رابطه مذهب و روشنفكري | کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کتابخانه مجازی الفبا،تولید و بازنشر کتب، مقالات، پایان نامه ها و نشریات علمی و تخصصی با موضوع کلام و عقاید اسلامی
کانال ارتباطی از طریق پست الکترونیک :
support@alefbalib.com
نام :
*
*
نام خانوادگی :
*
*
پست الکترونیک :
*
*
*
تلفن :
دورنگار :
آدرس :
بخش :
مدیریت کتابخانه
روابط عمومی
پشتیبانی و فنی
نظرات و پیشنهادات /شکایات
پیغام :
*
*
حروف تصویر :
*
*
ارسال
انصراف
از :
{0}
پست الکترونیک :
{1}
تلفن :
{2}
دورنگار :
{3}
Aaddress :
{4}
متن :
{5}
فارسی |
العربیه |
English
ورود
ثبت نام
در تلگرام به ما بپیوندید
پایگاه جامع و تخصصی کلام و عقاید و اندیشه دینی
جستجو بر اساس ...
همه موارد
عنوان
موضوع
پدید آور
جستجو در متن
: جستجو در الفبا
در گوگل
...جستجوی هوشمند
صفحه اصلی کتابخانه
پورتال جامع الفبا
مرور منابع
مرور الفبایی منابع
مرور کل منابع
مرور نوع منبع
آثار پر استناد
متون مرجع
مرور موضوعی
مرور نمودار درختی موضوعات
فهرست گزیده موضوعات
کلام اسلامی
امامت
توحید
نبوت
اسماء الهی
انسان شناسی
علم کلام
جبر و اختیار
خداشناسی
عدل الهی
فرق کلامی
معاد
علم نفس
وحی
براهین خدا شناسی
حیات اخروی
صفات الهی
معجزات
مسائل جدید کلامی
عقل و دین
زبان دین
عقل و ایمان
برهان تجربه دینی
علم و دین
تعلیم آموزه های دینی
معرفت شناسی
کثرت گرایی دینی
شرور(مسأله شر)
سایر موضوعات
اخلاق اسلامی
اخلاق دینی
تاریخ اسلام
تعلیم و تربیت
تفسیر قرآن
حدیث
دفاعیه، ردیه و پاسخ به شبهات
سیره ائمه اطهار علیهم السلام
شیعه-شناسی
عرفان
فلسفه اسلامی
مرور اشخاص
مرور پدیدآورندگان
مرور اعلام
مرور آثار مرتبط با شخصیت ها
فهرست گزیده متکلمان،فیلسوفان و عالمان شیعی
مرور مجلات
مرور الفبایی مجلات
مرور کل مجلات
مرور وضعیت انتشار
مرور درجه علمی
مرور زبان اصلی
مرور محل نشر
مرور دوره انتشار
گالری
عکس
فیلم
صوت
متن
چندرسانه ای
جستجو
جستجوی هوشمند در الفبا
جستجو در سایر پایگاهها
جستجو در کتابخانه دیجیتالی تبیان
جستجو در کتابخانه دیجیتالی قائمیه
جستجو در کنسرسیوم محتوای ملی
کتابخانه مجازی ادبیات
کتابخانه مجازی حکمت عرفانی
کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران
کتابخانه تخصصی ادبیات
کتابخانه الکترونیکی شیعه
علم نت
کتابخانه شخصی
مدیریت علاقه مندیها
ارسال اثر
دانشنامه
راهنما
راهنما
رابطه مذهب و روشنفكري
کتابخانه مجازی الفبا
کتابخانه مجازی الفبا
فارسی
کتاب الکترونیکی
میانگین امتیازات:
امتیاز شما :
تعداد امتیازات :
0
رابطه مذهب و روشنفكري
ویرایش اثر
کلید واژه اصلی :
رابطه دین با امور دیگر
سوال:
مذهب چيست و چه تعريفي از آن مي توان داشت؟ روشنفکري چيست و روشنفکر کيست؟ رابطه روشنفکري با مذهب چيست و آيا انسان روشنفکر مي تواند مذهبي باشد و يا اساسا انسان روشنفکر نمي تواند مذهبي باشد؟
پاسخ تفصیلی:
نخستين رگههاى نهضت روشنفكرى قرنها پيش از عصر روشنگرى (1)
1- Enlightenment«American HeritageDicticnary
، يعنى در دوران رنسانس (2)
2- Renaissance
، يافت مىشود كه در آن اولين مقولات روشنفكرى شكل مىگيرد. خردگرايى، رهايى از سنت فكرى و مرجعيت كليسا، تكيه بر عقل و تجربه بشرى، نقد انديشه، شكاكيت (اسكپتيسيزم) (3)
3- Scepticism
، علمگرايى (4)
4- Scientism
افراطى و پشت كردن به ماوراء الطبيعه همه از ويژگيهاى دوران پس از رنسانس است. از همه مهمتر رواج الحاد و بىدينى و انواع مكاتب دينى ضد كليسايى (چرا كه برخى از انديشمندان مىخواستند در عينمخالفتباكليسا، به نوعى دين خودساخته يا خداى تنهاى غير كليسايى پايبند بمانند مكتبهاى دئيسم
دئيسم - Deism : اعتقاد به اينكه حقانيت وجود خدا را تنها خود فرد مىتواند از طريق شواهد عقلانى و طبيعى كشف كند، بدون هيچگونه وابستگى به دين يا مذهبى.
و تئيسم
تئيسم - Theism : اعتقاد به وجود يك يا چند خدا، خصوصا اعتقاد به خداى شخصى به عنوان خالق و مدبر عالم. از اين دستهاند).
با پيشرفتهايى كه در علوم و صنايع پديد مىآمد، انسان را بيش از گذشته باور كردند و وى را بر آنچنان مسند رفيعى . اين تحولات در قرن17 و 18 كه به عصر خرد مشهور شد با رعتبيشترى دنبال گرديد و مقولاتى چند نيز بر آنها افزوده شد. بحثهاى تازه پيرامون آزادى، طبيعت، جامعه، قانون، حقوق انسانى، حكومت، ترقى، مالكيت و... رواج يافت. و بدينسان قرن 18 به نام عصر روشنگرى (Enlightenment) شناخته شد.
