از وقايع زندگى تعبير مىكنند كه «قسمتش چنين بود» و از اين تعبير معمولاً معناى جبر برداشت مىشود، در حالى كه «قسمت» به معناى «جبر» و سرنوشت حتمى گريزناپذير پذيرفتنى نيست. بلي مي توان گفت قسمتش بود چون در انتخاب درست دقت نكرد و يا در رفتار به گونه اي عمل نكرد كه مشكلات حل شود و امثال آن.
ما موظفيم در انتخاب همسر، تحقيق و تفحص کنيم و کسي را که براي آينده زندگي خود مي پسنديم و مناسب مي دانيم، انتخاب کنيم، زيرا اينجا جزء مواردي است که اختيار و انتخاب انسان نقش اساسي دارد. به اين دليل است که در روايات ما تأکيد زيادي در همسر گزيني شده است.
پيامبر اکرم(ص) به يکي از اصحاب فرمود: بايستي با زن ديندار ازدواج کني
(کافي، ج 5، ص 332). همچنين از اين که با زناني به خاطر پول يا زيباييشان ازدواج کنند نهي شده است
(همان، ج 3، ص 332) روشن است که اگر انسان در ازدواج نقشي نداشته باشد چنين دستوراتي بيهوده مي باشد. روايات درباره شرايط همسر بسيار است و ما به همان دو روايات بالا استفاده مي کنيم.
براي آگاهي بيشتر به مطالب زير توجه نماييد.
مسأله «جبر و اختيار»، يكى از اساسىترين و عميقترين مسايلى است كه از ديرباز انديشه و تأملات سخت فيلسوفان و انديشمندان جوامع بشرى را به خود فراخوانده است. در اين ميان، از آنجا كه متفكران و عالمان دينى شيعى با الهام از آيات قرآن و احاديث، قائل به اختيار؛ يعنى، حد فاصل ميان جبر و تفويضاند، با مشكلات نظرى پيچيدهاى در اين باب مواجه بودهاند؛ زيرا ادعاى آنان اين است كه: «افعال اختيارى انسان، همان گونه كه بر سبيل حقيقت (و نه مجاز) به خود انسان، به عنوان فاعلى مباشر منسوب است، به نحو حقيقى به خداوند انتساب دارد.
الف) منسوب به انسان است، زيرا بر اساس قدرت و اراده او تحت تأثير عزم و تصميم و گزينش او انجام مىپذيرد.
ب ) منسوب به خدا است، چرا كه هستىِ انسان و تمام آثار وجودى او - از جمله افعالش - معلول خداوند و وابسته به او است.
اين ادعا، مطلبى بسگران و دقيق است. حقيقت اين دو انتساب، بسيار عميق است و درك آن كار چندان سادهاى نيست. اما انديشمندان شيعه با الهام از آيات و روايات و با استعانت از حكمت شيعى، اين مسأله را با تحليلى منطقى، موجّه و معقول، فراروى اذهان جستجوگر و حقيقتخواه قرار دادهاند.
در پاسخ به سؤال حضرت عالى توجه به چند نكته ضرورى است:
1- تعريف اراده و اختيار: دو واژه مهمى كه عدم توجه به بار مفهوميشان موجب خلط مسأله و اشتباه در فهم مىشود، «اراده» و «اختيار» است. اين دو كلمه كاربردهاى مختلفى دارند كه كمابيش داراى مناسبتهايى با يكديگر مىباشند. در اين مجال اندك نمىتوان تمامى يا مهمترين تعاريف آن دو را بيان كرد؛ از اين رو تنها به تعريف «اختيار انسان» و «اراده انسان» به اختصار بسنده مىكنيم.
براى اطلاع بيشتر از تفاسير گوناگون «اراده» و «اختيار» نگا: محمد تقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج 2، صص 91 - 89. الف) «اختيار انسان»، عبارت است از آن كه فعل آدمى مسبوق به علم، اراده و قدرت باشد.
ب ) مقصود از «اراده انسان» - كه از مبادى فعل اختيارى است - حالتى است نفسانى كه پس از حصول شوق شديد نسبت به انجام فعل حاصل مىشود و در صورت وجود قدرت برانجام فعل و نبود موانع خارجى، به وقوع فعل خواهد انجاميد. بر اساس اين تعريف، مشخص مىشود كه اراده يكى از مقوّمات اختيار است و اين دو يكسان نيستند.
