آفرينش اجبارى اولاً هر چند انسان بدون اختيار خويش پا به عرصه هستى گذاشته است؛ اما در مقابل، از نعمتى بى نظير برخوردار گشته و آن عبارت است از «هستى»، «وجود» و آثار آن. در مقابل «عدم»، «نيستى» و «ندارى» نقمت و زيانى بى نظير است. خداوند لطف بزرگى فرموده كه ما را از عرصه نيستى به هستى درآورده است و ما بايد شكرگزار چنين هديهاى باشيم و لو آن كه اختيار و اراده ما در آن، هيچ نقشى نداشته باشد.اليته اگر خوب دقت كنيم ترجيح «زندگي» بر مرگ و «بود» بر نبود در نهاد هر انساني نهفته است.واگر در ميان انسانها كسي مخالف اين نظر باشد به جهت برخي مشكلات پيش آمده است كه بايد سعي كند از جلو راه خود بر دارد.نه اينكه بخاطر مشكلات به اصل حيات و زندگي بدبين و پشيمان باشد.
ثانياً گرچه انسان در آمدن به عالم هستى، مختار نيست، ولى باز خداوند بر اساس لطف و رحمتش، او را در چگونه زيستن، چگونه بودن، چگونه رفتن و چگونه حركت كردن، كاملاً آزاد گذاشته است و اين خود نعمتى بس گرانبها است كه متأسفانه بشر از آن حسن استفاده را نمىكند. بله اگر خداوند مرا در اين زمينه نيز با اجبار رو به رو مىساخت و من در كژ انديشى و كژ رفتارى يا راست انديشى و درست كردارى، مجبور بودم؛ مىتوانستم اين پرسش را مطرح كنم، ولى حقيقت امر چنين نيست.
حقيقت انسان اگر انسان به حقيقت، مقام، جايگاه و منزلت خود واقف شود، اينچنين شكوه نمىكند. سخن در اين باره فراوان است؛ ولى توجّه به سه نكته اصلى - كه انديشيدن در آن موجب خواهد شد انسان كمى از اين بدبينى فاصله بگيرد - مثمر ثمر خواهد بود:
1. انسان گل سرسبد هستى، تاج و جوهره اصلى آن و اشرف تمامى مخلوقات است و در واقع همه جهان براى او آفريده شده است.
اسراء (17)، آيه 70؛ ميزان الحكمة، ج اوّل، ص 360 و 361. تاج «كرّمنا»ست بر فرق سرت | طوق «اعطيناك» آويز برت |
جوهر است انسان و چرخ او را عرض | جمله فرع و پايهاند و او غرض |
اى غلامت عقل و تدبير است و هوش! | چون چنينى خويش را ارزان مفروش |
مثنوى، دفتر 5، ابيات 3574 - 3576. 2- «حقيقت انسان» كتابى است نيازمند به شرح و شارح اين كتاب نيز كسى جز مصنف آن؛ يعنى، آفريدگار هستى نمىتواند باشد؛ زيرا نويسنده اين كتاب او است. بنابراين توجّه به آيات و روايات - كه در واقع ترجمان وحى است - در اين باب ضرورى است. قرآن - از آنجا كه مبدأ فاعلى انسان را خداوند مىداند - معتقد است كه هر چه آدمى، معرفت بيشترى به مبدأ فاعلى خود پيدا كند، هم جهان را و هم خويشتن را بهترمىشناسد؛ زيرا آفريدگار هستى، در خلقت خود تجلّى و ظهور مىكند. از آنجا كه همه آفرينش، سراسر نشانههاى او است و در اين ميان آدمى - كه به عنوان خليفةاللهى نيز آراسته شده - مظاهر اسماى او است، مىتوان با شناخت عميقتر به خداوند و اسماى اعظمش، به مقام انسان بيشتر نايل گشت.
تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 13، صص 59 - 71. آدم اسطرلاب اوصاف علوست | وصف آدم مظهر آيات اوست |
هر چه در وى مىنمايد عكس اوست | همچو عكس ماه اندر آب جواست |
مثنوى، دفتر 6، بيت 3138 و 3139. 3. قرآن كريم در بيش از پنجاه آيه، به وصفهاى نكوهيده اشاره و به جهت وجود آنها در آدمى، انسان را سرزنش كرده است؛ مانند: بخيل،
محمد (47)، آيه 38. ضعيف،
نساء (4)، آيه 28. عجول،
اسراء (17)، آيه 11. ظلوم،
احزاب (33)، آيه 72. جهول،
همان، آيه 72. و ... امّا همه اينها به طبيعت انسان باز مىگردد و منشأ پيدايش اين اوصاف رذيله، جاذبههاى طبيعى انسان است؛ چنانكه سرچشمه فضايل، جذبههاى فرا طبيعى است. بايد به اين نكته توجّه داشت كه صفات رذيله، ريشه در عالم ملكوت ندارند و مشمول اصل جامع
(و ان من شىء الاعندنا خزائنه و ما ننزله الابقدر معلوم)،
حجر (15)، آيه 21. نخواهد بود؛ بلكه بر اساس آيه
(و ما اصابك من سيئة فمن نفسك)؛
نساء (4)، آيه 79. همه سيئهها و بدىها از پيش خود انسان است.
تفسير قرآن كريم، صص 78 - 79. از اين حقيقت نبايد غفلت كرد كه خاصيت نور باطنى، از فطرت انسان پرتو افشان مىشود و اگر اين منبع الهى (فطرت) زنده به گور نشود و غبار آلودگىها و هواهاى نفسانى آن را نپوشاند، همواره پر فروغ خواهد بود. امّا اگردر پشت ظلمت «گناه» پنهان گردد، انسان گنهكار حقيقت خود را نمىبيند و از آنجا كه نورى ندارد، خود را گم كرده، پس از مدتى خويشتن را به كلى فراموش خواهد كرد. تنها با علم و محبّت است كه فطرت انسان پر فروغ خواهد ماند؛ زيرا علم، خدا و مبدأ فاعل آدمى را به انسان مىنماياند و دوّمى انسان را به مبدأ اصلى خويش؛ يعنى، خداوند متعال مىرساند:
«العلم يدل عليه و الوجه يدّل له».
شرح كلمات باباطاهر به نقل از: تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 14، ص 134. اگر مىخواهيد حركت و جنبشى داشته باشيد و از گناهان و آلودگىها رهايى يابيد، نيازمند علم و سپس عمل هستيد. بنابراين بدون علم، به دنبال معرفت الهى رفتن جهل است و بدون عمل تنها در پى درس و بحث، حوزه و دانشگاه بودن، عمرى چون سنگ آسيا به گرد خود چرخيدن و سپس توقف، ناتوانى و عجز است.
انسانها بايد در شناخت خويشتن بكوشند تا خويش را ارزان نفروشند.
خويشتن نشناخت مسكين آدمى | از فزونى آمد و شد در كمى |
خويشتن را آدمى ارزان فروخت | بود اطلس خويش بر دلفى بدوخت |
مثنوى، دفتر 3، بيت 1000 و 1001. 4.
اهميت اميد؛ خداوند متعال علاوه بر آنكه نوميدى از رحمت خويش را يكى از گناهان بزرگ و گاه كفر مىشمارد، خطاب به پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد:
(قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله انّ الله يغفر الذنوب جميعاً انه هو الغفور الرحيم)؛
زمر (39)، آيه 54. بگو: اى بندگانى كه به خود ستم كردهايد،! از رحمت و آمرزش الهى نااميد نشويد؛ زيرا خدا آمرزنده و مهربان است و اگر توبه كنيد هر گناهى را مىآمرزد. اين تحذير از آن رو است كه اگر كسى از رحمت و آمرزش الهى، نااميد شود، ديگر محرك درونى ندارد كه در زندگى خود كار خوب و پسنديدهاى انجام دهد يا از گناهان بزرگ و كوچك و كردارهاى زشت و ناروا، اجتناب ورزد؛ زيرا محرك در اين دو چيز «اميد رحمت» و «نجات» از عذاب خدا است و اين اميد در چنين آدمى وجود ندارد.
به هر روى بايد توجّه داشت كه فضل و رحمت الهى، موجب پاك شدن بندگان مىشود و از اين مهم نبايد غافل بود.