اهم مقولات مطروحه در اين عصر از اين قرارند:
1) عقل گرايى (راسيوناليسم)عقلگرايان مىخواستند پاسخ تمام پرسشهاى انسان را خود بيابند، بدون اينكه جايى براى ولايت فكرى گذشتگان و مرجعيت و وثاقت كليسا، باقى بگذارند. به گفته كانت مهمترين شعار دوره روشنگرى اين بود: «جرئت دانستن داشته باش» Sapere aude اين شعار عمدتا در مقابل كليسا و اقتدار و حاكميت فكرىاش بود كه جرئت دانستن و تحقيق را از مردم و دانشمندان سلب مىكرد. مبادا چيزهايى بياموزند كه با انديشههاى كليسايى در تعارض آيد. كانت در مقاله كوتاه «روشنگرى چيست» چنين مىگويد: «روشنگرى بيرون شدن انسان از كمينهگى است كه خود بر خويش تحميل كرده است... شعار روشنگرى اين است كه جسارت بورز و بدان! شجاع باش و از فهم خود بهره گير» و گلدمن چنين مىنويسد: «من دستاورد اصلى روشنگرى را يعنى بيرون شدن انسان را از كمينهگى خود كرده خويش ميان امور آيينى جاى مىدهم».
لوسين گلدمن، منصوره كاريانى، فلسفهروشنگرى، ص 28
از همين انديشه است كه سنت روشنگرى بر مىخيزد و مبارزه با هر تقدسى كه تا آن زمان به طور سربسته پذيرفته شده بود آغاز مىشود. اينك مىگويند جرئت چون و چرا داشته باش! نقادى انديشه و ظهور فلسفه نقدى (كانت) و شكاكيت نيز فرزندان مشروع و نامشروع همين انديشهاند. بى مهرى به عواطف و احساسات انسانى نيز نتيجه عقلگرايى خشك است و ثمرهاش بعدها به پا شدن نهضت رمانتيسيزم
رومانتيسيزم Romanticism : جنبش هنرى، ادبى، و فلسفى كه اواخر قرن 18 در اروپا شكل گرفت و تا اواسط قرن19 استمرار يافت - اين حركت در مقابل نهضت كلاسيك جديد كه به دست امثال ژان ژاك روسو ترويجشده بود و بر طبيعت تاكيد فراوان داشتبه پا شد و بر عاطفه و خيال و احساس تاكيد كرد. مهمترين شاعران رومانتيك هوگو (در فرانسه)، و هاينه Hene (درآلمان)، وبايرون Byron و كيتس Keats و شلى Shelley و ووردز وورث Worth ك Words و كولريج Coleridge (در بريتانيا) هستند و مهمترين نقاش آن دولاكروا Delacrax و برترين موسيقدانان آن بتهوون Beethoven و برلييوز Berlioz هستند.
به عنوان آنتى تز آن شد تااينكه حق احساس را از عقل بازستاند. ويليام و وردز ورث چنين مىسرود: «كافى است اين همه علم، اين همه فن، آن كتابهاى عقيم را ببنديد، در عوض دلى پاك بياوريد كه بفهمد و ببيند»
Enough of science and of art close up those barren leavescome forth with clean heartthat watches and perceives به نقلاز:عبدالكريم سروش،«راز دانى روشنفكرى وديندارى»، ص139
البته همانطور كه پيشتر بيان شد پارهاى از اين مقولات مدتها قبل از عصر روشنگرى و به دنبال رنسانس پديد آمده بود كه به تدريجبه تكامل رسيد.
2)انسانگرايى(اوماتيسمياهومانيزم) در مغرب زمين حاكميتسياسى، مشروعيتخويش را از دين به دست مىآورد. نظامهاى پادشاهى و كليسا دست در دستيكديگر داشتند و دين و سياست كاملا به هم آميخته بودند. علاوه بر صحنههاى سياست، در عرصه فرهنگ نيز اقتدار مطلق از آن دين و دستگاه روحانيت مسيحى بود. تاريخ مغرب زمين، آكنده از جنگها و خونريزيهايى است كه به انگيزههاى دينى و مذهبى به پا شده است. پيوند كليسا با حكومت چنان محكم بود كه پادشاه مشروعيت و بخشى از اقتدار خود را از كليسا و شخص پاپ دريافت مىكرد. تاج شاهى به دست پاپ بر سر سلطان نهاده مىشد و از اين طريق بر تمامى فجايع و زشتيهاى حكومتهاى استبدادى و ظالم مهر صحت دينى زده مىشد. مردم نيز حق هيچگونه اعتراضى نداشتند ومىبايستبهعنوان يك تكليف دينى از پادشاه ظالم اطاعت كنند. زيرا پادشاه را پدر مردممعرفى مىكردندوكتاب مقدس هم اطاعت پدر راواجب مىشمرد:«عزت نهيد و فرمان بريد پدرتان را و مادرتان را»
فرمان پنجم از ده فرمان معروف كه در تورات آمده و نزد مسيحيان نيز محترم است. ر. ك. ج. بلاك هام، امير پرويزى، «رشد انديشهها»، ص 24
كه با تفسيرى غلط از اين فرمان، لزوم اطاعت از پدر به عنوان يك حق موروثى براى پادشاه شناخته مىشود. در آئين مسيحيت انسان به عنوان موجودى شناخته مىشود كه ذاتا گناهكار
گناه ذاتى، [Onginal Sin] ؛
است و شرارت از وجودش سر مىكشد. بدى او تا آنجاست كه حتى نمىتواند مستقيما براى رفع اين شرمسارى قيام كند و در محضر خدا حاضر شود و عذر تقصير بطلبد و نياز به توسل به آباء كليسايى است. پس از رنسانس و برداشته شدن پارهاى از آن قيود سنگين كليسايى، پيشرفتهايى در علم و صنعتحاصل آمد و انسان اروپايى طعم شيرين آزادى را چشيد و به دنبال آزادى بيشتر همچون فنرى تحت فشار يك مرتبه رها شده و فراتر از آنچه بايسته بود رفت. براى دستيابى به حقوق فطرى و طبيعى خود به افراط گرائيد و به خدا هم پشت كرد و انسان را خداى روى زمين نمود. از اينجاست كه آزاد فكر
آزاد فكر Free Thinker : كسى كه اعتبارى براى گفتار هيچ موجودى قائل نيست و آزاد از هر عقيدهاى مىباشد و خصوصا در تفكر دينىاش به پژوهش و نظريه پردازى عقلانى مىپردازد. American Heritage Dicticnary فيلسوف و حقوقدان انگليسى 1831- 1748 م.