نگا: محمد صدرالدين شيرازى، الاسفار الاربعة، ج 6، صص 355 - 310. 2- مبدأ اراده: اراده، فعل نفس، روح و منِ آدمى است. علت وجود و پديد آمدن اراده، نفس انسان است و روح، علت فاعلى آن مىباشد. امّا بايد توجه داشت كه اين علت فاعلى (يعنى نفس) در پديد آمدن معلولش (يعنى اراده) نياز به اراده ديگرى ندارد؛ بلكه نفس در اين مورد از آن گونه علل فاعلى است كه در مقام ذات خود، علم تفصيلى به اراده داشته و همين علم تفصيلى به اراده، در پديد آمدن اراده كافى است و نيازمند اراده ديگر نيست. از اين نوع علت فاعلى در فلسفه به «علت فاعلى بالتجلى» ياد مىكنند.
براى آشنايى با اقسام علت فاعلى ر.ك: علامه سيد محمدحسين طباطبايى، نهاية الحكمة، صص 173 - 172. 3- تكاملى كه براى روح حاصل مىشود، در اثر افعال اختيارى آن است؛ چرا كه در ذات روح، گرايش به سوى كمال بىنهايت است و همين گرايش است كه به صورت اراده ظهور پيدا مىكند. به همين جهت آنچه مربوط به ذات نفس و روح آدمى است، از همين اراده سرچشمه مىگيرد و كمالاتى هم كه نصيبش مىشود در سايه همين اراده است. بر اين اساس، افعالى كه مربوط به اراده و اختيار و آگاهى انسان نيست، در واقع افعال روح نيست. به بيان ديگر، افعال انسان - از آن جهت كه انسان است - نيست.
در باب تكامل روح و نسبت آن با افعال اختيارى نگا: محمدتقى مصباح يزدى، دروس فلسفه اخلاق، صص 172 - 127. 4- اختيار تنها بر پايه اراده بنا نشده، بلكه حركت و افعال اختيارى انسان مبتنى بر سه امر است: ميل، آگاهى و قدرت. در واقع اين مثلث، زمينه را براى اختيار و حركت تكاملى روح فراهم مىكند. براى آنكه آدمى عملى را از روى اختيار انجام دهد بايد: اولاً نسبت به فعل خود شناخت و آگاهى داشته باشد؛ ثانياً گرايشهاى متضادى در زمينه آن فعل داشته باشد تا زمينه براى گزينش و اختيار آن فراهم شود؛ ثالثاً قدرت انتخاب داشته باشد و بتواند آنچه را كه اختيار كرده به مرحله عمل درآورد.
به اعتقاد ما، خداوند متعال مايههاى ميل، آگاهى و قدرت را در نهاد انسان به طور فطرى قرار داده است. پارهاى از پيشنيازهاى اختيار كه خداوند در وجود آدمى به وديعت نهاده است، عبارتند از:
1- خداوند ابزار حسى و عقلى و ساخت و ساز معرفت را در كنار وحى به عنوان ابزار و منابع شناخت به آدمى ارزانى داشته است.
نحل / 78، انسان / 2، علق / 5-1. 2- پروردگار عالم قدرتهاى گوناگونى به بشر داده است تا در پرتو آن بتواند در طبيعت تصرف كند
لقمان / 20، اعراف / 74، نحل / 14، غافر / 79، ابراهيم / 32، انبيا / 80. و انسانهاى ديگر را به نفع خود استخدام و به كار گيرد.
زخرف / 32. و از همه مهمتر قدرتى متافيزيكى كه از روح و نفس انسان ناشى مىشود.
آلعمران / 49، انبياء / 82-81، ص / 36-37. 3- گرايشها و ميلهاى گوناگونى در انسان به وديعت نهاده شده؛ و همين گرايشها است كه به صورت «اراده» تبلور مىيابد. در واقع ميل و اراده، تفاوتشان به شدت و ضعف است. ميل همان رغبت و خواستن ابتدايى است كه به مرحله اكيد نرسيده است؛ در حالى كه اراده همان رغبت و خواستن است كه به مرحله شديدترى رسيده و به صورت يك وسيله بسيار مهم براى ايجاد كار درآمده است،
نگا: محمد تقى علامه جعفرى، جبر و اختيار، ص 66. اين گرايشها اقسامى دارند؛ از جمله:
«غرائز» يعنى، كششهاى مربوط به نيازهاى حياتى كه با اندامى از اندامهاى بدن ارتباط دارد.