فضل حق با اين كه او كژ مىتند | عاقبت زين جمله پاكش مىكند |
سبق برده رحمتش و آن غدر را | داده نورى كه نباشد بدر را |
آب بهر اين بباريد از سماك | تا پليدان را كند از خبث پاك |
مثنوى، دفتر 5، ابيات 195، 196 و 199.لذا جهت توضيح اين مطلب که «آيا ما خود به اختيار پا به اين جهان نهاده ايم يا نه» . در اين باره بايد گفت که فيلسوفان و متکلمان و در واقع صاحب نظران چه در عالم اسلام و چه در دنيا غرب، آنگاه که بحث از اختيار و جبر را مطرح مي کنند، بحث اختيار و جبر را نسبت به افعال انسان مي سنجند يعني پس از آن که انسان وجود يافت و پس از چندي رشد کرد و آن گاه خود را در مقابل خداوندي يافت هيچ چيز از دايره علم و قدرت او خارج نيست، و ديد که هر چه دارد و هر چه مي کند را واقعا بايد به او نسبت دهد، آنگاه اين بحث مطرح مي شود که آيا او از خود اختياري دارد يا نه؟
در واقع اختيار يا جبر صفت فعل انسان است و فعل انسان نيز پس از فرض وجود انسان و وجود يافتن او است به عبارت ديگر فعل انسان، مبتني بر وجود انسان و تا زماني که فردي وجود نيافته است چگونه مي تواند فعلي داشته باشد تا بگوئيم که آيا اين کار او،کاري مختارانه يا از سر اجبار صورت گرفته است.
خلاصه اين که طرح اين بحث در مورد انساني که وجود نيافته است اشتباه است و اين سطحي ترين برداشت از مسأله جبر و اختيار است برداشتي که از تصور عوامانه و کوچه بازاري ناشي شده است.
اما در مورد اين که ما نمي خواستيم آفريده شويم و ما را خداوند خود به خواست خويشتن آفريده است اين نکته قابل توجه است که کسي به ياد ندارد آن زمان چه اتفاقي رخ داده است و ايا ما واقعا نمي خواستيم به اين جهان پا بگذاريم يا مي خواستيم و آيا اصلا چنين برداشتي و سؤالي درست و با معنا است يا نه؟ شايد کسانيکه چنين سخناني را بر زبان مي دانند از آن اوست که در اين عالم با ناکامي هايي روبرو مي شوند و مي گويند ما از اول هم نمي خواستيم اينجا بياييم. اين مثل کسي است که با تلاش و اصرار فراوان وارد کشوري مي شود و آن گاه که مشکلات و گرفتاري ها از هر سو به سراغش مي آيد چنين ادعا مي کند که من از اول هم نمي خواستم به اين خراب شده پا بگذارم بلکه ما به زور آورده اند.
اما در مورد شيطان بايد گفت که او آن گاه مي تواند در مان نفوذ کند که نيروي باز دارنده دروني ما يعني عقل در گوشه اي بدون استفاده رها شده باشد. عقلي که باعث برتري ما از همه مخلوقات خداوند است. که در اين حال ما يا عقل خود را تماما رها کرده ايم و اميال و خواسته هاي غير عقلاني خود همچون شهوت و ... تمام وجود ما را فرا گرفته است و يا اين که عقل ما با اين اميال غير عقلاني و در واقع اميال حيواني مخلوط و درآميخته شده است. در چنين صورتي است که شيطان مي تواند نفوذ در ما پيدا کند. و تمام اين کارها از آن روست تا بشر دريابد که ايا توان امانت داري، امانتي ه به او سپرده اند را دارد يا نه؟ آن امانت همان عقل است که انسان بدون آن با حيوانات هيچ فرقي ندارد. حال که از حيوانات متفاوت گشته است بايد از آن امر متمايز کننده بهره جويد و نيز بايد مشخص گردد که چه کسي امانت دار خوبي است، تا بدان سبب پاداش گيرد و آن که در امانت خيانت مي کند بازخواست شود. که اين رسم و آئين هر امانت داري اي است. حتي اگر در اين دنيا ما چيزي کم ارزش را به کسي داديم و او را امين و امانت دار برگزيديم از او انتظار داريم حق امانت و امانت داري را خوب بجا آورد و اگر در امانت خيانت کرد به خوبي حق مي دهيم او را مورد عتاب قرار دهيم.
حال آيا ما حق داريم خداوند را مورد بازخواست قرار دهيم يا او بايد ما را مورد بازخواست قرار دهد آن گاه که در امانت او خيانت کرديم و آن را بي مصرف به گوشه اي انداختيم و يا با چيزهاي غير عقلاني در آميختيمش؟!!