بر مىآيد و در مقابل كليسا مىايستد و به كلى به هرگونه تعبدى پشت پا مىزند. انسان حرمت پايمال شدهاش را باز مىيابد. «حقوق الهى» جاى خود را به «حقوق طبيعى» مىدهد. جرمى بنتام Jeremy Bentham مكتب سودگروى (يوتيليتا ريانيسيم) را كه معتقد استبايد حداكثر خوشى و آسايشى را براى حداكثر افراد تامين كرد، بوجود آورد. فرد گرايى نيز از ديگر مقولات فكرى روشنگرى است كه به دنبال نابود سازى شرايط هر نوع حاكميت غير بر فرد است. اصل را بر عدم ولايت انسان يا دستگاهى بر افراد مىگذارد. «آزادى انديشه حاكم عصر مىشود» (دنى ديدرو) و به «ميثاق اجتماعى» كه خود يكى ديگر از مقولات اين عصر است نياز مىافتد. برابرى
يكى از سه ركن شعار اصلى انقلاب فرانسه: آزادى، برابرى، برادرىط Liberte Egalite, Fraternite
افراد بشر مورد تاكيد واقع مىشود. زن از آزادى بيشترى برخوردار شده، ارج و قرب مىيابد و از خانه به خيابان كشيده مىشود. عيش و عشرت بى محابا و رها از قيود دينى و اخلاقى رايج مىگردد.
دنيا پرستى (سكولاريسم)
سكولاريسم: Secularism : بى تفاوتى يا شكايت دينى - نظريهاى كه مىگويد بايد ملاحظات دينى از تعليمات عامه و اشتغالات مدنى و نظامهاى سياسى، اقتصادى، و فرهنگى جامعه حذف گردد.فيلسوف اجتماعى و عالم اقتصادى اسكاتلندى (1790-1723
شايع مىشود. سودگروى فردى در اقتصاد به عنوان عامل محركه جامعه شناخته شده، مورد تحسين واقع مىشود. آدام اسميتAdam Smiths با كتاب مهم «ثروت ملل»
نام اصلى آن «تحقيقى در ماهيت و علل ثروت ملل Nations Causes of the Weath of Nations ( 1776) An Inguiry in to the Nature and است كه به اختصار آنرا «ثروت ملل» مىخوانند.
اقتصاد كلاسيك ليبرال را پايه ريزى مىكند. دستور عرضه و تقاضا و اقتصاد بازار مبناى كار قرار مىگيرد. طبيعتبهترين مدبر شناخته مىشود و مىگويند «بگذار كه به مغالطه ليبراليسم Liberal Fallacy نيز شهره است تكرار شده خير جامعه را در خير تك تك افراد ملاحظه مىكنند. لازمه اين همه تحولات وپديدآمدنافكار و مكاتب گوناگون، ايجاد و رشد روحيه تساهل و مدارا و احترام به افكار و نظريات ديگران و پرهيز از تعصب بود. و اين يكى ديگر از ويژگيهاى روشنفكرى است. چنانكه مىبينيم ولتر در نامهاش به ژان ژاك روسو مىنويسد: «با اينكه انديشههاى تو نقطه مقابل انديشههاى من است، حاضرم بميرم تا تو حرفت را بزنى» 3)«طبيعت گرايى» (ناتوراليسم) ظهور ناتوراليسم در قرن 18 و رشد آن همپاى شيوع داروينيسم در قرن19 و ابتداى قرن 20 بود. اين مكتب چيزى بيرون از طبيعت را نمىپذيرد و آن را داراى نظام و حيات پويش عقلانى مىداند. حقآن است كه طبيعت اقتضاء كند. ايننهضتبه صورت اعتراض عليه پيشداورىها و قرار دادهاى اخلاقى ظهور مىكند. حوزه زبان و قلم را با چيزهايى مىآرايد كه تا آن زمان در انديشه و هنر جايى نداشته. بى هيچ حجب و حياء و با بيانى عريان زشتىها، فجايع، كژيها، بىعدالتيها، جاه طلبيهاى فردى واجتماعى راعيان مىسازد. در نظر روشنگرايان ماوراء طبيعت چيزى جز وهميات زائيده تخيل و ابزار كشيشان براى جلوگيرى از بهكار افتادن تعقل بشرى و راه بردن او به رموز طبيعت، نيست. لذا نبايد از طبيعت تخطى كرد. همه چيز بايد اين دنيايى (سكولاريزه) شود. سعادت در همين دنيا دنبال مىشود و وعده كشيشان به آخرت و پاداش و جزاى خوب و بد نامفهوم مىشود. اگر قانون و ولايتى هست و اگر انسان را اخلاقى بايد، همه از اين جهان مادى بر گرفته مىشود. هر چه به طبيعت نزديكتر باشد بر حقتر است. از همين روست كه روسو آن وحشى نجيب را مىستايد و او را بهتر از دهقان بى - دست و پا و مطيع مىداند. زيرا او به طبيعت آزاد خويش نزديكتر است و اين يكى دربند جامعهاى تدبير شده گرفتار آمده و از طبيعت دورتر است. دونى ديدرو نيز ابتدايىترين مردم روى زمين همچون اهالى تاهيتى را كه به سادگى از قوانين طبيعت پيروى مىكنند از مردمان متمدن به قوانين نيكو و اخلاق نزديكتر مىداند. در تمام علوم نهضتى طبيعت گرايانه به پا شد. از مسئله معرفت و فلسفه و رياضيات گرفته تا علوم اجتماعى و روانشناسى و تاريخ، از متافيزيك و علوم دينى تا اخلاق و حقوق همه از نو مورد بررسى طبيعتباورانه قرار گرفت. در همه اين مقولات مسيحيت راه حل و پاسخ به دست مىداد، اما راسيوناليست عصر روشنگرى مىخواست همه چيز را از نو شروع كند، لذا خود نو بودن نيز برايش تقدس يافت و از هر چه كهنه بود گريخت. خير و سعادت را در چيزهاى تازه مىيافت. اين نوعى خاص از مغالطه از راه قدمت است كه به نام مغالطه از راه نويى خوانده مىشود. از همينجا تقابلتفكرمرتجعانه وانديشه مترقى مطرح شد.