«عواطف» يعنى، كششهاى مربوط به روابط انسانها با يكديگر.
«انفعالات» يعنى، حالتى روانى كه بر اساس آن انسان به علت احساس ضرر يا ناخوشايندى از كسى فرار يا او را طرد كند.
«احساسات» يعنى، كنشهاى شديدى كه تنها به انسان اختصاص دارد.
5- از سه ضلع مهم اختيار كه در نكته پيشين گفته شد، هر يك كاركرد ويژهاى دارند:
1) ميل، عامل اصلى حركت انسان در انجام افعال است.
2) علم و آگاهى، چراغى است كه راه را روشن مىكند و مسير حركت را مشخص مىسازد.
3) قدرت، ابزارى است كه حركت انسان به وسيله آن انجام مىشود.
در يك فعل اختيارى و مهمتر از آن، در ماهيت اختيار، هر يك از اضلاع اين مثلث، اهميت ويژهاى دارد و در تبيين افعال اختيارى انسان نبايد از هيچ كدام غافل بود. بنابراين، اختيار مساوى و مساوق با اراده نيست؛ بلكه اختيار يعنى: ميل، آگاهى و قدرت.
براى آگاهى تفصيلى از اين سه ضلع نگا: محمدتقى مصباح يزدى، معارف قرآن، مجلد اوّل، صص 442 - 394. 6- ما اعتقاد به توحيد افعالى داريم و به اين اصل ايمان داريم كه
«لا مؤثر فى الوجود الاالله». هر گونه تأثير و تأثّر و فعل و انفعال و فعليت و فاعليتى از جانب خداست. البته خداوند به هر نحوى و بدون قانون و نظام در جهان عمل نمىكند؛ بلكه بر اساس يك سلسله قوانين و سنن و احكام متناسب با هر عالم و هر موجودى، حيات جهان و موجودات را به پيش مىراند. خداوند متعال، در عالم خلقت موجودات گوناگونى آفريده و بر اساس اين تنوع و چندگونگى قوانين خاصى را بر آنها حاكم ساخته است. مثلاً وجود فرشتگان و انسانها با يكديگر متفاوت است و چون اين تفاوت را خداوند بر اساس حكمت خود پديدآورده است، لاجرم احكام و سنن خاصى هم براى اين دو قرار داده كه به موجب آن، هيچگاه انسان فرشته نمىشود و هيچ وقت فرشته انسان نمىگردد. اين مطلب حتى در مورد عوالم خلقت نيز جارى است. عالم مادى احكام خاص و قوانين ويژه خود را دارد و عالم برزخ سنن مخصوص؛ و عالم قيامت آثار ويژه خود را.
در اين باب مراجعه كنيد به كتاب انسان از آغاز تا انجام. 7- با توجه به نكته پيش گفته، از يك ديدگاه خداوند، موجودات جهان را دوگونه خلق فرموده است:
الف) برخى از موجودات، امكان بيش از يك نوع خاص از وجود در آنها نيست، مانند مجردات عُلْوى.
ب) بعضى از موجودات چنين نيستند، بلكه امكان بيش از يك نوع خاص از وجود در آنها هست، مانند موجودات مادى. خداوند، ماده طبيعى را طورى آفريده است كه نقشپذير صورتهاى مختلف است. ماده طبيعى استعداد تكامل دارد. طبيعت از بعضى عوامل قوت و نيرو مىگيرد و از بعضى ديگر نقصان مىپذيرد. ماده طبيعى استعداد آن را دارد كه با علل و عوامل مختلف مواجه شود؛ لاجرم تحت تأثير هر كدام از آنها حالت، كيفيت و اثرى پيدا مىكند كه مخالف با حالت و كيفيت و اثرى است كه از علت ديگر مىتوانست پيدا كند. تخمى كه در زمين كاشته مىشود اگر با آب و هوا و حرارت و نور همراه شود و آفتى هم به آن نرسد از زمين مىرويد، رشد مىكند و به سرحد كمال مىرسد؛ ولى اگر يكى از عوامل رشد و كمال كسر شود يا آفتى برسد به آن حد نخواهد رسيد.
با توجه به اين توضيح، اذعان خواهيم كرد كه:
1) برخى از موجودات، مانند مجردات محض، تنها يك سرنوشت خواهند داشت.
2) موجودات ديگرى مىتوانند در انتظار نتايج گوناگون باشند، زيرا خداوند بر اساس سنخيت چنين موجوداتى، چنين مقرر داشته است كه با اختلاف اسباب و علل، راهها و نتيجهها نيز متفاوت باشد. به بيان ديگر، سرنوشت از وضع خاص موجودات سرچشمه مىگيرد. موجودى كه امكانات متعدد دارد و علل مختلف ممكن است در او تأثير كنند و هر علتى او را در يك مجرا و يك مسير بخصوص قرار مىدهد، سرنوشتهاى متعددى در انتظار اوست؛ اما موجودى كه بيش از يك امكان در او نيست و جز يك مسير برايش تعيين نشده و جز با يك نوع علت سر و كار ندارد؛ سرنوشتش واحد، حتمى و غيرقابل تغيير است.
نگا: مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت، ص 70. 8- اعمال و افعال بشر، از سلسله حوادثى است كه سرنوشت حتمى و تخلفناپذير ندارد؛ زيرا بستگى دارد به هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع ميلها، شناختها، قدرتها، انتخابها و در يك كلمه انواع اختيارها كه از خود بشر ظهور مىكند. به واقع تمام امكاناتى كه در مورد جمادات و نباتات و افعال غريزى حيوان به منزله موجودات مادى وجود دارد، و تمام «اگر»هايى كه در وقوع آنها هست، در افعال و اعمال بشر نيز هست. ولى در عين حال انسان قادر است عملى را كه صددرصد با غريزه و ميل حيوانى و طبيعى او موافق است و هيچ رادع و مانع خارجى نيز بر سر راه آن وجود ندارد، به حكم تشخيص و مصلحت انديشى ترك كند. همچنين قادر است كارى را كه صددرصد مخالف طبيعت اوست و هيچگونه عامل اجبار كننده خارجى هم وجود ندارد، به حكم مصلحتانديشى و نيروى خرد آن را انجام دهد.
خداوند متعال انسان و افعال او را از آن دسته موجوداتى قرار داده كه امكان بيش از يك نوع سرنوشت را دارند. اين موضوع به اندازهاى بديهى است كه نيازى به اثبات آن نيست. گونهگونى فرهنگها، اديان، سليقهها، تفكرات، كردارها، دانشها، پيشرفتها و عقبماندگىهاى ملل متفاوت، همه و همه نشانگر اين حقيقت است كه خداوند با اعطاى قدرت، آگاهى و ميل (اختيار)، امكان دستيابى به سرنوشتهاى گوناگون را به بشر ارزانى داشته است.
9- هدايت و ضلالت نيز به عنوان دو فرجام گوناگون براى بشر، زاييده اختيار خود انسان است. يعنى انسان بوده است كه با توجه به نوع ميل، شناخت و قدرت، خود راه ضلالت را پيموده يا به هدايت بار يافته است.
خداوند با سه ضلعى كه در نهاد آدمى به وديعت نهاده است يعنى (ميل، آگاهى و قدرت) چنين مقرر داشته كه انسان با چگونگى به كارگيرى اين امور، راه و سرنوشت خويش را رقم زند. اگر آدمى آگاهى را - كه همچون چراغى است براى روشنى راه - درست به كار گيرد و از قدرت خود به طور صحيح استفاده نمايد، و ميل خود را به سوى كمال حقيقى بكشاند، راه هدايت را خواهد پيمود و با قرار گرفتن در صراط مستقيم، در مسير الى الله و حركت به سمت كمال لايق خويش موفق خواهد بود.
اما اگر آگاهى خود را درست به كار نبندد، يا وهم و جهل را علم بپندارد و از قدرت خود استفاده صحيح نكند و آن را عاملى براى تسلط خودخواهى و نفسانيّت خويش بر طبيعت و جامعه قرار دهد و اميال خود را در حد همان حيوانيت و سطوح پايين مادى نگاه دارد؛ از صراط مستقيم خارج شده، گرفتار گمراهى خواهد شد.
«و أما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى...» ؛
فصلت / 17.«و اما ثموديان: پس آنان را رهبرى كرديم [ولى ]كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند».
«ذلك بأن الله لميك مغيرا نعمة أنعمها على قوم حتى يغيروا ما بأنفسهم» ؛
انفال / 53. [سقوط فرعونيان از اوج لذت به حضيض ذلت ]بدان سبب است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمىدهد، مگر آن كه آنان آنچه را در دل دارند تغيير دهند».
«ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت أيدي الناس...» ؛
روم / 41.«به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشكى و دريا نمودار شده است».