4) انديشه پيشرفت و ترقى با اكتشافات تازه در قرن17 و پيشرفتهاى اجتماعى بزرگ كه ناگهان پيش آمده بود كمكم متفكران به انديشه پيشرفت و تكامل رهنمون شدند و اين سؤال مطرح شد كه آيا بشر در طول تاريخ خود رو به پيشرفت و ترقى بوده استيا انحطاط و سقوط؟ مثلا آيا يك نويسنده قرن هفدهم مىتواند آثارى همسان يا برتر از نويسندگان بزرگ يونان و روم خلق كند؟ نزاع ميان گذشته گرايان و نوجويان بالا مىگيرد. اوايل قرن هجدهم نوگرايان بر افكار عمومى مسلط مىشوند. البته روشنفكر واجد انديشه پيشرفت قرن18 فاقد آن نظام فكرى سامان يافتهاى بود كه در قرن19 با نظريه تكامل داروين پديد آمد. تنها از آن پس بود كه انديشه پيشرفت در جهات مختلف مطرح شد. متفكران تاكنون شش نوع پيشرفت را براى بشر تصوير كردهاند. اين مجموعه بر اساس تعداد انديشمندانى كه تفكر پيشرفت را در زمينه خاصى قبول دارند به صورت هرمى در مىآيد كه هر چه بالا بروى از قائلين به آن كم مىشود. در قاعده اين هرم پيشرفت در علوم تجربى قرار دارد و در قله آن پيشرفت جسمى - روانى انسان.
اين شش دسته به ترتيب عبارتند از:
الف- پيشرفت علوم تجربى كه با اكتشافات جديد و دستيابى به قوانين تازه طبيعت متوجه شدند كه علوم بشرى تازه در ابتداى مسير خويش است و راهى دراز در پيش دارد كه به كمال مطلوب برسد.
ب- پيشرفت در فن و صناعت، با توفيقاتى كه در اختراعات جديد حاصل شده بود كه كمكم به توانائيهاى بيش از پيش انسان پى بردند و وى را قادر بر ايجاد صنايع بديعترى دانستند.
ج- پيشرفت در امور مادى و رفاهى، در اثر اختراعات و ايجاد صنايع جديد و بهرهورى از آنها در زندگى مردم و كشف قاره جديد و سرازير شدن ثروتهاى آن مناطق به اروپا اين انديشه نيز قوت گرفت.
د- پيشرفت آرمانهاى اجتماعى و سياسى، كه خصوصا محل بحث ما است. انديشمندان معتقد شدند كه بشر در زمينه امنيت، برابرى، برادرى، آزادى و... هر چه جلوتر رود از ترقى بيشترى برخوردار مىشود. آينده از گذشته و حال روشن تر است زيرا كه هم اكنون وضعيت از گذشته بهتر است. و اين ارتكاب مغالطه ديگرى استبه نام تعميم شتابزده.
و- پيشرفت اخلاقى، بدينسان كه مثلا حق طلبى در اين اعصار بيش از گذشته است. صفات رذيلهاى همچون حسادت، حقد، غيبت، دروغگويى و ...كمتر شده واين به دليل رشد فكرى و فرهنگى بشر است.
ه- پيشرفت جسمى - روانى، نيز اينگونه تصوير مىشود كه قابليتهاى بدنى و روحى انسان در طول زمان تغيير مىكند وضعيتى مناسبتر پيدا مىكند. مثلا هزاران سال پيش انگشتان دست انسانها به نرمى و انعطاف پذيرى اين زمان نبوده است. بديهى است كه در هر يك از اين شش دسته خصوصا در اين دو مورد آخر، مناقشات و اختلاف نظرهايى وجود داشته باشد، كه جاى ذكر آنها نيست.
در مجموع مىتوان گفت كه به قول فرانكلين بومر بر روشنفكرى مغرب زمين چهار دوره گذشته است.
اول دوره شكاكيت كه نمايندهاش رابرت بويل شيميست مشهور است و كتابى دارد به نام «شميستشكاك».
و دوره دوم، دوره دئيسم يعنى نفى مسيحيت و قبول خدا كه نمايندهاش ولتر در قرن هجدهم است.
سوم دوره الحاد صريح كه نمايندگانش هاكل، بوخنر، و فوئرباخاند در قرن نوزدهم.
و بالاخره دوره چهارم كه دوره حسرت و رنج از فقدان معنويت است كه نمايندهاش آرتور كوستلر در قرن بيستم است.
اما در اين ديار اين ادوار طى نشد و روشنفكران يك راستسراغ دوره سوم آن رفتند و هنوز هم برخى، به آن مباهات مىكنند. برخى ديگر نيز كارشان به عياشى و بهيميت و وصف نان و شراب و فرج و گلو كشيده است. «روشنفكرى على الاغلب در ديار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت، با بىدينى و سست عقيدگى آغاز شد و با بىبندوبارى درآميخت و اغلب به ماركسيسم منتهى گرديد. ميرزا آقاخان و احمد روحى و افضل الملك بىدين بودند. و فروغى، سست عقيدهاى عمله ظلمه. و هدايت فرويديستى بورژوامنش و دشتى، هوسرانى فرومايه و بىاعتقاد و از همه جليلتر جلال بود [هر چند آن ديگران جلالتى نداشتند] كه از پشت كردن به عقيده دينى شروع كرد و به سوسياليسمى معتدل و ظلم ستيز و سنت گرا رسيد». و دوباره با دين آشتى نمود و در آن ماند تا در گذشت. اگر بخواهيم خلاصهاى از ويژگيهاى روشنفكران اوليه اين ديار را به دست دهيم بهتر از همه آن است كه جلال آورد: اول) فرنگى مآبى. كسى كه لباس و كلاه و كفش فرنگى مىپوشد. دستش رسيد مشروب مىخورد. روى صندلى مىنشيند. ريش مىتراشد. كراوات مىبندد. با قاشق و چنگال غذا مىخورد. لغت فرنگى بكار مىبرد. يا به فرنگ رفته استيا مىخواهد برود. و در هر فرصتى از فرنگ مثال مىآورد... دوم) بىدينى يا تظاهر به آن يا سهلانگارى نسبتبه دين. يعنى روشنفكر اعتقاد به هيچ مذهبى را لازم نمىداند. به مسجد نمىرود يا به هيچ معبد ديگرى. اگر هم برود كليسا را به علت «ارگى» كه در آن مىنوازند بر ديگر معابد مرجح مىدارد. نماز خواندن را اگر هم لغو نداند نوعى ورزش صبحانه مىداند. هم چنين روزه را كه اگر بگيرد براى لاغر شدن مىگيرد. يعنى اگر از ته دل هم لامذهب نباشد اعمال مذهبى را با شرايط روز توجيه مىكند و با مقدمات علمى. سوم) درس خواندگى و اين در اصطلاح عوام آخرين شرط روشنفكرى است نه اولين آن. يك روشنفكر ديپلمه استيا ليسانسيه [و امروزه بايد يا ليسانسيه باشد يا دكتر و بالاتر] يا از اينجا يا از فرنگ. و البته اگر از فرنگ فارغ التحصيل شده باشد يا از آمريكا در ذهن عوام روشنفكرتر است، يا خودش خودش را نسبتبه محيط روشنفكرتر مىداند، فيزيك و شيمى را مختصرى مىداند. اما حتما درباره «روانشناسى»، و «فرويد» و «جامعه شناسى» و «تحليل روانى» صاحب نظر است.» روشنفكر در ايران اغلب درخدمت اغراض استعمار بوده تا خدمت مردم خويش چرا كه اولى را بيشتر شناخته و به آن عشق مىورزيده تا دومى و اصلا مردم خود را به حساب نمىآورده است. آزادى را هم اگر مىخواسته نه آزادى در برابر حكومت (كه آن پر خطر بوده است) بلكه آزادى از سنتها و دين و تاريخ وزبان و آداب و فرهنگ ... خويش. خود كمتر محروميت كشيدهيا لااقل از آن دسته است و در غم نان نيست و فرصت فكر كردن به مقولاتى ديگر را هم دارد. هر چند كه جرئتبيرون آمدن از كافه هتل پالاس و قدم گذاشتن در بازار و رفتن ميان كارگران كوره پز خانه و مسجد و ده محمدآباد و ديدن قيافه آن توده مردمى كه بر ايشان غيابا حكم صادر مىكند و از پشتسر به آنها ارادت مىورزد را نداشته است. روشنفكر واقعى اگر بخواهيم تعريفى از روشنفكر به معنى اتم آن ارائه دهيم كارى است نه چندان دشوار .
تمامى مقولاتى كه بايد در وصف روشنفكر برشمريم از يك اصل اساسى عقلگرايى استنباط مىشود. با اين حال مىتوان چهار مقوله ديگر را نيز به آن افزود و بقيه ويژگيهاى روشنفكر واقعى را تحت آنها به نظم در آورد:
1) عقلگرايى مهمترين شرط روشنفكرى عقل و بصيرت است. هيچگاه انسان كم عقل و بىفكر را روشنفكر نمىخوانند. در تمامى فرهنگهاى غربى و شرقى چيزفهمى، به درستى شرط اوليه روشنفكرى شمرده مىشود. و از همينجا لازم مىآيد كه روشنفكر اهل تامل و تدبر و عاقبت انديشى باشد. با خرافات و انديشههاى باطل و پوچ و خيالات واهى بستيزد و در امور خويش روشمند باشد. پايبند لوازم عقل بوده و از تبعيتبىمنطق از ديگران بپرهيزد. اهل رفق و مداراى با جاهلان باشد و با اهل فضل و دانش هم نشين. تمايز تعبد منطقى و تعبد بىمنطق را به خوبى بشناسد و همانطور كه از دومى پرهيز مىكند بر اولى ملتزم باشد. زيرا كه خود در همه چيز تخصص ندارد و به ناچار بايد به اهل فن مراجعه كند و از آنان تقليد نمايد و اين همان تقليد ممدوح است. در مقابل تقليد مذموم است كه روشنفكر بايد به سختى از آن اجتناب كند، همچون تقليد در مسائل اصلى تفكر و اعتقاد و جهان بينى. بدون ترديد بايد گفت انسانهايى كه چشم به دهان و قلم ديگران مىدوزند تا اعتقاد و مرامشان را از آنان بگيرند و بدون كار فكرى و تامل كافى همه را مىپذيرند از روشنفكرى بسى دورند. همينطور كسانيكه از آن طرف به افراط رفته و بدون داشتن صلاحيت كافى به اصطلاح مىخواهند اداى روشنفكران را در آورند و مستقلا انديشه كنند، در وادىاى قدم مىگذارند كه توان طى آن را نداشته و در همان قدمهاى اوليه تحقيق، به بيراهه كشيده مىشوند و بىعقلى خويش بر اهل عالم