در باب هدايت و ضلالت كتاب: «هدايت و ضلالت» نوشته منيژه سيار املاش لنگرودى، معاونت پژوهشى سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، زمستان 71، خواندنى است. سعادت و شقاوت نيز معلَّل به اختيار انسان است، نه اين كه ذاتى انسان باشد؛ چرا كه در هيچ جا شقاوت و سعادت نه جزء ذات انسان (روح) دانسته شده است و نه لازمه روح. مبدأ سعادت، عقايد حق، اخلاق فاضله و اعمال صالح است، كه در سايه علم صحيح، ميل معتدل و قدرت درست به دست آمدنى است؛ و مبدأ شقاوت، عقايد باطل، اخلاق رذيله و اعمال غيرصالح است، كه در سايه علم ناصحيح، ميل غيرمعتدل و قدرت نادرست فراهم مىشود.
در باب سعادت و شقاوت و رابطه آن با اختيار انسان كتاب «طلب و اراده» حضرت امام خواندنى است. همچنين تأويل «قد جفّ القلم» | بهر تحريض است بر شغل اهم |
پس قلم بنوشت كه هر كار را | لايق آن هست تأثير و جزا |
كژ روى، جفّ القلم، كژ آيدت | راستى آرى، سعادت زايدت |
ظلم آرى، مدبرى، جفّ القلم | عدل آرى، برخورى، جف القلم |
چون بدزدد، دست شد، جفّ القلم | خورده باده، مست شد، جف القلم |
تو روا دارى، روا باشد كه حق | همچو معزول آيد از حكم سَبَق؟! |
كه زدست من برون رفته ست كار | پيش من چندين ميا چندين مزار |
بلكه معنى آن بود «جفّ القلم» | نيست يكسان نزد او عدل و ستم |
مثنوى / 5/3131 - 3138. با توجه به مطالب پيش گفته كه به اختصار و خيلى فشرده تبيين شد، روشن مىگردد كه توحيد افعالي و انحصار تأثير استقلالي خداوند مستلزم جبري كه شما تصور كردهايد نخواهد شد تا در نهايت بگوييم دلايل مختار بودن انسان مخدوش يا حداقل غيرموجه است.
توضيح اين كه فرق است بين فاعليت خدا و فاعليت انسان. خداوند در فاعليت خود كاملا مستقل است؛ يعني نه قدرت خود را از چيزي مي گيرد و نه ديگري مي تواند با او مقابله كند و جلوي اراده او را بگيرد. اما انسان قدرت خود را از خدا مي گيرد؛ يعني حتي توان انتخاب و اختيار را خدا به او داده و اگر بخواهد جلوي آن را بگيرد مي تواند ولي اراده كرده است كه چنين تواني را به انسان بدهد. پس انسان به اذن خدا و به حول و قوه الهي و در محدوده اي كه خدا قدرت انتخاب و اختيار به او داده مي تواند تأثير گذار باشد. پس انسان اختيار دارد ولي اختيار او اذني و محدود است. ولي اختيار خدا استقلالي و مطلق است و با اين تحليل مي توان تلائم و سازگاري توحيد افعالي با وجدان را دريافت.
بلي اگر تفسير ما از «لا مؤثر في الوجود الا الله» تفسير اشعري گرانه باشد مشكلي كه اشاره كرديد پديد مي آيد. اما تفسير قرآن اين است كه هيچ فاعل مستقل و ناوابسته غير از خدا نيست و انسان فاعليت ارادي و آزادانه دارد اما آزادي اذني و محدود.
در پايان نتيجه مي گيريم که انتساب نعمت و بلا به خداوند از اين رو است که همه هستي عرصه ربوبيت و فرمانروايي خداونداست و در عرض خداوند هيچ عامل مؤثر ديگري تصورپذير نيست وگرنه سر از شرک در مي آورد. اما در عين حال اين مانع آن نيست که بلاها ناشي از رفتار سوء اختياري انسان نيز باشد. يعني خداوند اراده کرده است که انسان پاراه از نتايج نيک و بد افعالش را در دنيا ببيند. پس بلاها از سويي به ما انتساب دارند که با عمل سوء خود موجب آنها مي شويم. و از سويي به خداوند که بر اساس قوانين حکميانه او در نظام خلقت را به گونه اي ساخته که در برابر بدي هاي ما عکس العمل هاي مناسبي نشان دهد.جهت آگاهي بيشتر نگا:
محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، ج 1، قم، طه.