نمايان مىسازند. خوشبختانه در فرهنگ اسلامى به اندازه كافى به عقل و خرد بشرى بها داده شده است. بر خلاف سنت كليسايى، هيچگونه مرجعيت و ولايت فكرى و نظرى براى هيچ شخص يا دستگاهى وضع نشده است. سنت دينى خصوصا نتشيعى (به خاطر اجتهاد آزادش) ابناء بشر را به تامل و تفكر بيشتر سوق داده است. تا جايى كه در فرهنگ قرآنى و روايى هيچ عبادتى برتر از تفكر و تعقل شمرده نشده است. بنابراين، براى انسان روشنگراى اين عصر، هيچ عذرى باقى نمانده كه مسائل مهم و خطير حيات را لااقل براى خويش به صورت حل نشده باقى بگذارد. وى بايد موضعى روشن در قبال مسائل فكرى جريانات عمده حيات بشرى گرفته باشد و تكليف خود و خلق خدا را با آنها يكسره كند، باقى ماندن در ترديد و شك از آفات جدى روشنفكرى است كه هر چند ممكن است آب و رنگى از روشنفكرى فرنگى با خود داشته باشد، اما از شيوه عاقلان به دور است و در فرهنگ روشنبينان جايى ندارد. از اينجاست كه به مقوله دوم روشنفكرى مىرسيم:
2) آرمان و ايمان بىشك روشنفكرى با ترديد و ابهام، هرهرى مذهبى و عضويتحزب باد سازگار نيست. روشنفكر بايد بالاخره از مرام و مكتبى برخوردار باشد. اصلا آزاد بودن از هر مرامى ممكن نيست. چنانكه پوچگرايى و نهيليسم نيز مكتبى پر اسم و رسم است. مهم، داشتن اعتقاد و ايمان و پايبندى به آن است، به گونهاى كه به وى جهت و هدف دهد و وى را از آرمانهاى بلند بشرى بهرهمند سازد. البته پذيرش هر مكتبى نيز بايد بر مبناى عقلانى باشد. و درست از همين نقطه است كه راه روشنفكر ايرانى از راه روشنفكر اروپايى عصر روشنگرى جدا مىشود. چه وجهى دارد كه روشنفكر مسلمان به تقليد از روشنفكر اروپايى با هرگونه تقدسى مبارزه كند؟ تقدس بىدليل آنهم براى مفتخوران شكمپرست دنياطلب كه در لباس دين به رهزنى فكر و دين مردماشتغال دارند البته كه پذيرفتنى نيست و بايد با آن ساخت. اما تقدس و حرمتبرخاسته از ايمان پاك و مبتنى بر پايههاى محكم خردپسند را بايد به جان پذيرفت. اگر كليسا يك دين ضد عقل با پارهاى مقدسات خردستيز رابه انسان مظلوم و دربند اروپايى عرضه مىداشت و خردمند اروپايى حق مىيافتبا آن مقدسات، و به تبع با هر مقدسى، ستيزه كند، چه دليلى وجود دارد كه در اين گوشه عالم نيز عدهاى به تقليد از آنان با مقدسات معقول فرهنگ خود به مبارزه برخيزند؟ و آيا اين جز تقليد مذموم و ناشى از بىمايگى و عدم استقلال فكرى چيز ديگرى است؟ سكولاريسم در اروپا در زمينى روئيد كه در حوزه فرهنگ اسلامى از آن زمين شورهزار خبرى نيست. اسلام چه در بعد اقتصادى و چه در ساير ابعاد به اندازه كافى به زندگى اين دنيا بها داده استبه طورى كه مثلا كار در آن از عبادات بزرگ محسوب مىشود و راه حيات آخرت از حيات دنيا جستجو مىشود و اصلا حيات آخرت همان باطن حيات دنيا است. در اين فضاى فكرى ديگر چه جاى سكولاريسم؟! ايمان به انسان جرئت ابراز عقيده و دفاع از آن را مىدهد.ترس يكى ازبزرگترين آفاتى است كه بسيارى از روشنفكران را از اثر انداخته است. اين ترس مىتواند ترس از حكومت استبدادى باشد يا از جو غالب بر يك حوزه انديشه يا ترس از عوامالناس و يا ترس از طبقه خاصى از مردم مثل روشنفكرنمايان وابسته يا... ممكن است از اتهام به كفر بترسد يا از تهمت تحجر و تقدس مآبى. در هر صورت يك روشنفكر بايد آنقدر شهامت داشته باشد كه دست كم بدون واهمه حرف خويش را بزند و به آرمانهاى خويش پاى بند باشد. حق را بطلبد هر چند به ظاهر متضرر شود. روشنفكر از تعهد كافى و روحيه مسئوليت پذيرى برخوردار است. در بند جاه و مال نيست. در غيراين صورت «رياكارى سالوس» يا «هنرمندىبىدرد»يا«تحصيلكردهاى رفاه طلب» يا«نويسندهاى در غم نان و نام»يا «سياستمدارى رذل» يا «متفكرى بريده از مردم» و ازاين قبيل نام مىگيرد نه روشنفكرى متعهد و فضيلتمند. پر واضح است كه اگر دوستى انسانها و ارزش نهادن به آنها جايى در ايمان و اعتقاد وى نداشته باشد، كوس رسوايى و ورشكستگىاش از ابتدا زده شده است. ولى اين به معناى اومانيسم به شكل غربىاش نيست. نبايد بىجهت انسان را بر مسند خدايى نشاند. روشنفكر واقعى سعى نمىكند با سركشى در مقابل خالق خويش اداى روشنفكران عصر روشنگرى اروپا را در آورد. تازه روشنفكر اروپايى در مقابل كليسايى قد علم كرد كه انسان را موجودى مىداند ذاتا گناهكار كه چنان بىارزش است كه حق مكالمه مستقيم باخدا از او سلب مىشود. شايد وى حق داشته باشد بخواهد حق انسانيت را از چنين دينى بازستاند. اما اين كجا و اسلام كه انسان را خليفه خدا بر روى زمين و مسجود ملائك و اشرف خلائق و محبوب و مورد توجه خداى مهربان مىداند. آنگاه ديگر چه جاى اومانيسم؟! جلال نمونهاى از روشنفكران بىايمان و خالى از تعهد را عرضه مىدارد: «حزب ايران» نمونه كامل مجمع آدمهاى خوب و بىخاصيت و دنباله رو بود. روشنفكران از فداكارى بىخبر، خالى از شور و شوق بيزار ازايجاد درد سر، همه در فكر نان و آب خويش».
3) علم و آگاهى عشق به علم و انديشه و كار و مشغله فكرى و دانستن هر چه بيشتر، از مقدمات روشنفكرى به حساب مىآيد. روشنفكران غالبا با درس و مدرسه و كتاب و محصل و معلم و... سرو كار دارند. در بوستان انديشه از شخم زدن زمين ذهن و كاويدن انبان حافظه لذتى سرشار مىبرند. روشنفكر علاوه بر آنكه درس خوانده و با سواد است و دست كم در يكى از علوم نيمچه تخصصى دارد، از حوزه تخصصى خويش بيرون آمده و سرى هم به مسائل عام بشرى مىزند و پيگير آن مسائل است. وى بايد از امور جارى عالم باخبر باشد تا نام روشنفكر را برازنده گردد و بتواند با بهره گيرى از تجارب تلخ و شيرين انسانها به كار ملتخود آيد و بر توش و توان فرهنگ خود بيفزايد. بايد از مسائل ملتخود آگاهتر باشد و بيشتر به آنها بينديشد و در پى گرهگشايى كار ملتخويش باشد. و الا آن مىشود كه جلال گفت: «روشنفكر ايرانى ... به مسائلى مىانديشد كه محلى نيست; وارداتى است. و تا روشنفكر ايرانى با مسائل محلى محيط بومى خود آشنا نشود و گشاينده مشكلات بومى نشود وضع از همين قرار است كه هست». در زمينه علوم و معارف بايد پيش از آنكه به معارف بيگانه روى آورد، از فرهنگ خويش تغذيه كند. و بيش از آنچه از علوم و تمدن جديد مطلع است، از فرهنگ و تمدن ملى و دينى خويش برخوردار باشد. و اين نداى رساى اقبال لاهورى همواره در گوش جانش باشد كه: «همچو آيينه مشو محو جمال دگران از دل و ديده فرو شوى خيال دگران در جهان بال و پر خويش گشودن آموز كه پريدن نتوان با پروبال دگران»
4) كردار نيك اصلاحگرى يكى از ويژگيهاى مهم روشنفكر واقعى است. بسيار بودهاند روشنفكران پرحرف و لاف زنى كه در ميدان عمل كارى و اثرى از آنها پديد نيامده است. خوب مىدانند و پندارهايشان نيك است. خوب هم حرف مىزنند و حرفهاى خوب هم مىزنند اما پاى عمل كه مىافتد همه از ميدان به در مىروند و هر كس بهانهاى مىتراشد. روشنفكر واقعى با ظلم و بىعدالتى مىجنگند و بر حق كشى و ستم عصيان مىكند. تا آنجا كه برخى، روشنفكر را به عصيانگرى آگاه تعريف مىكنند. در مسائل اجتماعى پيشرو و پيشاهنگ است. در صحنه كارزار سياسى بدون ترس و واهمه به مبارزهاش ادامه مىدهد. نه همچون رهبران جبهه ملى كهبراحتى وبراى حفظ وجهه خويش صحنه را ترك كرده به گوشه عزلت پناهنده شوند. بهقولجلال:«واماجبهه ملى كه محلتمركزاحزاب ضداستعمارى بود و اولين تشكيلات سياسى پس از مشروطه بود كه براى روحانيت اعتبارى قائل شده بود و به همين دليل نفوذ و دستبيشترى در مردم داشت، متاسفانهتشكيلاتنمىشناخت و وحدتنظر و عملنداشت و رهبرانشبه همان نفوذ داشتن در مردم اكتفا كرده بودند و براى حفظ همين نفوذ اخلاقى بود كه جبهه ملى در حوزههاى عملى هر چه كمتر جنبش داشت وفعال بود و كمكم به صورتى در آمده بود كه همچون هالهاى فقط از دور پيدا بود و هر چه بيشتر نزديكش مىشدى وجودش را كمتر لمس مىكردى». «محتواى روزنامه قانون [منتشره از سوى ميرزا ملكم خان] و مشى عملى ملكم بار ديگر ياد آور جدايى «انديشه» و «عمل» در تاريخ سياسى ايران زمين است. معدود كسان را مىتوان يافت كه هم چون امام محمد غزالى، آنهم پس از ترك نظاميه بغداد و سير و سلوك ده سالهاش، ميان نظريه و عمل حتى الامكان تطابق و هم خوانى بوجود آورده باشد. ايران مهد پيامهاى عدالت، آزادى، ترقى، حقيقت و... بوده استبدون آنكه اندكى از اين پيامها به جامه عمل و در شكل بنياد و نظامهاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى، متحقق شده باشد. فقدان ارتباط ميان نظريه و عمل جزء معضلات و مشكلات پيشينه تاريخى ما است. اين فقد را بايد در دو موضوع يافت: ابتدا بىاعتقادى قائلين و گويندگان و بىمسمى بودن لفظ است... موضوع دوم در توجيه فقد ارتباط ميان نظريه و عمل، عدم ميانجى و واسطههايى است كه بتواند آرمان را به عمل مبدل سازد و يا عمل را در سطح آرمان ارتقاء دهد». روشنفكر واقعى بايد در عين حال با سنتهاى غلط نيز در افتد. با جهالت مردم مبارزه كند، خرافات را كنار گذاشته و مردم را به تعقل و خرد ورزى سوق دهد. نه كهنه پرستباشد و نه نوپرست. نه حكم به خوبى هر چه قديمى استبكند و نه حكم به بدى آن. حساب هر كهنه و نويى را جداگانه و با معيارهاى درست عقلى مورد رسيدگى قرار دهد. پيشرفت جامعه را به سوى اهداف بلند و آرمانهاى والاى انسانى مىخواهد و اگر خدا باور استسير به سوى خدا و ترقى جامعه در هتبندگى و قوت دفاع از دين حق را مىطلبد. روشنفكر واقعى در همه حال با مردم است و دستش در دست آنها. غم آنها را مىخورد. براى آنها كار مىكند و همچون آنان زندگى مىكند. خود را تافته جدا بافته از آسمان افتاده نمىداند. يكى از موجبات بريده شدن روشنفكر از مردم خود تقليد از روشنفكر غربى است. جلال در وصف روشنفكران پس از مشروطه مىگويد: «روشنفكر ايرانى وارث آموزشهاى روشنفكران قرون 18 و19 متروپل كه اگر در حوزه ممالك مستعمره نمىتوانست پذيرفته باشد (بود) ... و درستبه همين دليل است كه روشنفكر ايرانى هنوز ازجمع خلايق بريده است. دستى به مردم ندارد. و ناچار خود او هم در بند مردم نيست». اشرافيت از آفات روشنفكرى است. اخلاق كاخنشينى جايى براى در فكر مردم بودن و انس و الفتبا آنان باقى نمىگذارد. اخلاق اشرافى انسان را از حشر و نشر با مردم كوچه و بازار باز مىدارد و انسان كمكم از آنها و مسائلشان بىخبر مىشود و تبديل به غريبهاى مىگردد كه دلش هواى ديار ديگر را دارد. اشرافيت كه آمد به دنبالش بىخاصيتى، خودخواهى،تملق وچاپلوسى،طفيلىشدن، در لاك خويش فرو رفتن و بىغيرتى و... مىآيد و به قول جلال: «به اين ترتيب روشنفكر ايرانى هنوز يك آدم بىريشه است و ناچار طفيلى. و حكومتها نيز به ازاى حقى كه از او دزديدهاند او را در محيط اشرافيت دروغينى كه بر مبناى تمدن رفاه و مصرف بنا شده است، محصور كردهاند تا دلزده از سياست و سر خورده از مردم، عين كرمى در پيلهاى آنقدر بتند تا شيره جانش تمام بشود واين جورها كه شد روشنفكر ايرانى ماليخوليايى مىشود ويا هروئينى يا پرادا يا مدرنيست[پستمدرنيست]يا ديوانه يا غربزده، و به هر صورت از اثر افتاده و تنها مصرف كنندهمصنوعات معنوى ومادى غرب و نه سازندهچيزى كه مردمبومىبتوانند مصرف كنند. بهاين دليلاست كه او كمكم همهايدهآلهاى روشنفكرى رافراموش مىكند وازنظر اجتماعى بىخاصيت مىشود و ناچار عقيم مىشود».
5) حريت روشنفكر بايد در بعد انديشه آزاد فكر كند، اما نه به معناى آزاد فكر اروپايى (Thinker Free) كه در مقابل كليسا قيام كرد و قيد هر گونه تعبدى را از گردن خود باز كرد. به خيال خام خود التزام به هيچ مكتبى را نپذيرفت. رهايى از همه مكاتب و رهايى از فكر و عقيده نه شدنى است و نه مطلوب. آزادى مطلق در بعد انديشه امكان ندارد، اگر هم ممكن بود دلچسب نبود. مگر مىتوان به سخن حق تعهد نداشت و روشنفكر باقى ماند. بدون فكر كه نمىتوان زيست پس چه بهتر كه به حقيقت دل بست و از قيد غير حق آزاد شد. روشنفكر واقعى در درجه اول از قيد اهواء نفسانىخويش رهيده و تسليم عقل و منطق مىشود. واين البته كارىاستبس دشوار. در رتبه بعد نوبتبه آزادى از اهواء ديگران و تعصبهاىگروهى وحزبىمىرسد.پسازآنآزادى از افكار وارداتى و بىتناسب با فرهنگ ملى و دينى خود.نه آنكه عين سرمشقهاى اصلى روشنفكرىابزارمثلادموكراسىوارداتىباشد. سپس بايد از قيد استعمار رهيده باشد. و «تا روشنفكر ايرانى متوجه نشود كه در يك حوزه استعمارى اولينآموزشاوبايد وضع گرفتن در مقابل استعمار باشد. اثرى بر وجود او مترتب نيست». بنيانگذار جمهورى اسلامى چنين كرد كه موفق شد. وابستگى فكرى و سياسى به جذبههاى مغناطيسى وارداتى بود كه حزب توده را با آن همه يال و كوپال از كار انداخت و با وجود اينكه «در يك دوره كوتاه از صورت پاتوق روشنفكرى به در آمد و دستى به مردم يافت اما چوننتوانست صورتبومى وملىبه خود بدهد و مشكلات مردم را حل كند ناچار زمينههاى تودهاى خود رابر روى امواج مىساخت، نه در عمق اجتماع... و به علت دنباله روى از جذبه مغناطيسى سياستهاى مسلط زمان، قادر به حل هيچيك از مشكلات مملكت نشد.» در انتها نيز بايد اين را اضافه كنيم كه روشنفكر را با جمود و سكون و قشرىنگرى كارى نيست. و به همين دليل است كه برخى روحانيان با همه تعهد و جسارت برخاسته از ايمانى كه داشتند نتوانستند نقش يك روشنفكر را بازى كنند. هر چند به بركت انقلاب اسلامى اين نقيصه روحانيان نيز به تدريجبرطرف مىشود و تحجر و تقدس مآبى جاى خود را به بيدارى و هشيارى و توسعه دانش و اطلاعات مىدهد. و از اين رهگذر بر توان رهبرى آنان در زمينه فرهنگ وتفكرجامعه افزوده مىشود و به حق داعيهاصلاح وتدبيرتودههاى عظيم انسانى در داخل و خارج را در سر مىپروراند. بگذريم از چهرههاى تابناك و روشن بينى از اين قشر كه هميشه تاريخ در فرهنگ اين ديار و ساير ممالك اسلامى درخشيده وخواهند درخشيد. منبع: روشنفكر كيست؟! هادى صادقى ،فصلنامه معرفت شماره 14
صاحب محتوی:
پرسمان دانشجویی
زبان :
فارسی
منبع اصلی :
http://www.maaref.porsemani.ir//node/4041
جنس منبع:
متن
پایگاه :
پایگاه پرسش و پاسخ های معارف سایت پرسمان
نوع منبع :
پرسش و پاسخ , کتابخانه عمومی
مخاطب :
بزرگسال
خروجی ها :
Mods
Doblin core
Marc xml
MarcIran xml
مشخصات مختصر فراداده
مشخصات کامل اثر
منابع مرتبط :
ثبت نظر
ارسال
×
درخواست مدرک
کاربر گرامی : برای در خواست مدرک ابتدا باید وارد سایت شوید
چنانچه قبلا عضو سایت شدهاید
ورود به سایت
در غیر اینصورت
عضویت در سایت
را انتخاب نمایید
ورود به سایت
عضویت در سایت